به گزارش مشرق، سنت ساخت فیلم های دنباله دار، هر چند ترفندی برای گردش چرخ های اقتصادی سینماست اما دچار یک آفت هم هست؛ اینکه معمولا قسمت های بعدی، ضعیف تر از فصل اول هستند. این مشکل درباره اکثریت قریب به اتفاق فیلم های چند قسمتی در جهان رخ داده است. قسمت دوم «خوب، بد، جلف» نیز مشمول همین قانون است. فصل نخست این فیلم، مثل عنوانش، در کنار جلف و بد، ویژگی های خوبی هم داشت و می شد تماشای آن را به همه توصیه کرد؛ فیلمی سرگرم کننده و دارای قصه و حادثه و متناسب برای خانواده ها محسوب می شد. اما در قسمت دوم، خوب گم شده است و این فیلم به ویترینی از موقعیت های بد و جلف، محدود شده است.
این قسمت از «خوب، بد، جلف» که عنوان پر طمطراق «ارتش سری» نیز به آن اضافه شده، از آن دست فیلم هایی است که در عمل، فاقد فیلمنامه به معنای واقعی است و به صورت دورهمی ساخته شده است. به این معنی که احتمالا عوامل تولید فیلم، دور هم جمع شده و هر کدام، یک ماجرا یا شوخی را پیشنهاد داده و با کنار هم قرار گرفتن این پیشنهادات، فیلمی هم ساخته شده است! روایت از هم گسیخته و پاره پاره فیلم، نشانه ای از عدم پرداخت حرفه ای و واقعی فیلمنامه است.
روایت فیلم، همان حکایت فردی است که دکمه ای را پیدا کرده و برایش کتی دوخته است؛ زوجی به نام سام درخشانی و پژمان جمشیدی، دم دست بودند و باید داستانی برای حرکات و اطوارهای آن ها دست و پا می شد. در نتیجه، چند قصه بی سر و ته، بدون اینکه مفهومی داشته باشند و تبدیل به یک داستان به معنی واقعی شودند و یا همدیگر را تکمیل کنند، به هم متصل شدند و به عنوان قسمت دوم این فیلم، عرضه شد.
هر چند که ظاهرا با یک فیلم کمدی مواجه هستیم. کارکردهای این نوع فیلم و توقعات مخاطب از آن، متفاوت با دیگر سبک ها و ژانرهای سینمایی است. اما حتی فیلم کمدی هم باید در دنیای خودش، منطق روایی داشته باشد. اما در فصل دوم «خوب ، بد ، جلف» هیچ أثری از منطق، حتی در ساختار کمدی نیز وجود ندارد!
فیلم با سرقت پول از حساب های بانکی افراد، توسط یک دختر هکر شروع می شود. تصاویر سکانس افتتاحیه فیلم، شبیه به تبلیغات تجاری است و تماشاگران فیلم ممکن است تصور کنند، درحال تماشای یک آگهی قبل از شروع فیلم هستند. بعد، دختر توسط چند نفر دزدیده می شود. افرادی که دختر را دزدیده اند، اعضای یک باند هستند که می خواهند در پوشش ساخت یک فیلم، اقدام به سرقت کیک زرد در ایران کنند. اما مشکل اینجاست که معلوم نیست اعضای این باند، چرا و چگونه این دختر را انتخاب کرده اند؟ چرا او را می ربایند و از در مذاکره وارد نمی شوند؟ هکر بودن او چه دردی را از آن ها دوا می کند؟ اصلا این باند متصل به کاخ سفید، چرا از همان آمریکا با خودشان به ایران نیرو نمی آورند و برای تامین نیرو، آدم ربایی می کنند؟ چرا دختر با آن ها همراه و همکار می شود و علی رغم برخورد خشن، هیچ گاه به فکر فرار و حتی اعتراض هم نمی افتد؟
سکانس بعدی، وقتی بناست گروه ساخت فیلم با هم آشنا شوند، همه چیز شبیه فیلم های تلویزیونی و حتی نمایش های رادیویی می شود؛ دریغ از یک نما یا صحنه سینمایی! در این بخش، یک سرمایه گذار (گوهر خیراندیش) حاضر به سرمایه گذاری روی فیلم فیلمساز جوان به نام فربد می شود و او را یک کارگردان مستعد می داند که قبلا در یک جشنواره مشهور سینمایی نیز جایزه ای گرفته است. اما بعدا معلوم می شود که این فیلمساز جوان، درواقع یکی از نیروهای سرویس های جاسوسی و تروریستی آمریکاست –چیزی شبیه به جیمزباند- اما نمی فهمیم که سرمایه گذار با سابقه سینما چگونه او را به عنوان یک فیلمساز مستعد و جایزه گرفته از جشنواره های خارجی پذیرفته است؟
این صحنه فیلم هم با شوخی بسیار لوس و مسخره بر سر رقابت جمشیدی و درخشانی بر سر دیر آمدن در قرار کاری می گذرد. به اضافه یک صحنه اروتیک –آشنایی سام و فرزاد با دختر جعلی تهیه کننده دروغین فیلم- که این حد از لودگی و جنسی زدگی در این صحنه از فیلم را حتی در بدترین سریال های ماهواره ای هم نمی توان دید! در سکانس آشنایی عوامل فیلم ، علی اوجی هم حضور دارد و ظاهرا مشاور پژمان جمشیدی است. اما او یک کاراکتر کاملا اضافه در فیلم است و بدون هیچ تأثیرگذاری، در ادامه از فیلم محو می شود!
یکی از قصه های وصله شده به فیلم، ماجرای نامزد سام درخشانی و مخالفتش با فعالیت او در سینماست. فیلمنامه «خوب ، بد ، جلف ۲ : ارتش سری» آنقدر سری دوزی شده است که اگر این قصه را از فیلم حذف کنیم هم هیچ اتفاقی رخ نمی دهد. اصلا مشخص نمی شود که این زن چرا با کار کردن شوهرش در سینما مخالف است؟ اساسا یکی از دلایل رو آوردن افراد ثروتمند به چهره های مشهور، همین شهرت و جذابیت های خاص زندگی با یک بازیگر است؛ ثروتمندان از این طریق می توانند خودشان هم به شهرت برسند و به تجارت و بازرگانی شان رونق ببخشند.
حتی در همین فیلم کمدی هم می شد به خاطر علاقه کاذب و استفاده افراد متمول از یک همسر مشهور و سینمایی، موقعیت های طنز جذابی در فیلم آفرید. اما در فیلم جدید پیمان قاسم خانی نه تنها چنین بهره ای برده نشده که حتی مخالفت نامزد درخشانی با بازیگری شوهرش یک زائده مجهول است. آیا حرفه درخشانی به تجارت آسیب می زند؟ آیا بازیگری مانع ارتباط نزدیک درخشانی با نامزدش می شود؟ آیا مرد، در حاشیه این حرفه، به همسرش خیانت می کند؟ می شد دلایل مختلفی را در مخالفت زن ثروتمند با بازیگری شورهرش مطرح کرد و حداقل از این راه، موقعیت کمدی به وجود آورد، اما هیچ موقعیت طنزآمیزی در این تضاد و اختلاف در طول فیلم به وجود نمی آید!
در یک سوم آخر، تیم تولید فیلم که دراصل مشغول اجرای یک عملیات سری در ایران هستند، سراغ مقر طالبان در لواسان می روند! مقر طالبان در لواسان؟ چرا طالبان؟ چرا لواسان؟ چرا ماموران امنیتی و نظامی ایران اطلاعی از این مقر ندارند و جاسوسان آمریکایی اطلاع دارند؟ از این احمقانه تر؛ با وجود سکوتی که در مقر طالبان در لواسان حاکم است، هیچ کدام از آن ها صدای تیراندازی و جنگیدن را نمی شنوند! این دیگر حتی در کمدی و حتی هجو هم نمی گنجد و رسما «ژانر بلاهت» است!
یکی دیگر از اتفاقات متضاد با دنیای فیلم، استحاله بی دلیل و فاقد زمینه دو کاراکتر محوری فیلم است. دو شخصی که گرچه از ابتدا رگه هایی از بلاهت در آن ها مشهود است، اما در سکانس های ابتدایی، نشانی از عقلانیت و حسابگری هم در آن ها دیده می شود. طوری که پژمان جمشیدی به سوگند عجیبش برای اینکه همیشه دیرتر از سام درخشانی سر قرارها حاضر شود پایبند است و سام هم دیسیپلین خاص خودش را دارد. اما هر چه زمان فیلم می گذرد بر دوز حماقت این دو شخصیت افزوده می شود. طوری که اواخر فیلم و در صحنه های جنگ و ستیز نظامی، این دو شخص، گویی عقل خود را کاملا از دست می دهند و بیشتر به دیوانگان شباهت پیدا می کنند!
نه تنها داستان و منطق، بلکه فیلمی با این عنوان بلند و چشم گیر، اندکی محتوا هم ندارد! ماجراهای سیاسی الصاق شده به فیلم نیز، مفهوم و تصوری را برای مخاطب ایجاد نمی کنند! احتمالا موضوعات به ظاهر سیاسی فیلم، سفارشی و شرط حضور فیلم در جشنواره و یا حتی صدور مجوز بوده، اما این بخش از روایت فیلم، نه تنها ضدآمریکایی نیست که تصویری به شدت مثبت و قوی از آمریکا القا می کند. صحنه خودنمایی ترامپ در فیلم، نه طنزآمیز است و نه جدی، و نه حتی انتقادی! شاید این صحنه، قصد دست انداختن رئیس جمهور منفور آمریکا را داشته؛ اما چرا تصویر و تصوری که از ترامپ نمایش داده می شود، تا این حد سمپاتیک است؟ فربد، که همان جیمزباند مثالی فیلم و عامل آمریکاست، در سکانس درگیری با طالبان، چهره یک قهرمان را پیدا می کند و همه تروریست ها را شکست می دهد!
پایان بندی «خوب، بد، جلف۲: ارتش سری» به گونه ای است که خبر از ساخت فصل سوم این فیلم می دهد. اگر به همان نسبتی که قسمت دوم فیلم از قسمت اول نزول یافته، قسمت بعدی هم سقوط کند، فصل سوم این فیلم، رکورد بدی و جلفی را خواهد شکست.
***آرش فهیم
منبع: حلقه وصل