به گزارش مشرق، یکی از روزهای بارانی زمستان آیدا و سیامک در راهروی دادگاه خانواده به انتظار وقت رسیدگی به پرونده شان نشسته بودند. صدای گریههای دختری 3 ساله که فضای سالن انتظار را پر کرده بود حوصله و تحملش را سر برده بود. حاضران در سالن نیز وضعیتی مشابه آیدا داشتند و با بیحوصلگی به مادر این بچه نگاه میکردند که هیچ تلاشی برای ساکت کردن کودکش نمیکرد.
بیشتر بخوانید:
طلاق صوری مقدمه قتل شد
دقایقی بعد منشی شعبه زوج جوان را به داخل فرا خواند. قاضی با مشاهده آنها که سن و سالشان به 30 هم نمیرسید گفت: مشکلتان چیست؟
سیامک پیش دستی کرد و گفت: جناب قاضی ما حدود 2 سال است که ازدواج کردهایم آیدا یکی از بستگان دور ما بود، او را در یک میهمانی دیدم اما وقتی از پدرم خواستم به خواستگاری او برویم بشدت مخالفت کرد.
دلیل اصلی مخالفت پدرم اختلاف مالی خانواده من و آیدا بود. اما به هر سختی بود پدرم را راضی کردم و چند ماه بعد ازدواج کردیم.
قاضی پرسید: خانواده آیدا مخالفتی نداشتند؟
در همین لحظه آیدا گفت: با اینکه وضع مالی خانواده ما خیلی بهتر از سیامک بود اما چون او پسری با ادب و تحصیلکرده بود و من هم او را دوست داشتم پدر و مادرم به خواسته من احترام گذاشته و مخالفتی نکردند. ضمن اینکه او قول داده بود برای آرامش و رفاه من از هیچ تلاشی دریغ نکند. آقای قاضی پدر من کارگاه تولیدی داشت و من در رفاه کامل بزرگ شده بودم ولی سیامک فقط یک کارمند ساده بانک بود. فکر میکردم زندگی خوبی داشته باشیم اما...
سیامک حرف همسرش را قطع کرد و گفت: مشکل را تو ایجاد کردی با تجمل گرایی و چشم و هم چشمی با دیگران. آقای قاضی مگر میشود با این وضعیت اقتصادی هر چند ماه یک بار وسایل خانه را عوض کرد؟ یا مثل بقیه فامیل آیدا، سالی چند بار به خارج از کشور برویم؟
قاضی گفت: دخترم آیا شما چنین خواستههایی دارید؟
آیدا قیافهای حق به جانب گرفت و گفت: چه اشکالی دارد ما هم مثل دیگران خوب زندگی کنیم وقتی توانایی مالی اش را داریم چرا به خودمان سختی بدهیم؟
سیامک لبخند معناداری زد و گفت: جناب قاضی من یک کارمند ساده بانک هستم مگر چقدر درآمد دارم که بخواهم خواستههای بلندپروازانه همسرم را فراهم کنم؟
آیدا با لحنی تند و بیادبانه گفت: وقتی توان برآوردن خواستههای همسرت را نداشتی بیخود کردی ازدواج کردی؛ که در اینجا قاضی به او تذکر داد مراقب حرف زدنش باشد.
اما زن جوان ادامه داد: اگر تحمل مرا نداری طلاقم بده!
سیامک که چهرهاش سرخ شده بود سرش را پایین انداخت بعد هم رو به قاضی گفت: حاج آقا شما به من بگویید آیا من حرف بیراهی میزنم؟ میگویم چشم و هم چشمی نکن قرار نیست هرکسی هر چه دارد و هرکاری میکند ما هم داشته باشیم و انجام دهیم. یک میهمانی خانوادگی ساده کلی خرج روی دست ما میگذارد چند نوع غذا و میوه و دسر و مخلفات تهیه میکند که از فامیلهایش کم نیاورد با این کارهایش زندگی مرا سیاه کرده است.
قاضی به آیدا گفت: همسرت راست میگوید چرا زندگی ات را با دیگران مقایسه میکنی؟
آیدا با صدایی بغض آلود گفت: چرا حالا بعد از 2 سال این حرفها را می زنی مگر تو نبودی که می گفتی من را خوشبخت میکنی هر چی بخواهم برایم فراهم میکنی آن همه قول دادی حالا چی شده که به وعده هایت عمل نمیکنی اصلاً ازدواجم با تو اشتباه بود.
با تند شدن لحن آیدا و سیامک و داغ شدن بحث قاضی آنها را به آرامش دعوت کرد و خواست سکوت کنند.
سیامک گفت: جناب قاضی من آیدا را خیلی دوست دارم اما نمیتوانم با این طرز فکر او کنار بیایم ما با عشق و علاقه ازدواج کردیم اما هنوز دو سال از زندگی مشترکمان نگذشته که به مشکل خورده ام.
قاضی دادگاه نیز بعد ازشنیدن صحبتهای زوج جوان وقتی دریافت زن جوان برای جدایی از همسرش اصرار دارد از آنها خواست صورت جلسه را امضا کنند تا مراحل قانونی طلاق طی شود.