به گزارش مشرق، شاید این سکانسی از یک فیلم سینمایی یا سریال خانوادگی باشد که بارها در تلویزیون و سینما دیده باشید( دختر جوان در بیمارستان دیالیز میشود و پسر جوان که برای بستری کردن مادر خود به بیمارستان آمده است ناگهان چشمش به دختر جوان میافتد و بدون این که او را بشناسد به پزشک معالج میگوید آقای دکتر من میتوانم کلیهام را به این دختر جوان بدهم؟)
این صحنه اگر سکانسی از یک فیلم سینمایی باشد میتواند رنگ واقعیت به خود بگیرد و برشی از یک زندگی شود. یک زندگی ناب عاشقانه همراه با دوست داشتن واقعی که حتی پیچ و خم زندگی نیز نتوانسته است عمق این دوست داشتن را کمرنگ کند.
این صحنهای که تعریف شد برشی از زندگی واقعی علی نجفیزاده وثریا اشرفی است، زوجی که ۲۰ سال پیش روی تخت بیمارستان با همدیگر آشنا شده و اهدای کلیه علی آقا به ثریا خانم به پیوند دلهایشان منجر شده است.
حالا ۲۰ سال از آن روز میگذرد، علی آقا و ثریا خانم قصه ما در دفتر خبرگزاری فارس در تبریز روبهرویم نشستهاند. میخواهیم دفتر زندگی آنها را ورق بزنیم، به قول سینماییها یک فلش بک بزنیم به ۲۰سال پیش.
کلیه، کلید قلب
علی آقا مشتاق تعریف کردن قصه زندگی است، زندگی که به قول خودش فراز و نشیبهای بسیاری داشت، بالا و پائینهای زیادی دیدهاند ولی هیچ وقت علاقه و محبت بین آنها کم رنگ نشده است بلکه روز به روز نسبت به همدیگر شیرینتر و مهربانتر شدهاند.
علی آقای قصه ما رشته سخن را به دست میگیرد و از یک روز سرد بارانی در پائیز سال ۸۰ سخن میگوید: « پاییز سال ۸۰ بود برای بستری کردن مادرم به بیمارستان سینای تبریز رفته بودم متوجه شدم دختر جوانی هر دو کلیهاش را از دست داده و در حال دیالیز است، به سراغ دکتر رفته و پرسیدم «آیا من میتوانم کلیهام را به آن دختر دیالیزی بدهم؟»
دکتر با من صحبت کرد و گفت « اگر میخواهی کلیهات را به این خانم اهداء کنی باید از طریق انجمن کلیوی اقدام کنی»، به سراغ انجمن حمایت از بیماران کلیوی تبریز رفته و مشخصات آن خانم جوان را به آنها داده و گفتم میخواهم کلیهام را به آن دختر بدهم، دختری که نمیشناختم و حتی نامش را نمیدانستم. مسئولان انجمن کلیوی گفتند چند روز بعد دوباره بیا تا ما نیز به خانواده آن دختر جوان اطلاع دهیم. چند روز بعد دوباره به انجمن رفته و همان دختر دیده و منظورم را به او گفتم. ثریا خانم در ابتدا باور نمیکرد که من میخواهم بدون هیچ خواستهای کلیهام را به او اهداء کنم. بالاخره پس از آزمایشهای متعدد و سونوگرافی در چهارم دی ماه سال ۸۰ عمل پیوند کلیه صورت گرفت.
وقتی کلیه، پیک عشق میشود
حرفهای علی آقا که به اینجا میرسد از او میپرسم آیا از همان روزی که نیت کرده بودی کلیهات را به آن دختر اهدا کنی قصد ازدواج هم داشتی یا نه و ماجرای ازدواج چگونه رقم خورد؟
عشق در لحظه پدید میآید اما دوست داشتن در امتداد زمان، وقتی دوست داشتن واقعی محک و معیاری شد برای یک همراهی و همسفری همیشگی اینجاست که تندبادهای زندگی دیگر نمیتوانند به راحتی ستونها و خیمههای یک زندگی مشترک را به هم بزنند.
وی در پاسخ میگوید: در ابتدا هدف و نیت من فقط اهداء کلیه بود و کمک به خانم جوانی که از نداشتن کلیه رنج میکشید، بعد از چند روز و مرخصی از بیمارستان به مشهد مقدس رفتم، آنجا نمی دانم چه حالی پیدا کردم، ثریا خانم را یاد کرده و با خود گفتم اکنون هر دوی ما یک کلیه داریم و شرایط همدیگر را بهتر درک میکنیم، آنجا تصمیم گرفتم با او ازدواج کرده و همیشه یاورش باشم و تاکنون سرقولم هستم.
علی آقا تصمیم قطعی زندگی خود را میگیرد تا دلش را با دل ثریا خانم گره بزند، به تبریز بر میگردد، دل به دریا زده و سوغاتیهایی که برای ثریا خانم گرفته بود را برایش میفرستد و زمانی که ثریا خانم برای تشکر تماس میگیرد علی آقا میگوید: « هر کدام از آن هدایا معنا و مفهوم خاص خودش را دارد و در عوض شما هم برای من یک دست کت و شلوار میگیری».( حالا هر دوی آنها میخندند)
عشق در لحظه پدید میآید اما دوست داشتن در امتداد زمان، وقتی دوست داشتن واقعی محک و معیاری شد برای یک همراهی و همسفری همیشگی اینجاست که تندبادهای زندگی دیگر نمیتوانند به راحتی ستونها و خیمههای یک زندگی مشترک را به هم بزنند.
"کلیه" ای برای پیوند دو "قلب"
قصه زندگی علی نجفیزاده و ثریا اشرفی از جنس عشقهای زود گذر نبوده و از جنس دوست داشتنهای واقعی است. آنها که قدر زندگی و زیستن در کنار هم را میدانند و به هر بهانهای حاضر نیستند همدیگر را ناراحت کرده و حتی سکوت در بین آنها حکم فرما شود.
حالا ثریا خانم در ادامه صحبتهای علی آقا میگوید: علی آقا تصمیم به به ازدواج گرفته بود ولی هنوز آن را مطرح نکرده بود بالاخره موضوع خواستگاری را با خانوادهام مطرح کرد و در تاریخ ۳۰/۷/۱۳۸۱ مراسم عقد و ازدواج صورت گرفت.
همسرم همراه همیشگی من است
ثریا خانم با مهربانی خاصی در مورد زندگی مشترک گفت: در اوایل ازدواج خیلی از لحاظ مالی و شرایط کاری در مضیقه بودیم، روزهای سختی که داشتیم برای هیچ کس قابل تصور نیست اما همسرم با مهربانی و از خود گذشتگی به من روحیه و امید میداد. هر وقت ناراحتی برای ما رخ میدهد ما همدیگر را دلداری داده و سعی میکنیم ناراحت نباشیم و با حرف زدن و دلداری دادن به همدیگر آرام میشویم.
این زوج دلداده با یک کلیه ۱۴ سال بدون هیچ مشکلی در کنار هم با محبت و مهربانی زندگی میکنند و ۱۴ سال بعد در سال ۹۴ کلیه ثریا خانم دوباره از کار میافتد و او مجبور می شود سه روز در هفته برای دیالیز به تبریز بیاید.
ثریا خانم با اشاره به آغاز روزهای سخت زندگی میگوید: تیرماه سال ۹۴ بود تنگی نفس به سراغم آمد، تاری دید پیدا کردم و آب گرفتگی چشم اذیتم میکرد به دکتر مراجعه کردم بعد از دیدن نتیجه آزمایش و سونوگرافی پزشک معالجم گفت" کلیهات از کار افتاده و باید دوباره دیالیز شوی".
با ناراحتی خاصی که سعی میکند بغض در گلو ماندهاش به اشک تبدیل نشود از روحیه دادنهای همسرش علی آقا تعریف کرد و ادامه داد: ۲۰ روز در بیمارستان امام رضا( ع) بستری شدم، در تمام این مدت همسرم کنارم بود و به من دلداری میداد، میگفت این روزهای سخت باز هم تمام میشود، بازهم پیوند کلیه میشوی و دوباره سر حالتر از گذشته زندگی میکنیم. تو خوب میشوی و من در کنار تو احساس راحتی میکنم.(حالا چشم های ثریا بارانی شده است.)
او از تیرماه ۹۴ هر هفته سه روز در بیمارستان ۲۹بهمن تبریز از ساعت ۸ تا ۱۲ نیمه شب دیالیز میشود و سپس به روستای محل سکونت خود باز میگردند و بعد از دیالیز شدن بدحالی، کاهش یا افزایش فشار خون، سرگیجه و ..از جمله مواردی است که او را آزار میدهد.
او بعد از اولین پیوند کلیه زندگی خوب و آرامش بخشی داشت ولی این روزها دل خوشی از روزگار ندارد چرا که دیالیز کردن دیگر رمقی برای او باقی نمیگذارد.
به تقدیر الهی راضی هستم
تنهایی حرف زدن با خدا عالم عجیبی دارد، میتوانی تمام حرفها و درد دلهایت را ساده و صمیمی نجوا کنی و دلت آرامتر و سبکتر شود، اینها حرفهای ثریا خانم است که با حال خاصی میگوید: حرفهایم را در تنهایی به خدا میگویم، گاهی اوقات زبان به شکوه و گلایه باز کرده و میگویم خدایا کاش فرزندی به ما عطا میکردی تا من و همسرم تنها نمیماندیم و گاهی میگویم خدایا هر چه در تقدیر ما نوشتی به آن راضی هستیم.
حالا از آرزوهایش میپرسم و او ته دلش فقط دو آرزو دارد: اول اینکه دوست داشتم دختربچه شیرینی داشتم که با شیرین زبانیها و دلبریهایش دلم را آرام میکرد و دوم اینکه خداوند مهربان به تمام مریضها شفا بدهد و به همسرمن نیز سلامتی دهد. بعد از خدا او تنها یاور و پشتیبان من است. او خدا می خواهد یک بار دیگر عمل پیوند کلیه با موفقیت انجام گیرد.
فوت پدر و مادرم تلخ ترین خاطرات زندگی
تلخترین خاطرات زندگیام زمان فوت پدر و مادرم بودند که من در دیالیز بودم. دی ماه سال ۹۴ مادرم به رحمت خدا رفت و من از روی تخت بیمارستان بر سر مزار مادرم رفتم و مهرماه سال ۹۷ پدرم فوت کرد و این بار هم من در بیمارستان در حال دیالیز بودم که بعد از تمام شدن دیالیز به سر مزارش رسیدم. دیدن چهره پدر و مادر برای آخرین بار تلخترین خاطرات زندگیم هستند.
حالا از ثریا خانم در مورد رفتار و کمکهای همسرش در منزل میپرسم و او جواب میدهد: علی آقا همیشه در کارهای منزل همچون جارو کشیدن و تمیز کردن، آشپزی و غذا درست کردن به من کمک میکند. علاوه بر آن بدون استثنا هر روز صبح با خرید نان تازه صبحانه آماده میکند.
علی آقا نیز میگوید: همسرم خیلی اهل خرید و بازار گردی و تجملات نیست. مراعات حال مرا میکند.
حکمت یا مصلحت
حالا زندگی روی دیگر خود را به این زوج همدل، همراه و مهربان نشان داده است و علی آقا نمیداند اسمش را حکمت خداوندی بگوید یا مصلحت و قسمت.
مرداد ماه ۹۹ بود که علی آقا درد شدیدی در ناحیه شکم احساس میکند، درد امانش را بریده و او را نسبت به غذا بیمیل میکند. درد شکم گاهی اوقات خوب شده و گاهی سخت، تا اینکه یک ماه با این درد کنار میآید و وارد ماه دوم میشود، او به خیال خود حدس میزند کرونا گرفته است، تب و لرز،کوفتگی و درد عضلانی حدس او را قوت میبخشد و خود را در خانه قرنطینه میکند و ثریا خانم پرستارش میشود. به جای مواظب بودن از خودش مراقب همسرش است. ماه دوم نیز به پایان میرسد ولی این درد شکم که منشاء آن نیز معلوم نیست تمام شدنی نیست.
دیگر معطلی جایز نیست و علی آقا با اصرارهای همسرش راهی بیمارستان میشود. شاید او در این لحظه فکر میکرد مشکل خاصی وجود ندارد یا شاید هم درد آپاندیس باشد اما هر چه که بود زندگی را بر او سخت کرده بود.
آزمایش و سونوگرافی اولیه انجام شد ولی چیزی مشخص نبود، در مرحله دوم آندوسکوپی تجویز شد و پزشک معالج نمونهبرداری کرد و جواب آن را به چهار روز دیگر موکول شد.
روز چهارم فرا رسید و او برای شنیدن جواب دکتر که این چه دردی است امان او را بریده است راهی مطب پزشک معالج شد و دکتر در جواب، او را به یک جراح ارجاع داد و علی آقا راهی مطب یک جراح شد، شاید آقای دکتر آنچه را که در نمونهبرداری، آزمایش و عکسها میدید پاسخ دادن را سخت کرده بود برای همین علی آقای قصه ما به دکتر میگوید" آقای دکتر ماجرای این همه عکس و آزمایش چیست؟ چرا کسی جواب مرا نمیدهد، من تحمل شنیدن هر جوابی از سوی شما را دارم " و پزشک لب به سخن گشود و گفت" متاسفانه شما به سرطان بدخیم معده دچار شدهاید ولی من نمیتوانم شما را عمل جراحی کنم باید به شیمی درمانی بروید".
زنده ماندن من معجزه الهی است، خداوند به حرمت اشکهای ثریا خانم به من طاقت و تحمل داده است تا این درد را تحمل کرده و با روحیه بالا بتوانم بر این درد پیروز شوم
شنیدن این جواب برای او کافی بود تا همه چیز را بر باد رفته ببیند ولی او فقط به یک موضوع فکر میکرد و آن تنهایی همسرش بود، مدام با خود میگفت اگر بیماری سرطان مرا با خود ببرد ثریای مهربان من تنها میماند، پس به خاطر همسرم هم که شده باید طاقت بیاورم و با امید به خدا به جنگ سرطان بروم.
اشکهای همسرم معجزه زندگی من بود
این تمام انگیزه او برای آینده بود و مدام لابه لای صحبت ای خود میگفت اشکهای همسرم روی تخت دیالیز معجزه زندگی من شده است تا این لحظه زنده ماندهام.
وی صحبتهایش را ادامه داد و گفت: قبل از شروع شیمی درمانی به انجمن کلیوی رفتم، آقای فیروزی رئیس انجمن کلیوی استان به من دلداری داد و نامهای به دکتر صومی رئیس دانشگاه علوم پزشکی تبریز نوشت و شرایط مرا تشریح کرد، پیش دکتر صومی رفتم و آقای دکتر نیز مرا به بیمارستان شهید قاضی طباطبایی معرفی کرد و هزینههای شیمی درمانی مرا رایگان نوشت.
در آذر ماه سال ۹۹ سه روز بستری شدم و شیمی درمانی شروع شد و اکنون هر ماه یک بار به شیمی درمانی میروم.
زنده ماندن من معجزه الهی است/ تو به خاطر ثریا خانم زنده میمانی
علی آقا ادامه داد: زنده ماندن من معجزه الهی است، خداوند به حرمت اشکهای ثریا خانم به من طاقت و تحمل داده است تا این درد را تحمل کرده و با روحیه بالا بتوانم بر این درد پیروز شوم و رئیس انجمن کلیوی آقای فیروزی که همیشه مرا حمایت کرده و من قدردان زحمتهایش هستم در همان ابتدا گفت: لطف خدا همیشه شامل حالت میشود و تو به خاطر ثریا خانم زنده میمانی و حالا میفهمم خداوند به من فرصت داده است تا در کنار همسرم باشم و او را به دیالیز ببرم، مواظب او باشم تا هیچ وقت احساس تنهایی نکند.
هر دو بیمار ولی پیش خدا ارزشمند و رو سفیدیم
وی نیز درد دلها و حرفهایش را به خدا میگوید و وقتی از او میخواهم کمی از آن حرفها را برایم تعریف کند، میگوید: در ابتدا خیلی ناراحت بودم که چرا من دچار این درد و بیماری شدهام، در این شرایط بیپولی، بدون داشتن پدر و مادر، خواهر و برادر و بدون هیچ پشتوانهای تحمل این درد سخت است. ولی بعدها متوجه شدم بعد از این بیماری خدا را بهتر شناختم، انگار خدا به واسطه این بیماری مرا عزیز کرد. همسرم ثریا را به خوبی میشناختم و خیلی مهربان بود بعد از این بیماری دوست داشتن او معنای دیگری برایم داشت. انگار بیش از گذشته محبت و عشق او در وجودم بیشتر شده بود. وقتی بیمار شدم او مهربانتر از همیشه همچون پروانهای دور من میچرخید با اینکه خودش نیز بیمار است ولی بیماری من محبت و علاقه ما را به همدیگر بیشتر و بیشتر کرد. هر دو بیمار هستیم ولی پیش خدای مهربان ارزشمند و رو سفیدیم.
زندگی ما بر مدار محبت و عشق میچرخد/ بهتریم همسر دنیا را دارم
شاید فکر کنید حرفهای ما قصهگویی و داستان است اما باور کنید زندگی ما بر مدار محبت و خوش رفتاری در زندگی مشترک میچرخد، برکت زندگیمان زیاد شده و همه اینها از عنایت خداوند است.
البته علی آقا گاهی اوقات دلش گرفته است و آن را به حساب ناملایماتی که دیده است میگذارد « ما هیچ ناراحتی از همدیگر نداریم، ولی ناملایماتی از برخی افراد هم دیدهایم، آشنایانی که به بهانه کرونا حتی یک احوال پرسی ساده را از ما دریغ کردند. اما من خوشحالم که بهترین همسر دنیا را دارم و دوستان بسیار مهربانی دارم که همیشه به لحاظ مادی و معنوی حمایتمان میکنند. مسئولانی که وقتی قصه زندگی ما را میشنوند ما را میفهمند و درک میکنند. من تلاش میکنم روحیه خیلی خوبی داشته باشم و با این روحیه خستگی ناپذیر به جنگ سرطان میروم.
هدیه مقام معظم رهبری دلمان را امیدوار کرد
طی دو سال اخیر سرگذشت زندگی آنها در کتابی با عنوان "از پیوند عضو تا پیوند قلب ها" چاپ شده است که علی آقا در این زمینه میگوید: ما خیلی دوست داشتیم زندگی ما از طریق رسانهها در قالب کتاب چاپ شود ولی این گونه نشد و ما خودمان اقدام به نوشتن داستان زندگی خود کردیم.
همزمان با شیمی درمانی تصمیم گرفتیم کتاب زندگی خود را که طی دو سال قبل چاپ کرده بودیم تکمیل کنیم. در ادامه کتاب اول ماجرای بیمار شدن مرا اضافه کرده و یک نسخه از کتاب و مدارک پزشکی خودم را به پیوست به دفتر مقام معظم رهبری ارسال کردم، حدود سه ماه بعد از دفتر رهبری هدیهای برای ما ارسال شده بود. از دریافت این هدایای معنوی خیلی خوشحال شدیم که رهبر برایمان هدیه فرستاده و ناراحتی من خیلی خیلی کمتر شد.
دیدار با رهبری آرزوی قلبی ما
آرزوی هر دوی ما این است که با همدیگر به دیدار رهبری برویم و آنجا به همه مردم ایران بگوییم با محبت و دلدادگی میشود با بیماری جنگید و زندگی عاشقانه خود را ادامه داد و قطعا خداوند به این زندگی برکت میبخشد.
چادر نماز، چفیه سفید و مشکی، تسبیح، دو عدد انگشتر که یکی از آنها انگشتر مقام معظم رهبری است و انگشتر دوم به سفارش دفتر رهبری تهیه شده که روی آن علی و ثریا حک شده است هدایای ارسالی از سوی دفتر مقام معظم رهبری به علی آقا و ثریا خانم است.
الگو شدهایم
وی با ذکر خاطرهای در مورد چاپ کتاب و خواندن آن توسط یکی از زندانیان زندان تبریز خاطرنشان کرد: چند جلد از کتاب زندگی خودمان را به ادارات و نهادهای مختلف هدیه کردهام ، یک روز یکی از کارکنان زندان تبریز به من گفت" یکی از زندانیان کتاب زندگی شما را خوانده و قرار است بعد از آزادی از زندان زندگی خود را از نو آغاز کند" به او گفتم میتوانم این فرد را ببینم.
روز بعد او را دیدم مرد جوان ۳۰ تا ۳۵ساله بود و آن طور که خودش میگفت زندگیش در آستانه طلاق و از هم پاشیدن بود. پرسیدم کتاب زندگی مرا خواندهای؟گفت آری خواندهام و تاثیر بسیاری خوبی من داشت پدر من کارخانهدار است و دو فرزند داشته و زندگی مرفهی دارم ولی آرامشی در زندگی ندارم. وقتی کتاب شما را خواندم و دیدم هر دوی شما مریض هستید ولی زندگی شیرین و محبتآمیزی دارید چرا نباید از شما درس زندگی بیاموزم. من هم میتوانم یک زندگی جدید همراه با محبت برای خود و همسرم فراهم کنم.
رسانهها زوجهای موفق را معرفی کنند
این زوج دوست داشتنی از اینکه میبینند جوانان با کوچکترین موضوع در زندگی از هم طلاق میگیرند دلشان به درد میآید و پیشنهاد میکنند رسانهها زندگی زوجهای موفق و خوشبخت را معرفی کنند. علی آقا میگوید: چه خوب است که رسانهها با معرفی زوجهای موفق به جامعه باعث شوند تا زوجها اختلافات را کنار گذاشته به زندگی دلگرم شوند و بدانند برخی از زوج ها مثل ما چگونه در کنار همدیگر با زندگی کنار میآئیم . برخی از رسانه از اینکه سرگذشت زندگی ما را منتشر کنند خجالت میکشند در حالی که نباید این گونه باشد باید آنقدر نوشته و گفته شود تا دیگران نیز به زندگی امیدوار شوند.
یکی از زندانیان کتاب زندگی شما را خوانده و قرار است بعد از آزادی از زندان زندگی خود را از نو آغاز کند" به او گفتم میتوانم این فرد را ببینم
ثریا خانم در پایان صحبتهای خود یک اظهار ناراحتی و گلایهای هم از برخی آقایان داشت که گفت: در زندگی مشترک وقتی خانمی مریض میشود برخی از آقایان او را به حال خود رها کرده و توجهی به او نمیکنند. متاسفانه آقای شوهر میگوید تو مریضی و من نمیتوانم تو را نگه دارم و دوباره ازدواج میکنم. در حالی که همین خانم در زندگی مشترک زحمتهای بسیار زیادی برای زندگی و همسرش کشیده است. بهتر است زوجها در کنار هم بوده و همدیگر را دوست داشته باشند تا برکت زندگی آنها زیاد شود.
آنها تاکید کردند: خواسته ما این است اگر در بین دوست و آشنا بیمار خاصی وجود دارد دست به دست هم داده او را حمایت کنیم نه اینکه به او زخم زبان زده و شماتت کرده و دل او را به درد آوریم.
این زوج مهربان و دلداده که حالا جزو بیماران خاص هستند در روستای الوارعلیای تبریز زندگی میکنند و دلشان به محبت و صفای دل همدیگر گرم است و روزگار خود را با حمایتهای انجمن کلیوی و خیرین بزرگوار میگذرانند.