به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرامی مرزوبوم بخشی از گفت و گو با سرتیپ دوم پاسدار مجتبی عسکری جانشین واحد بهداری لشکر ۲۷ در سال ۱۳۶۲ به نقل از کتاب کوهستان آتش درباره زندگی مشترک شهید همت را منتشر کرد.
همینطور که توی ماشین نشسته بودیم حاجی سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: وقتی که شنیدم با عیالت دوتایی از مریوان به جنوب آمدید خیلی خوشم اومد. از قرار، ایشان هم روحیه بسیجی دارد.
گفتم کجایی کاری حاج آقا؟ اگر به اختیار او بود الان من باید توی خانه سازمانی شهید کلانتری خانه داری می کردم و او با ممقانی بهداری لشکر شما را اداره میکرد. با خنده گفت به خدا اینجور زنها فرشتهاند!
خانم من هم یک چنین اوصافی دارد. گفتم پس هم، همسنگر دارید، هم همسر. گفت خدا وکیلی همین است که گفتی. بعد سرش را به گوش من نزدیکتر کرد و در حالی که چشمش مراقب راننده بود تا حرفهای او را نشنود با صدای خفه گفت: باورت نمی شود برای بله گرفتن از او چه مصیبت هایی که نکشیدم. ظرف یک سال و نیم بالای ۱۰ نوبت از بین خواهرهای سپاه پاوه واسطه فرستادم. خودم پا پیش گذاشتم اما خوش انصاف قبول نمیکرد.
پرسیدم چرا حاج آقا؟
گفت جوابش این بود که من یک دانشجوی انقلابی هستم که برای مبارزه در راه انقلاب به غرب آمدهام. در فهرست اولویتهایم مبارزه تا شهادت قرار گرفته و اگر هم زنده بمانم بعد از پیروزی اینجا قصد دارم برای کمک به آزادی کشور و مردم آواره فلسطین به جنوب لبنان بروم و تا آزادی قدس بجنگم.
خلاصه تا بتوانم رضایتش را جلب کنم دمار از روزگارم درآمد.
گفتم با این حساب حکایت شما حکایت لیلی و مجنون بوده . گفت یک جورهایی بالاتر از آن. باور نمی کنی بعد از خدا و امام توی این دنیا احدی را به اندازه او دوست ندارم. بعد از گفتن جمله آخر درحالی که صورتش از شرم سرخ شده بود و لبخند می زد ساکت شد