اینها بخشی از اظهارات جوان ۴۰ سالهای است که به اتهام سرقت محتویات داخل خودروها توسط نیروهای ورزیده کلانتری فیاض بخش مشهد دستگیر شد. این جوان که مدعی بود کارتن خواب است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: اهل کرمانشاه هستم و با آن که همیشه احساس میکردم هیچ استعدادی ندارم تا مقطع دبیرستان درس خواندم، اما از همان دوران کودکی پسری کنجکاو و شر بودم، به همین دلیل همواره برای شیطنتهای کودکانه ام مورد سرزنش قرار میگرفتم و کتک میخوردم. اگرچه علاقه زیادی به برقراری ارتباط با دوستان و هم سن و سالانم داشتم، اما در مدرسه به من اهمیت نمیدادند و همواره مرا مسخره میکردند. پدرم نیز رابطه خوبی با من نداشت به طوری که احساس میکردم افسرده هستم و غم زیادی دارم.
بیشتر بخوانید:
دستگیری زورگیران محله "تهرانپارس"
خلأ عاطفی عجیبی در وجودم موج میزد و من برای جبران این تحقیرها به جمع جوانان بزرگتر از خودم پیوستم و برای اولین بار سیگار را لای انگشتانم گذاشتم تا این گونه بزرگ شدنم را به رخ دیگران بکشم. ابتدا برای تفریح و خودبزرگ بینی سیگار میکشیدم، اما به مرور سیگار یکی از لوازم ضروری زندگی ام شد. این در حالی بود که در همان زمان و در ساعات تعطیلی مدرسه پای بساط موادمخدر مینشستم تا به قول معروف غم هایم را فراموش کنم. بالاخره به هر سختی و بدبختی بود دیپلم گرفتم، اما آن قدر آلوده مواد مخدر شده بودم که دیگر آثار آن کاملا در چهره ام هویدا بود. نشئگی، خماری و بی قراری هایم خانواده ام را متوجه من کرد، زیرا رفت و آمدهایم به منزل کاملا بی نظم و به هم ریخته شده بود. بدین ترتیب اوضاع از قبل هم بدتر شد و من از چشم خانواده ام افتادم. دیگر کسی مرا آدم به حساب نمیآورد و همه از من گریزان بودند، چون به هر بهانهای سعی میکردم از اطرافیانم پول بگیرم تا هزینههای اعتیادم را تامین کنم. یک بار در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری شدم تا از شر اعتیاد رهایی یابم، اما فقط یک هفته دوام آوردم و دوباره برای پر کردن خلأهای عاطفی ام به مواد مخدر پناه بردم. حالا دیگر نه تنها از خانواده بلکه از جامعه نیز طرد شده بودم و خودم را زبالهای بی مصرف میدیدم. این بود که تصمیم گرفتم از کرمانشاه به مشهد بیایم. جایی که کسی مرا نشناسد و بتوانم در گوشهای به این زندگی فلاکت بار ادامه بدهم. خلاصه در مشهد به دنبال نان خشک و غذا در سطل زباله میگشتم، ولی پول اعتیادم را نمیتوانستم تهیه کنم. این بود که یک سیم مفتولی برداشتم تا در خودروهای مدل پایین را باز و اموال و لوازم داخل آنها را سرقت کنم. اگرچه از این کار نفرت داشتم، ولی خماری آن قدر به من فشار میآورد که چارهای جز این کار نداشتم. بعد هم لوازم سرقتی را با بهایی اندک به رهگذران میفروختم. آنها هم با آن که میدانستند این لوازم را سرقت کرده ام، ولی به خاطر بهای اندک، آنها را از من میخریدند، در حالی که شاید همین لوازم را از خودروی یکی از بستگان آنها سرقت کرده بودم.
به دلیل همین وضعیت آشفته هیچ گاه نتوانستم حتی به ازدواج فکر کنم و تنها در اندیشه تامین هزینههای موادمخدر بودم تا این که روز گذشته، زمانی که در حال دستبرد به یک خودروی پراید بودم ناگهان ماموران نیروی انتظامی را بالای سرم دیدم و آنها مرا به کلانتری انتقال دادند و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ امیرعباس نادی (رئیس کلانتری فیاض بخش) بازجوییهای تخصصی از این سارق جوان در دایره تجسس کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی