پای درددل‌ مردم کوچه و بازار؛ با یکه‌تازی کرونا و قیمت‌ها - کراپ‌شده

انگار کرونا و قیمت‌ها با هم کورس گذاشته‌اند؛یکی جان مردم را نشانه گرفته و آن یکی سفره مردم را. انگار قرار نیست هیچ کدام کوتاه بیایند!

به گزارش مشرق، «۹ ماه از آمدن کرونا گذشته. انگار ترس‌مان ریخته که اینطور بی محابا به کوچه و خیابان زده‌ایم. نه به آن اولش که از ترس کرونا در خانه را باز نمی‌کردیم و وسایل و لوازم را چند بار با الکل و ضدعفونی‌ها می‌شستیم نه به الان که شانه به شانه هم در مترو  ایستاده‌ایم».

حرف زن تمام نشده، آنکه روبه‌رویش نشسته، می‌گوید: از سر دلخوشی و شکم‌سیری که بیرون نیامده‌ایم. خود من هم دیابت دارم هم فشار خون. بیرون آمدن برایم مرگ است چرا که هر لحظه امکان دارد کرونا بگیرم، اما خب یکی بگوید خرج خورد و خوراک بچه‌هایمان را از کجا دربیاوریم؟

زن با ماسک صورتش را کمی جابجا می‌کند می‌گوید: شوهرم کارگر روزمرد است، البته قبل‌ترها برای خودش کار و باری داشت، اما از وقتی که کارخانه شان خصوصی شد و نیروها را تعدیل کردند دو سه سالی می‌شود کارگر ساختمانی شده و هر روز به امید درآوردن یک لقمه نان سر چهارراه می‌نشیند؛ این روزها هم که اوضاع کار کساد شده؛ اصلاً کار نیست... من هم در یک تولیدی کار می‌کنم؛ راسته‌دوزی می‌کنم تا بتوانم حداقل  خرج اجاره خانه را دربیاورم. 

***

همینطور که با انگشت‌ صفحه موبایلش را بالا و پایین می‌کند بلند می‌گوید: چه جالب الان زده‌اند که گوجه 11 هزار تومانی وارد بازار شد.

همین یک جمله کافی است تا جو داخل اتوبوس به هم بریزد.

یکی از آن‌طرف بلند می‌گوید:گوجه 11 هزار تومانی! حتی مردم دیگر نمی‌توانند نیمرو بخورند. با این اوضاع گرانی تخم‌مرغ و گوجه و کمیابی روغن و قیمت سی و چند هزار تومانی برنج به قول خودشان خبر خوش داده اند!!خبر ورود گوجه 11 هزار تومانی.

بحث بالا می‌گیرد. پسر جوانی که سرش به خواندن یک کتاب گرم است عینکش را با دست جابجا می‌کند و می‌گوید: اینها همه به کنار؛ بگذارید دو هفته تعطیل شود تازه آن موقع، قیمت دستتان می آید.

همین یک جمله کافی است تا همهمه نگذارد صدا به صدا برسد.یکی از آن  وسط اتوبوس، خودش را با بدبختی به پسر جوان می رساند و می گوید: آقا راست می گویید!؟

پسر جوان با تعجب نگاهش می‌کند. مرد می‌گوید: من چک داده ام؛ کار گرفته ام. اگر تعطیل کنند که به خاک سیاه می‌نشینم.هم کارم را از دست می‌دهم هم باید ضرر و زیان بدهم.

بحث که در قسمت مردان بالا می گیرد زنی که در کنار من ایستاده، می گوید: آخر یکی بگویدکه قرار است چه شود؟همه که کارمند نیستند که حقوقشان را سر ماه بگیرند چه تعطیل باشد و چه غیر تعطیل!

من فروشنده یکی از مانتو فروشی ها هستم. همه مشتری‌های ما تازه شب که می شد برای خرید می‌آمدند. این دو سه روزی که ساعت تعطیلی مغازه ها را 6 اعلام کرده‌اند عملا هیچ چیز نفروخته‌ایم. مردم سرکارند از صبح تا بعدازظهر، معلوم است که بعد از آن برای خرید می‌روند.

زنی که روبرویمان روی صندلی نشسته است می‌گوید: اینکه چیزی نیست شوهر من کافی‌شاپ دارد و چندماه است که در تعطیلی هستیم اگر چه یواشکی و با کرکره پایین کار می‌کنیم و فقط مشتری‌های خود را پذیرش می‌کنیم اما تا کی می‌توان اینطور زندگی کرد. از ترس اصناف و پلمب مغازه و با هزار ترس و لرز هر روز همان چهار پنج نفر را که پاتوقشان شده و می‌دانند مغازه‌مان باز است پذیرش می کند؛ چرا هیچ‌کس به این فکر نمی‌کند که مغازه‌دارها با این محدودیت‌هایی که گذاشته‌اند خرج اجاره مغازه را از کجا بدهند؟ چه کسی چک‌هایشان را پاس می‌کند؟ تازه خرج زن و بچه و اجاره مغازه و خانه و آب و برق و گاز و تلفن به کنار.

***

پیرزن عصازنان آدرس خانه بهداشت را می‌پرسد. می‌گویم من ساکن این محله نیستم. همانطور که ایستاده، نفسی چاق می‌کند و می‌گوید: می‌ خواهم واکسن آنفلوانزا بگیرم؛ می‌گویند به افراد مسن با شرایط خاص می‌دهند. به نظرت الان واکسن دارند یا نه؟ پاسخی ندارم که بدهم؛ اما می‌گویم کاش تماس می‌گرفتید و خودتان را به زحمت نمی‌انداختید. 

زن می‌گوید: دلتان خوش است ها؛ تلفنی که پاسخ نمی‌دهند؛ گفتم حضوری بیایم تا اگر واکسن بود همانجا تزریق کنند.

***

خنکای پاییزی هوا لذت بخش است. بارش‌های روز گذشته هم باعث شده هوای شهر با طراوت باشد اگرچه از پشت ماسک هیچ لذتی ندارد.

بساط دستفروش‌ها داغ داغ است. بساط کرده‌اند از هر چه که بخواهید. بازارگرمی‌ می‌کنند اگرچه اکثر عابران،تماشاگر هستند و رهگذر.

یکی بلند می گوید: «بدو بدو اینور بازار؛ تا تهران را تعطیل نکرده‌اند بیایید و خرید کنید؛ بعدا باید به چند برابر قیمت بخرید».

همینطور که رد می‌شوم به مغازه‌هایی نگاه می‌کنم که در این ساعت روز هم مشتری ندارند. از دیدن قیمت های لاکچری آجیل ها مغزم سوت می‌کشد پسته 290 هزار تومانی، مغز بادام ۳۷۰ هزار تومانی... اینطرف‌تر هم بساط لباسهای زمستانی پهن است.

«قیافه شان به قیمت هایی که گذاشته ای نمی ارزد!»زن این حرف را می‌زند و لباسی را که در دست دارد به فروشنده پس می دهد.فروشنده هم می‌گوید: این جنس‌های پارسال است قیمت لباس‌های امسال را ندیده‌ای!

همینطور که در حال نگاه کردن لباس‌ها هستم از فروشنده می پرسم  شما هم ساعت ۶ تعطیل ‌می‌کنید؟ فروشنده نگاهی به سر تا پایم می کند و می گوید: بازرس که نیستید؛هستید؟ با تعجب نگاهش می‌کنم.  خودش می‌گوید: خب مجبور هستیم. اگر مغازه را نبندیم پلمب یک‌ماهه می کنند با جریمه؛ حداقل با این اوضاع بد اقتصادی تا ساعت شش تک و توک  فروش داریم اما اگر مغازه را ببندند که چند نفر بیکار می شوند.

 ***

پریروز جلسه ستاد ملی مقابله باکرونا بود. رئیس جمهور از وضع محدودیت های جدید خبر داد و سخنگو هم از اعمال برنامه های جدید از اول آذرماه!

مردم این وسط مانده اند. از یک سو ‌کرونا بیداد می‌کند و از آن سو قیمت‌ها یک تازی!

انگار اصلا قرار نیست هیچکدامشان کوتاه بیایند؛ با هم کورس گذاشته اند یکی جان مردم را نشانه گرفته و آن یکی سفره مردم را!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۰۱:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۶
    11 0
    روز به روز هم بد تر میشه
    • IR ۱۲:۳۳ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۶
      11 0
      فاتحه اقتصاد و جمعیت سالهاست که خوانده شده فقط مسئولان خودشون رو به نشنیدن میزنند

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس