به گزارش مشرق، کتاب «اثریا» را در یک نصف شب خواندم. کتابی جدید، پر سر و صدا و پر حاشیه که نظرات موافق و مخالف زیادی را برای خود جذب کرده است. به نظر من نظرات پر شمار موافق و مخالف پیرامون یک کتاب، به خودی خود حاکی از موفقیت آن اثر است چون هر دو نظر موافق و مخالف، حاصل خوانش کتاب است و مگر هدف نویسنده و صاحب اثر چیزی جز خوانش اثرش است؟ حال آنکه یک نفر خوشش میآید و یک نفر دیگر نه!
من به اکثر نظرات مختلف پیرامون این کتاب احترام می گذارم اما برخی نظرات مخالف نادرست و غیر صحیح درباره کتاب، من را بر آن داشت که نظر موافق خودم با کتاب را کمی سفت و سخت تر بیان کنم. به عنوان معرفی اجمالی، کتاب «اثریا» را آقای نیما اکبرخانی در قالب رمان و در ژانر جنگی- حادثه ای و در موضوع جنگ سوریه نوشته است و انتشارات سوره مهر آن را به چاپ رسانده است.
نزدیک به یک دهه از جنگ بزرگ سوریه گذشته است و همگان میدانیم که کشور ما نقش بسیار پررنگ و اثرگذاری در این جنگ داشته است و این اثرگذاری جز با تلاش و مجاهدت های جنگاوران کشورمان ممکن نبوده است. اما متاسفانه در این اتفاق تاریخی نیز مانند اکثر اتفاقات تاریخی کشورمان، به شدت با خلأ روایت روبرو هستیم و از کل این جنگ چند ساله آن هم با چنان ابعاد گسترده ای، فقط چند کتاب خاطرات مادران و همسران شهدا بیرون آمده است و خلاص!
انگار ما را طوری آفریده اند که همیشه با خلأ روایت روبرو باشیم. دیگران برای کارهای نکرده خود چنان روایتهای پر طمطراق و از بیخ و بن دروغ میسازند. ما برای کرده های خود و افتخارات بزرگ خود روایت تعریف نمیکنیم که هیچ، حتی ثبت هم نمیکنیم و وحشتناک تر آنجاست که گاهاً حتی خبر هم نداریم! بگذریم که این بحث خلا روایت، بحث پر از دردیست. بنده به هیچ وجه نمیخواهم نقش بی بدیل و درخشان خانواده های بزرگوار شهدا و رزمندگان را تقلیل دهم و یا مخالف کتاب های خاطرات همسران و مادران نیستم (زیرا اینها نیز یک بعد از ماجرا هستند و نمیشود نادیده گرفت شان) اما سوال اینجاست که آیا از تمام ابعاد گسترده و پرشمار این جنگ بزرگ، فقط همین یک مورد خاطرات همسران و مادران قابلیت کتاب شدن و تبدیل به روایت و تاریخ شدن را دارند؟ پر واضح است که جواب این سوال منفی است و این کمکاری هم از اهالی فرهنگ و هم از اهالی جهاد و حماسه پذیرفتنی نیست. از مسئولان رسمی که دیگر کاملاً ناامید شده ایم.
کتاب «اثریا» یک مورد خاص و البته موفق است که بر خلاف این جریان رایج شنا کرده است و یک رمان کوتاه و شسته رفته برای ما به ارمغان آورده است. اثریا یک کتاب مستندنگاری نیست و ما با یک رمان که تخیل و قصه پردازی و شخصیت پردازی دارد مواجهیم. اثریا خواب از سر مخاطب میپراند و او را سر شوق میآورد. میشود گفت ما میتوانیم پس از سالها، یک داستان بلند کاملاً جنگی بخوانیم و لذت ببریم.
مورد تاسف انگیز دیگر درباره اکثر کتاب های مدافعان حرم عزیز و حتی شهدای دفاع مقدس، ارائه یک چهره ی ماورایی و فرا انسانی و قدیس سازی از شهدا و رزمندگان است. زندگی معمولی و واقعی شهدای ما به قدری پاک و طاهر و زیبا و خوب بوده است که ما نیازی به این قدیسنمایی ها نداشته باشیم. بدون شک این زندگی پاک و زیبا، فقط ذکر و تسبیح و نماز شب نبوده است. این مسئله به قدری در کتابهای این حوزه عمومیت پیدا کرده است که وقتی کتابی مثل اثریا با یک زبان خودمانی و نزدیک به زبان واقعی که عموم مردم ما از آن استفاده میکنند نوشته میشود، آن را با عناوینی مانند جنجالی و جسورانه خطاب میکنند.
در حالی که جسارت و جنجال خاصی صورت نگرفته است بلکه زبان کتاب، به زبان عموم رزمندگان جنگی نزدیک شده است که از قضا خیلی هم خوب از آب درآمده است. بعضی از نقدها به زبان کتاب به نظرم کمی کودکانه است و از حرفه ای گری در حوزه کتاب به دور است.
زبان کتاب آغشته به طنزی لطیف است که جا به جا در بخش های مختلف کتاب دیده میشود و لبخند و گاهی خنده به لب های مخاطب مینشاند. سیر داستان جذاب و نفس گیر است و مخاطب را از همان صفحات ابتدایی درگیر کتاب میکند و تقریباً بدون افت چندانی تا پایان با خود همراه میکند. در کنار این زبان طنز آلود، موقعیت های تلخی دارد که ممکن است اشک مخاطب را دربیاورد. چون اثریا رک و بی پرده از میدان جنگ با ما حرف میزند. و جنگ پر است از اضطراب و سختی و خشونت و درد.
در کنار اینها، شوخی هم دارد، سر به سر گذاشتن و دست انداختن رفیق هم دارد، ایثار و از خود گذشتگی های بزرگ هم دارد، اعصاب خوردی و غر زدن هم دارد، فحش و بد و بیراه هم دارد! پرداختن صرف به هر یک از این موارد صحیح نیست و آنجا که تمام این حس ها و تجربه ها و واقعیت ها کنار هم می آیند، انتظار یک اثر کامل و موفق را داریم.
القصه به عنوان نظر کلی، کتاب «اثریا» را یک اثر موفق و خوب از آقای نیما اکبرخانی میدانم و پیشنهاد میکنم حتماً این کتاب جذاب و نفس گیر را که فکر نکنم بیش از سه ساعت از وقت شما را بگیرد را بخوانید و لذت ببرید. در پایان امیدواریم نظیر چنین کتاب هایی در بازار نشر ما بسیار بیشتر از اینها به چشم بخورد و ما نسلی باشیم که هم در مورد جنگ سوریه و هم در مورد اتفاقات تاریخی و حساس کشور مان به این خلا روایت خطرناک پایان میدهد تا بیگانگان تاریخ ما و داستان پیروزی یا شکستهایمان را ننویسند و به خورد ما ندهند.
یادداشت: اسماعیل بندهخدا