شهید یحیی براتی

با این که پنج سال از آن روز می‌گذرد اما برایش انگار همین حالاست، زمانی که سید یحیی به او زنگ می‌زند ولی متوجه این تماس نمی‌شود و همان روز...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - هنوز با غم جدایی و دوری از همکار و همرزم قدیمی‌کنار نیامده اما وقتی برگه‌های تقویم بی‌وقفه و طوفان‌وار به میانه‌های آذر می‌رسند غمش رنگ و بوی دیگری به خود می‌گیرد، رنگ و بوی حسرت و جا ماندن از یک همکار.

می‌گوید هنوز چهره بشاش و خندان «آسید یحیی» از جلوی چشمانش رژه می‌رود و چشم به راه روزی است که دیدارشان تازه شود. رابطه اش با «آسید یحیی» فراتر از یک رابطه همکاری بوده، رابطه‌ای که در آن رفاقت و صمیمت موج می‌زده و حالا فقط خاطراتش برای او باقی مانده و فراقی که هضم کردنش برایش سخت است، همان فراقی که «علی قمیان» آن را بر نتابیده و بعد از شهادت سید یحیی براتی درخواست انتقالی می‌دهد.

سرهنگ علی قمیان، همکار شهید براتی

مسئول روابط عمومی‌ و تبلیغات سپاه صاحب الزمان(عج) استان اصفهان در این گفت و گو، روایتگر روزهای همنشینی با مدافع حرم حضرت زینب (س) می‌شود، مدافع حرمی‌که رفت تا عقیله بنی هاشم بار دیگر به اسارت حرامیان نرود.

دفتر نمایندگی ولی فقیه در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) جایی است که همکاری‌شان با یکدیگر از آن جا شکل می‌گیرد، همکاری که بعدها در قسمت روابط عمومی‌ و تبلیغات لشکر ادامه می‌یابد: «ابتدای آشنایی‌مان با همکار بودن در محل کار گذشت ولی روز به روز بر رفاقتمان افزوده شد. شهید براتی سال ۱۳۷۳ به استخدام سپاه درآمده بود و سن و سابقه خدمتی اش از من بیشتر بود اما از آن جایی که به عنوان نیروی بنده انجام وظیفه می‌کرد، احترام زیادی برای من قائل بود به طوری که تبعیت پذیری، ولایت پذیری و اطاعت از دستور مافوق ایشان زبانزد بود.»

تواضع و فروتنی سید یحیی در برخورد با همکاران و حسن برخورد در مراوده با دیگران از خصوصیاتی است که قمیان معتقد است در ضمیر شهید براتی نهادینه شده بود: «سید یحیی ساده بود و به تجملات علاقه‌ای نداشت. دوره‌ی تفسیر قرآن راهم گذرانده بود. گاهی اوقات که مشکلی پیش می‌آمد به‌واسطه آیات قرآن برای آن مشکل راه‌حلی پیدا می‌کرد. صبر زیادی داشت و آرامش عجیبی در کلامش بود. بهترین دوست و مشاوره‌ فرزندان و خانواده دوستان و آشنایان بود. هر وقت با مشکلی برخورد می‌کرد با سید یحیی مشورت می‌کردند و سید تا حد توانش مشکلش راحل می‌کرد. همیشه هم دیگران را در برابر مشکلات به صبر و نماز دعوت می‌کرد.»

سیدیحیی براتی در سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید

خودش را سرباز امام زمان (عچ) می‌دانست: «سربازی بود که هر روز صبح باید با فرمانده‌اش تجدید میثاق کند. گوش به فرمان رهبری بود، کافی بود که آقا حرفی بزند. تمام تلاشش بر این بود که در چهاردیواری خودش و تا آن جا که توان دارد در بین دوستان و همکاران سخنان حضرت آقا را عملی کند. خودش را خادم اهل بیت(ع) می‌دانست، خادمی‌که دوست نداشت به چشم کسی بیاید مگر آنهایی که همه جوره دوست داشت برایشان خدمت کند.»

هرکس در لشکر امام حسین (ع) خدمت می‌کند، دلش بدجوری با اباعبدالله (ع) گره می‌خورد: «دل سید یحیی هم بیشتر وقت‌ها هوای کربلا می‌کرد، اشک بود که روی صورتش جا می‌انداخت و زیر چانه اش لباس‌هایش را خیس می‌کرد. آرزوی کربلا را داشت و بارها هزینه سفر به نینوا را آماده کرده بود اما لحظه آخر منصرف شده و هزینه اش را به کسانی می‌بخشید که نیاز مالی داشتند، می‌گفت: دستگیری از نیازمندان مهم‌تر است و بیشتر باعث خشنودی امام حسین (علیه‌السلام) می‌شود تا من بخواهم بروم زیارت و برگردم. از همین‌جا یک سلام می‌دهم ان شاءالله که آقا می‌شنود.»

تقدیر سید یحیی را برای جایی دیگر نوشته بودند. برای او مقدر شده بود پیش از آنکه چشمانش به ضریح مطهر سیدالشهدا (ع) بیفتد به خود چشمان اباعبدالله (ع) دوخته شود. معرکهای در دمشق یا همان شام بلا به راه افتاده بود، سید یحیی نمی‌گذاشت خط به خط اخبارشان از زیر نظرش رد شوند. مرد میدان عمل نمی‌توانست بنشیند و فقط ظلم را تماشا کند باید هر طور بود راهی می‌شد: «اصرار عجیبی به رفتن داشت، می‌گفت بچه‌های شما کوچک هستند ولی بچه‌های من از آب و گل در آمده‌اند. برای رفتن ثبت نام کرد و قرعه دفاع از حریم عقیله بنی هاشم (س)  هم به نامش در آمد تا  در لیست نفرات اعزامی ‌جای بگیرد.»

همه باید از این دنیا به جایی که محل ابدی زندگی‌شان هست بروند، اما چگونه رفتن مهم است و سید یحیی به گونه‌ای زندگی کرده بود که برایش در شب‌های قدر و شب‌های سرنوشت شهادت نوشته بودند: «یک انگشتر چند نگین که حرز داشت را به او دادم و گفتم آسید یحیی این انگشتر را به دست کن تا ان شاءالله سالم بروی و سالم برگردی اما تقدیر برای او طور دیگری رقم خورده بود، او انتخاب شد تا لباس شهادت را بر تن کند، لباسی که کاملا برازنده سید یحیی بود و سال‌های زیادی را برای رسیدن به مقام عند ربهم یرزقون به انتظار نشسته بود.»

صحبت درباره از دست دادن فرصت هم کلامی‌ در آخرین تماس، تلخ‌ترین بخش گفت وگوست. با این که پنج سال از آن روز می‌گذرد اما برایش انگار همین حالاست، زمانی که سید یحیی به او زنگ می‌زند ولی متوجه این تماس نمی‌شود و همان روز رفیق چندساله اش در جریان آزادسازی روستای خلصه در استان حلب براثر انفجار تانک و اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت می‌رسد تا حسرت شنیدن صدای سید یحیی تا ابد بر دلش بماند.

* سمیه مصور

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس