به گزارش مشرق، امروز ۲۶ مرداد سالروز پرواز آزادگان از زندان رژیم بعثی به آغوش پرمهر وطن است، روزی پرتلاطم اما به یادماندنی، لحظاتی که برای همیشه در تاریخ این دیار ماند و خاطراتی را از روزگار وصل به تصویر کشید آن جا که بوسههای تبدار آزادگان بر پیشانی پاک مام وطن مینشست، آن جا که داغ شکنجه فراموش شد وقتی سر بر آستان حضرت دوست ساییدند و لحظات ناب «دیدار یار» در وجودشان جا خوش کرد.
سید حسن مهدیون یکی از آزادگان عزیز این سرزمین است که ۱۰ سال در اسارت رژیم بعثی عراق بود و در این مدت خاطراتی را ثبت کرده که بخشی از آن را با هم میخوانیم.
بفرمایید چه زمانی به جبهه رفتید و چطور اسیر شدید؟
آبان ماه سال ۵۹ از کرمانشاه به جبهه رفتم، فرماندهی در منطقه غرب با شهید بروجردی بود، شهید بروجردی تنها کسی بود که در آن زمان حکم از امام(ره) در رابطه با مناطق غرب گرفته بودند، بعد از حدود یک ماه که جبهه بودم یعنی اوایل جنگ در منطقه بابایادگار همراه چهار نفر از همرزمانم توسط دموکراتها اسیر و از طریق قصر شیرین تحویل عراق شدیم؛ تعداد ما در عملیاتی که گروهی طراحی شده بود ۲۰ نفر بود، ۱۶ نفر شهید شدند و ما چهار نفر هم اسیر شدیم دو نفر از شهدای این عملیات از شهر سرکان شهیدان علی مینایی و علی شریعتمداری بودند.
عراقیها نیروی رسمی هر کشوری را ارتش میدانستند و بسیج، سپاه و جهاد را قبول نداشتند و به بچههای بسیجی به نیروی مخصوص و خاص ایران نگاه میکردند حتی با آنها خاص هم برخورد میکردند! برای همین یک سال ما را در استخبارات «سلولهای انفرادی» زندانی کردند صلیب سرخ اطلاعی از وجود ما در این زندان نداشت به همین دلیل ایران هم از اسارت ما بیخبر بود خانواده ما به این نتیجه رسیده بودند که ما همه شهید شدیم، حتی اعلامیه شهادتم را خانواده نگه داشتند.
یک سال ما را در استخبارات «سلولهای انفرادی» زندانی کردند صلیب سرخ اطلاعی از وجود ما در این زندان نداشت به همین دلیل ایران هم از اسارت ما بیخبر بود
با وجود اینکه ۶ ماه مانده بود که پا به سن ۱۷ سالگی بگذارم طعم دفاع از خاک و بعد هم اسیری را با تمام وجودم احساس و درک میکردم البته من تنها این شرایط را نداشتم حدود ۷۰ درصد رزمندگان در دفاع مقدس با سن پایین در جبهه حضور داشتند هم فرهنگ جنگ و ایثارگری آن زمان میطلبید و مهمتر اینکه عطوفتی که امام راحل در قلبها ایجاد کرده بود و ارادت خاص ملت ایران به ولایتشان همه اقشار به ویژه نیروهای جوان و نوجوان را میدان کشیده بود، سرداران امروز همان نوجوانان و جوانان دوران دفاع مقدس هستند.
برایمان بگویید بعد از اسارت شما را کجا بردند؟ وضعیت زندانتان را تشریح میکنید؟
بعد از یک سال شکنجه در استخبارات عراقیها ما را به اردوگاه رمادیه حوالی مرز سوریه بردند، تقریبا سه سال در این اردوگاه بودیم هر چند ماه یکبار صلیب سرخ برای اسرای جدید به اردوگاه میآمد ما صلیب سرخ را از وجود زندان استخبارات مطلع کردیم افراد مهمی چون شهید تندگویان و سه نفر از خواهران از تیم پزشکی ایران هم در زندان استخبارات بودند.
اسرای ایرانی و عراقی در زندان استخبارات جدا از هم بودند سمتی که اسرای ایرانی بود یک افسر عراقی شکنجه میداد اذیت و آزارها به گونهای بود که تنها دعای بچهها طلب شهادت بود.
رنگ سلول و لباس اسرای ایرانی قرمز بود، بعثیها از هیچ کاری برای تضعیف روحیه اسرای ما دریغ نمیکردند، در زندان هیچ خبری از نور نبود فقط تاریکی بود و شکنجه و تنهایی؛ ساعات روز را از زمان دادن غذا تشخیص میدادیم و نماز را اقامه میکردیم یکبار بعد از ۶ ماه ما را به طبقه بالای زندان بردند چشمهای ما توان دیدن نور را نداشت، صدای اسرای خواهر را هم از ناتوانی چشمانشان در مقابل نور زمانی که آنها را از سالن میبردند را میشنیدیم، توصیف این دوران خیلی سخت است.
بعثیها از هیچ کاری برای تضعیف روحیه اسرا دریغ نمیکردند، در زندان هیچ خبری از نور نبود فقط تاریکی بود و شکنجه و تنهایی؛ ساعات روز را از زمان دادن غذا تشخیص میدادیم و نماز را اقامه میکردیم
استخبارات که بودیم خواهران پرستار دعای وحدت میخواندند و مرحوم تندگویان با صدای خوبی که داشتند، قرآن میخواندند من هم تصمیم گرفتم اذان بگویم البته اصلا اجازه نمیدادند، نظام خشکی در زندان استخبارات حاکم بود همین که اذان گفتم در سلول باز شد و شروع کردند به کتک زدن با کابلهای برق آنقدر ما را زدند که وقتی به هوش آمدم صبح فردا شده بود. روزشماری در سلول سخت بود با ضربه زدن به دیوار از حال و روز هم مطلع میشدیم مثلا حال خوب را با سه ضربه و ناراحت بودن با دو ضربه بود.
روزگار ۱۰ سال اسارت در زندانهای رژیم عراق را چطور میگذراندید؟
در اردوگاه هر کس برای خودش برنامه داشت البته سال ۶۰ زمانی که به اردوگاه رمادیه منتقل شدیم، من تصمیم گرفتم زبان عربی یاد بگیرم، استادانی چون حاج آقا ابوترابی بودند که ما را آموزش میدادند. اول آموختن صرف و نحو را شروع کردم که دو سال طول کشید، حالا تقریبا به زبان عربی مسلط هستم بعد از صرف و نحو تلاشم را روی ترجمه نهجالبلاغه گذاشتم البته ما پنج نفر بودیم بعد از آموزش و کسب مهارت آموزش به دیگر اسرا را شروع کردیم اخبار را علاوه بر رادیو با ترجمه روزنامهها پیگیر بودم چون زبان عربی زیاد به کار میآمد کلاس ترجمه عربی برای اسرا گذاشتیم. با همه سختیها یادگیری زبان عربی واقعا تجربه خوب و ارزشمندی بود.
در اردوگاه هر کس برای خودش برنامه داشت البته سال ۶۰ زمانی که به اردوگاه رمادیه منتقل شدیم، من تصمیم گرفتم زبان عربی یاد بگیرم،
البته چون اردوگاه پادگان نظامی بود اجازهای هیچ کاری به ما داده نمیشد، بر اساس برنامه برای کارهای گروهی چون دعا خواندن، ورزش و.. که انجام میدادیم نگهبان کشیک میداد.
یک تعدادی از عراقیها واقعا شیعه بودند وقتی اسیر شدیم دست ما را از پشت بسته بودند، زمان اذان که شد یکی از سربازان عراقی دست ما را برای خواندن نماز باز کرد و برای وضو هم به ما آب داد، البته خیلی از عراقیها بودند که اذیت میکردند.
اوایل که رفتیم کاغذ و قلم نداشتیم از کاغذ «قاب» سیمان به عنوان کاغذ استفاده میکردیم یکی دو بار هم که از برگزاری کلاسهای آموزشی خبردار شدند جلوی ما را گرفتند اما ما با تلاش و امید ادامه میدادیم، اسرا شبها دور هم جمع میشدند و گاهی هم مقالاتی مینوشتیم.
بالاخره عراقیها وقتی نتوانستند با شکنجه و فشار فعالیتهای دینی، فرهنگی و اجتماعی ما را بگیرند ما را از هم جدا کردند پس ما را که ۱۲۰ نفر بودیم از اردوگاه رمادیه به موصل انتقال دادند؛ البته بیشترین ترس آنها علاوه بر وحدت و امیدآفرینی ما از ترویج و توسعه افکار ما به همه زندانیان بود.
تلخترین و شیرینترین خاطره خود از دوران اسارت را میفرمایید؟
تلخ ترین خاطره دوران اسارت فقدان امام راحل بود چون هم امیدها و دلگرمیها اسرا به ایشان بود و شیرینترین خاطره انتخاب مقام معظم رهبری بود با شنیدن این خبر گویی دوباره روزنه امید در دل بچهها جوانه زد البته خبر آزادی از اسارت هم خبر خوبی بود.
چطور از خبر رحلت امام(ره) مطلع شدید؟
با رحلت امام راحل بعثیها اخبار را از بلندگو پخش کردند من متوجه شده بودم حال امام زیاد خوب نیست. همه بچهها برای شفای ایشان متوسل به اهل بیت(ع) شدیم فردا صبح ساعت هشت که خبر رحلت امام پخش شد، اردوگاه برای اسرا به ماتم فرو رفت و بعثیها هم برای اذیت و شکنجه ما شروع به پخش ترانه و آهنگ کردند؛ بچهها به عراقیها گفتند اگر آهنگها را قطع نکنید خودمان بلندگوها را پایین میکشیم، عراقیها فکر میکردند، دنیا از رحلت امام خوشحال میشود؛ اما حضور ۶۰ نفر از شخصیتهای دنیا در تشییع پیکر امام راحل به آنها نشان داد که این موضوع دنیا را تکان داد.
اردوگاه برای اسرا به ماتم فرو رفت و بعثیها هم برای اذیت و شکنجه ما شروع به پخش ترانه و آهنگ کردند؛ بچهها به عراقیها گفتند اگر آهنگها را قطع نکنید خودمان بلندگوها را پایین میکشیم،
وضعیت بعد از رحلت امام در عراق را از یکی از نگهبانان عراق به نام «سلیمان» که آدم خوبی بود پرسیدی، میگفت کل عراق را سکوت فرا گرفته؛ حکومت ما فکر میکرد همه از این اتفاق خوشحالند؛ اما دنیا به ویژه شیعیان عراق در ماتم فقدان امام فرو رفته است.
عراقیها اجازه برگزاری مجلس ترحیم امام(ره) به اسرا را ندادند مراسم بچهها در حد خواندن قرآن، دعا و گریه برای بنیانگذار انقلاب برگزار شد البته بچهها را با این وجود زیاد هم اذیت کردند.
اردوگاه موصل یکهزار و ۵۰۰ نفر اسیر ایرانی داشت، آنهایی را که میخواستند شکنجه دهند به سلول خاص که زندان انفرادی بود، میبردند. یکی از روشهای شکنجه این بود که اسرا را گرسنه و تشنه نگه میداشتند و بیشتر مواقع هم با کابل برق میزدند. گفته میشد سه نفر از اردوگاه با گرفتن نقشه فرار کردند که دو نفر شهید شدند نفر سوم خودش را از مرز ترکیه به ایران رسانده بود.
دو سال اول اسارت خیلی سخت بود در اردوگاه رمادیه هر دفعه یک آسایشگاه را برای فلک آن هم در آب میبردند. عراقیها میگفتند «حق ندارید نماز جماعت بخوانید» از اقامه نماز به جماعت میترسیدند، از شعار دادن بچهها به ویژه شعار «امام رهبر است» هم عصبانی میشدند، یک شب با کابلهای برق وارد اردوگاه شدند بچهها هم کتک بعثیها را با تن زخمی و خونین با فریاد «مرگ بر صدام»، «درود بر امام» و... تحمل کردند.
طبق گفته اسرا وضعیت بهداشتی اردوگاههای عراق بسیار نامناسب بود، شما هم در این زمینه برایمان بگویید که چه وضعی در آن جا حاکم بود؟
بله درست است، از نظر بهداشت وضعیت اصلا مناسب نبود بعد از اینکه بیمارستان به دست بچههای خودمان یعنی آقای دکتر پاکنژاد افتاد وضعیت درمان و داروی ما بهتر شد اما قبل از این وضعیت داروی خوب نبود البته از عمد خدمات نامطلوب میدادند، زخمیهای ما را آنقدر درمان نمیکردند تا جراحت به حد حاد برسد. داخل اردوگاه تقریبا از صبح ساعت ۸ تا ۴ بعدازظهر باز بود سخت بود اما میگذشت.
از دوران اسارت یادگاری همراه شما هست یا خیر؟
بله، جانباز ۵۰ درصد هستم مشکل کلیه و قلب پیدا کردم آب سرد بود و روی کلیهام تاثیر گذاشت که بیشتر تاثیر یک سال زندان استخبارات در سلول بود، چند وقتی هم در بیمارستان اردوگاه بستری بودم، مشکل قلبیام را هم بعد از اسارت در دانشگاه متوجه شدم.
سال اول اسارت در زندان استخبارات عراقیها نصف شب یک دفعه با ضربه به درب سلول میزدند تا اسرا بیدار شوند و دوباره وقتی بچهها میخوابیدند با شدت بیشتر درب سلولها را میکوبیدند.
سال اول اسارت در زندان استخبارات عراقیها نصف شب یک دفعه با ضربه به درب سلول میزدند تا اسرا بیدار شوند و دوباره وقتی بچهها میخوابیدند با شدت بیشتر درب سلولها را میکوبیدند. همین موضوع باعث بسیاری از مشکلات روحی و حتی جسمی برای اسرا میشد، دلیل مشکل قلبی من هم همین شکنجهها تشخیص داده شد.
برویم سر اصل ماجرا، چه تاریخی به ایران برگشتید؟ از حال و هوای بازگشت به وطن برایمان تعریف کنید.
پس از تحمل ۹ سال و ۹ ماه اسارت روز ۲۶ مرداد سال ۶۹ به ایران برگشتم، اطلاعیه تبادل اسرا را تلویزیون عراق داد، عراقیها به ما گفتند «به خاطر اینکه ثابت کنیم ما صلحطلب هستیم! یکهزار نفر را فردا میفرستیم» بچهها تا صبح نه توانستند بخوابند و نه غذا بخورند با وجود اینکه غذا جیره جنگی بود.
تعداد اسرا در اردوگاه موصل بعدا ۲۰۰ نفر اضافه شده بود به همین دلیل یکهزار و ۷۰۰ نفر در موصل بودیم تبادل یکهزار نفر به ایران در حال انجام بود و ۷۰۰ نفر میماندند تا مرحله بعد، همه گریه میکردند.
سومین نفر از اسرا بودم که اسمم را خواندند وقتی از داخل اردوگاه خارج شدیم سیم خاردار زیادی را دیدیم، برای اولین بار بود اردوگاه را از بیرون میدیدیم چون اصلا بیرون نیامده بودیم.
حدود ۶۰ اتوبوس برای انتقال آورده بودند، وقتی ما سوار اتوبوس شدیم یکی از اسرا چند بار گفت «حرکت کن دیگر! چرا حرکت نمیکند؟» میترسید که نکند به ایران برنگردیم مرز خسروی که رسیدیم بچهها حس و حال غریبی داشتند همه چیز برایشان غریب بود من وقتی از تویسرکان به سرکان آوردند گفتم اشتباه من را آوردند شهرم را نمیشناختم، یادم رفته بود.
از ما پرسیدند میخواهید اول به زیارت مرقد امام برویم یا دیدار پدر و مادر، که همه آزادگان گفتند زیارت مرقد امام(ره)؛
در تبادل اسرا، سپاه اسرا را از عراق تحویل میگرفت و ارتش تحویل میداد. ۴۸ ساعت در پادگان اللهاکبر کرمانشاه قرنطینه بودیم بعد از آن از ما پرسیدند میخواهید اول به زیارت مرقد امام برویم یا دیدار پدر و مادر، که همه آزادگان گفتند زیارت مرقد امام(ره)؛ زیارت مرقد امام(ره) حال و هوای عجیبی داشت، هیچ کس آرام و قرار نداشت، همه بر سر و سینه میزدند و گریه میکردند.
زندگی بعد از اسارت برای ما خیلی سخت بود اما دکتر پاکنژاد توصیههای لازم برای این دوره را به اسرا داده بود البته به طور حتم شرایط بعد از اسارت هم برای خانوادهها اسرا سخت بوده است.
یک خاطره ارزشمند از نعمت ولایت بگویم؛ زمانی که رهبر معظم انقلاب که رئیس جمهور بودند در سازمان ملل سخنرانی داشتند گفته بودند اسرای ما در زندانهای عراق هنوز به خودشان آب سرد ندیدند؛ واقعا اینگونه بود اما سخنان ایشان در سازمان ملل سبب شد به غیرت عراقیها بربخورد و آب سرد به بچهها بدهند، هر آسایشگاه ۱۵۰ نفر نصف قالب یخ داده شد.
خاطرهای از اسرایی که در اردوگاه شهید شدند دارید؟
بله، یکی از اسرا ما بیماری واگیردار داشت البته عراقیها میگفتند که از قبل از اسارت در جبهه جنگ به آن مبتلا شده بود چرا و چطور به این بیماری مبتلا شده بود را من مطلع نبودم، تاکید کرده بودند که کسی با او ارتباط نداشته باشد.
من دو سه روز آخر با رعایت بهداشت با او غذا میخوردم یک روز گفتم «مهدی! وقتی رفتی ایران خانوادهات برای درمان تو را به کشورهای خارجی میبرند، خوب میشوی» رو به من کرد و گفت «نه! این طور نگو من اگر به ایران برگردم، شفایم را از از امام رضا(ع) میخواهم» که در نهایت در همان اردوگاه هم شهید شد.
راستی، یک سوال مهم، برخی از ناملایمات و مشکلات امروز شما را ناراحت نمیکند؟
آقای دهقان مسوول بنیاد شهید یک وقت میگفت؛ نگویید «بیاید حقش را بگیرد باید حقش را به او بدهید» از طرفی همه ایثارگران با خدا معامله کردند.
ما باید مثبتها را ببینیم نه اینکه مشکلات نیست اما باید نفوذ انقلاب را در دنیا ببینیم و امیدبخشی آن را
ما باید مثبتها را ببینیم نه اینکه مشکلات نیست اما باید نفوذ انقلاب را در دنیا ببینیم اینکه در دورترین کشور یک نفر به انقلاب امیدوار است باید این ثمره را بینیم، مشکلات، رانت خواری، بدحجابی و... همه را در جای خودش ببینم و با کل انقلاب مقایسه نکنیم اگر چیزی هم هست متاسفانه از عملکرد و ضعفی که از ماست، باید فرد به فرد جامعه به وظیفه خود خوب عمل کند که کل جامعه هم خوب شود.
چند فرزند دارید؟
سه فرزند...
از خاطرات اسارت برای آنها میگویید؟ اصلا خودشان تمایلی دارند بشنوند؟
بله، از دوران اسارت برایشان تعریف میکنم، آنها هم از من میپرسند و دوست دارند بیشتر بدانند، معتقدم باید نسل جوان را از سختیهایی که برای دفاع از کشور و انقلاب متحمل شدهایم آگاه کرد.
از وقتی که در اختیار گذاشتید سپاسگزارم، اگر مطلبی دارید خوشحال میشوم بفرمایید.
من هم از شما سپاسگزارم، از مردم میخواهم همیشه قدردان ولایت باشند چون هر چه داریم از نعمت ولایت است از خدا بخواهیم به حق حضرت زهرا(س) این بیماری کرونا را از کل جهان بردارد و به همه سلامتی دهد. سالروز ورود آزادگان را به همه دلیرمردان آزاده ایران تبریک میگویم.