به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرامی مرزوبوم یک روایت شیرین از کتاب قرار بانه را منتشر کرد:
در آن زمان برای رفتن به بانه از بالگرد استفاده میشد. یک روز با همسرم از تهران آمدیم و میخواستیم سوار بالگرد بشویم. هفت، هشت نفر بیشتر نبودیم. یک پیرمرد کرد هم با ما بود که یک بستهبندی که حسابی چسب کاری شده بود دستش گرفته بود
اجازه نمیدادند این آقا با آن بسته وارد بالگرد شود. فارسی خوب بلد نبود و مدام می گفت این بمب است
زنگ زدند و پاسدار ها آمدند. باز نمی گذاشت به بسته دست بزنند و تکرار میکرد این بمب است.
بالاخره افراد متخصص حفاظت آمدند و بسته را باز کردند. دو ساعت و نیم وقت همه گرفته شد تا بسته باز شد. توی بسته پمپ آب بود