سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
انحراف جریانهای سیاسی چگونه قابل تشخیص است؟
محمدایمانی در روزنامه کیهان نوشت:
خداوند است که «لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ» است. شنیدن چیزی، او را از شنیدن چیزی دیگر، مشغول و منصرف نمی کند. ما انسانها ظرفیت محدودی برای تمرکز داریم و نوعا، یک یا چند مسئله، ذهنمان را از مسائل دیگر منصرف میکند. جامعه هوشیار، مسائل را اولویتبندی میکند و نمیگذارد مسائل فرعی و حواشی، موجب غفلت از اولویتها شود. در مقابل، بدخواهان با استفاده از ظرفیت کسانی که به این اولویتبندی پایبندی نشان نمیدهند، میکوشند جامعه هدف را از اولویتها و تهدیدها غافل کنند. اما اولویتها کدام است؟ و برای حفظ اولویتها، جریانهای سالم را چگونه باید از جریانهای انحرافی، بدلی و یا نفوذزده و آلوده بازشناخت؟
1- کشور، درگیر جنگی همهجانبه با دشمنان تاریخی خود است. این جنگ، هنگامی موثر واقع شد که کسانی نسخه اعتماد به دشمن را پیچیدند. اکنون خسارتها و عبرتهای این اعتماد در حال آشکار شدن است. مردم در متن زندگی خود، نتایج تلخ این نسخه مسموم را درک میکنند. باید راه تداوم این تهدید بزرگ را بست اما همچنان، مسیر اعتماد بیشتر به دشمن توجیه میشود و همین تحریف، موجب ماندگار شدن آثار تحریم خارجی و خودتحریمی شده است. در مقابل، ظرفیتهای بزرگی در داخل و خارج کشور پدید آمده که با آنها میتوان حصار تحریم را شکست، به زندگی مردم رونق داد و شکستهای بزرگ را به دشمن تحمیل کرد. شرط موفقیت این است که فعالان عرصه سیاست و رسانه، افکار عمومی را سرگرم نکنند و مانع از عبرتاندوزی عمومی نشوند.
2- بازشناسی جریانهای سالم از آلوده، در قالب طرح برخی سؤالات میسر است: حلقه یا طیف مورد بررسی، با چه کسانی در حال منازعه است و با کدام طیف، کنار آمده و معارضه نمیکند، یا در حال همپوشانی است؟ با چه کسانی مرزبندی دارد و چه کسانی، از خروجی رفتار او سود میبرند؟ دشمن با آنها مرزبندی دارد یا ترویجشان میکند؟ فقط تخریب میکنند یا جایگزین و بدیل هم دارند؟ بزرگ و هدایتگرشان کیست؟ تحلیلها و دادههای آنها را چه کسانی و چرا تامین میکنند؟ به احکام شرع و قانون و لوازم حق و انصاف و اخلاق پایبندی دارند؟ مصلحت به مفهوم عقلی و دینی آن را میپذیرند یا نه؟ قادرند مسائل اصلی را از فرعی و اولویتها را از حواشی تشخیص دهند یا خیر؟ موجب بصیرت و تعمیق آگاهی عمومی و مرزبندی با دشمنان میشوند؛ یا فضا را غبارآلود و انباشته از شبهه میکنند که بستر فتنه و بههمریختگی اجتماعی و سیاسی است؟ روشنگری میکنند یا پردهدری؟
3- جریانسازی اجتماعی و سیاسی در تاریخ معاصر ما -صرفنظر از اینکه طرفدار حق بوده باشد یا دستساز جبهه باطل- همواره تحت لوای آرمانهایی مانند «عدالت»، «آزادی»، «توده»، «خلق» و «مردم» انجام شده است. خیلی وقتها، نیت بانیان تشکیلات مثبت بوده اما به دلایل مختلف، در میانه راه منحرف شدهاند یا هدف اعلامی، دزدیده و مصادره شده است. فلسفه تشکیل انجمن حجتیه در میانه دهه 30 شمسی، دفاع از مهدویت و اسلامیت در برابر نفوذ بهائیت انگلیسی در ارکان رژیم پهلوی بود. بنابراین خیلی از متدینین حامی آن شدند. اما حجتیه دستخوش نفوذ قرار گرفت و تبدیل به پرچمی انحرافی در مقابل پرچم قیام لله و مقابله با استکبار شد.
4- موسسان «نهضت آزادی» در آغاز دهه 40، داعیه آزادی و استقلال منافع ملی را داشتند و در عین حال، به خاطر تاکید بر اهمیت مذهب، از طیف مصدق و جبهه ملی لائیک انشعاب کردند. اما نفوذزدگی فردی و فرهنگی، این گروه را در تله سفارت آمریکا انداخت و از آنها، جریان معارض با انقلاب اسلامی ساخت. نهضت آزادی در آغاز، چنان وجههای داشت که خوبانی مانند آیتالله طالقانی و شهیدان چمران و رجایی با آن همکاری داشتند و انقلابیون، مهندس بازرگان را برای تصدی نخستوزیری به امام خمینی(ره) پیشنهاد کردند. اما تفکر التقاطی و عدم مرزبندی، موجب سربازگیری دشمن از این گروه شد.
5- «سازمان مجاهدین خلق» با شعارهای سوپرانقلابی از جمله مبارزه با امپریالیسم و احقاق عدالت و حقوق خلق، برخی جوانان آرمانخواه را جذب کرد و حتی برخی همراهان انقلاب را تحت تاثیر رفتارهای مهیج خود قرار داد. شهید والامقام رجایی که خود در اثر نفوذ عضو همین سازمان به عمق دولت به شهادت رسید، دو هفته قبل از شهادت، درباره نفاق «سازمان» گفت: «واقعا یک مجاهد نیست از خودش بپرسد که سازمان مجاهدین خلق! دشمن خلق را تو چه کسی تشخیص دادی؟ آیا در این دو سال و نیم شد که یک آمریکایی را بکشی؟ و بگویید ما ضدآمریکایی هستیم؟ آیا شد که یک ساواکی را بکشی؟ آیا شد که یک سرمایهدار صهیونیست استثمارگری را بکشی و بیایی و بگویی که انقلابی هستی؟ اما بهشتی را کشتی!... امروز فرانسه و آمریکا و آلمان مشتاقند که این انقلاب شکست بخورد. کاری هم با رجایی و بهشتی و خامنهای [اشاره به ترورهای تیرماه 60] ندارند. آنها با انقلاب کار دارند... شما میتوانید بگویید کشتن خامنهای برای شما لازمتر از کشتن یک آمریکایی یا یک ساواکی یا یک اسرائیلی بوده؟ حقیقت این است که آن خلق قهرمانی که شما بالای اعلامیههایتان مینویسید، چیزی جز سازمان مجاهدین نیست».
6- برخی ترور شخصیتها علیه افراد موثر انقلابی در طول سالیان اخیر، دقیقا رنگ و بوی رفتار فاشیستی سازمان منافقین را میدهد؛ با هر ژست آوانگارد و روشنفکرمآبانه یا انقلابی که باشد. به سازمان منحرف منافقین میتوان گروهک فرقان را علاوه کرد که با ژست عدالتخواهی و انقلابیگری، نیروهای انقلابی را مرتجع و محافظهکار معرفی میکرد و به خاطر نفوذزدگی، مرتکب ترور سبعانه چهرههای ارزشمندی مانند شهیدان مطهری، مفتح، قاضی طباطبایی، قرنی، حاج مهدی عراقی و آیتالله خامنهای شد. همچنین اگر تاریخ سازمان مجاهدین انقلاب و گروه مهدی هاشمی معدوم، دفتر تحکیم وحدت (انجمن اسلامی دانشجویان) و گروه طبرزدی (انجمن اسلامی دانشجویی) را مرور کنیم، رگههای متفاوتی از همین نفوذ و انحراف را مشاهده میکنیم.
7- حزب توده، از دیگر عبرتهای تاریخ معاصر است. آن قدر جذاب که خیلیها مانند جلال آلاحمد را مجذوب خود کرده بود. بازار روشنفکری خلقی و «تودهبازی» داغ بود. آنها که خیلی روشنفکرند و سر پرشوری داشتند، به این حزب پیوسته بودند؛ و یکی از آنها، آلاحمد جوان بود: «روزگاری بود و حزب تودهای و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضد استعمار حرف میزد و مدافع کارگران و دهقانان بود و دعواهایی دیگر و چه شوری انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمیدانستیم سر نخ دست کیست و جوانیمان را میفرسودیم و تجربه میاندوختیم. برای خود من اما روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودم که به نفع مأموریت کافتارادزه برای گرفتن نفت شمال راه انداخته بودیم. از در حزب (خیابان فردوسی) تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاهآباد چشمم افتاد به کامیونهای روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهر ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یکمرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و بازوبند را سوت کردم». (در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد2، صفحه 175)
8- آلاحمد پرسشی مهم را پیش کشیده که میتوان امروز هم از همه مدعیان آوانگاردیسم و مخالفخوانها با جمهوری اسلامی پرسید: «مولوی در بحبوحه حمله مغول، فرهنگ ملت را حفظ کرد. آیا روشنفکر امروز جرئت و لیاقت این را دارد که بنشیند و در مقابل هجوم غرب که قدم اول غارتش، بیارزش ساختن همه ملاکهای ارزش سنتی است، چیزی را حفظ کند یا چیزی به جای آن بگذارد؟». آیا هدف، فقط ویرانگری است یا صیانت از مصالح ملی هم برایشان اهمیت دارد؟ اگر به این دومی باور داشته باشند که نباید جمهوری اسلامی را به عنوان دژ صیانت از کشور تخریب کنند. برخی مخالفخوانیها (چه با ژست اصلاحطلبی و آزادیخواهی و چه با ادعای عدالتخواهی) دقیقا در مسیر ویرانیطلبی کورکورانه است؛ مانند کاری که مهرههای انتحاری در منطقه مرتکب شدند و سودش را آمریکا و انگلیس و اسرائیل بردند.
9- آزادیطلبی و عدالتخواهی مبتنی بر دین و انصاف و اخلاق، یک مسیر است؛ و پردهدری، بیاخلاقی و ظلم به نام مطالبه عدالت و آزادی، مسیری دیگر. این دومی، مصیبت است. به ویژه اینکه انهدام سرمایههاست، نه آباد کردن، بهبود بخشیدن و بهتر کردن آنها. هنرشان، شبههافکنی، غبارآلود کردن فضا و بسترسازی برای فتنهانگیزی است. البته درباره مدعیان عدالت و آزادی نمیشود یکسان قضاوت کرد. عدهای «انگیزه» و «رفتار» منصفانه دارند و شایسته تمجید. عدهای انگیزه سالم دارند اما در مصداق به خطا میروند؛ یا در اولویتبندی و تشخیصِ اصلی از فرعی و اولویت از حاشیه دچار اشتباه میشوند. عدهای، عدالت یا آزادی را صرفا دستاویز قرار دادهاند؛ نشان به آن نشان که هر وسیله و ابزاری را در خدمت هدف مباح میشمارند و توجیه میکنند. شماری از آنها، با دشمن مرزبندی ندارند و وقتی در این باره نصیحت میشوند، با تمسخر، موضوعی کمارزش میشمارند. و بالاخره، گروهی از مدعیان، نفوذیاند و ماموریت ایجاد انحراف و سواری گرفتن از افراد کمتجربه و پرشور را دارند.
10- آنها که مرزبندی با دشمن را رعایت نمیکنند و با پشت کردن به غیرت، در زمین غیر بازی میکنند، یا هماهنگ با پیادهنظام دشمن، آتش تهیه میریزند، قطعا راه به مفسده میبرند. امیر مومنان و امام حسین (علیهماالسلام) که قله حرّیت و عدالتخواهی هستند، در برابر وسوسه همکاری با غیر، این آیه شریفه را متذکر شدند که «وما کُنتُ متّخِذَ المُضِّلینَ عَضُدا. من گمراهان و گمراهکنندگان را به یاری نمیگیرم». آزادیخواهی و عدالتخواهی کجا و سوژه دائمی رسانههای ضد انقلاب شدن کجا؟ تصادف، یک بار، ده بار، صد بار! کسانی که پا در مسیر مبارزه و آرمانخواهی میگذارند، باید قبل از هر چیز از خود بپرسند خطدهنده و هدایتگر ما کیست؟ و سود و زیان رفتار ما به کدام اردوگاه میرسد؟ امیر مومنان(ع) خطاب به انقلابینماهای خوارج که بازیچه اردوگاه شام شده بودند، فرمود «وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَهًًْ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. از تفرقه و جدایی برحذر باشید که جداشده از جمعیت (اسلام)، بهره شیطان است، چنان که گوسفند دور مانده از گله، نصیب گرگ». (خطبه ۱۲۷ نهجالبلاغه).
فقیه پیشرو
محمدعلی ایازی در روزنامه ایران نوشت:
آیتالله صانعی به معنای واقعی کلمه در دوران پس از انقلاب حیاتی فعالانه و پویا را در پیش گرفت. ایشان نه تنها به طور مستمر در رفتاری کنشگرانه با موقعیتهای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فقهی قرار داشت بلکه به گواه کارنامهای که از این مرجع تقلید بزرگوار بر جای مانده، همواره دارای حضوری صفشکنانه و پیشرو در تمام این حوزهها بود. به یک معنا امروز که به سوابق 4 دهه گذشته ایشان بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی نگاه میکنیم براحتی میتوان دریافت که این مرجع فقید از ثابتقدمترین علمای شیعه در مواجهه با تابوهای مختلف بود. به عبارتی وجه مشخصه و ویژگی برجسته مرحوم آیتالله صانعی را میتوان در این شاخصه عملکردی دانست که اول از هر چیز تلاش میکرد نگاهی پویا به ماهیت فقه شیعه داشته باشد. ویژگی دوم این بود که ایشان نگاه پویای خویش به فقه را با شرایط زمانه و مقتضیات روز جامعه تطبیق میداد. به عبارتی برخلاف رویهای که بسیاری بر آن تأکید دارند، آیت الله صانعی معتقد به انطباق فقه و شرایط روز با هم بود و عدم این انطباق را خطری برای رویگردانی مذهبی در جامعه میدانست. اما شاخصه سوم که در کنار این دو مهم قرار میگرفت، جرأت و جسارت ایشان برای هدف قرار دادن برخی مسائلی بود که از نظر بخشی از مذهبیون و حوزویان تبدیل به تابو شده بودند. مجموع این سه ویژگی در نهایت کارنامهای متفاوت برای این عالم برجسته بر جای گذاشت.
به عنوان نمونه برای مسائل یادشده فوق نمونههای متعددی وجود دارد. مثلاً ایشان در همان دوران تصدی قوه قضائیه کشور اولین کسی بود که نزد حضرت امام (ره) مسأله قرار گرفتن زنان در جایگاه قضاوت را مطرح کرد و اعتقاد داشت که چنین اتفاقی منافاتی با احکام مذهبی ندارد. یا در موردی دیگر تقریباً اولین کسی که از میان شخصیتهای برجسته حوزوی به موضوع تساوی دیه زن و مرد ورود و بر آن تأکید کرد، آیتالله صانعی بود. به همین شکل وی از نخستین افراد حوزوی بود که اعتقاد داشت سن 9 سالگی برای بلوغ دختران برای تکلیف و ازدواج باید بر مبنای معیارهایی مورد بازنگری قرار بگیرد و بر اساس شرایط روز جامعه چارچوب دیگری برای آن تعیین شود. به طور کلی درخصوص این دست مسائل اجتماعی ایشان به طور مکرر، اولین کسی بود که در سطح مرجعیت به موضوعات ورود میکرد و بر تطبیق احکام فقهی با شرایط روز تأکید داشت.
به همین منوال میتوان در دیگر آرای فقهی ایشان هم نمونههای بسیار زیادی از نوآوریهای برجسته پیدا کرد. این فهرست میتواند با موارد زیاد دیگری، تکمیل شود که در این مجال نمیگنجد. اما لازم است که تأکید شود این نتیجهگیریها و احکام شرعی و فقهی آیت الله صانعی، ناشی از نگاه متفاوت ایشان به جامعه و اموری مانند مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بود. نگاهی که در آن «انسان» به خودی خود دارای وجوه مختلف ارزش و احترام عالیه است و به همین منوال حقوقی دارد که نقض آنها نمیتواند و نباید به توجیهات شرعی و فقهی صورت بگیرد. در عین حال تأکید ایشان همواره بر این موضوع بود که نگاه متصلب و سختگیرانه در حوزه فقه، با بازتاب منفی اجتماعی و وازدگی عمومی مواجه خواهد شد و این خود بزرگترین ضربهای است که میتواند به حوزه شریعت و مذهب وارد شود.
آیتالله صانعی بعد از بازگشت به قم و آغاز مجدد تدریس در حوزه علمیه، با همین دیدگاه شروع به تربیت شاگردانی کرد که در همین چارچوب گفتمانی و دیدگاه فقهی نسبت به شریعت و مسائل روز جامعه مینگرند. بدون تردید هنوز نیز بخش عمده نگاه نوآورانه و پویایی که آیتالله صانعی در نسبت بین فقه و واقعیتهای روز جامعه داشت، محقق نشده است و تحقق آنها نیاز به زمانی طولانیتر دارد. اما جای امیدواری این است که این مسیر توسط شاگردان و تربیتشدگان مکتب ایشان ادامه پیدا کند و در آینده شاهد وضعیتی متعادلتر از این حیث باشیم.
ابعاد یک رابطه سیاه
ثمانه اکوان در روزنامه وطن امروز نوشت:
در داخل آمریکا همه به دنبال پدیدهای به نام «سورپرایز اکتبر» هستند؛ شگفتیای که نامزدهای انتخاباتی قرار است در ماه پایانی کمپین انتخاباتی خود رو کنند و گوی سبقت را از رقیب خود بربایند. تا پیش از این عقیده بر این بود که سورپرایز اکتبر دونالد ترامپ، نامزد جمهوریخواهان، رونمایی از واکسن آمریکایی کرونا باشد اما حملات رسانهها به ترامپ در این باره و ایجاد ابهام در میزان تاثیرگذاری این واکسن در صورت عرضه شدن به صورت عمومی، باعث شد کمپین جمهوریخواهان تا حدی از این مساله کوتاه بیاید. ترامپ اما این روزها شگفتیهای بیشتری نیز در آستین دارد که برای فضای انتخاباتی و تبلیغاتی آمریکا به نمایش بگذارد. یکی از این شگفتیها عادیسازی روابط کشورهای عرب حوزه خلیجفارس با رژیم صهیونیستی است؛ تا دیروز، امارات نخستین کشور بود که روابط خود را با صهیونیستها آغاز کرد و حالا نوبت به بحرین رسیده است و احتمالا تا زمان برگزاری انتخابات، کشورهای به ظاهر اسلامی دیگری نیز به صف حمایت از صهیونیستها و رد کردن حقوق فلسطینیان بپیوندند.
آنطور که مسؤولان آمریکایی دخیل در گفتوگوها بین امارات و اسرائیل عنوان کردهاند، تنها چند ساعت پس از اعلام توافق امارات و اسرائیل برای عادیسازی روابطشان در روز 13 آگوست سال جاری، مسؤولان حکومت بحرین در تماس تلفنی با «جرد کوشنر» و مسؤول ویژه این پرونده «آوی برکوویتز» اعلام کردند میخواهند کشور بعدی باشند که اسرائیل را به رسمیت میشناسند.1 اگر چه در زمان اعلام عادی شدن روابط امارات و رژیم صهیونیستی، کشورهای دیگری از جمله سومالی و سودان نیز اعلام کرده بودند این اقدام را انجام خواهند داد اما در اولویت قرار گرفتن بحرین در این باره دارای اهمیت بیشتری است. بحرین، نزدیکترین کشور به عربستان سعودی در منطقه است. از زمانی که اعتراضات مردم بحرین در سال 2011 با دخالت نیروهای عربستانی به طرز وحشیانهای و تا حدودی سرکوب شد، جامعه جهانی و تحلیلگران حوزه روابط بینالملل دیگر حاکمیت بحرین را جدا از عربستان نمیدانند و به همین دلیل نیز معتقدند این اقدام بدون هماهنگی و «گرفتن اجازه» از عربستان نبوده است. با این حال عربستان سعودی به نظر میرسد در انتظار است تا بعد از پیوستن تمام متحدانش به موج عادیسازی روابط با رژیم اشغالگر قدس، در نهایت این اقدام یعنی روابط رسمی با رژیم صهیونیستی را با آرامش بیشتر و در فضای کمهزینهتری انجام دهد.
* ریاض در صف ارتباط با صهیونیستها؟
حالا که 4 کشور عربی اعلام کردهاند روابط خود با صهیونیستها را عادیسازی میکنند، برای بسیاری از تحلیلگران مسلم شده است ریاض پایتخت بعدی در این زمینه خواهد بود اما همانطور که تحلیلگر روزنامه نیویورکتایمز2 بیان کرده است، باید عربستان را با ابعاد زمانی خود در این صف دید. پیوستن سریع بحرین به حرکت سایر کشورهای عربی در به رسمیت شناختن اسرائیل، نشانهای از جانب عربستان سعودی و پالسی است که بیان میکند باید منتظر تغییرات جدی در سیاست کشورهای عرب منطقه درباره اشغالگران قدس باشیم.
البته عربستان پالسهای دیگری را نیز به کشورهای منطقه داده و ادعا کرده است تا زمانی که کشور مستقل فلسطینی به رسمیت شناخته نشود، این کشور روابط خود را با اسرائیل عادی نمیکند. با این حال این رفتار متناقض نشانه دیگری برای صهیونیستها بوده که پروژه صلح با تشکیل کشور فلسطین دیگر از روی میز کنار رفته و میتوان بدون دادن هیچگونه امتیازی به مسلمانان، همچنان دست به اشغالگری در کرانه باختری زد. به نظر میرسد علت این رفتار متناقض، وجود یک تقسیم کار بین ملک سلمان، پادشاه این کشور و ولیعهدش محمد بنسلمان باشد. در حالی که ملک سلمان در بیانیه خود به صورت رسمی اعلام میکند به رسمیت شناختن اسرائیل منوط به تشکیل کشور مستقل فلسطینی است، محمد بنسلمان در گفتوگو با آتلانتیک3 بیان میکند «اسرائیلیها در سرزمینهای خود حق حاکمیت دارند». ظاهرا چراغ سبز عربستان به حاکم بحرین، بعد از 25 سال تلاش برای به رسمیت شناختن اسرائیل بوده است. ارتباطات بحرین و رژیم صهیونیستی سابقهای 20 ساله دارد. سیگنالهای برقراری رابطه از سال 1994 و زمانی که یکی از اعضای کابینه رژیم صهیونیستی سفری به بحرین داشت، صادر شد و بعد از آن در سال 2017 میلادی نیز بحرین هیأتی را به سرزمینهای اشغالی فرستاد. سال گذشته میلادی زمانی که بحرین میزبان کنفرانسی درباره فلسطین شد و قرار بود گامهای ابتدایی را برای اجرای معامله قرن بردارد، گمانهزنیها درباره اینکه آلخلیفه سعی دارد زودتر از سایر کشورهای عربی روابط خود را با رژیم صهیونیستی عادی کند، بیش از پیش شد.
* دلالان رابطه با اسرائیل در آمریکا چه کسانی بودند؟
آنطور که رسانههای آمریکایی4 گزارش دادهاند، افراد واسطه در دولت آمریکا که کار فراهم کردن شرایط و مذاکره بین طرف بحرینی و اسرائیلی را فراهم میکردند، غیر از برکوویتز و جرد کوشنر، «رابرت اوبراین» مشاور امنیت ملی ترامپ، «برایان هوک» مسؤول ویژه (سابق) آمریکا در امور ایران، ژنرال «میگل کوررا» مدیر بخش خاورمیانه شورای امنیت ملی آمریکا، «آدام بوهلر» از مسؤولان کاخ سفید و «دیوید فریدمن» سفیر آمریکا در اسرائیل بودهاند. این گفتوگوها بدین طریق شکلگرفته است که در ابتدای امر کوشنر و برکوویتز به همراه تعداد زیادی از مشاورانشان در امور خاورمیانه و همچنین سفیر بحرین در آمریکا، با سلمان بنحمد آلخلیفه دیدار میکنند. بعد از این دیدار، گفتوگوها با طرف اسرائیلی به رهبری «ران درمر» سفیر اسرائیل در واشنگتن آغاز میشود و بنیامین نتانیاهو نیز از نزدیک این گفتوگوها را دنبال میکند و برخلاف گفتوگوهای انجام شده بین طرفهای اماراتی و اسرائیلی، این بار سعی میشود رسانهها در جریان این مذاکرات قرار بگیرند. بعد از این در سفر کوشنر و برکوویتز به سرزمینهای اشغالی، آنها با بنی گانتس، وزیر جنگ و گابی اشکنازی، وزیر خارجه نیز درباره مذاکرات با بحرین صحبت میکنند. بعد از این سفر، کوشنر و برکوویتز با هم به بحرین میروند و همانطور که یکی از مشاوران کوشنر خبر داده، او در راه با پول خود یک جلد تورات میخرد و به پادشاه بحرین هدیه میدهد. این دیدار به حدی خوب پیش میرود که کوشنر به این نتیجه میرسد میتواند بسیار زودتر از مدت زمان مورد انتظارش و در همین جلسه توافق نهایی را به دست آورد اما کاخ سفید خبر میدهد منتظر چراغ سبز عربستان به مسؤولان بحرینی باقی میماند. با این حال کاخ سفید به کوشنر میگوید نباید کار زیاد هم طول بکشد و بهتر است در روز 15 سپتامبر که قرارداد امارات و رژیم صهیونیستی به صورت رسمی امضا میشود، بحرین نیز توافق خود را اعلام کند. بر این اساس کاخ سفید فکر میکرده است اگر ۲ کشور عربی منطقه، هر ۲ به صورت همزمان رسیدن به توافق با اسرائیل را اعلام کنند، پیام قدرتمندتری را برای منطقه ارسال خواهند کرد. به همین دلیل روز جمعه نیز تماس تلفنیای بین ترامپ، پادشاه بحرین و نتانیاهو شکل گرفت تا نشان داده شود این قرارداد بزودی در مسیر اجرایی شدن قرار میگیرد.
* نقش انتخابات آمریکا و لابی صهیونیستی
در عین حال نباید از نقش انتخابات آمریکا در شکل گرفتن سریع این نوع توافقها نیز گذشت. مردم آمریکا که به دنبال سورپرایز اکتبر بودند، حالا با شگفتیهای ماه سپتامبر روبهرو شدهاند و در عین حال ترامپ نیز که این روزها در حال کم کردن فاصلهاش با نامزد دموکراتها در نظرسنجیهای انتخاباتی است و در چند ایالت باقیمانده نیز باید هزینه زیادی انجام دهد تا پیروز میدان شود، سعی دارد از این اقدام خود در ۲ جهت بهره ببرد؛ اول اینکه با این کار میتواند منابع مالی بیشتری از سوی حامیان مالی صهیونیستش به دست آورد و از سوی دیگر میتواند با به دست آوردن بسته جامع همکاریهای سیاسی- امنیتی اعراب و رژیم صهیونیستی با اعتماد به نفس بیشتری به دنبال ثابت کردن خود برای گرفتن جایزه صلح نوبل برود.
* رابطه با صهیونیستها و افکار عمومی جهان اسلام
این اقدامات اما در حالی توسط حاکمان خودکامه منطقه انجام میشود که نظرسنجیها در بین افکار عمومی جهان عرب نشان میدهد مردم عرب در کشورهای منطقه مخالف این اقدامات هستند و همچنان بر حق فلسطین در دفاع از خود و بازپس گرفتن سرزمینهای خود تأکید میورزند. یکی دیگر از دلایلی که گمان میرود علت اصلی احتیاط حاکمان سعودی در اعلام برقراری رابطهشان با رژیم صهیونیستی باشد، وجود تنوع افکار و عقاید سیاسی در این کشور درباره مسأله فلسطین به نسبت کشورهای دیگر حوزه خلیجفارس و جایگاه متزلزل آنها در فضای سیاسی داخلی کشورشان باشد که باعث ترس از رویارویی با افکار عمومی در این کشور میشود. به همین دلیل است که تغییرات سیاسی در این باره با سرعت بسیار کمی انجام میشود و قبل از انجام تغییرات سیاسی، کار روی افکار عمومی مخالفان عادیسازی رسمی روابط با صهیونیستها در اولویت قرار گرفته است. نکته جالب در این باره شکل گرفتن کمپینهایی در فضای مجازی عربستان است که خواهان حق برابر برای یهودیان و مسیحیان در قوانین این کشور نسبت به مسلمانان هستند. این کمپینها البته آنطور که رسانههای آمریکایی میگویند، نمیتواند بدون اجازه محمد بنسلمان شکل بگیرد و نشانهای از تدارک دیدن فضای تبلیغاتی و درگیر کردن افکار عمومی با مساله عادیسازی روابط با صهیونیستهاست.
----------------------------------
پینوشت
1- https://www.axios.com/behind-scenes-us-brokered-bahrain-israel-deal-44d1a7d3-a93c-4eee-970e-1e354f314cf7.html
2- https://www.nytimes.com/2020/09/11/world/middleeast/bahrain-israel-saudi-arabia.html
3-https://www.theatlantic.com/international/archive/2018/04/mohammed-bin-salman-iran-israel/557036/
4- https://www.axios.com/behind-scenes-us-brokered-bahrain-israel-deal-44d1a7d3-a93c-4eee-970e-1e354f314cf7.html
ترامپ و آخرین تیر ترکش
حسن هانیزاده در روزنامه آرمان ملی نوشت:
همچنان که پیشبینی میشد، بحرین دومین کشور عضو شورای همکاری خلیجفارس است که بعد از امارات رابطه خود را با رژیم صهیونیستی آشکار میکند. از آنجایی که تمام طرحهای سیاسی و منطقهای دونالد ترامپ در طول چهار سال گذشته با شکست مواجه شده و رئیسجمهور فعلی آمریکا نیازمند برگهای برنده جدیدی هست، لذا دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا و مایک پمپئو، وزیر خارجه دست به یکسری اقدامات ظاهری و کمتاثیر منطقهای زدهاند. فشار آمریکا به برخی کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس برای برقراری رابطه با رژیمصهیونیستی در چارچوب پروپاگاندای انتخاباتی دونالد ترامپ قابل تجزیه و تحلیل است. ترامپ در طول ششماه گذشته با یکسری بحرانهای داخلی از جمله تظاهرات گسترده در 30 ایالت آمریکا و موج نفرت سیاهپوستان نسبت به حاکمیت کاخ سفید مواجه است.
همچنین فروپاشی تدریجی اقتصاد آمریکا که بهعلت گسترش ویروس کرونا صورت گرفت، شانس دونالد ترامپ را برای پیروزی در انتخابات آینده بهشدت کاهش داده است. از سوی دیگر یار نزدیک دونالد ترامپ در منطقه یعنی بنیامین نتانیاهو نیز با یک سلسله بحرانهای داخلی مواجه است و هر دو شخصیت درواقع در یک کشتی طوفانزده نشستهاند. به همین دلیل تصور دونالد ترامپ این است که برقراری رابطه بین برخی کشورهای کمحجم و کوچک حوزه خلیجفارس میتواند به اهداف انتخاباتی وی کمک کند. ضمن اینکه برقراری رابطه کشورهای عربی با اسرائیل میتواند بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیمصهیونیستی را از باتلاق داخلی خارج کند.
لذا بحرین تحت فشار آمریکا رابطه خود را با اسرائیل علنی ساخت. درعینحال مایک پمپئو، وزیر خارجه با تشکیل کنفرانسی بین گروه طالبان و دولت افغانستان تلاش دارد تا دیدگاه این دو طیف را در افغانستان بههم نزدیک کند، درحالیکه هدف وزیر خارجه آمریکا از برگزاری این نشست کمک به پیروزی انتخاباتی دونالد ترامپ است. پیشبینی میشود که تا کمتر از دو ماه باقیمانده از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا دونالد ترامپ سایر کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس از جمله عمان و عربستان را به عادیسازی با رابطه با اسرائیل وادار کند. مجموعه این تحرکات نمیتواند در حقیقت کمکی به پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری بکند و شرایط اکنون به سود دونالد ترامپ نیست.
همچنین کشورهایی که در این شرایط زمانی با اسرائیل رابطه برقرار میکنند، در حقیقت در مقابل آرمان ملت فلسطین و محور مقاومت قرار میگیرند و جایگاه خود را در دو حوزه اسلامی و عربی از دست خواهند داد. نشست اخیر اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس با رهبران گروههای مبارز فلسطینی در بیروت و دیدارش با سیدحسن نصراله، دبیرکل حزب ا... لبنان، قطعا به شکلگیری یک جبهه گسترده در برابر اسرائیل و رژیمهای مرتجع عرب منجر خواهد شد و این امر نوعی تقابل جدی در جوامع عربی و اسلامی در برابر پروسه عادیسازی رابطه با اسرائیل ایجاد خواهد کرد.
این اقدامات سبک و بیمغز دونالد ترامپ درواقع آخرین تیرهای ترکشی تلقی میشوند که کمکی هم به وی پیروزی در انتخابات نخواهد کرد. طبق نظرسنجیها فاصله جو بایدن از حزب دموکرات با دونالد ترامپ تاکنون به 27 درصد بالغ شده و کفه ترازو به نفع جو بایدن تغییر یافته و از اینرو تحرکات دونالد ترامپ برای استفاده ابزاری از کشورهای عرب حوزه خلیجفارس راه به جایی نخواهد برد.
ارز و عدالت
سید یاسر جبرائیلی در روزنامه جوان نوشت:
شهرک «باستیهیلز» در منطقه لواسان، تبدیل به یکی از نمادهای شکاف طبقاتی در کشور ما شده است. ویلاهایی با قیمت ۲۰۰ تا ۱۰۰۰ میلیارد تومان که در یک «منطقه خاص» و با «لوازم خاص» ساخته شدهاند. صاحبان آنها «پوشاک خاص» میپوشند، با «خودروهای خاص» تردد و «خوراک خاص» میل میکنند. این وضعیت «اختصاصی» که به آن «شکاف طبقاتی» دامن زده - و منحصر به یک منطقه کوچک در لواسان نیز نیست، چگونه به وجود میآید؟ آیا این امر، نتیجه تخلفاتی موردی توسط افرادی خاص است یا پیامد یک رویکرد غلط در نظام مدیریتی کشور؟
پاسخ به پرسش اخیر، نحوه مواجهه با پدیدههایی نظیر باستی هیلز را تعیین خواهد کرد. اگر این پدیدهها را فیالمثل نتیجه برخی تخلفات در ساخت و سازها و تغییرکاربری اراضی بدانیم، شاید بتوانیم چند ویلای غیرقانونی را با موفقیت تخریب کنیم، اما هزاران ویلای قانونی با همان سبک و سیاق به ایجاد شکافهایی به عمق دره هایقر ۱ در جامعه ما ادامه خواهند داد.
اما اگر بخواهیم رویکرد غلطی را که منجر به این شکافهای طبقاتی میشود واکاوی کنیم، باید بگوییم شکاف طبقاتی زمانی ایجاد میشود که یک طبقه خاص بتواند برای خود الگوی مصرفی متفاوت با الگوی مصرف متعارف در جامعه ایجاد کند، یعنی مصارف زندگیاش اقلامی باشد که تهیه و مصرف آنها از عهده عموم مردم خارج است. بر پایه این مفروض، برای جلوگیری از ایجاد شکاف طبقاتی در جامعه، ابتدا باید کانالهای ایجاد «الگوهای مصرف متمایز» را کشف کنیم.
مورد باستیهیلز لواسان به سبب برجسته بودنش، میتواند راهنمای خوبی برای کشف این کانالهای ایجاد شکاف طبقاتی باشد. اگر در این پدیده دقیق شویم، میتوانیم دو منشأ اصلی برای الگوی مصرف خاص ساکنان این شهرک شناسایی کنیم. منشأ اول که ناظر به موقعیت مکانی احداث این شهرک است، به «مصرف اختصاصی اراضی عمومی کشور» بازمیگردد و منشأ دوم که ناظر به لوازم و اقلام مورد استفاده ساکنان شهرک است، به «مصرف اختصاصی منابع ارزی کشور» مربوط میشود. بدین معنی که ساکنان باستیهیلز از یک سو بخشی از اراضی عمومی منحصربهفرد کشور را به تصرف خود درآوردهاند و از سوی دیگر، اقلام مصرفیشان عمدتاً کالاهای لوکس خارجی است که با صرف درآمدهای ارزی کشور وارد شده است. شاید در مواردی، تصرفات اراضی عمومی طی فرآیندی غیرقانونی صورت گرفته باشد، یا کالاهای مصرفی وارداتی از طریق قاچاق تأمین شده باشند، اما موضوع یادداشت حاضر، نه این مصادیق غیرقانونی، که آسیبشناسی امکانی است که به صورت «قانونی» برای این «مصارف اختصاصی» ایجاد و منشأ شکاف طبقاتی و بیعدالتی میشود؛ یعنی «امکان قانونی» خرید اراضی خاص با پرداخت بهای مشخص، و به ویژه «امکان قانونی» صرف ارز برای مصارف لوکس (آن هم طبق رویه جاری با وضع تعرفه بر مبنای ارز ۴۲۰۰ تومانی به جای ارز نیمایی که عملاً تعرفه را بیاثر میکند.)
پرسش مبنایی ما این است که آیا در جامعه اسلامی باید به ثروتمندان این مجوز داده شود که با پرداخت پول، اراضی خاصی همچون لواسانات را به مالکیت خود درآورند؟ آیا هر کسی که امکان مالی دارد باید مجوز تهیه و صرف ارز- ولو به قیمت آزاد- برای واردات اقلام دلخواه خود را داشته باشد؟
پاسخ به این پرسشها نیاز به یک مقدمه ضروری دارد. اراضی عمومی و درآمدهای ارزی، یک نقطه اشتراک دارند و آن اینکه هر دو جزو «منابع عمومی» و متعلق به همه آحاد مردم هستند. درباره اراضی عمومی مسئله روشن است. اما درباره درآمدهای ارزی، یک توضیح مختصر ضروری است. کالایی که در داخل یک کشور تولید میشود، صرفاً حاصل دسترنج تولیدکننده نهایی آن کالا نیست. مجموعه متعددی از عوامل دست به دست میدهند تا یک کالا تولید شود. تولیدکننده، از زیرساختهای کشور نظیر آب و برق و جاده و سوخت استفاده میکند؛ از سرمایه نیروی انسانی که در داخل کشور تربیت شده، بهره میبرد؛ امکان سرمایهگذاری و تولید را مدیون امنیتی است که توسط نیروهای نظامی کشور ایجاد میشود؛ از مواد اولیهای استفاده میکند که از معادن کشور استخراج میشود و دهها عامل دیگر که میتوان به این لیست اضافه کرد. فلسفه فراهم شدن این امکانات ملی برای تولیدکننده این است که محصول تولید شده، نیازهای مصرفی مردم را رفع کرده و رفاه ملی را افزایش دهد. در این میان، تولیدکننده نیز بابت زحمتی که کشیده و ارزش افزودهای که خلق کرده، پاداش میگیرد. به عبارت دیگر، در یک نگاه کلان، منابع و امکانات عمومی کشور در سلسلهای از زنجیرههای متنوع ارزش (VC) قرار میگیرد که آحاد مردم، از یکسو در حلقههای مختلف این زنجیرهها، ارزشافزوده خلق کرده و مزد خود را به ریال دریافت میکنند و از سوی دیگر، محصولات نهایی تولید شده به مصرفشان میرسد. وقتی محصولات نهایی، از این چرخه تولید و مصرف خارج میشود -یعنی صادر میشود، بدین معناست که مردمی که در حلقههای مختلف زنجیرههای تولید ملی نقشآفرینی کردهاند، از حاصل کوشش خود محروم شدهاند و منابع، امکانات و سرمایههای ملی صرف رفع نیاز و افزایش رفاه اتباع خارجی شده است. در چنین شرایطی، این پرسش اساسی مطرح میشود که ارز حاصل از این صادرات، متعلق به کیست و به کدام مصرف باید برسد؟ در نگاه اول، چنین به نظر میرسد که صادرکننده، پول کالای صادراتی را پرداخت کرده و آن را به تملک خود در آورده است؛ بنابراین مالک تام ارز حاصلشده نیز هست، اما این فرض تنها زمانی صادق است که فقط یک نوع ارز در تمام بازارهای جهانی رایج باشد و هیچ مانعی برای تجارت فرامرزی وجود نداشته باشد. در چنین شرایطی، هیچ تفاوتی میان پولی که صادرکننده برای تملک کالا پرداخته بود، با پولی که از محل صادرات به دست میآورد وجود نداشت، اما با توجه به اینکه کشورهای مختلف پولهای رایج مختلفی دارند، و عرصه و دامنه خرید این پولها متفاوت است (یعنی با پول رایج یک کشور، صرفاً میتوان کالاهای عرضه شده در آن کشور را خرید)، ارز حاصل از صادرات کالا، «مابهالتفاوت کارکردی» با پول رایج ملی (در اینجا ریال) دارد. به عبارت دیگر، صادرکننده با ارز حاصل از صادرات میتواند کالاهایی را در خارج از کشور تهیه کند که هیچکدام از افراد دخیل در تولید آن کالا که مزد خود را به ریال دریافت کردهاند، با ریال خود امکان خرید آن کالاها را ندارند. در واقع، عدالت حکم میکند که همه افراد مشارکتکننده در تولید و عرضه کالا، مزدی که دریافت میکنند، امکان خرید مشابهی داشته باشد. بر این اساس، صادرکننده یا باید پیش از انجام صادرات، هزینه همه امکانات و منابعی را که در داخل صرف تولید کالا شده- حتی مالیات دولت- به ارز پرداخت نماید؛ یا اینکه پس از انجام صادرات، امکان خریدی را که از محل تحصیل ارز به دست آورده، میان همه افراد دخیل در فرآیند تولید کالا از جمله دولت که زیرساختهای تولید را فراهم کرده، توزیع کند. چون عملاً چنین امکانی وجود ندارد، عدالت حکم میکند که صادرکننده مانند همه افراد دخیل در زنجیره ارزش، مزد خود را به ریال دریافت کند و «قدرت خرید خارجی» که از محل تحصیل ارز به وجود میآید، در کنترل مدیریتی حاکمیت قرار گیرد تا صرف تأمین نیازهای عمومی شود. بدیهی است که این به معنای سلب «مالکیت ارزش ریالی ارز» از صادرکننده نیست، بلکه صادرکننده همچنان مالک ارزش ریالی ارز خود خواهد بود و با عرضه ارز حاصل از صادرات در سازوکارهایی که حاکمیت برای مدیریت مصارف ارزی تدارک دیده، خواهد توانست مابهازای ریالی ارز خود را دریافت کند. به عبارت دیگر، ارز به عنوان ابزار خرید خارجی، جزو منابع عمومی و متعلق به همه مردم است و اگر صرفاً کسی را که موفق به صادرات کالای نهایی میشود، مالک تام ارز بدانیم، خلاف عدالت رفتار کردهایم.
بنابراین، ارز حاصل از صادرات، به صورت تام متعلق به شخص صادرکننده نیست و کارکرد آن به عنوان ابزار خرید خارجی، همچون اراضی عمومی کشور در زمره منابع عمومی قرار دارد. اما پرسش مهمتر بعدی این است که این منابع عمومی نهایتاً باید به چه کسانی تخصیص داده شود و به چه مصارفی برسد؟ اقتصاد سیاسی نئولیبرال، عادلانهترین روش توزیع منابع را «مکانیسم قیمت» میداند و معتقد است در این روش، منابع به بهترین مصرف ممکن نیز خواهند رسید. بر اساس نگرش حامیان این مکتب، منابع محدود عمومی باید به بالاترین قیمت پیشنهادی در بازار واگذار شود و دولت نیز در نحوه مصرف منابع، مداخلهای نکند؛ چه، باور این است که دست نامرئی بازار این منابع را به مطلوبترین نقطه ممکن خواهد رساند.
اما نتیجه توزیع منابع عمومی بر اساس مکانیسم قیمت این است که صرفاً ثروتمندان میتوانند از این منابع محدود بهره ببرند. یعنی در چنین نظام توزیعی، این منابع عمومی، منافع عمومی را تأمین نمیکند، بلکه به مصارف اختصاصی میرسد و همین «مصرف اختصاصی منابع عمومی» است که در جامعه شکاف طبقاتی ایجاد میکند. این همان فرآیندی است که حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در حدیث معروف «ما رایت نعمه موفوره الا و فی جانبها حق مضیع» ۲ از آن به «پایمال شدن حق» یاد میکنند. دریافت مشهور از این حدیث این است که هرجا نعمت زیادی هست، نتیجه دزدی و غصب از یک عده است، اما معنای حدیث این نیست. حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای تفسیر دقیقی از این حدیث دارند که مرتبط با بحث این یادداشت است. ایشان میفرمایند معنای حدیث این است که آنجایی که ثروت زیادی هست، خود این ثروت، فرصت بهرهمندی از امکانات را برای صاحب ثروت ایجاد میکند و این فرصت از اکثریت مردم که این ثروت را ندارند، دریغ میشود. ۳ یعنی وقتی شما منابع عمومی را با مکانیسم قیمت توزیع کنید، تنها ثروتمندان قادر به بهرهمندی از این منابع خواهند بود و اکثریت مردم از این موهبت محروم خواهند شد؛ به عبارت دیگر، نظام توزیع منابع، به بیعدالتی و شکاف طبقاتی دامن خواهد زد؛ لذا یکی از وظایف حاکمیت در زمینه صیانت از عدالت این است که اجازه ندهد منابع عمومی به شکلی عرضه شود که اکثریت مردم از فرصت بهره مندی از آن محروم شوند، و صرفاً صاحبان ثروت چنین فرصتی را داشته باشند.
اگر در مسئله منابع ارزی که نشان دادیم جزو منابع عمومی است، دقیق شویم، خواهیم دید که یکی از ریشههای اصلی شکاف طبقاتی در کشور، عرضه این دارایی عمومی از طریق مکانیسم قیمت است. به نحوی که ثروتمندان این امکان را دارند که - مستقیم و غیرمستقیم-درآمدهای ارزی کشور را هزینه مصارف لوکس و مسرفانه خود کنند. از سفرهای خارجی غیرضروری تا واردات اقلام مصرفی لوکس، همه و همه از محل ارزهایی تأمین مالی میشود که متعلق به آحاد مردم است و باید صرف تأمین منافع عمومی شود. جالب اینجاست که تجربه جهانی نیز به ما میگوید هیچ کشوری در دوره پیشرفت خود، اجازه نداده است درآمدهای ارزیاش اینگونه به مصرف اختصاصی اقشار ثروتمند برسد یا به راحتی از کشور خارج شود. «ها جون چانگ»، مدیر کرهایالاصل گروه مطالعات توسعه در دانشگاه کمبریج، درباره دوره حکومت ژنرال «پارک چانگ هی» (۷۹-۱۹۶۱) که دوره جهش اقتصادی کرهجنوبی است، مینویسد: «ارز ارزشمند به راستی خون و عرق جبین «سربازان صنعتی»مان بود که در کارخانههای کشور، دستاندرکار جنگ صنعتی بودند. کسانی که با خرید چیزهای بیهوده، ارز حاصله را به هدر میدادند، «خائن» به شمار میرفتند». چانگ توضیح میدهد که دولت با اعمال ممنوعیتهای وارداتی یا وضع عوارض سنگین گمرکی، از واردات کالاهای مصرفی و تجملی ممانعت میکرد، اضافه میکند: «اقلام تجملاتی، حتی شامل چیزهای به نسبت ساده مثل خودروهای کوچک، نوشیدنی یا شیرینی نیز میشد... سفرهای خارجی نیز ممنوع اعلام شد، مگر آنکه فرد مجوز صریح دولتی برای انجام معامله تجاری یا تحصیلات داشت... حتی در کره دهه ۱۹۷۰، کالاهای مصرفی امریکایی جزو اقلام تجملاتی (و ممنوعالورود) محسوب میشد». ۴
حال سؤال اینجاست که اگر منابع عمومی نباید به مصارف اختصاصی برسد، محل مصرف عادلانه این منابع کجاست؟ اگر مکانیسم قیمت روش مناسبی برای توزیع نیست، روش مطلوب چیست؟ رهبر حکیم انقلاب اسلامی قاعدهای را که باید بر توزیع منابع عمومی حاکم باشد، به روشنی بیان فرمودهاند. طبق بیانات ایشان، در نگاه اسلام اولاً «تولید ثروت ملی» یک ارزش است، ثانیاً «توزیع عادلانه ثروت ملی» نیز یک ارزش است، ثالثاً منابع و امکانات عمومی باید عادلانه توزیع شود و رابعاً باید تلاش شود که منابع و امکانات عمومی موجود بیشتر شود تا به همه بیشتر برسد. مراد ایشان از «توزیع عادلانه» نیز، مساوات کمونیستی نیست که نه ممکن است و نه مطلوب، بلکه مراد «برخورداری عمومی» و «بالا رفتن سطح رفاه عمومی جامعه» است. ایشان نتیجه میگیرند که اگر منابع عمومی عادلانه توزیع شود، «شکاف طبقاتی پیش نمیآید؛ آن شکاف و آن درههای طبقاتی دیگر تحقق پیدا نمیکند تفاوت است، اما آن شکاف طبقاتی دیگر نیست.»
استفادهای که میتوان از این بیانات کرد، این است که منابع عمومی یا باید صرف پیشرفت کشور شود یا اینکه همه مردم باید از این منابع برخوردار شوند. اگر بخواهیم امتداد این اصل اسلامی را در اقتصاد سیاسی دنبال کرده و مشخصاً تکلیف ارز را به عنوان یکی از منابع عمومی روشن کنیم، باید بگوییم درآمدهای ارزی یا باید صرف ارتقای الگوی تولید کشور شود (تحصیل فناوری و عوامل تولید) یا صرف واردات کالاهایی شود که جزو نیازهای اساسی عموم مردم است و الگوی تولید جاری کشور توان پاسخدهی به این نیاز عمومی را ندارد. از این نگاه غلط و مولد شکاف طبقاتی که معتقد است ارز و دیگر منابع عمومی، باید به بالاترین قیمت به صاحبان ثروت فروخته شده و عایدی آن صرف طبقات محروم شود نیز باید به شدت بر حذر بود. چه درآمدی که از این محل حاصل شده و میان فقرا توزیع میشود، به هیچ وجه توان آن را ندارد که خسارات ناشی از شکاف طبقاتی ایجاد شده در نتیجه مصارف لوکس و متمایز ثروتمندان را جبران کند.
بنابراین، ارز به عنوان یکی از اجزای منابع عمومی، باید یک امکان و ابزار در اختیار حاکمیت باشد و حاکمیت نیز در یک سطح با هدف «صیانت از عدالت اجتماعی»، اجازه تخصیص آن برای مصارف اختصاصی را ندهد و در سطحی دیگر برای «افزایش رفاه اجتماعی»، مصرف ارز در جهت ارتقای توان تولید ملی یا تأمین نیازهای عمومی را مدیریت کند. لازمه تحقق این اهداف، این است: ۱- ارز حاصل از صادرات همه صادرکنندگان، همچون منابع عمومی، در اختیار حاکمیت باشد. ۲- لیستی هوشمند از مصارف مجاز و مصارف غیرمجاز تهیه شده و ارز صرفاً برای مصارف مجاز (مرتبط با ارتقای الگوی تولید ملی یا تأمین نیاز اساسی عمومی) تخصیص داده شود یا اینکه تعرفههای بازدارنده چند صددرصدی وضع شود که واردات کالای غیرضرور را از حالت مقرون به صرفه خارج سازد. ۳- از آنجایی که واردات کالاهای مشابه داخلی در تضاد با سیاست ارتقای الگوی تولید است، به هیچ عنوان برای این کالاها ارز تخصیص داده نشود (در لیست غیرمجاز قرار گیرند). ۴- در مواردی که ارز به پروژههای مرتبط با ارتقای الگوی تولید تخصیص داده میشود، تکالیف تولیدکننده مشخص شده و انجام این تکالیف رصد شود (بدون داشتن سیاست صنعتی چنین امری محال است). ۵- در مواردی که ارز برای تأمین نیازهای عمومی- که الگوی تولید کشور پاسخگوی آنها نیست- تخصیص داده میشود، اولاً کالای وارد شده باید در سیستم توزیع رهگیری شود تا مصرفکننده نهایی به قیمت گزافی که میتواند ناشی از انگیزه کسب سود گزاف واردکننده باشد، کالا را مصرف نکند؛ ثانیاً به موازات ایجاد ظرفیت تولید داخل، از سهمیه واردات کاسته شده و نهایتاً این سهمیه حذف شود.
اگر نگاه نظام سیاستگذاری، تصمیمگیری و مدیریتی کشور به ارز، به چنین سطحی ارتقای یافت، ارزش پول ملی کشور نیز افزایش خواهد یافت. چه، ارزش پول ملی یک کشور رابطه مستقیم با قدرت تولیدی آن کشور دارد و وقتی درآمد ارزی صرف ارتقای توان تولید شود، ارزش پول ملی نیز افزایش مییابد. از دیگر سو، با توجه به نقشی که قیمت ارز در تعیین ارزش پول ملی دارد، وقتی از مصارف غیرضروری ارز جلوگیری شده و تقاضا برای ارز کاهش یابد، قیمت آن نیز کاهش خواهد یافت. از آنجایی که افزایش ارزش پول ملی به معنی «افزایش قدرت خرید عموم مردم» است، میتوان آن را از مصادیق «پیشرفت توام با عدالت» دانست.
اثر بسیار مهم دیگر مدیریت ارز به مثابه منابع عمومی این است که تا اندازه زیادی جلوی قاچاق کالا به داخل کشور گرفته میشود. باید توجه داشت که قاچاقچی نیازمند ارز برای خرید کالاست و خارج از کشور درآمدی ندارد که صرف خرید کالای قاچاق کند. واقعیت این است که کالای قاچاق، از محل درآمدهای ارزی کشور تأمین مالی میشود؛ لذا اگر نظام تخصیص ارز به درستی مدیریت شود، قاچاقچی اساساً ارزی برای خرید و واردات قاچاق نخواهد داشت و عملاً امکان قاچاق را از دست خواهد داد. در این صورت نه تنها خسارات ناشی از قاچاق متوجه کشور نمیشود، بلکه هزینههای هنگفتی که مستقیم و غیرمستقیم برای مبارزه با قاچاق پرداخت میشود، صرفهجویی خواهد شد.
سخن آخر اینکه، در جامعهای که سرانه تولید ناخالص داخلی بالا باشد، اما شکاف طبقاتی نیز زیاد باشد، رضایتمندی عمومی کمتر از جامعهای است که سرانه GDP پایین، اما شکاف طبقاتی کمتری دارد. باستیهیلزها و شکافهایی که میآفرینند و نارضایتیهایی که دامن میزنند، نتیجه مصرف اختصاصی منابع عمومی توسط اقشار خاص است؛ چه مکانی که در آنجا ساخته میشوند و چه مصارف ساختمانها و ساکنان آنها. اگر سازمان بازنشستگی کشوری آن ۱۲۲ هزار مترمربع زمین در منطقه خوش آب و هوای لواسان را به جای واگذاری در مزایده، تبدیل به یک پارک ملی یا تفرجگاه عمومی میکرد و قابلیت استفاده از آن برای همه مردم ایجاد میشد؛ اگر ارزی که در اختیار آن اقشار خاص قرار گرفته تا صرف واردات مصالح ساختمانی لوکس و خودرو و خوراک و پوشاک لوکس کنند، صرف ارتقای توان تولید ملی یا تأمین نیازهای عمومی میشد، این شکافهای طبقاتی که شاهدش هستیم، به وجود نمیآمد. شاید جبران گذشته سخت باشد، اما حتماً میتوان آینده را متفاوت ساخت.
پینوشت:
۱- بزرگترین دره ایران که در جنوب فیروزآباد استان فارس قرار دارد
۲- هیچ جا نعمت فراوان و انباشتهای را ندیدم، مگر اینکه در کنار آن یک حق ضایع شدهای دیدم.
۳- جبرائیلی، سید یاسر (۱۳۹۸). روایت رهبری: مناسبات جمهوریت و اسلامیت در تعیین، ولی فقیه، انتشارات نسیم انقلاب.
صص ۳۸۸ و ۳۸۹،
۴- جبرائیلی، سید یاسر (۱۳۹۹). دولت و بازار: الگویی پویا برای روابط متقابل، انتشارات کتاب فردا، صص ۲۹۰ و ۲۹۱
حکمرانی خوب و همبستگی ملی
کورش الماسی در روزنامه ابتکار نوشت:
دغدغهمندان بسیاری در عرصههای گوناگون تلاش میکنند تا راهکارهایی عاجل برای انواع چالشهای بیسابقه که اخلاق سیاسی به عنوان دروازه مدنیت را ویران کرده است، کشف کنند. اما بنابر شواهد و تجربیات بسیار دردناک از زیست طاقت فرسای شهروندان در سرتاسر ایران زمین، این تلاشها به دلایل نامعلوم، عقیم و بیحاصل و زیست روزمره شهروندان پیوسته وخیمتر از دیروز میشود. به امید یافتن گوشهای شنوا، این موجز تلاش میکند تا به راهکار برونرفت از شرایط بغرنج شهروندان در قالب تبیین حکمرانی خوب و همبستگی ملی، اشارهای کلی و مختصر داشته باشد.
بحث پیرامون حکمرانی خوب و همبستگی ملی بسیار فراتر از توان و مجال این موجز است. بنابراین به منظور نظم بخشیدن به نکات مد نظر و پرهیز از ابهامات و پراکندهگویی ناخواسته، این موجز تلاش میکند به پرسش، چگونه میتوانیم حکمرانی خوب و همبستگی ملی را در ایران مستقر کنیم، پاسخ کلی و اجمالی دهد.
قبل از ورود به بحث مطلوبیت حکمرانی لازم است تا درکی کاربردی از چند مفهوم داشته باشیم. در همین راستا، تبینی بسیار کلی و مختصر از مفاهیم حکومت، حکمرانی، حکمرانی خوب یا مطلوب، همبستگی و ملی ارائه میشود.
حکمرانی؛ حکمرانی معطوف به فعل، افعال و به طور کلی عملکرد مدیریت کلان (حکومت) یک جامعه یا کشور است.
حکومت؛ نهاد حکومت یا مدیریت کلان، نمود یا تبلور اراده جمعی (ملی) شهروندان تحت حمایت یک حکومت است.
همبستگی؛ همبستگی معطوف به رفتار هماهنگ، برنامه ریزی شده و منسجم یک گروه کوچک یا بزرگ به منظور تحقق برخی اهداف، تمایلات، آرزوها و خواسته های جمعی است.
حکمرانی خوب یا مطلوب؛ حکمرانی خوب به عملکرد حاکمیت یا مدیریت کلانی اطلاق میشود که توانسته است اهداف از پیش تعیین شده ملی (جمعی) را به میزان قابل قبولی محقق کند.
ملی؛ برای پرهیز از سردرگمی در انواع اندیشهها و تمایلات تاریخی و فرهنگی متصل به برخی مفاهیم اجتماعی و سیاسی، مفهوم ملی اینگونه تبیین میشود. واژه ملی صفت واژه ملت است. تعریف کاربردی ملت بدون درنظر گرفتن برخی اندیشههای تاریخی و مبهم سیاسی، به تمام شهروندان دارای شناسنامه ایرانی ساکن در جغرافیای ایران زمین (و ساکن دیگر کشورها) اطلاق میشود. بنابراین واژه ملی معطوف به اموری گوناگون اجتماعی شهروندان ساکن جغرافیای ایران زمین است.
اگر بخواهیم حکمرانی خوب و همبستگی ملی را بر اساس تبیین کلی و مختصر از مفاهیم ارائه شده فوق تشریح کنیم، آنگاه باید گفته شود که حکمرانی خوب معطوف به عملکرد حکومتی است که برای «همه» شهروندان تحت حمایت خود، صرف نظر از هر قیدی؛ رفاه، آرامش و امنیت نسبی ایجاد کند.
رفاه، آرامش و امنیت نسبی به ساده و شفافترین بیان یعنی اینکه شهروندان تحت حمایت حاکمیت صرف نظر از هر قید یا تبصره (تاریخی، فرهنگی، اعتقادی، سیاسی) در سرتاسر ایران زمین به آموزش و پرورش، اشتغال، تحصیلات عالی، بهداشت و درمان، شادی، حمایت قانونی و... به طور یکسان دسترسی سهل داشته باشند.
اما نکته حائز اهمیت اینکه حکمرانی خوب یک پیش نیاز یا پیش شرط دارد. اینکه قبل از تحقق یا استقرار حکمرانی خوب ضروری است تا همبستگی ملی پیرامون اهداف مشترک ملی (جمعی) ایجاد شود. تفاهم و همبستگی شهروندان به منظور تحقق اهداف جمعی (ملی)، منجر به تدوین نقشه راه جمعی میشود. نقشه راه تحقق اهداف ملی، قانون اساسی نام دارد. به عبارتی، همبستگی ملی پیش شرط استقرار یا تحقق حکمرانی خوب است. به گواه تجربیات معاصر از کشورهای توسعه یافته، آشکار و بدیهیترین نشان حکمرانی خوب، تبعیت نهاد حکومت از قانون اساسی به عنوان نقشه راه مشروع و کاربردی تحقق اهداف ملی(جمعی) است. به شفاف و مختصرترین بیان، حکمرانی خوب یعنی مدیریت امور انسانی و اجتماعی توسط قوانین و نه افراد، جناحها و «گروهچه ها» به عبارتی، حاکمیت قانون و نه حاکمیت افراد، آشکارترین نماد حکمرانی خوب است.
ساده، کمهزینه و شفافترین راهکار ایجاد همبستگی ملی؛ درک، تشخیص و تحلیل کاربردی امور انسانی و اجتماعی بدون مراجعه به اندیشهها و راهکارهای تاریخی یا انواع رویاها و توهمات است. اینکه درک، تشخیص و تحلیل کاربردی و زمینی امور انسانی و اجتماعی لاجرم منجر به فهم چیستی، ضرورت و اهمیت منافع ملی به عنوان مبدا و مقصد تمام فعل و انفعالات اجتماعی از جمله مدیریت کلان سیاسی (حکمرانی) خواهد شد.
منافع ملی تنها و ابدیترین دلیل همبستگی ملی و بستر استقرار حکمرانی خوب است. به گواه شواهد و تجربیات سراسر تاریخ جوامع؛ ناکارآمدی، ناکامی و ناپایداری همه حکومتها ریشه در تضعیف بستر منافع ملی به عنوان کاربردی، کم هزینه و مشروعترین اساس حکمرانی (خوب) بوده است. به بیانی کاربردی فهم چیستی، اهمیت و ضروت منافع ملی، دروازه همبستگی ملی و استقرار حکمرانی خوب است.
پیچیدگی های مذاکرات صلح افغانستان
سیداحمد موسوی مبلغ در روزنامه خراسان نوشت:
مذاکرات بین الافغانی میان دولت افغانستان و طالبان، با حضور مقامات 15 کشور ونیز سخنرانی ویدئویی دبیر کل سازمان ملل، آغاز شد. این حجم حضورمقامات این گمانه را نزد برخی از تحلیل گران تقویت کرده که احتمالا به زودی افغانستان، شاهد ثبات و آرامش خواهد بود. طالبان که در سایه امضای توافق نامه با آمریکا، اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده اند، در روزهای قبل از آغاز مذاکرات، بر دامنه حملات نظامی خود به شدت افزودند تا این پیام را مخابره کنند که شکست مذاکرات، کماکان، آتش جنگ را شعله ور نگاه خواهد داشت. از سوی دیگر، طالبان با ایجاد تغییرات مهمی درترکیب تیم مذاکره کننده خود، افرادی همچون مولوی عبدالحکیم را به مذاکره با تیم دولت فرستادهاند که در فن مناظره، دارای شهرت هستند.
در حالی که ترکیب اعضای تیم دولت افغانستان، یک ترکیب ناهمگون و ناموزون و فاقد تجربه سیاسی یا اجرایی قابل ملاحظه ای است و صرفا به دلیل وابستگی به یک حزب یا فرد قدرتمند و بر اساس سهمیه، در ترکیب قرار گرفته اند. همه این عوامل، در کنار پافشاری آمریکا به سرعت دادن به روند مذاکرات، ممکن است این تصور را ایجاد کند که احتمالا، مذاکرات در مدت زمان کوتاهی به نتیجه برسد و مقدمات یک صلح سراسری در افغانستان فراهم شود اما بررسی واقعیت های میدانی نشان می دهد که خیلی هم نمی توان به موفقیت این مذاکرات امیدوار بود.
واقعیت این است که همه اعضای تیم دولت افغانستان، به رغم تمام چالش هایی که با یکدیگر دارند، بر این نکته که اگر در این مذاکرات، مغلوب طالبان شوند، تمام امتیازات و موقعیت های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود را از دست خواهند داد، اشراف کامل دارند. دولت افغانستان و تیم مذاکره کننده اش همچنین می داند که ترامپ برای پیروزی خود در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، روی مسئله افغانستان و مذاکرات صلح آن، حساب ویژه ای باز کرده و آن را پس از حاصل نشدن نتایج مثبت از مذاکرات با کره شمالی، خروج از برجام و اعمال فشارهای مضاعف بر ایران، تحمل فشار سنگین اقتصادی در سایه جنگ اقتصادی با چین و نیز سنگینی رویارویی با روسیه، یک برگ برنده انتخاباتی برای خود می داند. دولت آمریکا تا زمانی حاضر است به طالبان امتیاز بدهد که نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مشخص نشده باشد و پس از آن، صرف نظر از این که چه کسی برنده انتخابات است، دوران امتیاز گیری طالبان از آمریکا نیز به سر می رسد.
طالبان تا پیش از آغاز این مذاکرات از هیچ یک از خواسته های خود کوتاه نیامده بودند و حتی حاضر نبودند با تیم دولت افغانستان به عنوان نمایندگان دولت، گفت وگو کنند اما اکنون در یک سکوت مطلق با نمایندگان دولت افغانستان به صورت رودررو وارد گفت وگوی جدی شده اند. البته طالبان هنوز بر این نکته پافشاری دارند که به جای حکومت جمهوری، خواهان برقراری امارت اسلامی در افغانستان هستند و همین نکته است که با توجه به پالس هایی که نشان از موافقت آمریکا با این مسئله دارد، هیئت مذاکره کننده دولت را دچار سراسیمگی کرده است. دولت افغانستان با علم به نیاز همزمان آمریکا و طالبان به پیشرفت مذاکرات صلح از یک سو و در خطر دیدن موجودیت خود در صورت پیشرفت مذاکرات از سوی دیگر، تمام کوشش خود را برای ایجاد تاخیر در آغاز این مذاکرات به کار بست. برگزاری لویه جرگه مشورتی برای آزاد سازی 400 زندانی خطرناک طالبان و پس از آن تاخیر در روند آزاد کردن آن ها، بخشی از این تلاش ها بود.
بنابراین، آمریکا و طالبان به شدت به دنبال سرعت بخشیدن به مذاکرات صلح هستند و عقب نشینی آشکار طالبان از موضوع به رسمیت نشناختن هیئت دولت افغانستان، در همین راستا، توجیه پذیر است. این در حالی است که دولت افغانستان و مذاکره کنندگان این تیم نیز به نیکی می دانند که اگر بتوانند حصول نتیجه مذاکرات را به بعد از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بکشانند، در آن صورت، امکان حفظ نظام موجود و چانه زنی با طالبان را خواهند داشت. همین موضوع یعنی طولانی کردن مذاکرات، به خودی خود می تواند موجب تشدید عملیات های نظامی در افغانستان شود. مضاف بر این ها، طالبان تنها گروه نظامی فعال در افغانستان نیستند. بر اساس آمار رسمی، بیش از 20 گروه نظامی تروریستی هم اکنون در افغانستان فعالیت دارند که صلح طالبان و دولت افغانستان، بر کارکرد آن ها تاثیری نخواهد گذاشت.
حتی ممکن است بخشی از بدنه نظامی طالبان، به دلیل نارضایتی از مذاکرات صلح، جذب دیگر گروه های تروریستی شوند. همچنین رویکرد انحصار گرایانه و منفعت طلبانه آمریکا در مذاکرات صلح، موجب ناخرسندی کشورهای همسایه افغانستان و نیز برخی از اعضای ناتو شده است. بنابراین، این کشورها نیز از روند مذاکرات صلحی که به سقوط احتمالی دولت کنونی و روی کار آمدن یک نظام حکومتی تندرو و در قد و قامت امارت اسلامی طالبان منجر شود، حمایت نخواهند کرد. همه این عوامل، زمانی که یک جا شوند، امیدواری ها به صلح و ثبات در افغانستان را تا اندازه زیادی کاهش می دهند.