به گزرش مشرق، از شهید طیب حاجرضایی که سخن میگوییم، بیاختیار یاد واقعه ۱۵ خرداد میافتیم و اتفاقاتی که پس از آن روی داد؛ از بازداشت طیب تا شهادت او در ۱۱ آبان سال ۱۳۴۲، کمتر از پنجماه طول کشید؛ اما انگار همین پنجماه، طیب را برای قرنها جاودانه کرد.
طیب میراثدار پهلوانیها و لوطیگریهایی است که تاریخ ایران، آن را با عنوان پوریای ولی و پهلوان فیله همدانی به یاد میآورد. هنگامی که طیب برای حق سینه سپر کرد، بسیار بودند افرادی که رجز پهلوانی میخواندند و مدعی جوانمردی بودند؛ اما برخی از آنها ابزار ظلمه شدند و گروهی دیگر به درون سوراخ خزیدند و از پایمالشدن حق، کَکِشان هم نگزید؛ ولی طیب از این سنخ نبود و غیرتش اجازه نداد که حق را زیر پا بگذارد. احتمالاً برخی از شما، از این ویژگی طیب و داستانهایی درباره او که گاه رنگ افسانه به خود میگیرد، روایتهایی شنیده باشید.
اما راهی که طیب طی کرد تا در تاریخ جاودانه شود، راهی پنجماهه نبود؛ طیب را باید از گذشتههایش، از سوابقش و از اعتقاداتی که طی ۵۲ سال زندگی، بر سر او سایه انداخته بود، بشناسیم. به همین دلیل، در این نوشتار، به سراغ فرازهای ناشنیدهای از زندگی او رفتم؛ شهیدی که بهحق «حرّ انقلاب» لقب گرفتهاست.
لوطی باسواد
طیب، بچه محله صابونپزخانه تهران بود؛ جایی در پایینشهر و نزدیک دروازه غار. خانوادهاش، در سال ۱۲۸۵ خورشیدی، از قزوین به پایتخت کوچیده بودند و او، در سال ۱۲۹۰ به دنیا آمد.
شاید جالب باشد که بدانید طیب دوره دبستان را تمام کرد و در سال ۱۳۰۲، به دبیرستان نظام وارد شد؛ جایی که سیستم امر و نهی آن، به مذاق او خوش نیامد و باعث شد آن را ترک کند. او در سال ۱۳۰۷، وارد دبیرستان شد و تا نزدیکیهای دیپلمهشدن هم درس خواند. طیب از آن لوطیهای باسواد و اهل علمی بود که خیلیها از این هنرش خبر نداشتند. با این همه، ویژگی بزنبهادربودن، از همان دوران نوجوانی همراهش بود. مثل خیلی از بچههای شرّ محله صابونپزخانه، او هم اهل دعوا بود و تا قبل از سال ۱۳۲۰، چندباری به خاطر دعوا، به زندان افتاد. با این همه، از آن لوطیهایی بود که هیچوقت حق را زیرپا نمیگذاشت و به قول معروف، «ضعیف جزّونی» نمیکرد؛ به ناموس مردم چشمی نداشت و اگر ظلمی میدید، بدون معطلی و بیواهمه در برابرش میایستاد.
پهلوان واقعی پایتخت
طیب، پهلوان واقعی پایتخت بود؛ هم زور بازو داشت و میتوانست لاتهایی مثل حسین رمضان یخی و اطرافیانش را در دعوای معروف چهارراه مولوی، ادب کند و هم راستِ کارش، رسیدگی به مشکلات مردم بود. پسرش میگوید که ظهر حجرهاش را در بازار میوه تعطیل میکرد؛ اما ساعت سه بعدازظهر به خانه میرسید؛ در راه، کارش گوشکردن به حرف مردم و راه انداختن کار آنها بود. این را وظیفه خودش میدانست. طیب عاشق امام حسین(ع) بود.
آنقدر که در سه روز پایانی دهه اول محرم، خیلی کم آب و غذا میخورد و حتی وقتی در یک درگیری بهشدت زخمی شد و در بیمارستان بستری، درمان را نیمهکاره رها کرد تا تکیه و عزاداریاش را راه بیندازد. او اهل خسّت و ناخنخشکی نبود؛ به غیر از ایام محرم و صفر که هر شب پنجهزار نفر را اطعام میکرد و روز عاشورا، ۲۰ هزار نفر را غذا میداد؛ بخش مهمی از درآمدش، صرف رفع مشکلات مردم میشد؛ به قول دوستانش، چون از پول گذشته بود، از پُل هم گذشت.
خیلی از قدیمیهای تهران، از شیخ حسین انصاریان، واعظ معروف تا آیتا... ناصری، به یاد دارند که شاخصه بارز شخصیت طیب، عشقش به اهلبیت(ع) بود و با وجود اینکه خرج بسیاری از خانوادههای فقیر را میداد، دنبال بزرگکردن خودش نمیرفت. با وجود آنکه در جریان کودتای ۲۸ مرداد و حوادث بعد از آن، با برخی عوامل رژیم شاه خط و ربطی پیدا کرد، اما هرگز به دنبال استفاده از این موقعیت نرفت و معتقد بود به برکت مجالس امام حسین(ع) همهچیز دارد. طیب با مصدق مخالف بود، اما این مخالفت ریشه در نگاه مذهبی او داشت؛ به اعتقاد طیب، رفتار مصدق باعث میشد که تودهایها و کمونیستها در ایران بر سر کار بیایند.
مبارزه با بهائیت
طیب ارادتی فوقالعاده به علما داشت. او ماهی دوبار به دیدار آیتا... العظمی بروجردی میرفت و هنگامی که آن مرحوم از گسترش بهائیت و فعالیتهای تبلیغی این فرقه ضاله با حمایت برخی دستگاهها، اظهار نگرانی کرد، طیب از نخستین افرادی بود که برای مقابله با بهائیان به میدان آمد. در دهه ۱۳۳۰، نفوذ بهائیان در ساختار رژیم پهلوی بهقدری افزایش یافته بود که آنها جرئت پیدا کردند علناً در یکی از مناطق تهران، به اصطلاح معبدی را برای خود بنا کنند و به تبلیغ اعتقادات مجعول خود بپردازند؛ این بود که با هشدار آیتا... العظمی بروجردی و سخنرانی شدیداللحن مرحوم فلسفی، حرکتی خودجوش و مردمی برای تخریب ساختمان بهائیان آغاز شد که طیب، هدایتگر و بانی اصلی آن بود. بهائیان پس از این واقعه، کینه او را به دل گرفتند.
در یکی از اسناد ساواک، به تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۴۴، از حبیب ثابت پاسال، رئیس بهائی تلویزیون شاه، به عنوان یکی از دستاندرکاران بهشهادترساندن طیب، سخن به میان آمدهاست. درگیری طیب با فرقه بهائیت، یکی از فصلهای ویژه زندگی اوست که تاکنون بهدرستی دربارهاش تحقیق و پژوهش نشدهاست.
ارادتی تا پای جان
ارادت طیب به امام(ره)، پس از واقعه انجمنهای ایالتی و ولایتی بیشتر شد. شهید حاجمهدی عراقی نقل کردهاست که در سال ۱۳۴۲، وقتی در مسجد حاجابوالفتح برای عزاداری محرم آماده میشدند و قصد داشتند برای نخستینبار از پلاکاردهایی با شعار علیه رژیم صهیونیستی استفاده کنند، یکیبودن مسیر حرکت آنها با مسیر حرکت هیئت «جوانان متوسلان به امام حسین(ع)»، یعنی همان هیئت مشهور طیب حاجرضایی، باعث بروز این نگرانی شدهبود که ممکن است رژیم شاه، از طیب برای عقبراندن و سرکوب هیئت مسجد حاج ابوالفتح استفاده کند. این موضوع را به اطلاع امام(ره) رسانده بودند و ایشان گفته بود که طیب چنین آدمی نیست و اصلا مرتکب این کار نمیشود.
شهید مهدی عراقی که خود شخصاً به دیدار طیب رفتهبود، از او شنید که دربار در جریان حمله به فیضیه در فروردین ۱۳۴۲، از او خواستهاست که با رژیم همکاری کند و طیب این کار را نکردهاست. شهید عراقی نقل میکند که «همانجا طیب به پسرش یک صد تومانی داد و گفت که برود عکس امام را تهیه کند و بر روی علم و نشانهای هیئت خودشان بزند» و بعد به حاج مهدی گفتهبود که اگر بخواهید، ما هیئتمان را به مسجد حاجابوالفتح میآوریم و آنجا عزاداری میکنیم. تمام اینها نشان میدهد که دغدغه و درد طیب، دیانت و اعتقاد بود. او هم مانند هر آدم دیگری، در زندگیاش اشتباهاتی داشت؛ اما خصوصیاتی که از آنها سخن گفتیم، در نهایت مسیری روشن را برای «حر انقلاب» رقم زد.
او پس از مشارکت در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، بازداشت شد؛ از طیب خواستند تا علیه امام خمینی(ره) حرفی بزند و بهدروغ، مدعی شود که از خارج پول گرفتهاست تا علیه شاه شورش راه بیندازد. اما او نپذیرفت و شکنجه و توهین را تحمل کرد. بامداد روز ۱۱ آبان سال ۱۳۴۲، با پرکشیدن پهلوان پایتخت همزمان شد.
منابع: لوطی انقلابی (زندگی و زمانه شهید طیب حاجرضایی)؛ محمد جعفر بگلو؛ سوره مهر؛ ۱۳۹۹ آزادمرد(شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک)؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی؛ ۱۳۹۸ پهلوانان نمیمیرند؛ مهدی محمدیسرشت؛ نشر محراب؛ ۱۳۹۴
*روزنامه خراسان