گروه فرهنگ و هنر مشرق - سرودهای «خمینی ای امام» و «برخیزید» جزء اولین و ماندگارترین سرودهای انقلاب اسلامی هستند. به بهانه روزهای دهه فجر و ۲۰ بهمن که روز تولد استاد حمید شاهنگیان است، او را به دفتر مشرق دعوت کردیم و گفتگویی دو ساعته پا گرفت. لحن گیرا و قدرت بیان استاد به گونه ای بود که می شد تا دو ساعت دیگر، حرف را ادامه داد اما محدودیت های زمانی، مانع این کار شد. انتشار کتاب «برخیزید» که حاوی خاطرات استاد بود هم انگیزه دیگر ما برای این همکلامی شد. همین جا از همراهی دوستان جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و انتشارات راه یار سپاسگزاریم که مقدمات این گفتگو را فراهم کردند. گفتگو با استادی که در آمریکا درس خواند ولی در آستانه انقلاب به میهنش بازگشت و تا امروز در سن ۷۰ سالگی، در خدمت به اهداف انقلاب، کوشا و باانگیزه است...
ـ یکی از جنبههای گفتگوی ما این است که مردم با کتاب خاطرات شما آشنا بشوند و آن را بطور کامل بخوانند.
ـ حمید شاهنگیان: از نظر شما به عنوان خواننده، کتاب خوبی بود؟
ـ بله، از نظر فرم نوشتار و قلم کتاب خوبی است. آقای روح الله رشیدی به این دقتها معروف اند. آقای قاضی و آقای کربلایی هم آدمهای دقیقی هستند. کلاً مجموعه کتابهایی که این دوستان در نشر راه یار منتشر می کنند، از مرحله تولید مطلب تا بخش کتابسازی، کتابهای فاخر و خوبی است.
ـ حمید شاهنگیان: در این کتاب، دقتشان را تحسین کردم. بعد از سه یا چهار ماه، آقای رشیدی برای من سوالاتی میفرستاد که این [مطلب] برای من روشن نشده. از نظر تاریخی این اینطور است و آن آنطور...
ـ مثلا درباره سرود ۱۷ شهریور که اشاره میکند بر اساس مراسم ترحیم هفتمین روز درگذشت دایی مرحوم شما توانستند تاریخ آن را دربیاورند. اینها کارهایی است که الان خیلیها انجام نمیدهند.
ـ حمید شاهنگیان: دیدم که کتاب خاطرات شفاهی جناب احمدعلی راغب را هم منتشر کرده اند. من همان شبی که کتاب به دستم رسید، ۱۵۰ صفحه اش را در یک نشست، خواندم. به نظر میرسد حق راغب ادا نشده و ما در این مملکت، عجیب همهمان آمادگی بی وفایی داریم؛ به خصوص در ۲۰ ـ ۳۰ سال اخیر. وقتی کتاب را دیدم خیلی خوشحال شدم.
اینها بعد از پیروزی انقلاب یواش یواش ملحق شدند. وقتی من سرود زندانی را ساخته بودم، برای اولین بار ـ در اواخر مهر ۵۷ ـ بعد از مراسم ختم مرحوم مرشدزاده، با حسین شمسایی رفتیم در ماشین آقای سبزواری نشستیم، بعد این نوار را برایش گذاشتیم، تازه ایشان فهمید با شعر و سرود میتوان این کارها را کرد، یعنی میتوان سرود ساخت. بعد از آن بود که ایشان به من شعر داد. یادم است که [این شعر را] داد: برخیزیم در هوای آزادی، بستیزیم از برای آزادی، تا گیریم خونبهای آزادی، بگذاریم سر به پای آزادی. این شعر را ساخت و به من داد که من سرودش کردم، که آن سرود برخیزیم زیبا شد که متاسفانه خیلی کم استفاده شد. ولی خیلی کار قشنگی بود.
ـ گفتید حق آقای راغب تضییع شده، اتفاقاً اسم آقای راغب خیلی بیشتر از شما سر زبانها بود.
ـ حمید شاهنگیان: برای اینکه آقای راغب بیشتر از من فعالیت کرد و مطبوعاتیتر بود، شاید ایشان صدها کار کرده است. کمّی هم ارزیابی نکنیم، کیفی [ارزیابی کنیم] در سال ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ و... آن موقع که من مدیر آن مجموعه بودم، خدا به من لطف کرده که من بسیار در شرایط بد مدیریتی تدبیرم کارآمد بوده، میتوانم این را با شواهد تاریخی اثبات کنم.
-یکی از این تدبیرها را برایمان تعریف می کنید؟
ـ حمید شاهنگیان: من وقتی مدیرعامل هواپیمایی آسمان شدم، نهمین مدیرعامل آن بودم در ظرف دو سال؛ یعنی هشت نفر قبلی ـ اگر ۲۴ را به هشت تقسیم کنید ـ عمر متوسطشان سه ماه بود! در دو سال هشت مدیرعامل عوض کرد. من وقتی به آنجا میخواستم بروم، گفتم من از هواپیما فقط سوار و پیاده شدن آن را بلدم! آقای وزیر گفت: اینجا مشکل مدیریتی دارد، مشکل فنی ندارد که شما خلبان باشید تا آن را بفهمید. دیدم حرفش درست است. زمان وزارت آقای کلانتری گفتم استخاره کردم و بد آمده؛ گفت: دوباره استخاره کن. دوباره استخاره کردم خیلی خوب آمد. گفت حالا یک تیم درست کن و برو. گفتم: نه، من یا نمیروم یا تنها میروم. آقای نژادحسینیان یک «اوهوکی» گفت که الان سی و چند سال از آن گذشته ولی هنوز جگر من از آن پاره است، آن «اوهوک» یعنی حالا من به بچه پررو، رو داده ام میگویم برو مدیرعامل بشو، برای من تعیین تکلیف میکنی. این «اوهوک» این معنا را داشت، یعنی حداقل من این استنباط را کردم.
ـ بخشی از آن طبیعی است که باور نداشته باشد.
ـ حمید شاهنگیان: بله، گفتم: من چند نفر آدم میتوانم ببرم؟ دو نفر؟ سه نفر؟ شش نفر؟ ده نفر؟ اینها چه کسانی هستند؟ اینها رفیقان من هستند که به آنها اعتماد دارم. اینها هم مثل من هواپیماچی نیستند، بنابراین ما یک تعداد آدم ناشی میرویم آنجا و گند میزنیم، اگر من نتوانم به اندازه این دو تا، سه تا، ده تا آدم، از آن هزار تا، دو هزار نفر، آدم پیدا کنم، بدان اصلا من مدیر نیستم، اشتباه انتخاب کرده ای. من تنها رفتم، هیچ کس را نبردم. عمر سه ماههی مدیریت آنجا چقدر شد؟ پنج سال شده باشد خوب است؟ بعد از ۵ سال هم درخواست کردم معاونم ـ آقای عابدزاده ـ را بگذارید آنجا. ۲۲ سال هم آقای عابدزاده بود. یعنی ۵ سال و ۲۲ سال، میشود ۲۷ سال، دو تا مدیر ۲۷ آنجا را اداره کردند، ۸ تا مدیر ۲ سال؛ این یعنی بلدی اداره کنی.
ـ بعد آن ۵ سال چه شد که بیرون آمدید؟ خودتان خواستید؟
ـ حمید شاهنگیان: آقای خاتمی دنبال رایزن فرهنگی میگشت، سه کشور مدنظرشان بود، میخواستند چند خصوصیت داشته باشد: زبان بلد باشد، مسلمان باشد، دین را یک مقدار بشناسد و بتواند با اجتماع بین المللی هم تعامل داشته باشد و با سفیر هم دعوایش نشود. چون همه جا با سفیرها دعوا میشد.
سه جا را به من پیشنهاد کردند، یکی اروپا بود، من گفتم دختر دارم و به اروپا نمیروم. یکی آفریقا بود یا چین، و یکی هم هند بود. گفتم هند مسلمانانش از همه بیشتر است، من به هند میروم.
ـ آن موقع رایزن را سازمان ارتباطات اسلامی انتخاب نمیکرد؟
ـ حمید شاهنگیان: نه، یکی از باگهای مدیریتی کشور ما همین بود، ـ الان نمیدانم درست شده یا نه ـ به رایزنهای فرهنگی، نخست وزیر به پیشنهاد وزیر ارشاد که در هیئت دولت تصویب شده باشد، حکم میداد. و شما فکر کنید رایزن که زیر دست سفیر باید کار کند، نفر دوم باید باشد حداکثر، حکم از بالادست وزیر میگرفت، این [سفیر] حکم از وزیر گرفته بود، رایزن حکم از نخست وزیر گرفته بود، و این چقدر بد بود. اگر این آدم ظرفیت نداشته باشد میرود آنجا میگوید تو چه کسی هستی، به تو که وزیر حکم داده، به من هیئت دولت حکم داده، بنشین کنار میخواهم حرفم را بزنم. خب درگیری ایجاد میشود. در کشورهای دیگر، سفیر، رئیس جمهور یک مملکت است، نماینده رئیس جمهور در آنجاست، نماینده کل مردم آنجاست و نفر اول است، او باید پاسخگو و تصمیمگیر باشد، او باید تعامل کند و باید با او تعامل شود، بقیه باید زیردست او کار کنند. و به همین دلیل اکثر کشورها بین سفیر و رایزنها دعوا بود. الان نمیدانم چطور شده.
ـ بعد هم سفیر امکانات نمیداد و همکاری نمیکرد و رایزنی زمین میخورد.
ـ حمید شاهنگیان: بعد برای اینکه زمین نخورد، وزارت ارشاد در رقابت با وزارت خارجه به آدم خودش نیرو میرساند. سیستم غلط بود. خنثی میشد.
ـ ۲۰ بهمن روز تولد شماست. ۷۰ سالگی چه حسی دارد؟
ـ حمید شاهنگیان: ۷۰ سالگیِ خیلی خوبی است، خیلی دوستش دارم. چرا که یک وجدان بسیار راحتی در این سالها برایم ایجاد شده است. چون وجدان کار خودش را میکند، در خلوتت یقهات را میگیرد، میگوید آنجا چرا این کار را کردی؟ آنجا چرا حق را به ناحق دادی؟ برای اینکه رفیقت بود؟ چرا آنجا سکوت کردی؟ چرا آنجا حرف زدی؟ من خیلی کم از این فشارهای روحی دارم. خدا پدر و مادرم ما را طوری تربیت کردند که حقشناس باشیم. من الان اصلا خطی نیستم. اگر به نظرم بالاترین مقام کشور هم اشتباه کند، نقدم را میگویم. در نتیجه هیچ وجدان درد ندارم الحمدلله.
ـ پایه ارتباطی شما با موسیقی به همان سازدهنی برمیگردد؟
ـ حمید شاهنگیان: پایه ارتباط من با موسیقی، شاید خیلی قبل تر باشد.
ـ خانوادهتان که مذهبی بودند و تلویزیون هم حتی نداشتید...
ـ حمید شاهنگیان: البته همهشان صدایشان خوب است، تعداد خیلی زیادی از کسانی که مداح غیرحرفه ای هستند و خوب میخوانند از خانواده شاهنگیان هستند. همشیره من میگفت تو هنوز نمیتوانستی بایستی، یک دستت را میگرفتی به صندلی و با دست دیگرت ضرب میزدی.
ـ چیزی که در کتاب به دنبالش بودم و به چشمم نخورد، همین فامیلی «شاهنگیان» است که از کجا میآید؟
ـ حمید شاهنگیان: اجداد ما صنعتگر بودند و ظاهراً پدربزرگ من ـ پدربزرگ پدری ام ـ خیلی صنعتگر قابلی بوده است. کسی هم چیز زیادی از او نمیدانست. آنها اول ترازوساز بودند، این از شاهین ترازو می آمد، بعد کردند شاهینیان، بعد کردند شاهنگیان.
ـ پس خیلی به آهنگ ارتباط پیدا نمیکند.
ـ حمید شاهنگیان: ما از آن یک سوءاستفاده کردیم، خدا شهید مجید حداد را رحمت کند، در اولین جلسه شورای شعر و موسیقی، (مجید حداد مسئول رادیو بود و در سال ۵۸ و ۵۹ به شورای موسیقی می آمد) ... نمیدانم من شروع کردم یا مجید، قاعدتاً باید مجید شروع کرده باشد، برای اینکه هم مجید پرروتر از من و خوشحرفتر بود، هم اینکه مقامش بالاتر بود. فکر میکنم اینطور بود که: من گفتم چون من اسمم شاهنگیان است، در آن «آهنگ» دارد، در شورای موسیقی هستم و این هم که حداد است یعنی «آهنگر»، این هم «آهنگ» دارد، ما به این دلیل در شورای موسیقی هستیم! و بعد من شروع کردم برای اینها صحبت کردن، گفتم یک اتفاقی در مملکت افتاده که شما خیلی از آن خبر ندارید، تقصیری هم ندارید، در فضای آن نبوده اید، اسمش «انقلاب» است. من به عنوان نماینده آن انقلاب، به عنوان گوش آن انقلاب در خدمت شما هستم. بدانید هر چیزی از این گوش رد شد از فیلتر انقلاب هم رد می شود، اما چیزی که قرار است آنجا گیر کند، بگذارید اینجا گیر کند، برای همهمان بهتر است؛ و این، یک ادعاست: ما سه ماه با هم کار میکنیم، اگر غلط بود و من نتوانستم، اینقدر مردش هستم که بگویم ببخشید و من نتوانستم، خداحافظ؛ و اگر جواب داد، با هم کار میکنیم.
اینها دیگر میخواستند به ما چه بگویند؟ مثلا میخواستند ما را خرد کنند؟ از این بیشتر که نمیشد خرد شویم؛ آن تدبیر که میگویم اینهاست.
ـ طرف را خلأ سلاح میکند.
ـ حمید شاهنگیان: واقعاً هم اعتقادم همین بود، اگر بتوانم برای اینها مفید باشم، مفید هستم و اگر مفید نبودم به چه درد میخورد. من هم مثل همه که جلوی بقیه را میگیرند. یکی دو ماهی که گذشته بود، به مجتبی میرزاده ـ کرمانشاهی بود ـ گفتم مجتبی، نظرت درباره این حرفی که من زدم چیست؟ گفت والله اگر دو نفر سرجایشان باشند یکی خمینی است یکی تو. این یعنی تاییدی که مثلاً درست است...
ـ اینها کارمند ثابت سازمان بودند؟
ـ حمید شاهنگیان: کارمند ثابت بودند. ارکستر داشتند، اینها باید هفته ای مثلا ۱۵ ـ ۲۰ ساعت میآمدند، یا مینواختند یا تمرین میکردند یا ضبط میکردند. من از همین باگ یا سوراخ دعا استفاده کردم. در عین حال چون تعداد آدمها هم مشخص بود، سی صندلی مشخص بود، فرد جدیدی را راه نمیدادند، معمولاً آنجا سفت نشسته بودند. اینطور که نمیشود، اینها همان ارکستر قبل از انقلاب هستند، بعد ما میخواهیم بگوییم برای ما اینطور بزنید و اینطور کنید، هم نمیخواهند و هم نمیتوانند.
ـ چرا میگویید «نمی توانند»؟
ـ حمید شاهنگیان: نگاه آنها، نگاهی بود که تربیت شدهی ۴۰ ـ ۵۰ سال یا ۶۰ سال عمرشان بود با آن نگاه هنری.
ـ اما نُت که تغییر نمیکند...
ـ حمید شاهنگیان: نه، تغییر نمیکند. اما الان اگر همان شعر «خمینی ای امام» را هم او میخواست بسازد، با روح نمیتوانست بسازد، چون دلش با آن نبود. چرا بعضی کارها اینقدر ماندگار شده؟ «بهمن خونین جاویدان....» چرا اینکار اینقدر مانده؟ برای اینکه یکسری آدم با دل این کار را ساختند.
ـ شما در وضعیت بحرانی اوایل انقلاب میخواستید طرف بنوازد و دلی بنوازد؟
ـ حمید شاهنگیان: ما باید به این سمت هدایت میکردیم، و کردم و شد. مسیر داشت و باید مسیرش را به درستی انتخاب میکردیم.
ـ یعنی جزو دغدغههایتان بود؟
ـ حمید شاهنگیان: بله، بود. من میدانستم که از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ اینها گرچه فقط نوازنده هستند ولی اینطور نیست که اگر نت را با دل بزنند و بی دل بزنند یک صدا بدهد. قطعاً تفاوت میکند. آن وقت ۴ یا ۵ نفر از آنها که پیرتر بودند را صدا کردم و گفتم من خجالت میکشم شما با این سن و سال هر روز صبح کیف و سازتان را دست میگیرید، با این شرایط که ساز آوردن و بردن سخت است، اینجا میآیید و دو ساعت مینوازید و میروید. شما نمیخواهد بیایید، به اندازه کافی زحمت کشیده اید. خانههایتان باشید، هر وقت دلتان خواست بیایید، ولی من کل حقوق را برایتان میفرستم. حالا که شما اینهمه تجربه و تخصص دارید، اگر فرصت کردید یک مقدار راجع به ملودی فکر کنید.
من نمیتوانستم به اینها شعر بدهم [و بگویم] که انقلابی بسازید، ولی میتوانستم از آنها بخواهم ملودی بسازند، خودمان روی آن شعر میگوییم، به اندازه کافی شاعر داشتیم که بتوانند این کار را بکنند. چون من با شعر و آهنگ تقریباً عجین هستم، حتی آن شاعرانی که ترانه سرا نیستند و نمیتوانند سیلابها را درست روی موسیقی بنشانند، من خودم این میان بودم، کاتالیزور بودم، گاهی کلمات را جابه جا میکردم، بهشان میگفتم این کار را بکنید تا به آن بخورد، گاهی ملودی را یک مقدار تکان میدادم، میگفتم این را اینطوری کنیم درست میشود و در میآمد. البته آقای سبزواری و آقای شاهرخی در تطبیق شعر با موسیقی فوق العاده خوب بودند.
گفتم شما هر آهنگی که ساختید و آمد اینجا در شورا تصویب شد، من پول دو آهنگ را به شما میدهم! به هم نگاه کردند و گفتند این چقدر گاگول است، میگوید نیایید پول بگیرید، آهنگ بسازید و دو برابر بگیرید. قبول کردند. خوشحال رفتند. من کارم را انجام داده بودم، و چهار یا پنج صندلی پیدا کرده بودم که باید ۴ ـ ۵ جوان میآوردم.
ـ این صندلی که میگویید، منظورتان صندلی های استودیو است؟
ـ حمید شاهنگیان: بله، اتاق تمرین آنها مثلا سی تا صندلی دارد، هر کدام هم جایشان معلوم است. چون مثلا ضربیها باید یک طرف بنشینند، زهیها باید یک طرف بنشینند و... جایشان معلوم است. سرقفلی دارد. ۴ ـ ۵ جوان خوب پیدا کردیم.
ـ پیدا میشد؟
ـ حمید شاهنگیان: خیلی زیاد بودند، اینها هم بچه هایی بودند که مدرسه موسیقی رفته بودند، دانشسرای هنر رفته بودند، دایره تنگ شده بود، کار نبود، نه کار بیرون میتوانستند انجام دهند، نه ضبطی بود، نه کسی برایشان آهنگ میساخت. من یادم نمیآید چطوری، شاید از طریق خود بچهها یک فراخوان کوچکی زدیم. یک جوانی را آوردند که فامیلش «علی آقا» بود. او اوبوا را معرکه میزد، یکی از این ۵ نفر آقای رضا قلی ملک بود که اوبوآ میزد، او رفت و جایش ایشان آمد.
ـ ترکیب سازها را نمیشد دست زد؟
ـ حمید شاهنگیان: تا حدی میشد. دو نفر ویولون میزدند، حسن یوسف زمانی و حسین یوسف زمانی. آنها آدمهای بزرگی بودند در موسیقی ایران. فوت کردند. (اینها هم جزو آن ۴ ـ ۵ نفر بودند که رفتند.) سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» را یکی از این ۲ بزرگوار ـ آقای حسن یوسف زمانی ـ بعد از پیروزی انقلاب تنظیم کرد. آن موقع که امام میآمد، اصلا سازبندی نداشتیم. در سازبندی است که تنظیم معنا میدهد.
ـ ملودی اصلی که تغییر نکرد؟
ـ حمید شاهنگیان: یک دانه نت از ملودی اصلی تغییر نکرده بود. یادم هست وقتی که این را درست کرده بود ـ خدا رحمتش کند ـ من خیلی خوشحال شدم، چون اگر دقت کنید خیلی زیبا کار کرده، گفتم آقای یوسف زمانی دست شما درد نکند، انگار این ملودی و تنظیم از یک ذهن درآمده.
من بعضی اوقات شورای شعر و موسیقی را همزمان میگذاشتم، [می خواستم] این دو گروه با هم ایاغ باشند، همیشه نمیشد این کار را بکنیم. دوم اینکه زبان همدیگر را بفهمند. یکی از آن جلساتی که این دو گروه را با هم گذاشته بودم، آن روز بود و چون کار دبیری جلسه با خودم بود، هم شعرها را میخواندم، هم اصلاحات و تذکرات را روی آن مینوشتم، هم در کتابچه باید نتیجه کار را مینوشتم. شعر جانباز را که نگاه کردم دیدم این همان آهنگی است که من روی شعر اقبال لاهوری گذاشته ام، وزنش تقریبا همین است. موقعی که داشتم شعرها را میخواندم رسیدم به شعر آقای سبزواری گفتم یک شعر جانباز است، من اجازه میخواهم با ملودی بخوانم: «ای شکسته استخوان از جفای اهرمن × بسته راه دشمنان با نثار جان و تن/ پیکر نژند تو مومیایی وطن × بستهی کمند تو قلب جمله مرد و زن» گفتم آقای سبزواری! اینجا من سه جمله میخواهم... با این سبک همانجا چند خط دیگر سرود «ای طلایه دار ما × ای همیشه یار ما × از تو زنده شد میهن»... گفتم: عالی است.
ـ یعنی شعر همان جا شکل گرفت... صوت جلسات و مذاکرات ضبط نمیشد؟
ـ حمید شاهنگیان: آن موقع نه، یادم نمیآید، چون من باید این کار را میکردم و یادم نمیآید این کار را کرده باشم... بعد، شعر و آهنگ همزمان تصویب شد که برای اجرا برود. نمازم داشت قضا میشد [ولی] شورا هنوز ادامه داشت. گفتم من بروم نمازم را بخوانم و بیایم. نمازخانه کنار دفتر آقای صبحدل بود. به سرعت دویدم رفتم نمازخانه نماز بخوانم و از آنجا که هر چه گم میکنی در نماز پیدا میکنی، من در نماز، اوج این شعر به ذهنم آمد، «تا به راه حق خود گذشته ای × ای تو قهرمان از شباب خویش»، نماز را تند تند خواندم و مدام این را تکرار میکردم که یادم نرود. یک ضبط صوت کوچکی همیشه همراهم بود که وقتی ملودی به ذهنم میرسید، همان موقع ضبط میکردم. آن موقع در جلسهها ضبط صوت نداشتم.
سومین کاری که من ساختم، همین سرودی بود که بعدها به نام جانباز معروف شد، اینطور شروع میشود «ای شکسته استخوان از جفای اهرمن × از تو زنده شد میهن»
ـ چطور خاطرات اینقدر رنگی در ذهنتان مانده است؟ تقریبا چهل سال میگذرد...
ـ حمید شاهنگیان: عجیب است که من بخشیهایی بسیار ارزشمند از حافظه ام را تا ۸۰ ـ ۹۰ درصد از دست داده ام. قبلاً من هر موسیقی ای را که میشنیدم، در ذهنم میماند. همه از دست من به عذاب آمده بودند، که هر چه میساختند [اگر] یک گوشهاش شبیه یک آهنگ زمان پهلوی بود، بهشان میگفتم این شبیه آن آهنگ است، این را عوض کن! آن موقع ما خیلی نزدیک به انقلاب بودیم، سال ۶۰ بود. اگر چیزی شبیه کارهای قبلی درمی آمد، تداعی آن را میکرد.
آن روزها همه چیز از موسیقی در ذهن من میماند، الان دیگر اینطور نیست. الان به ندرت اتفاق میافتد که یک موسیقی مثل آن موقعها در ذهنم بماند.
ـ آنهایی که از قدیم به ذهن داشتید چطور؟
ـ حمید شاهنگیان: آنها اکثراً هست، هر چه دورتر است، بیشتر هست.
ـ یعنی این شباهت از نگاه شما اینقدر بد بود؟
ـ حمید شاهنگیان: حتی الامکان و تا جایی که میفهمیم هیچ شباهتی نداشته باشد.
ـ استاد! اگر به فضای سینما و بازیگری میرفتید هم خیلی موفق میشدید، هیچ وقت به آن سمت نرفتید؟
ـ حمید شاهنگیان: نه، چرا موفق میشدم؟
ـ حس خوب و توانایی زیادی در انتقال احساسات دارید. و صدایتان هم خیلی خوب است...
ـ حمید شاهنگیان: هر کار که ما کردیم واقعا خدا [خواست]. تقریباً اکثر شبها که میخواهم بخوابم، با خدا حرف میزنم و از همه چیز تشکر میکنم. همه چیز به من داده است.
ـ تا الان که عالی بوده، اما به عرصه هنر که آمدید هیچ وقت به فکرتان نرسید که به سمت سینما هم بروید؟
ـ شاهنگیان:یک قصه بگویم: فیلم حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ساله ۵۸ توسط یک تاجر بازاری به ایران آمد. ما آن موقع بنیاد هنری مستضعفین را درست کرده بودیم و فیلمها را آنجا میآوردند. ما خودمان همه کاره شده بودیم. تصمیم گرفتیم این فیلم کجایش ضبط شود، کجایش قیچی شود و... ما را شناخته بودند تقریباً. فیلم کرانول را برای من آوردند، در فیلم کرانول پادشاهی بود که آقای اسماعیلی ـ سلطان دوبلهی ایران ـ آن نقش را دوبله کرده بود. این نقش را طوری دوبله کرده بود که از سینما که بیرون میآمدی، دلت برای آن پادشاهی که علیه او قیام کرده بودند، میسوخت. اینقدر این صدا لطیف و مهربان بود.
ـ قرار بود آدمِ بدِ داستان باشد...
ـ حمید شاهنگیان: بله، بعد از انقلاب قرار بود پادشاهها بد باشند. من این را متوجه شدم، بقیه بچهها متوجه نشدند. قرار شد با دوبلرش صحبت کنیم. آقای اسماعیلی آمد آنجا و من با ایشان و صحبت کردم. پیشنهاد دادم یک مقدار ناچاری و عجز را در صدایش بیاورد. گفت: اینکه شما میگویید، نبض و مغز تمام دوبله است، من میروم همین کار را میکنم. و رفت این کار را کرد.
این را خدا داده؛ آن استعداد را برای هنر داده. الان من نقاشی میکنم، خیلی از کسانی که نقاشیهای من را میبینند باور نمیکنند این کارهای من باشد.
ـ در چه سبکی؟
ـ حمید شاهنگیان: بیشتر رئال و با رنگ روغن. غیر رئال را خیلی دوست ندارم. وقت بیکاریام را میگذارم. در پروفایل تلگرامم یک عکس از پیرمرد هست، آن نقاشی ۸۰ ـ ۹۰ سالگی خودم است، از روی طرح بهلول کشیدم ولی شکل خودم نقاشی کردم. این استعداد خدادادی است.
ـ اگر الان بهتان پیشنهاد شود برای بازیگری، بازی میکنید؟
ـ حمید شاهنگیان: نه. [ماجرای] فرهاد را بگویم معلوم میشود چرا. بعد از انقلاب فرهاد که خیلی من صدا و کارهایش را دوست داشتم، پیغام فرستاد که من میخواهم «خمینی ای امام» را بخوانم. اجازه می دهید؟ من عاشق صدایش بودم، اما مخالفت کردم. به خاطر اینکه نمیخواستم این کار که سمبل انقلاب است، از جنس قبل از انقلابیها شود. این [شعر] از جنس انقلاب و مردم است، همان بچههایی که سواد موسیقی نداشتند، خواندند، همان درست بود، در آن مسجدهایی که میخوانند، درست است، فرهاد این [شعر] را بخواند، برای من هیچ مزیتی که نیست، حداقل آن این است که من را میکشاند و با آهنگسازهای قبل از انقلاب معادل میکند و این آهنگ را هم با کارهای قبل از انقلاب معادل میکند و این [آهنگ] از جنس آنها نیست.
ـ این از روحیه انقلابی شما در آن سالها نشأت میگرفت، الان که ۴۰ سال میگذریم، به نظرتان کار درستی کرده اید؟
ـ حمید شاهنگیان: بله، چون هویت آن را نگه داشتم، هویتش را «فرهاد»ی و قبل از انقلابی نکردم. به همین دلیل است که اینها از کارهای دیگر مجزا است. حتی از بقیه کارهای بعد از خودش هم مجزاست. این دو سرود اولا به دلیل تاریخی خیلی مهم بوده، آمدن حضرت امام بوده، [از نظر] جغرافیایی هم که در فرودگاه و بهشت زهرا خوانده شده، «برخیزید» که در بهشت زهرا خوانده شد را مردم اولین بار بود میشنیدند.
ـ از نقاشی گفتید و متوجه شدم که پیشینه ای دارد. خط شما هم زیباست. سابقه نقاشی هم به جوانیتان بر میگردد؟
ـ حمید شاهنگیان: آنها هم قصههای قشنگی دارد. آمریکا که درس میخواندم، خرج کردن آن موقع سخت بود، پول هم برایم از ایران میآمد. درآمد پدرم کم نبود، کارخانه داشت، ولی شاید نگاهشان این بود که خودمان هم کار کنیم؛ اما برای ما پول میفرستادند، ما صرفه جویی زندگی میکردیم. اولا که هماتاق داشتیم که بزرگترین هزینه که هزینه اقامت است به دو یا سه تقسیم میشد. دوماً اینکه به ساختمانهای لوکس نمیرفتیم که گران باشد، ساختمان ما سه طبقه بود که یک زیرزمین داشت، شاید ۴۰ ـ ۴۵ آپارتمان داشت که دو ـ سه تای آن دانشجویی بود. در نتیجه تابستانها که گرم میشد، در کوچه و آپارتمان را باز میکردیم که هوا بیاید. روبه روی آپارتمان ما هم یک نقاش کوبایی که پناهنده سیاسی از کوبا به آمریکا بود و جایزه هم گرفته بود، همین کار را میکرد، یعنی درِ خانهاش و پنجره آن طرف را باز میکرد، یک کورانی میشد، دو تا خانه ما خنک میشد. او دائماً نقاشیهای تجاری میکشید. مثلا یک تخته خیلی بزرگ ۴ متر در ۳ متر داشت که رویش بومهای کوچک میچسباند، یک باره ده تصویر از یک منظره میکشید.
ـ درآمد او از نقاشی بود؟
ـ حمید شاهنگیان: چون پناهنده بود احتمالاً به او پول هم میدادند. گاهی میآمد و به من میگفت: «حَمِد ـ نه محمد نه حمید ـ یک چایی ایرانی به من بده» گپ میزدیم و یک چایی میخورد و میرفت. گاهی هم که من درس میخواندم و خسته میشدم پیش او میرفتم. یک بار که رفتم پیش او، داشت نقاشی میکشید که تلفنش زنگ زد. همین طور که تلفن دستش بود، من رفتم [کنار بوم] قلمو را برداشتم و تظاهر کردم که دارم [نقاشی] میکشم؛ گفت بکش؛ گفتم نه؛ گفت بکش نترس؛ داشت درخت میکشید، من هم درختها را کشیدم، نگاه میکردم که چکار کرده، من هم عین آن میکشیدم، من حواسم به [نقاشی کشیدن] بود، دیدم تلفنش تمام شده و همین طور ایستاده و دهانش باز است و دارد من را نگاه میکند، گفت you are artist ـ تو هنرمندی ـ گفتم نه؛ گفت تو نقاشی بلد هستی؛ گفتم نه، بار اولم است قلم به دست میگیرم. گفت تو مانند هنرمند [قلم را] دست گرفتی، مگر میشود بار اولت باشد؟ خلاصه این شروع نقاشی من شد.
ادی به من گفت ادامه بده، اگر ادامه بدهی اصلا معلوم نمیشود کدام را تو کشیدی. یک روز در زد و آمد و گفت نقاشی کن. هر مدلی میخواهی بیا انتخاب کن و نقاشی کن؛ من سه چهار کار آن موقع انجام دادم ولی ۴۵ ـ ۴۶ سال بیشتر شد که دیگر به نقاشی دست نزدم تا سال ۱۳۹۶. من با یکی از دخترهایم برای اینکه علاقمند شود به کلاس خط رفتیم. این [دختر] استعداد نقاشی داشت، همهشان استعداد موسیقی داشتند که من این استعداد را در همهشان کشتم.
ـ چرا؟
ـ حمید شاهنگیان: شاید اشتباه کردم ولی به نظر میرسد که موسیقی در این مملکت هنوز هم مطربی است. خیلی دوست نداشتم. نه تنها ساز نیاوردم بلکه خودم هم هیچ سازی را در خانه نزدم و هیچ وقت هم سی دی نگذاشتم که گوش کنند. به جای این، سعی کردم استعدادهای دیگرشان را در هنر پرورش دهم. یکی عکاسی و دیگری، خطاطی.
ـ چند فرزند دارید؟
ـ حمید شاهنگیان: سه دختر دارم.
ـ شاید اگر پسر هم داشتید برای موسیقی کمتر سختگیری میکردید؟
ـ حمید شاهنگیان: ممکن است، چون بالاخره پسر آزادیهایی دارد که دختر ندارد. به محیطهایی میتواند برود که دختر نمیتواند. با یک دخترم رفتیم پیش یک استاد نقاشی و او اصرار کرد که شما هم بیا، من قول میدهم سال دیگر همین موقع نمایشگاه آثارت را برگزار کنی. بعد از آن خودم نقاشی کردم. بازنشسته شده بودم و وقت داشتم. علاقه هم داشتم.
ـ شما بازنشسته سازمان صدا و سیما بودید؟ یا هواپیمایی یا وزارت ارشاد؟
ـ حمید شاهنگیان: هیچکدام. ۹ سال آخر را من در شرکت سرمایهگذاری صنعت نفت بودم، بعد یک خلافی را دیدم آنجا که ایستادگی کردم و نهایتا از انجا بیرون آمدم. البته با بیرون آمدن من شرکت هم بدبخت شد. شرکتی که تا سال ۹۰ هر سال ۵۰۰ یا ۷۰۰ میلیون تومان ضرر میداد، من سال ۹۱ مدیرعاملش را عوض کردم، آن موقع هم خودم رئیس هیئت مدیره بودم اما خیلی دخالت نمیکردم. بعد دیدم نمیشود [چون] دارند کثافت کاری میکنند. مدیرعامل را عوض کردم و اتفاقاتی افتاد و خیلی توطئه کردند، مدیر عامل بچهها را خریده بود که کار را بخوابانند. آن سال هم ضرر دادیم. سال بعد ـ ۹۲ ـ همان شرکت ۸۰۰ میلیون تومان سود کرد. سال ۹۳ سه میلیارد و دویست میلیون تومان سود کرد، سال ۹۴ که یک رکود اقتصادی به ما خورد، دو میلیارد و سیصد میلیون سود کرد. همان سالی که سود کرد، من را برداشتند! سال بعد، سود و زیان شرکت برابر شد، و از آن به بعد هر سال دوباره ضرر داد و از هم پاشید.
ـ چرا خودتان خاطراتتان را در این سالها ننوشتید؟
ـ حمید شاهنگیان: دست به قلم من هم بد نیست، اما هیچ وقت به آن فکر نکردم. اینقدر از من مصاحبه گرفتند که وجود دارد. به این فکر نکردم که خودم مستقلاً این کار را بکنم. من همیشه خوب لباس میپوشیدم، همیشه ماشینهای خوب داشتم، این ظاهر به یک حزب اللهی نمیخورد. و اصلا دنبال این نیستم که دیگران فکر کنند من خوب هستم. یک فیلم از من هست که من با آستین کوتاه ایستادم ـ با سیبیل و بدون ریش ـ و دارم گروه سرودی را در افتتاحیه مجلس خبرگان هدایت میکنم. میخواهم بگویم نه هر کسی که ریش گذاشت و پیرهنش را روی شلوارش انداخت و آستین بلند پوشید و سلامش را با صاد گفت و... دیگر کارش کاملا درست است.
ـ آقای براری یک مستند به نام سرود عاشقانه درباره شما ساختند. از آن راضی بودید؟
ـ حمید شاهنگیان: آقای براری یک نقل تاریخ کرد و با دوستان مختلف صحبت کرد و خاطرات آنها را پرسید و آنها را تدوین کرد. بیشتر راجع به «خمینی ای امام» و «برخیزید» بود. بیشتر مصاحبهها در فرودگاه بود.
ـ بعد هم مستند «بزم رزم» آمد که خیلی مورد توجه قرار گرفت، مستند خوبی بود که فضای کنتراست قبل و بعد از انقلاب را خیلی خوب نشان میداد...
ـ حمید شاهنگیان: خیلی مستند خوبی بود. جوان به این کم سنی چقدر خوب توانسته بود این کار را بکند.
ـ هم نگاه خیلی خوبی داشت و هم در فرم ساخت و حرفهایی که زد خیلی کار خوبی بود.
ـ حمید شاهنگیان: من در آن فیلم آدم بده هستم.
ـ چرا؟
ـ حمید شاهنگیان: برای اینکه تمام تقصیرها را به گردن گرفته ام. انگتذ تمام تقصیرها در حوزه موسیقی تقصیر من بوده. واقعیت هم همین است. من خودم، در خودم که محاسبه کنم میگویم آنجا را اشتباه کردم.
ـ اما اشتباه گل درشتی نداشتید؟
ـ حمید شاهنگیان: نه، به نظرم نمیرسد.
ـ این که گفتید آدم بد [فیلم] هستید، من که دیدم چنین چیزی به ذهنم نیامد.
ـ حمید شاهنگیان: در ذهن هیچ کس نمیآید.
ـ همه به شما حق میدهند که در آن موقعیت شاید یک تصمیم اشتباهی هم بگیرید... کسی از این همه تجربه مدیریتی شما استفاده میکند؟
ـ حمید شاهنگیان: نه؛ نه تنها استفاده نمیکنند [بلکه] به نظر اضافه میآیم. من در این سال های آخرعضو هیئت مدیره بنیاد هنری رودکی (تالار وحدت) بودم. در آن سه سالی که بودیم به لطف خدا، نتیجه حسابرسی، مطلوب بود. مطلوب یعنی هیچ ایرادی به شما وارد نیست و کارهایت درست انجام شده. زمانی که ما به بنیاد رودکی رفتیم، حدود دو میلیارد و نهصد میلیون تومان بدهکاری داشت، به علاوه سه چهار ماه حقوق معوقه. البته من کاری نکردم، فقط تلاش کردم ولی به هر حال؛ دو تا ارکستر از هم پاشیده داشت. ارکستر سرجایش آمد. ما دو ارکستر از هم پاشیده را جمع کردیم و در همان سه ماه اول برایشان برنامههایی گذاشتیم که تا به حال در ایران سابقه نداشته.
ـ این برای چه سالی است؟
ـ حمید شاهنگیان: این برای سه سال گذشته است: ۹۵، ۹۶، ۹۷. برای اولین بار ارکستر ملی و ارکستر سمفونیک ایران به جاهای مختلف کشور رفت. رفت به: بوشهر، اصفهان، شیراز، زنجان، استان گلستان و... برای اولین بار ارکستر به آنجا رفت و برای اولین بار آنها احساس میکردند آدم حساب شده اند. خیلی حس خوبی بود. اینها کارهای نوین و هزینه بر بود. با همه این تفاسیر، نه تنها ما زیان نداشتیم، پول بچهها را به موقع پرداخت کرده بودیم، حقوق عقب افتاده نداشتیم و ارکسترها داشت کار میکرد. ما را از آنجا برداشتند. هیئت مدیره ای که اینقدر خوب جواب داده، به لحاظ مالی سالم بوده و به لحاظ اجرایی این کارها را کرده، چه دلیلی دارید که او را بردارید؟ فقط به خاطر اینکه نصف ریش دارد؟ فقط به خاطر اینکه آمریکا میرود و میآید؟
اگر شما درست مدیریت نکنید همین میشود. من در هواپیمایی که بودم، یک خلبان به نام اکبر محمدی داشتیم. ایشان دفاع وسط تیم ملی و دفاع وسط پرسپولیس هم بود و به نام «اکبر خرک» معروف بود. این خلبان ما و از جنس کسانی بود که خودش را با انقلاب هماهنگ کرده بود. یک خلبان دیگر داشتیم به نام سادات اخوی که بچه مسلمان سفت و سخت بود، آقای محمدی نسبت به او حسادت میکرد. سادات اخوی یک مقدار به مدیریت و سیستم دولتی نزدیک تر بود. ضمن اینکه اکبر محمدی خلبان فالکون بود و با تمام حضرات از رئیس جمهور و نخست وزیر و وزیرها و رئیس مجلس و همه پرواز کرده بود.
آن موقعی که آسمان بودم، اکبر محمدی را صدا کردم، گفتم ببین صد هزار نفر (در ورزشگاه) من را صدا نکرده اند، دست بزنند بگویند «محمدی» اما دو هزار نفر، پنج هزار نفر وقتی فوتبال بازی میکردم من را تشویق کرده اند، میدانم تشویق چقدر لذت دارد، تو اینجا به دنبال تشویق نباش، کارت را انجام بده. تو استاد خلبان هستی. یک ماموریت به او دادم، گفتم برو فرودگاههای کشور را چک کن. هر ماه یک فرودگاه، دو ماهی یک فرودگاه، ماهی دو فرودگاه، ارزیابیات را به من بده، من به تو پاداش هم میدهم، به درد کارمان هم میخورد. به او اینطور شخصیت دادم. وقتی بیرون آمدم، سادات اخوی (رقیب اکبر محمدی) را بالا گذاشتند. یک روز ساعت ۵ صبح به من زنگ زدند، گفتند یک هواپیما گم شده. من در هیئت مدیره بودم ولی مدیرعامل نبودم. گفتم خلبان کیست؟ گفتند محمدی، گفتم کمکش کیست؟ گفتند فلانی ـ یک برادر شهید بود، شیرازی ـ گفتم پرواز برای کجا بوده؟ گفتند دیشب از رشت بلند شده و از رادار خارج شده. خیلی متبحر بود. گفتم به بچههای بندرعباس بگویید تلویزیون عراق را نگاه کنند. من هنوز در رختخواب بودم. (سال ۶۵ بود) دو ساعت بعد زنگ زدند گفتند درست است، پناهنده شده و مصاحبه هم کرده است. چرا محمدی زمان من نرفت و بعد از من رفت. چون آن تدبیر از این میان رفت.
-همین تدبیرهای شما بوده که باعث شده در عرصه های مختلف، موفق باشید.
ـ حمید شاهنگیان: اینکه شما میگویید خاطراتت [را بنویس] اگر من بخواهم بنویسم، اینقدر از این ظرائف کاری هست؛ مطرح کنم که چه بشود مثلا؟...
*میثم رشیدی مهرآبادی