به گزارش مشرق، یک روز وقتی وارد خانه شدم صحنهای تکان دهنده وجودم را لرزاند. پسر کوچکم که از بیماری روحی رنج میبرد طناب داری آویزان کرده بود و با بستن دست و پاهای مادرش قصد داشت که او را به سوی طناب دار بکشاند وحشت زده به سویش رفتم و با هر زحمتی بود همسرم را از چنگ او نجات دادم، ولی ناگهان ...
پیرمرد ۶۰ ساله با بیان این که آزار و اذیتهای پسر روانی ام به جایی رسید که حتی قصد داشت مرا نیز در خواب خفه کند به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۴۰ سال قبل در یکی از رشتههای علوم تجربی و در یکی از دانشگاههای شمال کشور پذیرفته شدم. در همان ترم اول تحصیلی چشمان زیبای یکی از همکلاسی هایم قلبم را لرزاند و به این ترتیب عاشق «مهتاب» شدم. پدرم وضعیت مالی خوبی داشت و برای آینده من که تک پسر خانواده بودم نقشههای زیادی میکشید در حالی که پدر و مادرم آرزو داشتند عروسی در شأن خانواده خودمان انتخاب کنند من عشق به همکلاسی ام را با آنها درمیان گذاشتم. انگار بزرگترین اشتباه زندگی ام را مرتکب شده بودم و مستحق بدترین مجازاتها بودم. آنها این ارتباط عاشقانه را «هرزگی خیابانی» میپنداشتند و به مهتاب به چشم دختری ناپاک مینگریستند از سوی دیگر خانواده مهتاب نیز این ارتباط را زشت میدانستند و مخالف ازدواج من بودند. با وجود این من و مهتاب به این حرفها توجه نکردیم و در میان همه مخالفتها ازدواج کردیم، اما عوامل مختلفی از همان آغاز زندگی مشترک موجب بروز اختلافات خانوادگی بین من و مهتاب شد تا جایی که دست همسر و فرزند شیرخواره ام را گرفتم و به امید رهایی از این مشکلات به مشهد آمدم، ولی باز هم دوری مهتاب از خانواده اش موضوعی بود که بر شدت اختلافاتمان میافزود. خلاصه در حالی که صاحب دو فرزند بودم مهتاب از من طلاق گرفت و نزد خانواده اش بازگشت.
با رفتن او مشکلات من در کنار دو فرزند قد و نیم قد بیشتر شد تا این که بالاخره تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم و به خواستگاری زنی رفتم که مدعی بود به دلیل اعتیاد همسرش طلاق گرفته است. ابتدا «سونیا» را به عقد موقت خودم درآوردم تا با خصوصیات اخلاقی اش آشنا شوم چرا که نمیخواستم با یک عشق و عاشقی کورکورانه اشتباهات گذشته ام را تکرار کنم، اما در مدت کوتاهی فهمیدم که همسرم رفتاری پرخاشگرانه و نامعقول دارد و نمیتواند همسر خوبی برای من و مادر مناسبی برای فرزندانم باشد. این بود که تصمیم به جدایی گرفتم، اما سونیا نتیجه مثبت آزمایش را نشانم داد و من هم با به دنیا آمدن پسرم به ناچار او را عقد دایم کردم تا فرزندانم آسیبی نبینند با وجود این رفتارهای همسرم هیچ تغییری نکرد و همه این سالها را در رنج وعذاب سپری کردم. دو فرزند اولم بعد از پایان تحصیلات عالی ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند، اما آخرین پسرم به بیماری روحی و روانی مبتلا شده به طوری که رفتارهای عجیب و غریبی از خود بروز میدهد گاهی سرخوش و با انرژی است و گاهی نیز غمگین و افسرده در خودش فرو میرود.در طول شبانه روز بیشتر از ۲ ساعت نمیخوابد و با رقصها و پخش آهنگهای شبانه اش همسایگان را آزار میدهد. هر کجا شغلی پیدا میکند بعد از چند روز اخراج میشود. آخرین بار آن قدر گونه کارفرمایش را کشیده بود که او همان روز اخراجش کرد از سوی دیگر ولخرجی هایش امانم را بریده است و با حقوق بازنشستگی توان تامین هزینههای زندگی و درمان او را ندارم. دهها بار او را در بیمارستان روانی بستری کردم، اما بعد از ترخیص، داروهایش را مصرف نمیکند و دست به کارهای خطرناکی میزند. حتی چند سال قبل قصد داشت مادرش را دار بزند که من او را نجات دادم، اما ناگهان پسرم طناب دار را به گردن خودش حلقه کرد و چهارپایه را از زیر پایش انداخت بلافاصله پاهایش را گرفتم و طناب را از گردنش باز کردم، ولی همه میدانند که مراقبت از یک بیمار روانی بسیار سخت است و دولت باید چارهای در این باره بیندیشد چرا که هیچ کدام از اعضای خانواده امنیت جانی ندارند و حتی پسران دیگرم از آمدن به منزلم وحشت دارند متخصصان بیماری او را اختلال دو قطبی تشخیص دادند، اما هزینههای درمانش بسیار سنگین است و.
شایان ذکر است به دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) اقدامات مشاورهای توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری در این باره آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی