به گزارش مشرق، جنایت اسپایکر، فاجعهای است که در آن حدود ۲ هزار جوان دانشجوی نخبه عراقی توسط جنایتکاران داعشی در تکریت به شهادت رسیدند.
گستردگی ابعاد این جنایت به حدی بود که آن زمان همه گمان میکردند این فاجعه در تاریخ بشر ثبت و ابعاد آن موضوعاتی مانند هولوکاست را که حتی فاقد سند هستند، تحتالشعاع قرار دهد. اما این قتلعام و نسلکشی خیلی زود فراموش شد و رسانههای جبهه مقاومت هم آن را رها کردند. حتی این جنایت دچار تحریف هم شد و عدد شهدای فاجعه اسپایکر توسط برخی رسانهها کمتر از تعداد واقعی اعلام میشود.
اسپایکر نام پایگاهی در شمال عراق است که در اختیار نیروی هوایی ارتش عراق قرار دارد و از آن به عنوان دانشگاه علوم و فنون هوایی استفاده و جوانان نخبه این کشور در این دانشگاه افسری ضمن آموختن فنون پرواز و دیگر علوم و فنون هوا و فضا به استخدام نیروی هوایی عراق در میآیند.
جنایت اسپایکر در فاصله روزهای ۱۱ تا ۱۵ ژوئن سال ۲۰۱۴ میلادی برابر با ۲۱ تا ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ به وقوع پیوست و در آن جنایتکاران داعشی با همکاری تعدادی از افراد حزب بعث و قبایل منطقه، دانشجویان و کارکنان این پایگاه را با فریب از اسپایکر خارج و در حالی که کامل غیر مسلح و حتی لباس راحتی برتن داشتند به طرز فجیعی قتل رساندند.
پرداختن به ابعاد ماجرای جنایت اسپایکر از جمله موضوعاتی بود که در سالهای اخیر دغدغه پرداختن به آن را داشتیم، اما با توجه به وقوع این جنایت در عراق، خصوصاً منطقه تکریت امکان حضور در صحنه و پرداختن به آن وجود نداشت. تا اینکه در آخرین سفر به عراق و رایزنی با برخی نهادها امکان حضور در تکریت و تهیه گزارش میدانی و گفتوگو با شاهدان این جنایت فراهم شد.
حرکت برای عزیمت به سمت اسپایکر را از بغداد به سمت شمال عراق آغاز کردیم و حوالی بعدازظهر به سامرا رسیدیم. به دلیل ناامن بودن جاده، شب را در سامرا و در جوار مضجع شریف امامین عسکرین (ع) سپری کردیم و صبح به سمت تکریت به راه افتادیم.
شرایط شمال عراق متفاوت از نواحی مرکزی و جنوبی است و در این مناطق هنوز هستند کسانی که به حزب بعث وفادارند و همین وفاداری به بعثیها سبب پیوستن آنها به داعش و دیگر گروههای تکفیری و تروریستی شد. اکنون هم باوجود ثبات در منطقه هنوز این مناطق ناامن است و حتی بومیان هم کمتر به تنهایی بین شهرهای شمالی عراق تردد میکنند.
به هرحال حرکت ما با همراهی دو خودرو مسلح به سمت تکریت آغاز شد. این شهر در ۱۴۰ کیلومتری شمال غرب بغداد قرار دارد و پس از عبور از سامرا شهر بزرگی در مسیر آن نیست. عبور از این مسیر بیابانی و لمیزرع و شنیدن موضوع ناامنی منطقه مقداری اضطراب به دل میانداخت اما در حدی نبود که ما را از سفر بازدارد و بالاخره پس از گذر از این مسیر با دیدن چند بنای عظیم که بقایای کاخهای صدام بودند، دریافتیم که به تکریت رسیدهایم.
محوطه کاخهای صدام در تکریت که به خرابه و زبالهدان تبدیل شده
شهری با قدمت چند هزار ساله با آثاری از دوران پیش از میلاد مسیح و تمدن آشور، مرکز استان صلاحالدین عراق و زادگاه صدام حسین دیکتاتور بعثی که در کرانه روز بزرگ دجله واقع شده است.
همه این تعاریف باعث شده بود گمان کنیم شهری آباد و سرسبز در پیش داریم، اما با منطقهای جنگزده و ویران که امکانات اولیه زندگی هم در آن وجود نداشت، مواجه شدیم. البته توصیفی که از شهر شنیده بودیم هم این بود که صدام زادگاهش را بسیار آباد کرده اما وقوع جنگ، از حمله آمریکاییها گرفته تا هجوم تکفیریها خصوصاً داعش و زد و خوردهای آنها با ارتش و نیروهای بسیج مردمی سبب وارد شدن آسیبهای جدی به این شهر شده بود.
البته هدف ما از این سفر دیدن آبادی یا ویرانی تکریت نبود. از این رو بلافاصله راهی قتلگاه اسپایکر شدیم. قتلگاهی که زمانی محل کاخهای صدام و خوشگذرانیاش بود. او پل باعظمتی هم برفراز رود دجله برای دسترسی به کاخهایش ساخته بود. اما این مکان امروز ویرانهای بود که به موزه شهدای اسپایکر تبدیل شده بود.
نمایی از یکی از کاخهای صدام
آنچه ملاحظه میشد، هشت کاخ با عظمت روی بلندی بود که در کنار رود احداث شده، در این نقطه رود دجله به دو شاخه تقسیم شده و چند کیلومتر پایینتر دوباره به هم متصل شده بود. یعنی جزیرهای در وسط رود پدید آمده و صدام چنین مکانی را برای احداث کاخهایش انتخاب کرده بود. چند کاخ این سمت رود، چند کاخ آن سمت رود و چند کاخ هم در جزیره وسط رودخانه. چند بنا هم در حال ساخت بوده که با سقوط صدام به حال خود رها شده بود.
جزیرهای در رود دجله که کاخهای صدام در آنجا و اطرافش واقع شده است
هنگام پیاده شدن از ماشین با بوی تعفنی مواجه شدیم که بسیار عجیب بود. اولین توضیح حاضران هم درباره همین بوی نامطبوع بود. درست حدس زده بودیم. این بوی یکی از گورهای دسته جمعی بود که پیکرهای شهدا در آن باقی مانده بود و با گذشت سالها هنوز بوی آن به مشام میرسید.
به محض رسیدن، کار بازدید را آغاز کردیم، زیرا مأموران امنیتی گفتند به دلیل ناامنی منطقه زیاد نمیتوانیم آنجا بمانید و باید قبل از تاریک شدن هوا به سامرا یا بغداد بازگردیم.
همان ابتدا تعدادی بنر و تابلو که تصاویری از این جنایت روی آن بود نظر ما را به خود جلب کرد. به سمت تابلوها رفتیم. مردی عراقی جلو آمد و شروع به توضیح دادن درباره این جنایت کرد. بنرها زیر یک پل نصب شده بود و در منتهی الیه خیابان هم ساختمانی یک طبقه قرار داشت که مقر بسیج مردمی عراق (حشدالشعبی) بود. ساختمانی که چند سال قبل داعش با تصرف منطقه، پرچمش را روی آن نصب کرده بود.
محل انتقال گروهی از دانشجویان به کنار دجله برای اعدام
فرد راهنما به اتاقی رفت و تعدادی عکس برای ما آورد و شروع به توضیح دادن کرد: درست همین نقطهای که ایستادهاید، دانشجوها را از خودرو پیاده کرده و آنها را به چند دسته تقسیم کردند. عدهای را به محوطه جلوی کاخها بردند و عدهای را از کنار همین ساختمان به کنار رودخانه بردند. در حالی که تصاویر را در دست داشتیم به دنبال مسیر حرکت دانشجوهای مظلوم راه افتادیم و با عبور از کنار ساختمان به نقطهای رسیدیم که با دیدن آن ترس عجیبی به دلمان افتاد.
اینجا درست همان نقطهای بود که در فیلمهای منتشر شده توسط داعش بارها دیده بودیم. جایی که جوانها را یکی، یکی لب رود میآوردند و با زدن گلوله به سرشان آنها را به درون آب پرت میکردند.
نقطهای که جوانان بیگناه را به ضرب گلوله به شهادت رسانده و آنها را به رودخانه پرتاب میکردند
فرد راهنما که گویا مدت زیادی بود کسی را برای ارائه این توضیحات نیافته بود با شور و هیجانی خاص و در حالی که اشک میریخت به شرح این جنایت میپرداخت. او هنگام توضیح، عکسهای مربوط به گفتهاش را هم به ما نشان میداد و برای جوانان وطنش همچنان میگریست. هنگامی که به کنار رود رسیدیم از شدت ناراحتی فریاد «یا حسین» سر داد و گفت: نمیتوانید تصور کنید که این رود با عظمت از خون این جوانان به رنگ سرخ درآمده بود.
آب رود دجله که از خون جوانان مظلوم به رنگ سرخ درآمده بود
خروش رود دجله و غرش آب و عرض وحشتناک آن اضطراب را در ما تشدید میکرد. آنجا درست زیر پل باعظمتی بود که روی رود دجله در زمان صدام احداث شده بود. جالب بود وسط پل براثر اصابت راکت هواپیمای جنگنده آمریکایی فروریخته بود، اما پل به قدری استحکام داشت که بومیان با ورقهای آهنی دوطرف پل را به هم وصل کرده و بدون داشتن پایه زیر آن، از روی پل تردد میکردند. تکه کنده شده از پل هم هنوز زیر آن آویزان بود.
پلی روی دجله که هواپیمای آمریکایی آن را هدف قرار داد
از راهنما پرسیدم: اصلاً داعش چگونه توانست این همه جوان را از پایگاه اسپایکر خارج کند و به اینجا بیاورد؟ پاسخ داد: داعشیها میدانستند در صورت درگیری با پایگاه اسپایکر یا شکست میخورند و یا تلفات سنگینی میدهند. از این رو با کمک بعثیها و برخی قبایل منطقه، نقشهای شوم برای خارج کردن دانشجوها و خلع سلاح آنها کشید.
تعدادی از داعشیها با لباس مردم عادی سراسیمه به جلوی پادگان میروند و به آنها میگویند: داعش با تمام قدرت در حال نزدیک شدن به این منطقه است و اگر به اینجا برسد همه شما را قتلعام میکند. با ما بیایید تا شما را به مناطق امن ببریم. تعداد این افراد زیاد بوده و برخی از آنها هم چهره موجهی داشتند. ظاهراً فرمانده پایگاه هم به جوانان اطمینان میدهد که شما به جای امنی منتقل میشوید. به این صورت جوانان حاضر در پایگاه با تعداد زیادی خودرو از سواری گرفته تا کامیون و وانت به تکریت و محدوده کاخهای صدام منتقل میشوند و آنجا متوجه میشوند که در چنگال داعشیها گرفتار شدهاند.
انتقال به تکریت و سرنوشتی شوم
برخی از این جوانان حتی لباس راحت بر تن داشتند و از ترس جانشان با همان لباسی که در آسایشگاه بودند سوار ماشینها شده بودند. آنها دسته دسته به قتلگاه میآمدند و خبر نداشتند چه سرنوشت دردناکی تا لحظاتی دیگر در انتظارشان است.
ابتدا از آنها سؤال میشود کدام یک از شماها شیعه هستید. ابتدا همه سکوت میکنند، اما در ادامه برخی از دانشجویان شروع به معرفی جوانان شیعه میکنند. به این صورت جوانان شیعه جدا شده و آنها را گروهگروه به قتلگاه میبرند. عدهای را به کنار رود، گروهی را به کنار گور بزرگ از قبل حفاری شده و برخی را هم به محوطهای در پشت کاخها برده و همه را قتلعام میکنند.
راهنما هنوز میگریست و با اشک و آه برای ما ابعاد این جنایت را شرح میداد. او از جمله اولین کسانی بود که پس از بازپسگیری منطقه از داعش به تکریت آمده و با حجم عظیم پیکرها روبرو شده بود.
از او پرسیدم تعداد دقیق شهدا چند نفر هستند؟ گفت: متأسفانه آماری که رسانهها از تعداد شهدا میدهند یعنی ۱۷۰۰ شهید، آمار درستی نیست. تا این لحظه ۱۹۳۵ نفر را شناسایی کردهایم و احتمالاً تعداد شهدا بیش از این است که همه از شیعیان هستند. این افراد نخبگانی هستند که در پایگاه اسپایکر مشغول تحصیل بودند و با این جنایت لطمه بزرگی به کشور ما عراق وارد شد، زیرا نخبگان زیادی را از دست دادیم.
۱۹۳۵ شهید شناسایی شده به تفکیک شهرهای محل سکونتشان
به راه افتادیم و به نزدیکی یکی از کاخها رفتیم که سردر آن نوشته بود «قصر صلاحالدین»؛ بنای مستحکمی که راکت جنگنده آمریکایی تنها یک حفره در دیوار آن ایجاد کرده بود. کنجکاوی سبب شد از مأموران حاضر در محوطه بخواهیم اجازه ورود به کاخ را به ما بدهند، آنها هم پذیرفتند و با هم وارد کاخ شدیم. بنای باشکوهی که زمانی محل عیش و نوش دیکتاتور بزرگ عراق یعنی صدام بود اکنون به خرابهای تبدیل شده و آن همه شکوه تنها یک لوستر روی سقف آن باقیمانده بود.
نمای داخل کاخ صدام و تنها لوستر باقیمانده در آن
از راهنما درباره کاخها پرسیدیم. او گفت: این کاخها تا قبل از سقوط صدام بسیار زیبا و باشکوه و همه منطقه هم سرسبز و آباد بود. اما بلافاصله پس از اینکه خبر سقوط صدام منتشر شد، عدهای به کاخها هجوم آورده و هر آنچه در کاخها بود را غارت کردند. این لوستر هم به دلیل ارتفاع زیاد و دسترسی نداشتن سر جایش ماند که به مرور زمان آن هم تقریباً از بین رفته. آن زمان تقریباً همه کاخها مورد حمله جنگندههای آمریکا قرار گرفت و اینجا کم کم به ویرانهای تبدیل شد.
حفرهای که براثر اصابت راکت جنگنده آمریکایی در یکی از کاخها ایجاد شده بود
با خود فکر میکردم صدام برای بنا کردن این کاخها همه عراق را به فقر کشاند و جنایتهای زیادی کرد، اما شاید بیش از چند روز در این کاخها حضور پیدا نکرد، زیرا مقر اصلیاش در بغداد بود. راهنما میگفت: صدام در مناطق مختلف عراق کاخهای اینچنینی بنا کرد، اما این همه ظلم و غارت مردم ثمری برایش نداشت. او مُرد و این کاخها هم ویران شدند.
از قصر ویرانه صلاحالدین خارج شده و به سمت گوری دستهجمعی که در نزدیکی آن بود رفتیم. بوی تعفن از فاصله دور هم به مشام میرسید. راهنما میگفت: هنوز پیکر شهدای زیادی در این گور باقیمانده و روند خارج کردن آنها و آزمایش DNA به کندی انجام میشود. در حالی که هنوز خانوادههای این عزیزان چشمانتظار خبری و یا چند تکه استخوان از عزیزشان هستند. البته پیکرهای زیادی شناسایی و تحویل داده شده، اما هنوز خانوادههای بیشماری چشمانتظار خبری از فرزندشان هستند.
نمایی از یک گور دستهجمعی که هنوز استخوانهای شهدا در آن مشاهده میشد
لابلای خاکهای گور دستهجمعی هنوز تکههایی از لباسها، کفش، دمپایی و حتی استخوانهای شهدا مشاهده میشد. راهنما میگفت: اگر در امتداد رود دجله حرکت کنید، شاید بین نیزارها هنوز آثار استخوانهای شهدا برجا باشد. ای کاش باقیمانده این پیکرها هرچه زودتر جمعآوری، شناسایی و تحویل خانوادههایشان شود.
آثار به جامانده از شهدا در گور دستهجمعی
راه را ادامه دادیم و به محوطه دیگری رسیدیم. یکی از افراد حاضر گفت: اینجا محلی است که جوانان یکی یکی در آن رها شده و سپس آنها را با گلوله به شهادت میرساندند. آن قدر این کار را انجام دادند که همه این محوطه چندصد متری لبریز از پیکرهای شهدا شد. دیدن تصاویر این فاجعه بسیار تلخ و تکاندهنده بود و این همه قساوت و سنگدلی باور نکردنی.
نقطه دیگری که قتلعام در آن صورت گرفت
به راستی چه میشود که یک انسان به جایی میرسد که به راحتی هزاران انسان نخبه را بیدلیل قتلعام کرده آن هم در مکانی که محل عبرت است. جایی که صدام بنا کرد و پس از جنایتهای فراوان دست آخر نابود شد و امروز تاریخ برای داعشیان جنایتکار تکرار شد و آنها هم سرانجامی جز نابودی نداشتند.
هوا هر چه تاریکتر میشد نیروهای امنیتی فشار را برای ترک منطقه بیشتر میکردند. اما تلاش ما برای ماندن برای این بود که بتوانیم به ابعاد بیشتری از جنایات تکفیریها پی ببریم. دست آخر در حالی که هوا رو به تاریکی بود به سمت بغداد راهی شدیم.
جاده باریک و خلوت، تاریکی هوا و فکر جوانان نخبهای که بیگناه پرپر شدند، لحظات سختی برایمان رقم زد و آنچه بر ما میگذشت سکوت بود و سکوت.
جمعه عصر هم همان اندیشه حذف نخبگان و دانشمندان، به روی یکی از بهترین فرزندان سرزمین ما آتش گشود و محسن فخریزاده، دانشمند هستهای را به شهادت رساند.