به گزارش مشرق، فیلم «عیّار تنها» قرار بوده مروری مستند بر زندگی و آثار بهرام بیضایی باشد. مستندی که قاعدتا بایستی در نوع مستندهای بیوگرافیک قرار بگیرد. در اینگونه از مستند که به زندگی و زمانه یا آثار شخصیت، هنرمند و یا انسان معروفی پرداخته میشود،(خصوصاً درباره یک دوران سپری شده)، معمولا برای هرچه بیشتر مستند شدن اثر، علاوه بر سوژه اصلی، از نوشتهها، خاطرات و یا گفتههای شخصیتهای مرتبط یا معروف دیگر، نقل قول یا مصاحبه و یا تصاویری استفاده شده و همچنین بوسیله اسناد تاریخی معتبر مانند کتاب، روزنامه، نشریه، صوت و تصویر، مویّد و موکد میگردد.
مثلا در فیلم مستند «مه جنگ» ساخته ارول موریس، درباره حضور ژنرال مک نامارا در دوران جنگی مختلف، وقتی صحبتهای او درباره چگونگی آغاز جنگ ویتنام نقل میشود، نوارهای صوتی مکالمات مابین ناوهای آمریکایی و فرماندهی نیروی دریایی این کشور، مدرکی است براینکه اساساً حمله قایقهای ویتنام شمالی به این ناوها، خیالپردازی بیش نبوده. یا در مستند «نیوتن و آخرالزمان»، کارشناسان و مورخین مختلف درباره تلاشهای تحقیقاتی و پژوهشی اسحاق نیوتن برای پیشگویی آخرالزمان سخن گفته، ضمن اینکه مکتوبات و مستندات مربوطه نیز چه از نوشتههای او و یا محققین دیگر نمایش داده میشود. همچنین است در مستندهای معروف آلن رنه درباره شخصیتهایی مانند «ون گوک» یا «گرنیکا» و یا «گوگن».
اما متأسفانه فیلم «عیّار تنها» با ادعای مستندسازی درباره زندگی و آثار بهرام بیضایی، تنها به گفتار و سخنان سوژه اصلی یعنی بهرام بیضایی بسنده کرده و مقداری هم از گفت وگو با مژده شمسایی (همسر بیضایی) استفاده نموده که البته بیشتر درباره چگونگی آشنایی و ازدواج و بعضا برخی شرایط روحی و رفتاری همسرش در آستانه مهاجرت از ایران و کمیهم روزگار پس از آن را توضیح میدهد.
به جز اینها، فیلمساز از چند صحنه یکی دو مراسم و سخنرانیهایی که تقریبا کمکی هم به فیلم نمیکنند، بهره گرفته و از همه فاجعه بارتر، نمایش مستندات روزنامهای یا تصویری است که اغلب نه تنها ارتباطی با گفتار و آنچه در حال بیان و نمایش است ندارند بلکه بعضا برخلاف آن نیز عمل میکنند!
مثلا در یکی از صحنههای اصلی فیلم که بهنظر میآید بیضایی در حال نقل یکی از وقایع ناگواری است که در زندگی او گذشته، برای مثال از فشار و ظلمیکه گویا در ایران همواره بر بهاییان وجود داشته، به قضیه معروف قتل دهشتناک یک زن و پنج فرزندش در ابرقو اشاره کرده که در سال ۱۳۲۸ اتفاق افتاد. ولی آشکارا آن واقعه را تحریف نموده و در واقع به طور وارونه و جعلی روایت میکند، زیرا برعکس مقصود و منظور بیضایی، بر اساس اسناد و اخبار موجود، آن زن بینوا و فرزندانش نه تنها بهایی نبودند، بلکه به دلیل مخالفت با فعالیّتهای فرقه ضاله بهاییت در روستایشان، توسط عناصر این فرقه، سلاخی شدند!! (یعنی جناب بیضایی با آن همه ادعای تاریخ دانستن، در طول این سالها حتی برای یک بار هم در مورد واقعه فوق مطالعه نکرده، آنچنانکه حکایات و گزارشها و حتی کتابهای متعددی از آن واقعه دلخراش منتشر شده و جنایت بهاییان مجرم آن قتلها، آنچنان فجیع بود که در همان دوران بهاییپروری رژیم پهلوی برخی از آنها به سزای اعمال خود رسیدند. حتی در مکتوبات فرقه بهاییت نیز نسبت دروغ بهایی بودن به آن زن و فرزندانش داده نشد!)
اما کار مستندنمایی سازنده «عیّار تنها» از آن تحریف آشکار بیضایی هم فاجعه بارتر است. او برای به اصطلاح مستند کردن ادعای بیضایی، به برخی روزنامهها و نشریات ظاهرا متعلق به همان روزگار روی میآورد تا مثلا ادعاهای سوژه اصلی فیلم خود را موکد گرداند. فیالمثل تصویر روزنامهای را نشان میدهد که در آن خبری مبنی بر «صدور حکم دادگاه جنایی درباره متهمین به قتل بهاییها» درج شده اما ذیل آن نه از ماجرای ابرقو، بلکه از پروندهای مربوط به قضایای شاهرود و اختلاف مسلمان و بهایی در دیوان جنایی شرحی آمده که سه نفر متهم به قتل سه نفر دیگر بهخاطر عدم وجود ادله موثق، تبرئه شدهاند(که نه اسامیآنها و نه تعدادشان، ارتباطی با قتل آن زن و ۵ فرزندش در ابرقو نداشت!)
بیضایی واقعه را اینگونه روایت میکند: «در بچگیم(!) یک وقتی رفتم دادگستری که محاکمه یک کسانی بود که یک زنی را در یزد، یک جایی در یزد، با پنج تا بچه سربریده بودند و حالا داشتند برایشان هورا میکشیدند!»
بیشتر بخوانید:
یک اشتباه راهبردی در سریال «خانه امن» ؛ آیا جمهوری اسلامی متهمان را در خارج از کشور ترور میکند؟!
راوی میپرسد: «برای قاتلین هورا میکشیدند؟»
بیضایی پاسخ میدهد: «بله، در آن دادگاه برای قاتلان هورا کشیدند و بعد هم جلوی پایشان گاو کشتند! چون قرار بود که آزاد شوند، قرار بود که تبرئه شوند. چون آنها یک عده آدم نابدین (منظور بهاییان) را کشته بودند. ۵ بچه کوچک و مادرشان که تنها نان بیار خانواده بود!!»
در حین نقل این خاطره، تکه روزنامهای نشان داده میشود که خبر «ماجرای بهاییکشی در یزد و قتل ۷ بهایی» را درج کرده که البته مربوط به ماجرای دیگری در هرمزدک یزد به سال ۱۳۳۴ است و بعد از آن هم تصویر روزنامهای نمایان میشود که از محاکمه متهمین به قتل بهاییان در شاهرود مربوط به سال ۱۳۳۳ خبر داده که بازهم هیچکدام ارتباطی به ماجرای کشتار ابرقو ندارند!
در واقع دادگاهی که بیضایی ادعا میکند در بچگی (البته در زمان دادگاه، ۱۷- ۱۸ سال سن داشته) در آن حضور پیدا کرده، دادگاه متهمین «هرمزدک»بوده و نه قضیه محاکمه قاتلین زن و پنج فرزندش در ابرقو. و بیضایی، نه در آن روز فهمید که در چه جایی شرکت کرده و نه امروز و پس از گذشت ۶۵ سال، هنوز هم نمیداند، آن روز در چه دادگاهی حاضر بوده! برای چه کسانی هورا میکشیدند و میخواستند جلوی پای چه کسانی گاو بکشند! و سازنده فیلم «عیّار تنها» هم از او پرتتر است که نه خودش متوجه شده، تصاویر مستند کدام واقعه را نشان میدهد و نه اساساً از اصل و فرع آن اطلاعی دارد!!
از این به اصطلاح گافهای در واقع «ضد مستند» در فیلم «عیّار تنها» بسیار به چشم میخورد؛ مثل روایتی که بیضایی درباره بازهم دوران کودکی خود و مهاجرت خانواده پدریاش از «آران» نقل میکند و آن را مربوط به سخنرانیهای ضدبهایی مرحوم محمد تقی فلسفی میداند، در حالی که سخنرانیهای فلسفی علیه بهاییت، در ماه رمضان ۱۳۳۴ انجام گرفت که اولا بیضایی کودک نبود و ثانیا خانواده پدریاش سالها پیش از آن، در اوایل دهه ۱۳۲۰ به تهران آمده بودند و حالا بامزهتر از اینها، تصاویری است که در واقع ضد مستندساز «عیّار تنها» روی این ادعاها قرار داده که مربوط به تبلیغات مجلهای در سال ۱۳۳۵ است!! یعنی نه بیضایی و نه ضد مستندساز ما، هیچکدام یک مطالعه مختصری هم نداشتند که فیالمثل سخنرانیهای مرحوم فلسفی علیه بهاییت در چه تاریخی ایراد شده و چه ربطی با مهاجرت خانواده پدری بیضایی داشته است!
مستند «عیّار تنها» با صحنههایی شروع میشود که گویا بهرام بیضایی و مژده شمسایی قصد رفتن به سینما و دیدن دو فیلم «شمال از شمال غربی» و «مردی که زیاد میدانست» ساخته آلفرد هیچکاک را دارند و با ادامه همین صحنه نیز پایان میگیرد، در حالی که کمترین ربطی به آنچه در میانه این دو صحنه آمده پیدا نمیکند، به جز آن نمای به اصطلاح گل درشت دوربین که روی نام «مردی که زیاد میدانست» تأکید کرده و با PAN بر تصویری درشت از کلمات و حروف آن، تلاش دارد به تماشاگر شیرفهم کند که منظورش لابد بهرام بیضایی است!
خیلی سریع پس از این صحنهها میتوان دریافت که فیلم «عیّار تنها»، اساساً از ساختار و روایتی مستند برخوردار نیست. چراکه فیلمساز، روالی مستند از زندگی و فعالیتهای بیضایی (آن گونه که از نام فیلم بر میآید) ارائه نمیدهد بلکه در واقع بنا به علائق فردی و تجربی خود، برداشتی داستانگونه و خیالپردازانه از برخورد و مواجهه شخصیاش با تئاتر و سینما و آثار بیضایی دارد. در واقع میتوان فیلم «عیّار تنها» را اثری معلق و سرگشته مابین یک روایت اقتباسی و داستانسرایی شخصی دانست که البته بسیار از معیارها و استاندارد روایت و قصه به دور است.
از طرف دیگر، سازنده اثر، عاجز و ناتوان از ایجاد انسجام تاریخی برای فیلم، بدون ترتیب و توجیه منطقی در تاریخ عقب و جلو میرود، گویا هرچه به ذهنش رسیده را بدون توجه به سیر منطقی درون فیلم سرازیر کرده. مثلا از «مسافران» شروع کرده به «باشو» و سپس «شاید وقتی دیگر» میرسد و ناگهان بدون دلیل، به فیلم کوتاه «سفر» عقب میپرد، بدون آنکه حاصل یا نتیجهای در روال فیلم از آن عاید گردد.
این عدم انسجام تاریخی، به ساختار فیلم نیز گسترده شده و هرگونه فرم ساختاری را از آن زائل میسازد، چنانچه در واقع در هر بخش، گویا فیلمساز سازی دیگر نواخته است. مثلا وقتی بیضایی از خصوصیات خود و تفاوتهای آن با پیرامونش میگوید، فیلمساز با کاتهای بیجهت تند و زیاد به تصاویر مختلف از بیضایی و خانوادهاش (که کوچکترین ارتباطی با حرفهای او ندارند) بر آشفتگی و درهمریختگی فیلم را دو چندان کرده تا حدی که مخاطب هیچگونه تأملی در آن نمیتواند داشته باشد و به نتیجه یا حس مشخصی نمیرسد.
در برخی صحنهها، تصاویر کاملاً با گفتار متن یا آنچه مصاحبهشونده میگوید متناقض بوده و به نوعی نقض غرض محسوب میشود، گویی سازنده اثر اساساً متوجه نبوده چه موضوعی گفته میشود و چه تصویری باید روی آن قرار گیرد! انگار کسی هم بهعنوان ناظر، در رادیو فردا (تولیدکننده «عیّار تنها») حضور نداشته که لااقل اشکالات اساسی این صحنهها را بفهمد و ذکر کند. مثلا در حالی که بیضایی میگوید «حق منه کارکردن در مملکتم و شما کی هستید که میگویید نه»، تصاویر متعدد و مختلفی از آثاری که وی در همین مملکت کار کرده، نمایش داده میشود و در واقع خود این تصاویر، کلام بیضایی و البته مستند بودن «عیّار تنها» را بیاعتبار میسازد!
یا جایی که از مادربزرگش سخن میگوید که در حال جوراببافی، قصه برایشان نقل میکرده، همه پیرزنهای فیلمهایش نشان داده میشوند که گویا از همان شخصیت مادربزرگ او گرفته شدند، درحالی که هیچیک، نه با هم قرابت هویتی و حتی احساسی داشته و نه موقعیتهایی شبیه به آنچه بیضایی از مادربزرگش نقل میکند، نشان میدهند. مثلا پیرزن گمگشته فیلم «کلاغ» با آن موهای آشفته و مادر پیر و ساکت فیلم «رگبار» با مادر گزیدهگوی فیلم «مسافران» چه ارتباطی به هم دارند؟!!
طرفه آنکه ناموزنی و نابلدی سازندگان فیلم، آنجا بیشتر به چشم میخورد، که قرار است اطلاعاتی از کارنامه بیضایی ارائه شود (یعنی همان موضوع اصلی فیلم). آنچه حتی با یک جستوجوی ساده میتوان بهدست آورد اما دریغ که فیلمساز ولو برای مطرح نمودن ادعاهایش، حتی کوچکترین رجوعی به منابع و مآخذ مربوطه نداشته است.
مثلا در مسیر بررسی کارنامه بیضایی به فیلم «شاید وقتی دیگر» اشاره کرده و مدعی میشود که آن فیلم «به طور باورنکردنی مجوز میگیرد.» سپس اضافه میکند: «گفته میشود مسئولان سینمایی وقت تشخیص داده بودند، داستان بیش از حد فیلم هندی و آبکی است و به آن مجوز داده بودند به این خیال که اسطوره بیضایی باهاش شکسته بشود. اما بعدا که نقشه نمیگیرد، فیلم بایکوت میشود و در جشنواره آن سال تنها اجازه میدهند در بخش جنبی و بیربطی به نام غیرمتعهدها به نمایش دربیاید»!
این در حالی است که اگر جناب ضد مستندساز، یک جستوجوی مختصر در اینترنت مینمود، متوجه میشد، فیلم «شاید وقتی دیگر» برخلاف ادعای او، نه تنها بایکوت نشد بلکه در بخش مسابقه اصلی ششمین جشنواره فیلم فجر (علاوهبر بخش غیرمتعهدها) حضور داشت و نامزد دریافت پنج سیمرغ بلورین شد که یکی از آنها را برای فیلمبرداری دریافت نمود. همچنین در بهترین وقت اکران سینمایی در تابستان ۱۳۶۷ و در ماههای تیر و مرداد علیرغم زمان طولانی دو ساعت و چهل دقیقهای، به مدت دو ماه در یکی از بهترین گروههای سینمایی تهران برپرده سینماها بود.
یا مدعی میشود بعد از فیلم «مسافران»، به بیضایی ۱۰ سال اجازه ساخت فیلم داده نشد! درحالی که بیضایی، ۶ سال پس از «مسافران»، فیلم «گفتوگو با باد» را در سال ۱۳۷۷ در مجموعه «قصّههای کیش» ساخت و «سگکشی» را در سال ۱۳۷۹ یعنی دو سال بعد از آن تولید کرد و در سالهای ۷۶ و ۷۷ نیز دو نمایش «کارنامه بندار بیدخش» و «بانو آئویی» را روی صحنه برد. البته در این مدت ۱۰ کتاب هم به چاپ رساند.
ضمن اینکه خود بیضایی نیز در بیان اینگونه تحریفات از سازنده فیلم «عیّار تنها»، کم نیاورده و همچنان که قبلاً در روایات تاریخی بهاییت، وارونهنمایی کرده بود، اینجا هم بعضا به این کژتابی ادامه داده و فیالمثل میگوید فیلم «باشو، غریبه کوچک»، چهار تا چهارونیم سال توقیف بود، در حالی که فیلم یاد شده پس از آماده شدن برای نمایش در سال ۱۳۶۵، تنها به مدت دو سال نمایشش به تعویق افتاد و در بهمن ۱۳۶۷ در هفتمین جشنواره فیلم فجر برپرده سینماها نقش بست.
وارونهنمایی و دروغهای فیلم تا به آنجا میرسد که برای مظلوم جلوه دادن بیضایی و محروم نمایاندنش از کمکها و رانتهای دولتی، اساساً از فیلم آخرش یعنی «وقتی همه خوابیم» که در سال ۱۳۸۷ و در دولت احمدینژاد با پول و امکانات دولتی ساخته شد، (به جز نمایش برخی صحنههای بیربط بر گفتاری بیربطتر) سخنی به میان نمیآید. حتی نام آن فیلم، در تصویر نوشتهای هم که در فیلم ارائه شده، وجود ندارد. در واقع تولیدکنندگان فیلم و البته خود بیضایی، اساساً آن فیلم را جزو کارنامهاش حساب نکرده و علنا سانسورش میکنند.
فیلمیکه با سفارش و امکانات دولتی اما به نام خصوصی ساخته شد، در بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر در بخش مسابقه اصلی به نمایش درآمد، علیرغم ضعفهای فراوان ساختاری و محتوایی (که حتی نسبت به کارهای قبلی فیلمساز افت چشمگیری را نشان میداد) کاندیدای شش سیمرغ بلورین از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی گردید که سه جایزه از آنها را برد، از جمله سیمرغ بلورین بهترین تدوین که به شخص بهرام بیضایی تعلق گرفت و بیضایی برای دریافت آن به روی سن آمد و مورد تشویق حاضرین قرار گرفت و از دریافت جایزه ابراز خرسندی نمود.
البته این اولین بار نبود که بیضایی از پول و امکانات و رانت دولتی استفاده میکرد، او نخستین فیلمسازی بود که صدا و سیمای جمهوری اسلامی برایش سفارش ساخت فیلم داد و با پول و هزینه رسانه دولتی بود که فیلم «مرگ یزدگرد» را ساخت. اگرچه فیلم یاد شده به دلائلی از جمله حجاب بازیگران، اکران عمومی پیدا نکرد ولی یکی از پنج فیلم ایرانی حاضر در بخش مسابقه اصلی نخستین جشنواره دولتی فیلم فجر در بهمن ۱۳۶۱ بود.
اما فیلم «وقتی همه خوابیم» در همان جشنواره بیست و هفتم و در کنفرانس مطبوعاتی بعد از نمایش فیلم (که به جنجال کشیده شد) و همینطور در نقدها و نوشتههای پس از آن، مورد هجوم تندترین و شدیدترین انتقادات مطبوعات و سینماگران قرار گرفت، چرا که در آن فیلم، سینما و رسانهها، خیلی صریح به چالش کشیده شده و باندباز و فاسد معرفی میشدند.
در واقع بیضایی بهخاطر رنجش از همین اعتراضات و انتقادات رسانهها و همکارانش که آنها را توهین به خود دانست، ایران را ترک کرد و نه به دلیل آنچه که میگوید مانعتراشیهای دولت در برابر کار کردنش. اما در فیلم «عیّار تنها» از این درگیریها و چالشها به جز سخنانی گنگ و مبهم توسط مژده شمسایی درباره شرایط خاص سینمای ایران، به طور مشخص صحبتی به میان نمیآید.
پس از آن نیز فیلم «وقتی همه خوابیم» با وجود مخالفتهای کمیسیون نمایش، با دخالت وزارت ارشاد و معاونت سینمایی، علیرغم موضوع تراژیک و نامناسب برای ایام عید، در بهترین اکران سال یعنی نوروز ۱۳۸۸ برپرده سینماها رفت و اعتراض بسیاری از فیلمسازان و تولیدکنندگان را درآورد که گویا وزارت ارشاد به نورچشمیخود، امکانات ویژهای داده که با وجود ضعفهای فراوان، هم آن را به جشنواره آورد، هم در بخش مسابقه شرکت داد، هم شش جایزه برایش تدارک دید و هم طلاییترین اکران سال را در اختیارش گذارد.
طنز ماجرا اینجاست که باوجود این همه دروغ و تحریف در این ۵۵ دقیقه فیلم «عیّار تنها» از زندگی و فعالیتهای بهرام بیضایی، او در جایی از فیلم، در مقابل پرسش راوی درباره چرایی مهاجرت از ایران میگوید:
«... نمیخواستم از ایران بیام بیرون... اما دیدم این همه دروغ قابل تحمل نیست...»!!
بهنظر میرسد که به جز این تحریفات، هدف اصلی اتهامات مختلف فیلمیکه توسط رادیو فردا (وابسته به سرویس اطلاعاتی CIA) ساخته شده و از زبان بهرام بیضایی نقل میشود، نه انقلاب و نظام اسلامی بلکه مردم ایران هستند. بیضایی به صراحت مردم ایران را متهم به سانسور و فشار بر او، فیلمها، خانواده، خاندانش و بهاییان میکند. در بخشی از فیلم، راوی از سانسور و فشار در ایران، میپرسد: «این ماجرایی که میگویید مال سانسور دولتی بعد از انقلاب است؟» و بیضایی پاسخ میدهد: «نه نه نه، مردم»!
او سپس به محوریت مردم ایران در این سانسور اشاره کرده و ناخودآگاه به مردمی بودن حکومت جمهوری اسلامی اذعان میکند. بیضایی میگوید: «... سانسور ایران فقط سانسور حکومتی نیست، این حکومت از درون این جامعه در آمده، این سانسور در این جامعه است و این جامعه این حکومت را میسازد و در نتیجه سانسور خودش را از طریق حکومت اعمال میکند...»
این خشم بیضایی از مردم، آنگاه بیشتر توی ذوق میزند که راوی درخواست میکند شرح سانسورهایی که بر او رفته را شرح دهد و بیضایی اذعان میکند برای اینکه شرح سانسورهایی که در زندگیاش وجود داشته را بازگوید، باید از کودکی خود شروع کند، از بدو تولد و در هر مرحلهای آن را توضیح دهد. سپس اینچنین آغاز میکند:
«... (سانسور در زندگی من) از همان روز یا نیمه شبی که به دنیا آمدم وگریه میکردم (شروع شد)، احتمالا برای همینگریه میکردم.... از وقتی خودم را شناختم با رفتارهای غیرمعمول (مردم) با خودم روبهرو شدم، چه بهخاطر عقاید پدر و مادرم و چه بهخاطر رنگ چشمم و چه بهخاطر نوع حرف زدنم و چه منطق حرف زدنم، چه اینکه درس دوست نداشتم و سینما را دوست داشتم... یعنی کسی که عین ما نباشد، سؤال میشود برای ما.»
بیضایی گلایه میکند که همواره در مدرسه و کوچه و محله با دید دیگری به او نگاه میکردند و دوران مدرسهاش را وحشتناکترین دوران زندگیاش میداند. بیضایی میگوید حتی مادربزرگش به دلیل وابستگی به بهاییت از کل خاندانش طرد شده بود. او با کنایه اظهار میدارد: «هر کس را دور و بر خود نگاه میکردم، طرد شده بود»!!
این در حالی است که به شهادت تواریخ مستند و معتبر، فرقه ضاله بهاییت (که بهرام بیضایی اینگونه با تحریف تاریخ از آنها دفاع میکند) در طول بیش از ۱۵۰ سال حضور در این سرزمین، جنایات فردی و جمعی بسیاری را در حق مردم این کشور مرتکب شد.
آنها به جز قتلهای فجیعی مثل جنایت ابرقو و نصیر الاسلام و محمد فخار، با تشکیل جوخههای ترور در زمان مشروطه مانند کمیته مجازات، همراهی رضاخان در کودتای سیاه ۱۲۹۹، حضور در دستگاههای امنیتی و نظامی و دولتی حکومت محمدرضا پهلوی، دست داشتن در کشتارهایی مانند ۱۵ خرداد و به شهادت رساندن هزاران تن از مردم مسلمان، شرکت در اعدام مبارزانی مانند طیب و حاج اسماعیل رضایی، هجوم برعلیه ارزشهای فرهنگی ایران، به غارت بردن ثروتهای مادی و معنوی این ملت و جاسوسی مستقیم برای امپراتوری جهانی صهیونیسم و. .. کارنامه سیاهی از خود برجای گذاردند که هیچگاه مورد بخشش و فراموشی این مردم قرار نخواهد گرفت.