به گزارش مشرق، کتاب «زندگینامه و خاطرات استاد حسین انصاریان» در برگیرنده زندگینامه و خاطرات حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان از خطبا و مبلغان برجسته شیعه و منبریهای معروف تهران با نگارش مجید جدیدی چند روزی است منتشر شده است.
این کتاب مقاطع مختلفی را بیان میکند، اما به مناسبت ۲۲ بهمن و سالروز پیروزی انقلاب بخشی که مربوط به حال و هوای روزهای بهمن ماه سال ۵۷ است برای مخاطبان انتخاب شده که در ادامه میخوانید.
* کلام آیت الله صدر و شهید مطهری
از اوج تظاهرات در شهرهای مختلف کشور مطلع شده بودیم و دوستان هم پس از آزادی من از زندان، به دیدنم میآمدند.
در ماه شوال و پس از آزادی از زندان، برای رفع خستگی و از بین رفتن خاطرات تلخ زندان، تصمیم به مسافرت گرفتم و ابتدا به سمت شمال مایل شدم.
یکی از دوستانم در شمال، گفت: مجلسی در نشتارود است که دلشان میخواهد یک چهره معروف منبر برود؛ البته آنها هم بنده را خیلی نمیشناختند.
گفتم: من حاضرم بیایم.
او هم به رفقای خود خبر داد و جمعیت خوبی جمع شد. در آنجا منبری علیه شاه رفتم و هنوز در حال پایین آمدن از منبر بودم که شعار مرگ بر شاه در مسجد شروع شد. سریع ما را سوار ماشینی کردند و به قول خودشان فراری دادند تا دستگیر نشوم.
آن شهر هم شلوغ شد و تظاهرات در آنجا و چند شهر دیگر هم که منبرهای سیاسی و اعتراضی داشتم، شدت گرفت.
از آنجا هم خبردار شدم که دوباره دنبال ما میگردند. بدون لباس روحانی به مشهد رفتم. شبی که در مسجد گوهرشاد بودم، مرحوم آیت الله حاج آقا رضا صدر را دیدم که به من گفت: هرچه سختگیری حکومت به مردم بیشتر شود و هرچه تظاهرات بیشتر شود و هرچه بگیرند و زندان کنند، کار به گرهگشایی و پیروزی نزدیک میشود.
شبی هم مرحوم شهید مطهری را دیدم، چون سابقاً ایشان را دیده بودم، گفت: لباست کجاست؟
گفتم: من از زندان آزاد شدم، دوباره دنبالم میگردند؛ به همین خاطر بی لباس به مشهد آمدم.
ایشان گفت: کاری که نداری، بنشین با هم صحبت کنیم. میفرمودند: امام با این اطلاعیههای کوبنده که، قدرت تخریبشان هم زیاد است بالاخره حکومت را متلاشی میکند.
الان امام در رنج و زحمت نیست. الان دارند بنای حکومت پهلوی را خراب میکنند. ولی تمام مشکلات و زحمات و سختیها و رنج برای امام، زمانی است که بخواهد حکومت اسلامی را برپا کند. من مشکل امام را در این میدانم افرادی که کاملاً همفکر امام باشند و بتوان آنها را در تمام مدیریتهای کشور گماشت وجود ندارد تا با آنها حکومت اسلامی ساخته شود، خیلی طول میکشد تا نیروی بپاکننده حکومت اسلامی به اندازه لازم فراهم شود.
هر روز به شدت و تعداد تظاهرات افزوده میشد. در مشهد هم تظاهرات بود و من هم بدون لباس در تظاهرات شرکت میکردم.
از مشهد به تهران برگشتم، یقین داشتم که ما را نمیگیرند؛ چون دیگر گرفتن ما فایدهای نداشت. روزها در تظاهراتی که به صورت پراکنده صورت میگرفت، شرکت میکردیم تا شب اول محرم که بنا شد همه روی پشت بامها برویم و الله اکبر بگوییم.
امام هم اعلامیه داده بودند، اعلامیه معروف «خون بر شمشیر پیروز است»، و مردم در محرم آن سال نسبت به حکومت، تحرکات زیادی داشتند و صدای الله اکبر تمام تهران را معطر کرده بود.
تعویض دولتها برای جلوگیری از قیام
در گیر و دار عمومی شدن تظاهرات و در فاصلههای کوتاه، شاه دولتها را عوض میکرد؛ هویدا را بر کنار کرد و دولت شریف امامی را سر کار آورد.
هویدا پیرو بهائیت بود و از جانب اسرائیل و امریکا چهارده سال با وزرای بهائیاش بر تمام مقدرات مملکت حاکم بودند. وی در روزگار اوج قدرت، تاریخ هجری شمسی را به تاریخ شاهنشاهی تبدیل کرد و جشنهایی را برگزار نمود که از همه مفتضحتر و وقیحتر، جشن هنر شیراز بود.
اما شریف امامی میگفت: من عالمزادهام و با مراجع تقلید خیلی ارتباط دارم. امام هم با صدور اعلامیههای پی در پی و روشنگرانه، از اغفال و انحراف مردم جلوگیری میکردند.
در زمان شریف امامی بود که حادثه جمعه خونین ۱۷ شهریور و حکومت نظامی در یازده شهر ایران برپا شد و کشتارهای خیابانی آغاز گردید.
بالاخره شریف امامی عوض شد و آموزگار آمد که او هم با تظاهرات شدید مردم و خرابی اوضاع، برکنار و شاه به دستور امریکاییها، سپهبد ازهاری را که نظامی بود با دولتی نظامی سر کار آورد.
از این پس، کشتار در شهرها و خیابانها بیشتر شد. حکومت برای جلب نظر امام دست به کارهای متعددی زد، اما ایشان هیچگاه قبول نکرد. سینماها را تعطیل کردند، قدرت ساواک را کم کردند، اعلام کردند که کابارهها را تعطیل میکنیم، تاریخ را به شمسی بر میگردانیم، ولی امام و مردم زیر بار برنامههای دولت نرفتند.
حتی شاه یک توبه نامه نوشت و در تلویزیون هم خواند که امام اعلامیه داد: توبه گرگ مرگ است.
حالا دیگر شاه و همدستانش در موضع انفعال بودند.
حوادث محرم ۵۶
شب اول محرم سال ۱۳۵۶، همان طور که بیان شد ملت ابتکاری را به خرج دادند که روی پشتبامها میرفتند و اللهاکبر میگفتند. از تمام تهران از شمیران تا میدان شوش به صورت یک پارچه فریاد اللهاکبر مردم بلند بود.
حکومت از این حرکت عظیم و عمومی مرعوب شده بود، پس از آن، امام دستور اعتصاب و فرار سربازها را از پادگانها دادند و بسیاری به این فرمان امام عمل کردند. ما هم در سخنرانیها متن آن اعلامیهها را میگفتیم و تشویق میکردیم که سربازها فرار و ادارات اعتصاب کنند.
بازار تهران و شهرستانها همه بسته بودند و مردم خیلی به هم رسیدگی میکردند؛ با کامیون، برنج و مرغ و تخممرغ و مواد غذایی سر چهارراهها میآوردند. قیمت جنسها را به کمترین قیمت رسانده بودند، مثلاً جنس کیلویی ده تومان را به مردم کیلویی دو تومان میدادند.
خود ما هم با تشکیل گروه و با جمع آوری پول از مردم، خیلی جنس میخریدیم و پایینتر از نصف قیمت بین مردم تقسیم میکردیم.
از طرفی هم با همکاری چند تن از رفقا، اعلامیههای امام(ره) را تکثیر و در ساعات حکومت نظامی، نیمههای شب و با لباس مبدل، به ارتشیهایی که در خیابان به عنوان حکومت نظامی بودند، میدادیم.
آنها هم چندان سختگیری نکرده و اعلامیهها را گرفته و کاری هم نداشتند، برخی جاها که احتمال خطر داده میشد، اعلامیهها را آهسته داخل کامیونهای ارتشی ریخته و گروههای مأمور پخش اعلامیه فرار میکردند.
در روز تاسوعایی که مصادف با روز حقوق بشر بود، مرحوم آقای طالقانی اعلامیهای مهم و انقلابی برای تظاهرات عمومی صادر کردند که نسل سوم و چهارم، فقط گاهی به مناسبت ایام انقلاب، در تلویزیون فیلمش را میبینند، ولی ما شاهد عینی آن جریانات بودیم.
در روز تاسوعا از میدان امام حسین تهران تا میدان آزادی تظاهرات برپا بود و آقای طالقانی و تمام علمای تهران از مشهور و غیر مشهور و خود ما که گروه روحانیت مبارز بودیم، پی در پی اعلامیه میدادیم.
اطلاعیههایی که از طرف جامعه روحانیت صادر شده بود، اکنون در اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده است.
برخی عکسهای تظاهرات روز تاسوعا هم موجود است که بنده روی مینیبوس در جمع انقلابیون سخنرانی انجام دادم.
دو جریان شیرین هم در ضمن این تظاهرات پیش آمد:
یکی اینکه بخش عمدهای از نیروی هوایی با لباس مخصوص در تظاهرات شرکت کردند.
دیگر اینکه فرماندهان گارد جاویدان شاهنشاهی برای تصمیمگیری درباره حمله به تظاهرکنندگان، روز عاشورا در سالنی جمع شده بودند که دو سرباز ـ که بعداً در کتابهای درسی اسم و عکس و وصیتنامهشان را گذاشتند ـ با اینکه برای گارد شاه تربیتشده بودند، آن فرماندهان را به رگبار مسلسل بستند و تعدادی از آن فرماندهان کشته شدند.
خبر این حادثه در تظاهرات پخش شد و من هم آن خبر را از روی مینیبوس برای مردم اعلام کردم.
تظاهرات گسترده تاسوعا و عاشورا در تمام رسانههای جهان پخش شد و حتی در پاریس هم به صورت فیلم ویدویی به امام(ره) ارائه گردید.
تشدید مبارزات
در پی حادثه خونین ۱۹ دی ۱۳۵۶ در ایام محرم و حمله به حوزه علمیه قم، خطبا و گویندگان مذهبی بهانه خوبی برای حمله به دستگاه پیدا کرده بودند. آنها تا آخر ماه صفر ـ که ایام تبلیغی محسوب میشود ـ با توجه به فضای باز سیاسی که جرئتها بیشتر شده بود، به طور مستقیم بر ضد شاه سخن میگفتند و شاه را آدمی بیدین و بیپروا معرفی کرده که هیچ ابایی از ریختن خون بیگناهان و حمله به حوزه امام صادق(ع) و کشتن فرزندان معنوی آن حضرت ندارد.
پس از آن، حوادث خونین دیگری در گوشه و کنار مملکت رخ داد و این کشتارهای پی در پی در کنار مراسم اربعین آنها که در همه شهرهای ایران و به طور هماهنگ برپا میشد، و منجر به تظاهرات خیابانی و شورشهای گسترده میگردید، موجب گردش سریعتر چرخ انقلاب شد.
جلسات روحانیت مبارز، که در یک محل و با شرکت حدود ۲۰ نفر برگزار میشد، با پیوستن عده بسیاری، به صورت مجالس منطقهای درآمد و تقریباً در هریک از مناطق ۱۴ گانه آن روز تهران، جلسهای از این دست برگزار میشد.
اعلامیههای پرمحتوایی هم با امضای تمامی اعضا صادر میشد که به خوبی حرکت مردمی را هدایت و شدت میبخشید.
ابتکار عمل در دست توده مردم
دیگر کار آسان و بیخطر شده بود. عدهای به طور خودجوش در خیابانها راه میافتادند و مردم دسته دسته به آنها میپیوستند و ساعتی بعد، این حرکت به تظاهرات وسیعی تبدیل میشد. بدین ترتیب همیشه در چند جای تهران، سطح خیابانها پر از جمعیت بود و رفته رفته آتش انقلاب، دامن شاه و دربار را در کام خود میکشید.
من هم گاهی برای بررسی دقیقتر اوضاع، با لباس شخصی به میان مردم میآمدم و مرتبا اعلامیههای امام(ره) را با همکاری دوستان تکثیر و توزیع کرده و مردم را به شعارهای ضد شاه توصیه میکردیم.
در آن روزها خانه خود را ترک کرده، در منزل پدرم به سر میبردم تا در امان بیشتری باشم.
در آن گیر و دار، یک رادیو از مستشاران امریکایی به دست برادرم افتاده بود که آن را برایم آورد. رادیویی با ده موج، بزرگ و بسیار قوی بود. علاوه بر گرفتن تمام ایستگاههای رادیویی، امواج ارتباطی بیسیمهای میان نیروهای شهربانی و نظامی و ساواک و حتی مقامات بالا را هم میگرفت. این رادیو مدام روشن بود و عدهای از انقلابیون به نوبت مشغول استراق سمع و ثبت پیامها بودند.
در پیامها اسم شاه را به رمز، «خسرو» میگفتند و نیز به نیروی نظامی خبر میدادند که در فلان جا تظاهرات شده و به خسرو بد میگویند.
بدین ترتیب برای ما روشن میشد که الان در کدام مناطق تهران تظاهرات برپاست که گاهی به همراه دوستان، به آنها میپیوستیم.
گاهی که در پیامها دستور میرسید امشب به خانه فلانی بریزید و او را دستگیر کنید؛ ما بلافاصله تماس گرفته و آن شخص را فراری میدادیم.
امام دستور داده بودند که سربازان، محل خدمت را ترک کرده، به شهرهای خود فرار کنند. دوستان ما در اواخر شب، دسته دسته اعلامیهها را به خیابانها میآوردند و موقع شروع حکومت نظامی که کامیونها سربازان را میآوردند، با از جانگذشتگی جلو میرفته و اعلامیهها را به دست سربازان میدادند، برخی شبها هم خودم میرفتم با آنها صحبت میکردم.
بعضی از آنها، اعلامیهها را میگرفتند و ما آنها را تشویق به فرار میکردیم و میگفتیم: اگر مشکل مالی هم دارید کمک میکنیم. با این ابتکار سربازان زیادی را فراری دادیم.
دستور امام برای کمک رسانی به اعتصابیون
از طرف روحانیت مبارز برای جمع کردن و پخش پول انتخاب شدم و بنا شد هرروحانی هم که مردم به او پول میدهند، آن را به بنده بدهد. آن زمان مبلغ زیادی جمع شد، امام هم اجازه داده بودند که از خمس و سهم امام و تبرعات، در این مسیر استفاده شود.
مردم کیسه کیسه پول میآوردند و روی منبرها هم اعلام میکردند که تقسیمکننده پول به اعتصابیون، فلانی است.
بنده هم به خصوص به نمایندهای از اعتصابیون شرکت نفت تهران، پول داده و او بین همه تقسیم میکرد. به اعتصابیون دیگر و سربازان فراری هم کمکهایی میکردیم.
بعد از انقلاب به قم خدمت امام(ره) رفتم و بابت این فعالیتها به ایشان عرض کردم: بنده مقسم پول برای اعتصابیون بودم و انواع پولها و حتی گاهی برای حل مشکل مؤمنینی که اعتصاب کرده بودند، خمس و سهم امام و زکات و تبرعات را تقسیم کردهام.
ایشان فرمودند: مشکلی نیست و همه را من قبول دارم. و با این کلام مرحوم امام(ره)، آرامش بیشتری پیدا کردم.
فرار ازهاری
در اربعین امام حسین(ره) و ۲۸ صفر همال سال، تظاهراتی شبیه به تاسوعا و عاشورا برگزار شد. از این به بعد، امام دو مسئله را مرتب اعلام کردند:
یکی اینکه من شورای انقلاب را تشکیل دادهام که اسامی آنها را بعداً میگویم.
دیگر اینکه به تدریج اعلام کردند که من به همین زودی به میان ملت بازمیگردم.
شبها باز هم فریاد اللهاکبر بر فراز بامهای منازل ادامه داشت. ازهاری که نخست وزیر نظامی شاه بود، اعلام کرد مردم شبها روی پشتبام نوار میگذارند و صدای الله اکبر پخش میکنند.
بعد از سخنرانی او، مردم در تظاهراتها میگفتند: ازهاری بیچاره، باز هم بگو نواره، الله اکبر، الله اکبر، و او را مسخره میکردند.
بالاخره پایههای حکومت طاغوت با این شهادتها، تظاهراتها و سخنرانیها بیش از پیش سست شد، تا جایی که نخست وزیر وقت ازهاری هم مجبور به استعفا شده و فرار کرد. پس از آن، چهرههای حکومت و پهلوی و دربار هم شروع به فرار از کشور کردند.
حکومت بختیار و فرار شاه
شاه برای اینکه شخص وجیهی را سر کار بیاورد و مقداری بار تظاهرات را کم و آتش انقلاب را سرد کند، شاپور بختیار را که قبلاً در جبهه ملی بود و وجهه مردمیتری داشت، به نخست وزیری برگزید.
به دلیل اینکه پایههای حکومت بر اثر تظاهرات و کشتارهای خیابانی سست شده بود، روزی که شاه بختیار را انتخاب کرد، بنا شد از مجلس رأی اعتماد بگیرد. وزرایی هم انتخاب کرد که اغلب زیر بار وزارت نمیرفتند.
مجلس برای گمراه کردن اذهان مردم علیه حکومت موضعگیری کرد و هر روز علیه حکومت در مجلس سخنرانی میشد، ولی امام همیشه اعلامیه میدادند که گول این حرفها را نخورید و شاپور بختیار هم قانونی نیست، چون شاه قانونی نیست، چون پدر شاه را انگلیسیها سر کار آوردهاند و ملت در این انتخاب رأی ندادند.
بالاخره شاپور بختیار به مجلس معرفی شد و شاه هم از کاخ نیاوران به فرودگاه مهرآباد رفت و به خارج کشور فرار کرد.
این رفتن شاه با رفتن او در زمان ۲۸ مرداد سال ۳۲ تفاوت داشت؛ چرا که تمام کشور از دانشگاه، دبیرستان، دبستان، زن بی حجاب و با حجاب، پیر و جوان، هر روز در تظاهرات شرکت داشتند و شعار مرگ بر شاه، شعاری ملی، همگانی و اسلامی شده بود.
تنها خواسته مردم، تحقق شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود.
امریکا هم از شاه پشتیبانی نکرد؛ چرا که دیگر شاه به مهرهای سوخته تبدیل شده بود و ارزشی نداشت.
شاه به فرودگاه آمد و طاغوتیها روی پایش افتادند و دستش را بوسیدند. خودش به گریه افتاد و گفت: من هستم تا شاپور بختیار رأی اعتماد بگیرد.
وقتی به دستور امریکا، به بختیار رأی اعتماد دادند، شاه سوار هواپیما شد و رفت. یک ساعت بعد هم مردم به خیابانها ریختند و مجسمههایش را پایین کشیدند و عکسش را آتش زدند و زیر پایشان قرار دادند.
بین انقلابیون و شاپور بختیار درگیری شدید بود و نهایتاً به این نتیجه رسیدند که بختیار باید به پاریس برود و کارها را به امام تحویل بدهد و دیگر کشتاری نباشد، اما متأسفانه بختیار این تصمیم را نپذیرفت و تا پیروزی انقلاب در ایران ماند، از طرفی هم امام طبق وعدههایی که میدادند، آماده برگشتن بودند.
روزی که امام(ره) اعلام کردند میخواهند به ایران بیایند، تمام فرودگاههای کشور را به دستور بختیار بستند مطابق بعضی از اسنادی که بعداً به دست انقلابیون آمد آنها میخواستند نگذارند امام(ره) بیاید، و یا اینکه هواپیمایش را منفجر کنند.
اما امام(ره) بدون ترس و وحشت به مردم اعلام کردند که من قطعاً میآیم، چه پیروز بشویم و چه در راه خدا شهید شوم.
تظاهرات شدیدتر شد و روحانیت مبارز در دانشگاه تهران تحصن کردند، که من هم جزو متحصنین بودم.
خیابانها شلوغ بود و شبها صدای الله اکبر میآمد. باز هم تیراندازی ادامه داشت و مردم را میکشتند.
بازگشت امام به ایران
با رفت و آمدهای زیاد، بنا شد که فرودگاهها را باز کنند و امام(ره) بیایند.
بالاخره آن روز ماندگار در تاریخ ایران فرا رسید و در ۱۲ بهمن فرودگاهها باز شد و امام(ره) با هواپیما از پاریس برگشتند.
جمعیت میلیونی برای استقبال امام آمده بودند.
روحانیت مبارز، تصمیمشان بر این شد که محل اقامت امام را مدرسه رفاه قرار دهند. ما هم با توجه به اینکه جز اعضای مدرسه رفاه و جزو اولین روحانیهای هسته مرکزی روحانیت مبارز بودم، برای اقامتگاه امام(ره) ـ که چه کسانی حق دارند بروند و امام را ببیند ـ کارت صادر کردیم.
بنا بود که برای استقبال به فرودگاه برویم. به نظرم آمد به بهشت زهرا بروم تا نزدیک به محل سخنرانی امام(ره) باشم و بتوانم امام(ره) را ببینم. تمام مسیر از میدان آزادی تا بهشت زهرا و خود محیط بهشت زهرا، زنجیروار مملو از جمعیت بود.
به دلیل ازدحام جمعیت، آنطور که باید از صحنهها تصویربرداری کنند، میسر نشد، به هم ریختن جمعیت و محاصره ماشین امام(ره)، برنامهها را به هم ریخته بود. بنا بود ورود امام از تلویزیون پخش شود که تنها پنج دقیقهاش پخش شد، ولی دولت بختیار از ادامه آن جلوگیری کرد که بعضی مردم تلویزیونها را شکستند.
نیروی هوایی هم شلوغ شده بود؛ چون تا تصویر امام(ره) پخش شده بود، همه همافرها صلوات فرستاده بودند، آنجا هم بین طاغوتیها و بین همافرهای جوان مسلمان درگیری ایجاد شد.
بالاخره امام(ره) به تهران و بهشت زهرا آمدند. من هم نزدیک قطعه ۱۷ و روبه روی صندلی امام نشسته بودم. بار اول هلیکوپتر از کثرت جمعیت نتوانست بنشیند، اما بار دوم که دیگر زمینه فراهم شد، امام آمد و آن سخنرانی بسیار مهم را ایراد کرد و از آنجا برای دیدن مجروحینی که در خیابانها تیر خورده بودند به بیمارستان هزار تختخوابی رفتند.
امام بعد از بهشت زهرا به منزل پسر برادرشان، آقای پسندیده رفتند، بعد هم به مدرسه رفاه آمدند که محل استراحتشان را در مدرسه رفاه و محل ملاقات را مدرسه علوی در خیابان ایران قرار دادند، منزل ما هم همانجا بود.
ایشان در این مدت ده روز، یا برای مردم سخنرانی میکردند، و دسته دسته مرد و زن به ملاقاتشان میآمدند.
این برنامه ادامه داشت تا روز ۱۹ بهمن که همافران ارتش، دسته جمعی برای دیدن ایشان آمدند که عکس آن دیدار با امام(ره) هم چاپ شد، و خیلی در مردم اثر گذاشت.
شب ۲۰ بهمن که حکومت نظامی سختی اعلام شد و زمان رفت و آمد مردم را تنها دو ساعت در شبانه روز قرار داده بودند، امام اعلامیه دادند و حکومت نظامی را حرام اعلام کردند و به مردم گفتند که در خیابانها بمانید و نترسید، پیروزی با ماست، از خانهها بیرون بیایید.
* پیروزی انقلاب و حوادث پس از آن
در آستانه پیروزی انقلاب، از۲۰ تا ۲۲ بهمن، شبها لحظهای صدای شلیک گلوله قطع نمیشد. در اطراف محل استقرار امام هم به طرز وحشتناکی صدای رگبار مسلسل به گوش میرسید که افراد زیادی به خصوص در روز ۲۱ بهمن به شهادت رسیدند. در نیمه شب ۲۲ بهمنماه بود که آقای اشراقی، داماد امام، با اصرار دوستان، ایشان را از خواب بیدار کرده و پنجره اتاق را باز میگذارد که ایشان بشنوند بیرون چه خبر است!
امام لحظاتی به صدای اعتراضات و شلیک گلولهها گوش فرا داده، سپس با آرامش کامل گفتند: پیروزی با ماست. آنگاه خودشان پنجره را میبندند و میخوابند.
در شب بیست و دوم بهمن، حدود ساعت نه یا ده شب، چند کلانتری و پادگان به تصرف مردم در آمد. خبر این واقعه، به وسیله موتور سوارها به سرعت در سطح شهر پخش شد که باعث شد شجاعت مردم دو چندان و حملات به حکومت و نظامیان شدیدتر شود. از آن طرف، سربازان و ارتشیان روحیه خود را باخته و بهسرعت مرعوب و مغلوب ملت انقلابی شدند. این درگیریها تا صبح ادامه داشت و نیروی هوایی هم با کمک نیروهای انقلاب، به دست مردم افتاد. صبح روز ۲۲ بهمن ماه بود که ستاد ارتش بی طرفی خود را اعلام کرد و گفت: ما تابع مردم هستیم. فرماندهی ارتش هم دستور داد همه نیروها و تانکها برگردند.
تقریباً غروب ۲۲ بهمن ماه، امام اطلاعیه پیروزی را صادر کردند و گوینده رادیو، مردم را به شنیدن اطلاعیهای مهم دعوت کرد. ابتدا و قبل از قرائت اطلاعیه امام سرود «خمینی ای امام» پخش شد. بدین ترتیب کشتی پرتلاطم انقلاب اسلامی ایران، با نصرت الهی و جانفشانی مردم و رهبری امام به ساحل نجات رسید.
مقدمات کار دولت جدید هم از قبل تعیین شده بود و از روز ۲۳ بهمن ماه، وزرا به وزارتخانههای مربوطه رفته و دولت انقلاب شروع به کار کرد، ادارات و بازار باز شد و زندگی جدید در دورهای نوین آغاز گردید.
اسلحههای زیادی در روزهای آخر انقلاب به دست مردم افتاده بود، که اعلام شد مردم تمام اسلحهها را تحویل دهند. این مهم نیز از طریق مساجد انجام پذیرفت؛ کارتهایی چاپ گردید و مسئولیت جمع آوری اسلحهها به افراد واگذار شد. تعدادی از کارتها هم دست من بود که به مساجد هر محله میرفتم و مسئولیت جمع آوری اسلحه آن محله را به امام جماعت مسجد واگذار میکردم و کارت مخصوص را به او میدادم. خودم از مساجد مختلف، چند کامیون اسلحه جمع آوری کرده تحویل نیروهای دولت جدید و انقلابی دادم.
مردم اسلحهها را تحویل دادند؛ ولی آنها که ریگی به کفش داشتند و راهشان راه نفاق و کفر و ضدیت با اسام بود اسلحهها را تحویل نداده، چندی بعد و با کمال تأسف، آنها را بر ضد خود مردم به کار بردند و بسیاری از مردم مسلمان کوچه و بازار و شخصیتهای سیاسی مملکت را ترور کردند.