به گزارش مشرق، باران در حال باریدن بود. برای یافتن سقفی، به بازارچه حاج آقا شجاع پناه بردم؛ جایی که اگرچه ردیفهایی از چوب و آهن، سقفی نسبتا بزرگ برای آن ساخته بودند، امّا باران عبور کرده از لا به لای این چوبهای قدیمی که عطر خوش آنها تا چند قدم آن طرفتر هم میرفت رنگ و لعابی زیباتر به زمین این بازارچه بخشیده بود و علاوه بر سیراب کردن آن، انعکاس درب خانهها و به اصطلاح قدیمی ها، دکانها به وسیله روشنایی لامپهای هریک از آن ها, به زیبایی هرچه تمامتر روی پهنه زمین نقش بسته بودند.
بیشتر بخوانید:
پیش بینی بیکاری حداقل ۲.۸۷ میلیون نفر بخاطر کرونا
صدای قطرههای باران، قدم هایم را آهنگینتر میکرد. پس از عبور از درگاه ورودی بازارچه حاج آقا شجاع و برداشتن چند قدم به دکانی رسیدم که پیرمردی خوشرو پشت دخل آن ایستاده و با همان لهجه شیرین اصفهانی اش در حال خوش و بش با مشتریانش بود که گویی دو نفر از آنها در مجاورت دکان او زندگی میکردند و بقیه آنها از محلههای دیگر برای خرید آمده بودند.
از مشتریان قدیمی اش بودند؛ به طوری که یکی از آنها که از بقیه جوانتر بود با همان لهجه شیرینش گفت: "ما از مشتریای قدیمیِ حج عباس آقا هستیم و این مرد اینقد خُبَن که پدرا پدربزرگی من از قِدیمُ الایام مشتریِ ثابتشون بودندا حالاوم به نوهها و نتیجاشون رسیدِسا، خُبیا ایمانا انصافشون طوریِس که ما رو از جاوای دیگه برای خرید میکِشونِد اینجا."
حاج عباس که با سادگی و بی آلایشی تمام، حواس خود را به مشتریانش معطوف کرده بود، یکی از قدیمیترین بازاریهای آن منطقه قدیمی و اصیل اصفهان است که مشتریانش صرفا بومیهای محله نیستند و از گوشه و کنار محله های دیگر هم به سراغش می آمدند؛ به طوری که به گواه همسایهها و مشتریانش، اغلب اوقات, در دکانش جای سوزن انداختن و در نزدیکی آن هم, جایی برای پارک کردن وسیله نقلیه نیست.
این پیرمرد که هشتمین دهه زندگی خود را سپری می کرد در حال بالا و پایین انداختن دانههای درشت و قهوهای رنگ چرتکه اش برای حساب کردن اقلام خریداری شده مشتریانش بود که ترکیب صدای هریک از این بالا و پایین انداختنهای دانههای چرتکه اش با عطر برنج و ادویه جات و همچنین ترازوی آهنین و وزنههای سیاه رنگ بزرگ و کوچک و فضای دکان، خود به تنهایی شهر فرنگی خاطره انگیز را ساخته بودند که من را به گذشتههایی دور بردند که فقط از آنها شنیده بودم و شنیدن کِی بوَد مانند دیدن؟! هرچند که دکانهای خاطره انگیز این چنینی و دکان دارانی چون حاج عباس که اصالت گذشته در وجود آنها جاری ست، روح این میراث از گذشته تا به امروز رسیده را زندهتر کرده اند.
در حالی که حاج عباس همچنان در حال راه انداختن مشتریانش بود حساب و کتابش من را به خود جلب کرد. او باقیمانده پولها, از یک ریال تا نهصد تومان را از مشتریان خود نمیگرفت و در میان این بخشش خود, از آنها میخواست که ذکر صلوات بفرستند و به همین خاطر هم, سال هاست که نه تنها در میان مشتریان قدیمی بلکه نسل جوانش به حاج عباس صلواتی شهره است.
سرش که خلوتتر شد و آخرین مشتری اش که رفت چهارپایه چوبی قدیمی که کنده کاریهای قسمتهایی از آن, حکایت از کهنه بودنش میداد را آورد و در حالی که با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم روی چهارپایه مینشست مرا نیز دعوت کرد که روی همان چهارپایه ای که برایم آورده بود, بنشینم.
اسم گذشتهها که آمد چهره اش رنگ غم به خود گرفت و در حالی که سعی میکرد حلقههای اشک را از چشمان من پنهان کند سری تکان داد و با لهجه شیرین اصفهانی اش گفت: قِدیما که هنو جوون بودیم میگفتیم یادی جوونی بخیر حالاوم که دیگه عمری اِزِمون گذشتِس وردی زِبونی ماس که جوونیا یادت بخیر. "
در میان صحبت هایمان که از جنس گذشته بود گذری به کسب و کارهای آن روزگار کردیم و از او خواستم که در این خصوص بیشتر برای من بگوید و حاج عباس هم ادامه داد: "خب قِدیما خیلی از کسبا کارا بود که الانه دیگه نیس مثی گیوه بافیا، گیوه دوزیا، میراباوا ماستا نون فروشایِ دُوری گرد که حتی اسمیَم اِز اونا نموندِس. یادم میاد تو بازاری قِدیم، گیوه دوزا با رویه وا، تخته وا اینا گیوه دُرُس میکردندا کناری اون تَمیری کفشم انجام میدادن امّا الانه بازارا که بیبینین دیگه مثی اون روزا نیسا شاید تکاتوک جوونای امروزی که به این هنرا علاقه دارن دنبالی این کار برن، امّا بازم خیلی کمندا مثی اون روزا نیس. "
او به روزهایی که از قاب سینما و صحنه تئاتر خبری نبود و شهر فرنگ یکی از دلخوشیهای اغلب مردم آن زمان بود اشاره کرد و ادامه داد: یادم میاد اون روزا, یکی از دلخوشیای ما شهری فرنگ بود. مثلاً یه ریال میدادیما ذوقی اینا داشتیم که میتونستیم با قابی اون سرگرم شیم."
حاج عباس از شغل دیگری که ماست و نان فروشی به صورت دوره گردی بود هم گفت. روزهایی که مردم برای خرید ماست و نان, درب مغازهها نمیرفتند و این، ماست و نان فروشهای دوره گرد بودند که به محلهها میآمدند و خرید مردم را راحتتر میکردند.
امّا حکایت میراب به عنوان یکی دیگر از مشاغل قدیم که دیگر خبری از آن نیست.
حاج عباس صلواتی در ادامه صحبت هایش گفت: "قِدیما از لوله کشی آبا فاضلاب خبری نبود. آ مردم آبی مصرفی روزانه شونا تهیه میکردنا برای این که دچاری دردا مرضایی مثی سالِکا کِچلیا اینا نشن میرابا با یُخده وسایلی خاص که داشتن این آبی جوبا را میبردن سمتی آب انبارخونهها تا مردم از آبی انبارخونه شون استفاده کنن تا دردا مرضا کمتر شِد."
حلاج (پنبه زن) , چینی بندزن، حروف چینی، آب حوضیها از جمله مشاغلی هستند که بازار آنها در روزگار گذشته یعنی حدود یک قرن و نیم پیش داغ بود و امروز سوخته اند؛ به طوری که حتی نامی از آنها هم برده نمیشود و گذشت روزگار و مدرنیته شدن در هر دوره زمانی به آجر شدن نان صاحبان آنها کمک شایانی کرده است.
شهر فرنگ یکی از همین مشاغل بود که بازار آن در روزگار نبود رسانه هایی چون رادیو، تلویزیون، اینترنت و فضای مجازی سکه بود؛ به طوری که اغلب مردم از قاب دایرهای شکل شهر فرنگ به تماشای دنیا میپرداختند. شهری که این روزها از آن به عنوان شهر خاطرهها یاد میشود.
حتی تا همین چند سال پیش هم ویدئو کلوپ ها توی بورس بودن و کلی مشتری داشتند اما حالا با گسترش اینترنت و سایت های نمایش خانگی دیگه خبری از آنها نیست.
این روزها با شیوع کرونا، قصه تلخ خاموشی برخی دیگر از مشاغل تکرار شده است؛ به طوری که در سایه شوم آن، این کسب و کارها ویروسی شده اند و کرکره هایشان پایین آمده است و اگر این مهمان ناخوانده خیال رفتن نداشته باشد چرخ اغلب آنها همانند ماه های اخیر متوقف میشود و اگر این روند نیز ادامه پیدا کند به فهرست سیاه مشاغل ازبین رفته صد سال گذشته میپیوندند.
از جمله این مشاغل میتوان به قهوه خانه ها، سالنهای تئاتر و سینما و... اشاره کرد. کافی است از کنار قهوه خانههای سطح شهر عبور کنی تا خاموشی چراغ همیشه روشن این قهوه خانه ها, قلیان های خالی از تنباکوی به ترتیب چیده شده در گوشه ای از آن ها, تخت های خالی از مشتریان و صدای قل قلهایی که دیگر خبری از قلیان و دودشان نیست را به وضوح مشاهده کنی که همه این صحنه ها, صاحبان آن ها را بیش از پیش نگران کرده است.
تئاتر و سینماهایی که فعلا پرده آنها پایین کشیده شده است و دیگر نه با اشک بازیگران آنها غصه می خوریم و اشک میریزیم و نه با لبخندشان میخندیم و حال خوشی داریم.
اینها تنها گوشهای از مشاغل و اصنافی هستند که این روزها, کرونا گلویشان را گرفته و در حال خفه کردنشان است. حالا باید منتظر ماند و دید که آیا با رفتن این مهمان ناخوانده، سپید میشود شب سیاه این مشاغل ؟!