به گزارش مشرق، مجید شاکری، استاد دانشگاه و کارشناس مدیریت مالی در یادداشتی نوشت:
۱- در ابتدای نوشتار، محض شهادتین، شادمانی بسیار خود را از تحقیر شدن ترامپ قاتل ابراز می کنم. این نوشتار تلاشی است برای ارائه چارچوبی واقع گرایانه فراتر از این شادی نخستین.
۲-وقتی کیسینجر با تمارض به مرض قلبی، نهانی از پاکستان به پکن رفت و با هیجان برای یک توافق سریع روبروی چوئن لای نشست و گفت:" باید فرصت نیکسون را برای بهبود روابط آمریکا-چین قدر دانست." پاسخ شنید که:" قبلتر آقای کندی هم به دنبال ابتکار در رابطه با چین بود، اما اجل امانش نداد. ما روی خواسته های اصلی خودمان متمرکز هستیم و اگر در گفتگو با دولت نیکسون به آن نرسیم منتظر می مانیم تا کندیها و نیکسونهای دیگری بیایند." در عمل هم با وجود محدود بودن فرصت، چینیها تا وقتی آمریکا اذعان به چین واحد را در بیانیه نگنجاند، هیچ پیشرفتی در روابط طرفین حاصل نشد. برای چین تا جایی که به هسته سخت خواسته هایش بر می گشت، در عمل هیچ تفاوتی بین نیسکون ها و کندی ها نبود. کمتر از ده سال بعد چین در پرونده تیان آن من نه تنها بین دو حزب فرق می گذاشت بلکه خیلی آشکار از منافع اقتصادی جمهوری خواهان در معامله با چین برای کندکردن تلاش دموکراتها علیه چین استفاده می کرد. چه " بی تفاوت انگاری" تفاوت بین دو حزب در آمریکا و چه استفاده آشکار از تفاوت دو حزب کمتر از ده سال بعد، هر دو رویکرد عاقلانه ای بودند. به سادگی در ۱۹۷۱ موارد اصلی در پرونده چین- آمریکا در وضعیتی نبود که اهداف و دیدگاه دو حزب درباره آن تفاوتی داشته باشد و "بی تفاوت انگاری" راهبرد درست بود. ده سال بعد اما مواردی که در فهرست تحریمی آمریکا بعد از واقعه تیان آن من مطرح می شدند دقیقا محل تفاوت دو حزب آمریکایی بودند و استفاده از آن تفاوت عاقلانه می نمود.
۳- آیا بایدن و ترامپ با هم متفاوتند؟ قطعاً نه فقط در رفتار، بلکه در گروههای ذینفع، فلسفه حکمرانی و برای ما از همه مهمتر در پرونده خاورمیانه. طبعاً حالا بن سلمان روزی هزار آرزو می کند کاش بن نایف را به حبس نفرستاده بود. اردوغان ناچار از بازتنظیم شرایط خود است و سیسی باید خیلی حواسش را بیشتر جمع کند. اما آیا بایدن و ترامپ در پرونده ایران هم تفاوت دارند؟ مرور تجربه بند ۲ می گوید باید این سوال اصلاح شود:"آیا در موارد اصلی فعلی پرونده ایران- آمریکا بایدن و ترامپ متفاوتند؟"
۴-سوالات اصلی اقتصادی آمریکا در دوران پس از کرونا( فارغ از آنکه چه کسی در راس آن باشد) یکسانند. سیاست انبساط پولی بسیار گسترده دوران کرونا به هر حال حدی از سترون سازی پولی و بالا کشیدن نرخهای بهره بعد از آن را ناچار میکند. این همه در حالی است که در بین اقتصادهای اصلی چین درست برخلاف بقیه، هیچ سیاست پولی انبساطی غیرعادی ای انجام نداده و نیاز چندانی به این دوره پردردسر انقباض پولی برای ممانعت از تورم ندارد و اینجا دقیقاً جایی است که مشکل آغاز می شود:" غرب ناچار از افزایش نرخ های بهره و خنک کردن اقتصاد در جهان پساکروناست در حالیکه چین کوچکترین نیازی به چنین کاری ندارد." و اضافه کنید که درست در میانه این دردسر تلاش برای کاهش تراز تجاری منفی توسط ترامپ عملاً( موقتاً یا دائماً) شکست خورده است و حدی از نیاز به فروش اوراق قرضه دلاری به خارجی ها برای جبران کسری تراز تجاری باقی است و این باز خودش به عنوان یک عامل رو به بالای نرخ بهره کار می کند. چه جای آنکه سهم فروش اوراق قرضه دلاری به خارجی ها از ۴۵ درصد در دهه ۹۰ به ۳۶ درصد در دهه دوم قرن بیست و یک رسیده است و این همان حقیقی است که رییس جمهور آمریکا را ( ترامپ باشد یا بایدن) به سیاست کنترل کسری تراز تجاری وا می دارد. این همان شرایطی است که رییس اجرایی IMF آن را به دوره صعود طولانی و سخت از یک قله پس از کرونا برای همه جهان تشبیه می کند.
ماندل مقاله بی نظیری دارد که توضیح می دهد در شرایط پسا برتن ووزد دو اقدام اصلی مانع از بی ثباتی اقتصادی میشود. اول کنترل تورم در داخل و دوم هماهنگی نسبی بین بانکهای مرکزی اصلی جهان در انبساط و انقباض ترازنامه خود و خوب در وضعیتی هستیم که چین نیازی به این هماهنگی ندارد.
۵- حقایق بند ۴ از جهات مختلف به پرونده ایران-آمریکا مرتبط است. اولاً رییس جمهور آمریکا ترامپ باشد یا بایدن نمی تواند از نفت شل بگذرد. هر سنت ارزش افزوده این صنعت در محاسبه تولید ناخالص داخلی آمریکا آن هم وقتی که جایگاه نخست آن کاملاً به چالش کشیده شده ضروری است. بعد از یک کسری بودجه گسترده کرونایی حدی از کاهش نسبت بدهی ملی به تولید ناخالص داخلی( شبیه به انچه کلینتون کرد.) ضروری است و نفت شیل یک کاسبی مالیات پرداز خوب است که کل زنجیره ارزش افزوده آن داخل اقتصاد آمریکاست. از این گذشته این فناوری نقش مهمی در کاهش کسری تراز تجاری آمریکا دارد. رییس جمهور بعدی هر شعاری که داده باشد و سخن از هر سیاستی در حوزه انرژی کرده باشد، نمی تواند پاسخی متفاوت به سوال نحوه رفتار با بخش نفت شیل بدهد. با توجه به حقایق فوق چرا باید امریکا از ورود مجدد یک تولید کننده نفت آن هم با قیمت تولید بسیار ارزان به بازار استقبال کند؟چرا باید رییس جمهور بعدی آمریکا فروش پایدار یا آزادانه نفت ایران را متناسب با منافع ملی آمریکا بداند؟
۶- موثرترین ابزار آمریکا برای کنترل چین کاهش تنوع مبادی تأمین انرژی چین است. چینی ها از گذشته یک نوع تسهیم ریسک سیاسی سبد تأمین کنندگان نفت داشته اند که عبور یک منبع از درصدی مشخص را خلاف منافع ملی خود می دانسته اند. همین حالا چند سال است که روسها در تأمین نفت چین از این حدود گذشته اند و چینیها بسیار از این بابت احساس ریسک میکنند. به جز این، آمریکایی ها از ابزار های مختلف برای کنترل مسیر دریایی نفت به چین برخوردارند. از عراق تا تنگه مالاکا. چرا آمریکا باید با اجازه فروش آزادانه و پایدار نفت توسط ایران اولاً به چین کمک کند تا تسهیم سبد تأمین خود را بهبود بخشد و ثانیاً مسیر لجستیکی متفاوت از مسیر تحت کنترل خود را ایجاد کند؟
۷-پس از تروریستی اعلام کردن بانک مرکزی ایران، با اعمال تگ SDGT بر بانک و دارایی های آن عملاً امکان استفاده از آن برای کالای اساسی با دست انداز مواجه شد. از آن روز آمریکایی ها از نیاز ایران به ذخایر بانک مرکزی برای خرید کالاهای اساسی بعنوان یک شیر تنظیم گر رفتار امنیتی ایران بهره بردهاند و ایران را به یک دشمن کاملاً تحت کنترل بدل کرده اند. چرا آمریکاییها ( بایدن یا ترامپ) باید از این شیوه عالی کنترل رفتار دست بکشند و تحریمهای بانک مرکزی را لغو کنند؟
۸- یکبار دیگر حقایق فوق را در چارچوب مقاله ایلان گلدنبرگ و همکاران مرور کنیم. دقیقاً گام اول آمریکای بایدن روی جابجایی ذخایر بانک مرکزی با اهداف بشردوستانه تنطیم شده(کنترل رفتار با ذخایر قبلی) و نه فروش نفت و در گام دوم که از آرامش متقابل منطقهای سخن رفته باتوجه به در جریان بودن بازآرایی نیروهای آمریکا در عراق و سوریه و سرعت فرآیند تطبیع بین اسرائیل و امارات عملاً ایران با پذیرش آرامش متقابل یک امتیاز بسیار بزرگ به طرف مقابل داده است نه صرفاً یک آتش بس موقت. گام سوم اما درباره بازگشت متقابل به برجام یا یک توافق هسته ای دیگر است.
۹- آیا آمریکا می تواند به برجام بازگردد بدون آنکه تحریم نفتی یا بانک مرکزی را لغو کند؟ با یک تعریف ضیق از برجام مثل اینکه تحریم کاتسا را نقض فاحش برجام نداند، بله. در واقع تگ SDGT که ذیل کاتسا به صنعت نفت ایران و بانک مرکزی آن اعمال شده است با چنین تعریفی می تواند باقی بماند. یعنی آمریکا به برجام بازگردد بدون آنکه عملاً اتفاقی بیفتد. از این لحاظ بین بازگشت به برجام و بازگشت همه چیز به تاریخ خروج آمریکا از برجام تفاوت جدی وجود دارد.
اما فراتر از این و با فرض اینکه باقی ماندن این تحریمها را نقض فاحش برجام بدانیم آیا آمریکا می تواند مانع از فروش پایدار نفت ایران در چارچوب برجام شود؟ بله. در برجام تحریم نفتی هرگز لغو نشد بلکه صرفاً سقف فروش نفت ایران معلق شد. به بیان دیگر هر خریداری باید در ایام برجام برای خرید خود مجوز اوفک را بصورت عمومی یا موردی بگیرد. ترکیب این حقیقت با آنکه ریسک بازگشت مجدد تحریمها همیشه وجود دارد باعث می شود اولاً بازگشت ایران به بازار نفت به سرعت سال ۹۵ نباشد و ثانیاً همیشه عدد آن متناسب با منافع ملی آمریکا قابل تنظیم باشد. در واقع همیشه بر اصل بازگشت نفت ایران به بازار و نیز میزان پایداری آن متناسب با اهداف آمریکا در بند ۴و ۵و ۶ ابهام جدی وجود دارد، فارغ از آنکه چه کسی رییس جمهور آمریکا باشد.
۱۰- آیا رای آوردن بایدن آن هم به این صورت ممکن است منجر به سناریوهای خوشبینانهای شود؟ قطعاً. اما نه از دریچه پرونده ایران-آمریکا. انتخاب بایدن و بخصوص نحوه رای آوری ضعیف او و باقی ماندن شکافهای مهم و بزرگ در جامعه آمریکایی یک گام مهم به سمت یک جهان چند قطبی تر است. نعمتی که ایران از ۱۳۷۰ تا کنون از آن بی بهره بوده است. وقتی از اصطلاح "جهان چند قطبی تر" استفاده می کنم صرفاْ میکوشم با استفاده از کلمات کهن آینده را توصیف کنم، بدون آنکه این کلمه را جامع بدانم. ایران در شکل گیری این جهان "چند قطبی تر" بدون آنکه نقشه ای داشته باشد یا بداند یا نفعی ببرد، نقش مهمی داشته است که شرح آن موضوع نوشتار دیگری است.
۱۱-برگردیم به سوال آغازین. آیا برای ایران فعلی فارغ از هیاهوها و این حقیقت تلخ که سیاست داخلی ایران و انتخابات آتی کاملاً درگیر سیاست خارجی آن است، عملاً تفاوتی بین ترامپ دور دوم و بایدن هست؟ خیر. آیا روزی میرسد که بعد از گذار از مرحله فعلی به جایی برسیم که سرمایهگذاری روی تفاوت دو حزب معقول باشد؟ در آینده بله.