کودک ۱۱ سالهای که به همراه دوست ۱۰ ساله اش به اتهام ربودن تلفن همراه به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد هدایت شده بود، در حالی که به شدت اشک میریخت و تلاش میکرد خود را بی گناه جلوه دهد، به کارشناس و مشاور کلانتری گفت: مادرم به خاطر اعتیاد پدرم از او طلاق گرفت و من هم نزد مادرم ماندم، ولی از این که دیگر پدر نداشتم، خیلی ناراحت بودم.
مادرم که از قبل خیاط بود، در یکی از کارگاههای تولیدی مشغول کار شد تا خرج و مخارج زندگی ما را تامین کند. من هم که به خاطر تعطیلی مدارس در خانه حوصله ام سر میرفت، سعی میکردم با دوستانم در کوچه بازی کنم چرا که مادرم تا شب سر کار بود و من به تنهایی نمیتوانستم خودم را سرگرم کنم. در این میان با «سعید» که در همسایگی ما زندگی میکرد بیشتر دوست بودم و با او برای بازی با دیگر دوستانمان به پارک میرفتیم. پدر و مادر سعید با یکدیگر اختلاف داشتند. آنها همیشه با هم دعوا میکردند و کاری به سعید نداشتند. به همین دلیل من و سعید خیلی با هم صمیمی بودیم تا این که دو روز قبل سعید دنبال من آمد تا با هم بازی کنیم. من هم لباس پوشیدم و به اتفاق دو نفر دیگر از دوستانمان به پارک رفتیم تا سرسره بازی کنیم. هادی هم گوشی لمسی خودش را به پارک آورده بود و آهنگ پخش میکرد. وقتی هادی کاپشن اش را از تنش بیرون آورد، سعید به او گفت گوشی تلفنت را در جایی مطمئن بگذار تا کسی آن را ندزدد.
در حالی که همه ما سرگرم بازی بودیم، سعید به بهانه آب خوردن از ما جدا شد. چند دقیقه بعد هم مرا به گوشهای کشید و در گوشم گفت که گوشی تلفن هادی را برداشته است. او گفت: جایی را سراغ داری که بتوانیم گوشی را بفروشیم!؟ به او گفتم: منطقه معروف به دزدبازار پشت خانه خاله ام است که در آن جا گوشی دزدی میفروشند، ولی هادی دوست ماست و آن گوشی را پدرش برای شرکت در کلاسهای آنلاین مدرسه خریده است! ولی سعید مرا قانع کرد که باید گوشی را بفروشیم. بعد از آن به دزدبازار رفتیم و گوشی را به مردی جوان به مبلغ ۱۸۰ هزار تومان و مموری آن را نیز ۲۰ هزار تومان فروختیم. پولها دست من بود که به همراه سعید به محله خودمان بازگشتیم.
برای خیلی از بچههای محله خوراکیهای مختلف خریدیم و کلی هم در گیم نت بازی کردیم. اما شب، پدر هادی به در منزل ما آمد و من فهمیدم که او از ما شکایت کرده است. روز بعد، از کلانتری تماس گرفتند و من و سعید به این جا آمدیم و بقیه پولها را هم با خودمان آوردیم، ولی ما نمیخواستیم گوشی هادی را سرقت کنیم، فقط در برابر وسوسهای قرار گرفتیم که خودمان را به دیگر دوستانمان نشان بدهیم و ...
شایان ذکر است، با دستور سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) پدر و مادر دو کودک به کلانتری دعوت شدند و پس از آن که پدر هادی نیز از گناه دوستان فرزندش اعلام گذشت کرد، آنها در دایره مددکاری اجتماعی تحت مشاورههای کارشناسی درباره مهارتهای رفتاری با فرزندان قرار گرفتند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان