گروه فرهنگی مشرق - «قضاي خدا اين است كه غير خدا عبادت نشود.» امام خميني (ره)
فقدان يك دستگاه نظري ـ تحليلي درباره «انقلاب اسلامي» مبتني بر جوهره و «حكمتِ اسلامي» و در مقابل، حاكميت رويكرد «جامعهشناسي» به انقلاب اسلامي مبتني بر دستگاههاي نظري ـ تحليلي مدرن غربي (و بدون توجه به مبادي حكمي و معرفتي آن و بيگانگي اين مبادي با مباني معرفتي انقلاب اسلامي) چه در محافل آكادميك و دانشگاهي و چه در حوزه انديشهپردازي سياسي، امروزه جمهوري اسلامي را در ساحت انديشه و عمل سياسي با «بحران معنا» مواجه ساخته است.
فضاي فكري دانشگاهها، محافل آكادميك، نهادها، جريانها و نخبگان سياسي امروز ما مشحون و آكنده از نگرشهاي «جامعهشناختي» مبتني بر رهيافتهاي مدرن ـ به انقلاب اسلامي است كه از بن بيگانه با ذات آن هستند.
حال آنكه امروزه بيش از هرچيز ديگر نيازمند رهيافتي معرفتي و حكمي در باب انقلاب اسلامي هستيم مأخوذ از حكمتِ انقلاب اسلامي كه در عين آنكه بازگوينده فهمي اصيل، درست و مكتبي از انقلاب اسلامي باشد، نسبتسنجي دقيقي از تمامي اجزا و ابعاد آن با ذات و جوهر انقلاب اسلامي بدست دهد كه توانايي راهگشايي و پاسخگويي به ضرورتهاي امروز و فردا را نيز داشته باشد. امروز اما نه تنها دستانمان از چنين مهمي كوتاه است بلكه بحران ناشي از نبود اين مهم، روز به روز گسترش و تعميق بيشتري مي يابد كه از جمله يكي از حوزه هاي دستخوش چنين بحراني، عرصه سياست جمهوري اسلامي ايران است. اگرچه حوزههاي فرهنگ، اقتصاد و اجتماع نيز فارغ از اين بحران نيستند اما آنچه در پي ميآيد بر آن است تا از يكسو تبييني مختصر و كوتاه از ريشههاي اين بحران معنا در عرصه سياستپردازي جمهوري اسلامي ايران و در نسبت با محكمات و ذاتيات انقلاب اسلامي بدست دهد و از ديگر سو نسبت اين بحران را به مسائل نظري و اساسي امروز سياستمندي جمهوري اسلامي ايران بيان دارد.
از منظر منطق دروني حكمتِ انقلاب اسلامي، امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي دو پديده درهم تنيده، پيوسته و همبستهاند كه فهم هر يك بدون ديگري ناممكن است و در عين حال به يكديگر فروكاستني نيستند، در چارچوب ارزشي ـ فكري چنين نگرشي، انقلاب اسلامي « پيام» اي از جانب خداوند است و امام (ره) « نماد» اين پيام است.
در اين ميانه اما، عنصر امام (ره) برجستگي بيشتري دارد چه اينكه انقلاب اسلامي خود نيز محصول امام (ره) تلقي ميگردد. امام مجري اراده الهي و نائب خليفه او بر زمين، مهدي (عج) است و همين مفروض اساسي است كه به انقلاب اسلامي ـ به مثابه تجلي اين اراده ـ بواسطه امام (ره) « معنا» ميدهد.
در همان حال امام (ره) خود به مثابه مثل اعلاي «انسانِ نوعي انقلاب اسلامي» نيز تلقي ميگردد. انساني نوعي كه در ادبيات سياسي به آن«خمينيسم» اطلاق ميگردد و در صورت عملي خويش در مفهوم و مصداق «بسيجي» تجلي مييابد. با چنين رويكردي است كه دکترین امام حاق و مركزيت نظري فلسفه انقلاب اسلامي را در برميگيرد. معنايي كه جز با رجوع به حکمت انقلاب اسلامي نيز معنا و مفهوم نمييابد. در نگرش ايدهآليستي و آرمانگرايانه حضرت امام (ره) به انقلاب اسلامي، انقلاب اسلامي به مثابه پديدهاي نگريسته ميشود در عين ربط با اراده الهي و مستقل ازعوامل زميني (صحيفه نور، ج6، ص113)
اگر بپذيريم كه گزاره «اراده خداوند معطوف به گسترش بندگي در عينيت اجتماعي» مركزيت تفكر انقلاب امام را در برميگيرد و از نحوي «عرفان » به گونهاي «عمل سياسي» ره ميسپارد دکترین امام نيز در همين چارچوب معنا مييابد.
دكترين سياسي امام (ره) ناظر است بر « تعيّن بندگي خداوند در عرصه سياسي ـ اجتماعي» و« در گستره جهاني و متكي بر ديني كه دايره شموليت آن تمامي ابناء بشر را در برميگيرد.» چرا كه اين دكترين، دكترين قرآن مجيد است «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات، 56). دكتريني كه از عرفان توحیدی امام برميخيزد اما رداي يك تفكر سياسي ـ انقلابي را در بر ميكند و در حقيقت به مبادي شريعتمدارانه امام رجوع دارد. دکترین امام و مکتب امام در واقع تعين سياسي همین عبوديت است. تعين سياسي صراط مستقيم عبوديت قرآني «و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس، 61). مرکز ثقل دکترین و مکتب امام " ایده بندگی" است . همان ایده ای كه به انقلاب اسلامي نيز معنا ميبخشد، معنای بندگی و عبودیت در سایه توحید مطلق. اگر انقلاب اسلامي را عمل سياسي امام به منظور تحققبخشي« ايده بندگي» در صحنه سياست بدانيم آنگاه ناچار خواهيم بود منطق بنيادي آن، يعني ايده بندگي را به مثابه روح، قانون، جانمايه و در يك كلام فحواي انقلاب اسلامي بيانگاريم.
از نقطهنظر ترمينولوژي و اصول موضوعه ی انقلاب ومفهومبندي آن، بندگي مفهوم بنيادي و مركزي شالوده معرفتي – نظري انقلاب اسلامي است و مکتب امام سازواره تئوريك آن است، لذا انقلاب اسلامي در سايه مکتبی اين چنيني معنا مييابد. «انقلاب براي بندگي» و اين چنين از نظر منطق دکترین امام، موتور محركه انقلاب اسلامي «اراده معطوف به بندگي» بوده است و در واقع اراده معطوف به بندگي، منطوق ايده بندگي امام است. هم اينگونه است كه امام، مرز ميان عالم عبوديت و عالم سياست و اجتماع را برميدارد تا عبوديت در خيزشي اساسي بر سرتاسر هستي سايه افكند. چه اينكه وحدتگرايي عرفاني امام(ره) بر تفكر انقلابياش سايه افكنده است تا مرزي ميان بندگي و سياست باقي ننهد. چرا كه در منطق دکترین امام همه چيز در سيطره بندگي است و عالم همانا بندگي است و بندگي نه تنها منطق هستي كه « روح» هستي است چه اينكه «قضاي خدا اين است كه غير خدا عبادت نشود، و قضاء ربك لا تعبدوا الا اياه» (صحيفه نور، ج 18، ص 310) همين مقصد و منطق بود كه امام خميني(ره) براي رهبري انقلاب اسلامي از آن الهام ميگرفت.
در تمامي گفتارها و نوشتارهاي امام، روح و اصل جاري عبوديت خداوند است؛ اصلي كه همواره موضوع اراده خداودي بوده است و در اين زمان بيشتر. در اين حال اگر معرفت حق نيز به اين بندگي اضافه شود و ابعاد جمعي قابل فهمي به خودگيرد، به واقع اراده خداوند به تجلي درآمده است و نكته جالب و شگفت آنكه در اين ميان، «خود» امام مستور و مستحيل در اراده خداوند است چه، در منطق مکتب امام هرچه است « او» است و جز او هيچ نيست « هرچه بود.. به اراده خداوند بود. من هيچ براي خودم يك چيزي كه، عملي كه خودم كرده باشم ، يك چيزي براي خودم قائل نيستم. هرچه هست از اوست». (صحيفه نور ج 9، ص 240) لذا «اين پيروزي به من ارتباط نداشت ... و نبايد به من متصل كنيد، پيروزي ارتباطي به ملت هم نداشت. اين پيروزي مربوط به خداوند بود.» (همان ج 6 ص 214) بر بنياد چنين انديشهاي ما تنها و تنها «مأمور خداوند هستيم» (همان ج 13 ص 132) اگر كه « مأموريت الهي» گزاره بنيادي عبوديت است و جزو لوازم ذاتي آن است ، پس بندگان و عباد خداوند مكلفاند به «قيام لله» چه جمعي و چه فردي ولو تنها و انفرادي.
«قل انما اعظمكم بواحده ان تقومو لله مثني و فرادي» (سباء، 214). اين همان منطق توحيدي آغاز حركت انقلابي و الهي امام است. آيه و اصلي اكه ايشان در اولين بيانيه سياسي خود مورخ 11 جماديالاول 1363 برابر با سال 1320 شمسي آن را بر تارك بيانيه خود نشانيد و آن را مطلع نهضت تاريخي و دوران ساز خويش قرار داد. «قيام اگر لله شد همه چيز متمركز ميشود در همان الوهيت، و اين قيام شما چون بويي از الوهيت ميداد تا به اينجا رسيده است كه قدرتهاي بشري را زيرپا گذاشت .... مگر ميشود با خدا معارضه كرد؟ مگر مقابله ميشود با خدا كرد؟ اين كار خدايي است، لله است، براي خداست.» (همان ج 18 ص 50)
اصل توحيدي قيام لله اصل مقوم حركت توحيدي امام و نهضت انقلابي ايشان است. همه چيز در دكترين سياسي امام (خمينيسم) از آن آغاز شده و به آن پايان مييابد و همه چيز در سپهر «سياست خميني» از آن معنا گرفته و در سايه آن معنا و مفهوم مييابد. اصلي ساده اما مبنايي كه خود برخاسته از عرفان امام و سلوك اشراقي اوست. اگر كه مبدأ اين قيام و بپاخاستن براي خدا«كلمه توحيد» است غايت آن اما، «توحيد كلمه» در لواي الوهيت است. تفکری متافیزیکی که می توان آن را " متافیزیک بندگی " نامید.
متافیزیک بندگی امام بر همه چيز انقلاب اسلامي و به تبع آن جمهوري اسلامي سايه افكنده است و همه چيز را مسطير خويش ساخته است. به همين دليل است كه در تمامي مسائل انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران اعم از سياستپردازي داخلي و خارجي، فرهنگسازي، عدالت اجتماعي، گفتمان اجتماعي و اقتصادي سخن اول و آخر را امام خميني(ره) و متافیزیک بندگی ميزند.
غايت مطلوب سياسي متافیزیک بندگی حضرت روح الله،« حاكميت مطلق بندگي بر سرتاسر كره ارض» است. غايتي كه ایده و متافیزیک بندگی را به مثاله يك انديشه سياسي مأخوذ از حكمت توحيدي ـ قرآني «و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» درست در نقطه مقابل تمامي مظاهر« نفي عبوديت» قرار ميدهد. كفر، شرك، نفاق، طاغوت و از همه مهمتر استكبار كه در عهد مدرن همه د رذيل امانيسم و تمدن امانيستي گرد هم آمدهاند. اگر متافیزیک بندگی روح الله (ره) در پي « حاكميت مطلق بندگي» بر همه چيز و همه كس است در مقابل اما، اسكتبار امانيستي غرب مدرن، در پي چيرگي مطلق بر عالم و آدم است از نگاه امام، اگر انقلاب اسلامي واسطه تحقق حاكميت بندگي در جهان است كه مستظهر به اراده الهي است در مقابل نيز استكبار غرب مدرن در چهره«شيطان بزرگ» در پي اقامه حكومت مستكبران و طواغيت مدرن بر كره ارض است.
به همان نسبت كه انقلاب اسلامي در نزد حضرت امام(ره) گوياي مشيت الهي براي گسترش بندگي بر پهنه زمين است، استكبار جهاني به سركردگي شيطان بزرگ در پي گسترش طاغوت استكبار مدرن بر پهنه زمين است و استكبار مدرن نيز خود مستجمع جميع صفات مستكبران تاريخ بشري است و هم از اين رو است كه در جهان يكسر در كف استكبار جهاني انقلاب اسلامي از منظر امام «انفجار نور» تعبير مييابد. در واقع انقلاب اسلامي « انفجار نور بندگي در جهان ظلماني استكباري» معاصر است.لذا امام پيروان خويش را نه تنها در ميان مسلمين و حتي خداپرستان جهان كه در ميان مستضعفين عالم ميجويد و دايره پيروانش را به سرتاسر ارض ميگشايد و حتي غلبه مستعضفين بر مستكبرين در قرن آينده را نيز وعده ميدهد.
هم بر مبناي چنين پايههاي نظري ـ ارزشي است كه متافیزیک بندگی امام(ره) هماره خود را در ميانه ميدان مبارزه با استكبار به مثابه بزرگترين دشمن و« مانع عبوديت» معنا ميكند و مبارزه خويش با «استكبار جهاني» و «شيطان بزرگ» را نه يك مبارزه «حدودي» ـ از جنس منازعات سياسي، فرهنگي، اقتصادي ، ژئوپليتيك، استراتژيك و ايدئولوژيك ـ كه مبارزهاي «وجودي» مييابد. يعني مبارزهاي كه «بودن» هر يك از طرفين به منزله نفي «بودن» طرف ديگر تلقي ميگردد. وجود هر يك نفي وجود « ديگري» و دليلي بر عدم آن است. بر پايه همين نگرش است كه آن حضرت پيروان خويش را نه صرفاً در ميان مسلمين و خداپرستان جهان كه در ميان مستضعفين عالم ميجويد و دايره پيروانش را به سرتاسر ارض ميگشايد. يعني تبديل الگو و مدل تحليلي- ارزشي «دارالاسلام ـ درالفكر» به الگو و مدل تحليلي - ارزشي «استضعاف ـ استكبار» و حمايت بيدريغ از تمامي مظلومان و مستضعفان جهان فارغ از رنگ و نژاد و مذهبشان.
در چارچوب همين مدل فكري است كه آن حضرت بدرستي شيطان بزرگ را به مثابه «دژ اصلي» و «قرارگاه مركزي» جبهه جهاني كفر و شرك و طاغوت و در يك كلام استكبار شناسايي كرد، و همگان را به مبارزه با آن فراخواند. از نگاه امام(ره) اگر منطق استكبار است تا مبتني بر سيطرهجويي شيطاني و متكي بر خدعه و نيرنگ حاكميت شيطان و استكبار مستكبرين را بر جهان برقرار سازد و در اين راه از هيچ تعرض و تطاول و جنايتي فروگذار نيست، امروزه اين منطق بگونهاي تام و تمام در امريكا و صهيونيسم جهاني تجلي يافته است و لذا چارهاي جز مبارزه مستضعفين با آنها باقي نمانده است.
«مهمترين و دردآورترين مسألهاي كه ملتهاي اسلامي و غيراسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است موضوع امريكا است ... امريكا براي سيطره سياسي و اقتصادي و فرهنگي و نظامي خويش بر جهان زيرسلطه، از هيچ جايتي خودداري نمييابد. امريكا مردم مظلوم جهان را با تبليغات وسيعش كه به وسيله صهيونيسم بينالملل سازماندهي ميگردد، استثمار مينمايد. امريكا با ايادي مرموز و خيانتكارش چنان خون مردم بيپناه را ميمكند كه گويي در جهان هيچكس، جز او و اقمارش حق حيات ندارند» (صحيفه امام، ج 13، ص 212)
امام خميني و متافیزیک بندگی اش ملاك معناداري همه چيز در انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران است. بدون امام(ره) همه چيز در انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي «بيمعنا» ميشوند. نام امام ذات و معناي انقلاب و نظام است لذا هيچگاه نبايد ميان امام و جمهوري اسلامي ايران و سياستهاي آن جدايي افكند و نه از خمينيسم امام عدول كرد. چه اينكه امام نه تنها معمار انقلاب و نظام كه فراتر از آن روح، معنا، انگيزه و ذات اين هر دو است و اينگونه بود كه با امام انقلابي نظريه جديد در تئوريهاي «رهبري انقلاب» تولد يافت. اين بار رهبر انقلاب نه به مثابه يك «ماما» كه در يك فرصتطلبي جاهطلبانه طي يك «سزارين» سياسي نوزاد انقلاب را از زهدان تاريخ بيرون ميكشد ـ هم چون لنين ـ و نه همانند يك بنيانگذار صرف ـ همچون مائو ـ كه اين بار رهبر انقلاب هم چون روح، انگيزه و ذات انقلاب مطرح شد.
اگرچه جمهوري اسلامي ايران در ظاهر يك دولت ـ ملت (Nation – Stat) است اما درحقيقت اين نظام سياسي تنها در قالب دولتي ملي جاي نميگيرد.
در حقيقت جمهوري اسلامي ايران در بنياد خويش تداوم عقيدهايست كه ايران و ايرانيان را به سربازي خويش گرفته است. متافیزیک بندگی و امام خميني خود به تنهايي تمامي اين تداوم است اگرچه امروز این متافیزیک، در قامت حضرت آيتالله العظمی خامنهاي(حفظهالله) پرچم عبوديت برافراشته است و تداومبخش راه و طريقت امام(ره) است. متافیزیک بندگی خمینی و خامنه ای اگر چه هر دو از یک جنس و جوهرند اما تفاوتی نیز در صورت دارند. با تکیه به دستگاه فلسفه صدرایی می توان این تفاوت را چنین توضیح داد که متافیزیک بندگی امام " من الحق الی الخلق " بود حال آنکه صورت متافیزیک بندگی آقا " من الخلق الی الحق" است. حضرت آقا نشان داده اند که به حق صالح ترین و شایسته ترین انسان انقلاب اسلامی برای بازتفسیر نظری و عملی روح الله و متافیزیک بندگی اوست. فرزند صالح روح الله که خورشید تابان انقلاب خمینی است که خود در زمانه ما خمینی را دیگر بار عینیت بخشید و متافیزیک بندگی روح الله را در خود متجلی ساخت. خمینی دیگری با همان عرفان و تهجد و با همان صلابت و اقتدار. مدیریت و هدایت امت در فتنه فیل افکن 88 خود گواهی است بر این حقیقت.
بدون نام خميني(ره) ومتافیزیک بندگی و مکتبش همه چيز در فضاي جمهوري اسلامي بيمعنا ميشود. در آن صورت جمهوري اسلامي پديدهاي واپسگرايانه و انقلاب اسلامي صرفاً در چارچوب « عرف زمانه» قرار ميگيرد و عرف زمانه چنين حكم ميكند كه چنين انقلابي بر حسب منطق سكولارحاكم بر تحولات زمانه نبايد رخ ميداد.
غفلت از حكمت و جوهره انقلاب اسلامي به مجاليابي رويكردهاي جامعهشناختي در باب انقلاب اسلامي منجر ميگردد. قالببندي و مفهومبندي انقلاب اسلامي در چارچوب عرف زمانه ومنطق سكولار حاكم بر آن و نيز انديشه هاي مدرن بي ترديد به مرگ معنائي و مضموني انقلاب اسلامي ميانجامد و آن را از روح توحيدياش تهي ميسازد و بالاتر اينكه آن را مستعد مصادره و تصرف به سود تفكر غربي و تجدد مي نمايد . امري كه امروزه در تحليلها و مدلسازيهاي جامعهشناختي از انقلاب به وضوح لمس ميشود.(براي نمونه مي توان به انبوهي از آثار و پژوهشهايي اشاره كرد كه در نهادهاي پژوهشي وابسته به نظام ، كاملا" ترجمه اي ونسخه برداري شده از نظريه هاي « جامعه شناسي سياسي» يا «جامعه شناسي انقلاب» به انقلاب اسلامي پرداخته اند، بي آنكه متأسفانه حتي دقيقه اي به نسبت فلسفي و معرفتي ميان اين دو انديشيده باشند) . در تداوم بسط اين نگرش سياست انقلاب اسلامي نيز بي نصيب نمانده و ، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نيز كه خود يكي از حوزه هاي « سياست انقلاب اسلامي» است تعاريفي ويژه عقل مدرن و معاصر مييابد. اين تداوم، كار را در انقطاع از خمينسم از امام(ره) به آنجا ميكشاند كه جمهوري اسلامي در پهنه بينالملل بسان قايق كوچكي در اقيانوس تحولات بينالملل تبديل گرددكه سرانجام موجبات محو آن ميگردد.
براي نمونه در حوزه سياست خارجي بر مدار همين چرخش است كه در نگرشي منقطع از امام(ره) و در تداوم نگرش عرفي،« منافع ملي» ( با قرائت سكولار )بگونه اي مطلق و همچون بت واره اي مقدس و منطق آن جاي خمينيسم و منطق آن در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را ميگيرد. در چنين حالتي به امام نه به چشم ملاك معناداري همه چيز من جمله سياست خارجي كه صرفاً به چشم يك «بنيانگذار» و «معمار» نگريسته ميشود.
امام تنها پديدهاي تاريخي ـ انقلابي و صرفاً بنيانگذار يك انقلاب و نظام سياسي همچون «لنين» ، « مائو» و«كيم ايل سونگ» نيست ، چه اينكه اين هرسه بسان قابلههايي بودند كه در يك فرصتطلبي سياسي نوزاد انقلابشان را درسر يك بزنگاه تاريخي سزارين كردند. آنها تنها مؤسس بودند و بس و لذا به واقع مردهاند در حالي كه امام در منطق توحيدي هرگز! چرا كه تا حق و حقيقت زنده است او نيز زنده و نا ميراست . لذا اگر سياست خارجي جمهوري اسلامي در رفتارهاي خويش از امام صرفاً تصوير يك بنيانگذار را به نمايش گذارد بايد كه منتظر نتايج عملي و آثار وضعي تأسفبار و غيرقابل جبراني باشد. ميان خمينيسم امام و فرايند «خمينيزدايي» و هويتسازي كاذب ناسيوناليستي راه سومي وجود ندارد.
در سنوات گذشته، در ايران «عصر سازندگي» و در ايران «عصر اصلاحات» دولتها بر آن بودند تا با حاكميت ملاحظات عملگرايانه ـ مصلحتگرايانه و در پرتو يك پراگماتيسم كور و بيريشه سياسي به آساني از كنار حقيقت امام(ره) عبور كنند و بيسر و صدا «خمينيزدايي» را به انجام رسانند غافل از آنكه عدول از امام و دكترين او صرفاً به بحرانهاي عميق و بزرگ ميانجامد بحرانهايي كه ديگر با پاسخهاي مقطعي و عملگرايانه حل نخواهند شد.
حتي با چشمپوشي از باورهاي اصولي انقلاب اسلامي در روند آن سال ها به رغم تأكيدات مكرر رهبر بزرگوار انقلاب بر مکتب امام (ره) ـآنجا كه ميفرمايند" اين انقلاب در هيچ جاي جهان بينام خميني شناخت شده نيست" باز هم جمهوري اسلامي ايران در سياستپردازي خود ناگزير به برافراشتن پرچم امام است و تغيير هويت سياسي ناممكن است.
نام مبارك امام بر تارك جمهوري اسلامي ايران نشسته است و جز امام و دكترين او هيچ صراط ديگري در مقابل جمهوري اسلامي وجود ندارد. لذا عدول از امام (ره) و مکتب او و جانشین بر حقش به بحراني فراگير در تمامي ساحات ميانجامد كه به يكباره تمامي طول و عرض نظام را درخواهد نورديد كه عرصه سياست داخلي و خارجي نيز از آن مصون نخواهد ماند. همچنانكه سياست داخلی و خارجي دولت های ج ا ايران در طول سنوات گذشته بگونه ظريفي با بحران فقدان «امام(ره)» انقلاب اسلامی روبرو بوده است. بحراني كه ناشي از پراگماتيسم بيمبناي عصر سازندگي و اطلاحات و دولتمردان اين هر دو عصر و دولت امروز بوده است و البته توصیه های خامنه ای عزیز نیز هیچگاه به گوش جان از سوی این دولت ها شنیده نشد و شد آنچه شد.
حقيقت آن است كه انديشههاي امام هرگز قابل فروكاستن نيست و نميتوان آن را موضوع تأويلات و تفاسير مدرن قرار داد و با تأييد بخشي از بخش ديگر غفلت ورزيد و اين نه يك داوري ارزشي كه حكمي واقعگرايانه است؛ زيرا با هريك از اين اقدامات امام به انگارهاي ساختگي بدل ميشود كه با نخستين نگاه هر ناظر غيرمحققي تعارض ميان امام تاريخي (آنگونه كه بود) و امام ساخته شده را درخواهد يافت. امام به ذات خود پديدهاي واحد است و قابل شكسته شدن به بخشهاي مختلف نيست و هر دوره از تاريخ كلي انقلاب اسلامي عرصه نمود بخشي از ابعاد امام بوده است. اينرو در حافظه يا وجدان هر فرد ايراني بعدي از ابعاد انديشه ايشان ضبط شده است و از آنجا امام حكم روح و جوهره انقلاب اسلامي را دارد ترجمان عيني انقلاب اسلامي است و تنها راه صحيح در ميان همه راههاست. از بين بردن نام امام و اصولگراييهاي تاريخي و انقلابي او كه يادآوري اين نام است، به ويژه مبارزه با شيطان بزرگ بازي با تماميت جمهوري اسلامي ايران است. معهذا به پشت ميز مذاكره خزيدن با شيطان بزرگ و طريق مصالحه در پيش گرفتن با آن هم بازي با تماميت جمهوري اسلامي ايران است و هم نابودي محتواي دروني انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي را در پي خواهد داشت و هم اينكه ايران را از پرچمداري دكترين امام به حكومتي در قالب دولت ـ كشور در ميان صد و شصت و اندي دولت ـ كشور ديگر در خواهد آورد. سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران همچنان گرفتار در «گرداب خميني زدايي» است. گردابي كه بحران معنا را تا عمق وجود پيكره سياست خارجي و دستگاههاي ديپلماسي رسمي آن گسترانيده است. تنها راه نجات از بحران در تمامي حوزهها از سياست، حقوق، اقتصادگرفته تا فرهنگ و اجتماع، بازگشت به دكترين امام و گوش جان سپردن به تفسیر تنها مفسر مشروع و به حق مکتب امام ، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای است.
*علی عبدی
فقدان يك دستگاه نظري ـ تحليلي درباره «انقلاب اسلامي» مبتني بر جوهره و «حكمتِ اسلامي» و در مقابل، حاكميت رويكرد «جامعهشناسي» به انقلاب اسلامي مبتني بر دستگاههاي نظري ـ تحليلي مدرن غربي (و بدون توجه به مبادي حكمي و معرفتي آن و بيگانگي اين مبادي با مباني معرفتي انقلاب اسلامي) چه در محافل آكادميك و دانشگاهي و چه در حوزه انديشهپردازي سياسي، امروزه جمهوري اسلامي را در ساحت انديشه و عمل سياسي با «بحران معنا» مواجه ساخته است.
فضاي فكري دانشگاهها، محافل آكادميك، نهادها، جريانها و نخبگان سياسي امروز ما مشحون و آكنده از نگرشهاي «جامعهشناختي» مبتني بر رهيافتهاي مدرن ـ به انقلاب اسلامي است كه از بن بيگانه با ذات آن هستند.
حال آنكه امروزه بيش از هرچيز ديگر نيازمند رهيافتي معرفتي و حكمي در باب انقلاب اسلامي هستيم مأخوذ از حكمتِ انقلاب اسلامي كه در عين آنكه بازگوينده فهمي اصيل، درست و مكتبي از انقلاب اسلامي باشد، نسبتسنجي دقيقي از تمامي اجزا و ابعاد آن با ذات و جوهر انقلاب اسلامي بدست دهد كه توانايي راهگشايي و پاسخگويي به ضرورتهاي امروز و فردا را نيز داشته باشد. امروز اما نه تنها دستانمان از چنين مهمي كوتاه است بلكه بحران ناشي از نبود اين مهم، روز به روز گسترش و تعميق بيشتري مي يابد كه از جمله يكي از حوزه هاي دستخوش چنين بحراني، عرصه سياست جمهوري اسلامي ايران است. اگرچه حوزههاي فرهنگ، اقتصاد و اجتماع نيز فارغ از اين بحران نيستند اما آنچه در پي ميآيد بر آن است تا از يكسو تبييني مختصر و كوتاه از ريشههاي اين بحران معنا در عرصه سياستپردازي جمهوري اسلامي ايران و در نسبت با محكمات و ذاتيات انقلاب اسلامي بدست دهد و از ديگر سو نسبت اين بحران را به مسائل نظري و اساسي امروز سياستمندي جمهوري اسلامي ايران بيان دارد.
از منظر منطق دروني حكمتِ انقلاب اسلامي، امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي دو پديده درهم تنيده، پيوسته و همبستهاند كه فهم هر يك بدون ديگري ناممكن است و در عين حال به يكديگر فروكاستني نيستند، در چارچوب ارزشي ـ فكري چنين نگرشي، انقلاب اسلامي « پيام» اي از جانب خداوند است و امام (ره) « نماد» اين پيام است.
در اين ميانه اما، عنصر امام (ره) برجستگي بيشتري دارد چه اينكه انقلاب اسلامي خود نيز محصول امام (ره) تلقي ميگردد. امام مجري اراده الهي و نائب خليفه او بر زمين، مهدي (عج) است و همين مفروض اساسي است كه به انقلاب اسلامي ـ به مثابه تجلي اين اراده ـ بواسطه امام (ره) « معنا» ميدهد.
در همان حال امام (ره) خود به مثابه مثل اعلاي «انسانِ نوعي انقلاب اسلامي» نيز تلقي ميگردد. انساني نوعي كه در ادبيات سياسي به آن«خمينيسم» اطلاق ميگردد و در صورت عملي خويش در مفهوم و مصداق «بسيجي» تجلي مييابد. با چنين رويكردي است كه دکترین امام حاق و مركزيت نظري فلسفه انقلاب اسلامي را در برميگيرد. معنايي كه جز با رجوع به حکمت انقلاب اسلامي نيز معنا و مفهوم نمييابد. در نگرش ايدهآليستي و آرمانگرايانه حضرت امام (ره) به انقلاب اسلامي، انقلاب اسلامي به مثابه پديدهاي نگريسته ميشود در عين ربط با اراده الهي و مستقل ازعوامل زميني (صحيفه نور، ج6، ص113)
اگر بپذيريم كه گزاره «اراده خداوند معطوف به گسترش بندگي در عينيت اجتماعي» مركزيت تفكر انقلاب امام را در برميگيرد و از نحوي «عرفان » به گونهاي «عمل سياسي» ره ميسپارد دکترین امام نيز در همين چارچوب معنا مييابد.
دكترين سياسي امام (ره) ناظر است بر « تعيّن بندگي خداوند در عرصه سياسي ـ اجتماعي» و« در گستره جهاني و متكي بر ديني كه دايره شموليت آن تمامي ابناء بشر را در برميگيرد.» چرا كه اين دكترين، دكترين قرآن مجيد است «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات، 56). دكتريني كه از عرفان توحیدی امام برميخيزد اما رداي يك تفكر سياسي ـ انقلابي را در بر ميكند و در حقيقت به مبادي شريعتمدارانه امام رجوع دارد. دکترین امام و مکتب امام در واقع تعين سياسي همین عبوديت است. تعين سياسي صراط مستقيم عبوديت قرآني «و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس، 61). مرکز ثقل دکترین و مکتب امام " ایده بندگی" است . همان ایده ای كه به انقلاب اسلامي نيز معنا ميبخشد، معنای بندگی و عبودیت در سایه توحید مطلق. اگر انقلاب اسلامي را عمل سياسي امام به منظور تحققبخشي« ايده بندگي» در صحنه سياست بدانيم آنگاه ناچار خواهيم بود منطق بنيادي آن، يعني ايده بندگي را به مثابه روح، قانون، جانمايه و در يك كلام فحواي انقلاب اسلامي بيانگاريم.
از نقطهنظر ترمينولوژي و اصول موضوعه ی انقلاب ومفهومبندي آن، بندگي مفهوم بنيادي و مركزي شالوده معرفتي – نظري انقلاب اسلامي است و مکتب امام سازواره تئوريك آن است، لذا انقلاب اسلامي در سايه مکتبی اين چنيني معنا مييابد. «انقلاب براي بندگي» و اين چنين از نظر منطق دکترین امام، موتور محركه انقلاب اسلامي «اراده معطوف به بندگي» بوده است و در واقع اراده معطوف به بندگي، منطوق ايده بندگي امام است. هم اينگونه است كه امام، مرز ميان عالم عبوديت و عالم سياست و اجتماع را برميدارد تا عبوديت در خيزشي اساسي بر سرتاسر هستي سايه افكند. چه اينكه وحدتگرايي عرفاني امام(ره) بر تفكر انقلابياش سايه افكنده است تا مرزي ميان بندگي و سياست باقي ننهد. چرا كه در منطق دکترین امام همه چيز در سيطره بندگي است و عالم همانا بندگي است و بندگي نه تنها منطق هستي كه « روح» هستي است چه اينكه «قضاي خدا اين است كه غير خدا عبادت نشود، و قضاء ربك لا تعبدوا الا اياه» (صحيفه نور، ج 18، ص 310) همين مقصد و منطق بود كه امام خميني(ره) براي رهبري انقلاب اسلامي از آن الهام ميگرفت.
در تمامي گفتارها و نوشتارهاي امام، روح و اصل جاري عبوديت خداوند است؛ اصلي كه همواره موضوع اراده خداودي بوده است و در اين زمان بيشتر. در اين حال اگر معرفت حق نيز به اين بندگي اضافه شود و ابعاد جمعي قابل فهمي به خودگيرد، به واقع اراده خداوند به تجلي درآمده است و نكته جالب و شگفت آنكه در اين ميان، «خود» امام مستور و مستحيل در اراده خداوند است چه، در منطق مکتب امام هرچه است « او» است و جز او هيچ نيست « هرچه بود.. به اراده خداوند بود. من هيچ براي خودم يك چيزي كه، عملي كه خودم كرده باشم ، يك چيزي براي خودم قائل نيستم. هرچه هست از اوست». (صحيفه نور ج 9، ص 240) لذا «اين پيروزي به من ارتباط نداشت ... و نبايد به من متصل كنيد، پيروزي ارتباطي به ملت هم نداشت. اين پيروزي مربوط به خداوند بود.» (همان ج 6 ص 214) بر بنياد چنين انديشهاي ما تنها و تنها «مأمور خداوند هستيم» (همان ج 13 ص 132) اگر كه « مأموريت الهي» گزاره بنيادي عبوديت است و جزو لوازم ذاتي آن است ، پس بندگان و عباد خداوند مكلفاند به «قيام لله» چه جمعي و چه فردي ولو تنها و انفرادي.
«قل انما اعظمكم بواحده ان تقومو لله مثني و فرادي» (سباء، 214). اين همان منطق توحيدي آغاز حركت انقلابي و الهي امام است. آيه و اصلي اكه ايشان در اولين بيانيه سياسي خود مورخ 11 جماديالاول 1363 برابر با سال 1320 شمسي آن را بر تارك بيانيه خود نشانيد و آن را مطلع نهضت تاريخي و دوران ساز خويش قرار داد. «قيام اگر لله شد همه چيز متمركز ميشود در همان الوهيت، و اين قيام شما چون بويي از الوهيت ميداد تا به اينجا رسيده است كه قدرتهاي بشري را زيرپا گذاشت .... مگر ميشود با خدا معارضه كرد؟ مگر مقابله ميشود با خدا كرد؟ اين كار خدايي است، لله است، براي خداست.» (همان ج 18 ص 50)
اصل توحيدي قيام لله اصل مقوم حركت توحيدي امام و نهضت انقلابي ايشان است. همه چيز در دكترين سياسي امام (خمينيسم) از آن آغاز شده و به آن پايان مييابد و همه چيز در سپهر «سياست خميني» از آن معنا گرفته و در سايه آن معنا و مفهوم مييابد. اصلي ساده اما مبنايي كه خود برخاسته از عرفان امام و سلوك اشراقي اوست. اگر كه مبدأ اين قيام و بپاخاستن براي خدا«كلمه توحيد» است غايت آن اما، «توحيد كلمه» در لواي الوهيت است. تفکری متافیزیکی که می توان آن را " متافیزیک بندگی " نامید.
متافیزیک بندگی امام بر همه چيز انقلاب اسلامي و به تبع آن جمهوري اسلامي سايه افكنده است و همه چيز را مسطير خويش ساخته است. به همين دليل است كه در تمامي مسائل انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران اعم از سياستپردازي داخلي و خارجي، فرهنگسازي، عدالت اجتماعي، گفتمان اجتماعي و اقتصادي سخن اول و آخر را امام خميني(ره) و متافیزیک بندگی ميزند.
غايت مطلوب سياسي متافیزیک بندگی حضرت روح الله،« حاكميت مطلق بندگي بر سرتاسر كره ارض» است. غايتي كه ایده و متافیزیک بندگی را به مثاله يك انديشه سياسي مأخوذ از حكمت توحيدي ـ قرآني «و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» درست در نقطه مقابل تمامي مظاهر« نفي عبوديت» قرار ميدهد. كفر، شرك، نفاق، طاغوت و از همه مهمتر استكبار كه در عهد مدرن همه د رذيل امانيسم و تمدن امانيستي گرد هم آمدهاند. اگر متافیزیک بندگی روح الله (ره) در پي « حاكميت مطلق بندگي» بر همه چيز و همه كس است در مقابل اما، اسكتبار امانيستي غرب مدرن، در پي چيرگي مطلق بر عالم و آدم است از نگاه امام، اگر انقلاب اسلامي واسطه تحقق حاكميت بندگي در جهان است كه مستظهر به اراده الهي است در مقابل نيز استكبار غرب مدرن در چهره«شيطان بزرگ» در پي اقامه حكومت مستكبران و طواغيت مدرن بر كره ارض است.
به همان نسبت كه انقلاب اسلامي در نزد حضرت امام(ره) گوياي مشيت الهي براي گسترش بندگي بر پهنه زمين است، استكبار جهاني به سركردگي شيطان بزرگ در پي گسترش طاغوت استكبار مدرن بر پهنه زمين است و استكبار مدرن نيز خود مستجمع جميع صفات مستكبران تاريخ بشري است و هم از اين رو است كه در جهان يكسر در كف استكبار جهاني انقلاب اسلامي از منظر امام «انفجار نور» تعبير مييابد. در واقع انقلاب اسلامي « انفجار نور بندگي در جهان ظلماني استكباري» معاصر است.لذا امام پيروان خويش را نه تنها در ميان مسلمين و حتي خداپرستان جهان كه در ميان مستضعفين عالم ميجويد و دايره پيروانش را به سرتاسر ارض ميگشايد و حتي غلبه مستعضفين بر مستكبرين در قرن آينده را نيز وعده ميدهد.
هم بر مبناي چنين پايههاي نظري ـ ارزشي است كه متافیزیک بندگی امام(ره) هماره خود را در ميانه ميدان مبارزه با استكبار به مثابه بزرگترين دشمن و« مانع عبوديت» معنا ميكند و مبارزه خويش با «استكبار جهاني» و «شيطان بزرگ» را نه يك مبارزه «حدودي» ـ از جنس منازعات سياسي، فرهنگي، اقتصادي ، ژئوپليتيك، استراتژيك و ايدئولوژيك ـ كه مبارزهاي «وجودي» مييابد. يعني مبارزهاي كه «بودن» هر يك از طرفين به منزله نفي «بودن» طرف ديگر تلقي ميگردد. وجود هر يك نفي وجود « ديگري» و دليلي بر عدم آن است. بر پايه همين نگرش است كه آن حضرت پيروان خويش را نه صرفاً در ميان مسلمين و خداپرستان جهان كه در ميان مستضعفين عالم ميجويد و دايره پيروانش را به سرتاسر ارض ميگشايد. يعني تبديل الگو و مدل تحليلي- ارزشي «دارالاسلام ـ درالفكر» به الگو و مدل تحليلي - ارزشي «استضعاف ـ استكبار» و حمايت بيدريغ از تمامي مظلومان و مستضعفان جهان فارغ از رنگ و نژاد و مذهبشان.
در چارچوب همين مدل فكري است كه آن حضرت بدرستي شيطان بزرگ را به مثابه «دژ اصلي» و «قرارگاه مركزي» جبهه جهاني كفر و شرك و طاغوت و در يك كلام استكبار شناسايي كرد، و همگان را به مبارزه با آن فراخواند. از نگاه امام(ره) اگر منطق استكبار است تا مبتني بر سيطرهجويي شيطاني و متكي بر خدعه و نيرنگ حاكميت شيطان و استكبار مستكبرين را بر جهان برقرار سازد و در اين راه از هيچ تعرض و تطاول و جنايتي فروگذار نيست، امروزه اين منطق بگونهاي تام و تمام در امريكا و صهيونيسم جهاني تجلي يافته است و لذا چارهاي جز مبارزه مستضعفين با آنها باقي نمانده است.
«مهمترين و دردآورترين مسألهاي كه ملتهاي اسلامي و غيراسلامي كشورهاي تحت سلطه با آن مواجه است موضوع امريكا است ... امريكا براي سيطره سياسي و اقتصادي و فرهنگي و نظامي خويش بر جهان زيرسلطه، از هيچ جايتي خودداري نمييابد. امريكا مردم مظلوم جهان را با تبليغات وسيعش كه به وسيله صهيونيسم بينالملل سازماندهي ميگردد، استثمار مينمايد. امريكا با ايادي مرموز و خيانتكارش چنان خون مردم بيپناه را ميمكند كه گويي در جهان هيچكس، جز او و اقمارش حق حيات ندارند» (صحيفه امام، ج 13، ص 212)
امام خميني و متافیزیک بندگی اش ملاك معناداري همه چيز در انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران است. بدون امام(ره) همه چيز در انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي «بيمعنا» ميشوند. نام امام ذات و معناي انقلاب و نظام است لذا هيچگاه نبايد ميان امام و جمهوري اسلامي ايران و سياستهاي آن جدايي افكند و نه از خمينيسم امام عدول كرد. چه اينكه امام نه تنها معمار انقلاب و نظام كه فراتر از آن روح، معنا، انگيزه و ذات اين هر دو است و اينگونه بود كه با امام انقلابي نظريه جديد در تئوريهاي «رهبري انقلاب» تولد يافت. اين بار رهبر انقلاب نه به مثابه يك «ماما» كه در يك فرصتطلبي جاهطلبانه طي يك «سزارين» سياسي نوزاد انقلاب را از زهدان تاريخ بيرون ميكشد ـ هم چون لنين ـ و نه همانند يك بنيانگذار صرف ـ همچون مائو ـ كه اين بار رهبر انقلاب هم چون روح، انگيزه و ذات انقلاب مطرح شد.
اگرچه جمهوري اسلامي ايران در ظاهر يك دولت ـ ملت (Nation – Stat) است اما درحقيقت اين نظام سياسي تنها در قالب دولتي ملي جاي نميگيرد.
در حقيقت جمهوري اسلامي ايران در بنياد خويش تداوم عقيدهايست كه ايران و ايرانيان را به سربازي خويش گرفته است. متافیزیک بندگی و امام خميني خود به تنهايي تمامي اين تداوم است اگرچه امروز این متافیزیک، در قامت حضرت آيتالله العظمی خامنهاي(حفظهالله) پرچم عبوديت برافراشته است و تداومبخش راه و طريقت امام(ره) است. متافیزیک بندگی خمینی و خامنه ای اگر چه هر دو از یک جنس و جوهرند اما تفاوتی نیز در صورت دارند. با تکیه به دستگاه فلسفه صدرایی می توان این تفاوت را چنین توضیح داد که متافیزیک بندگی امام " من الحق الی الخلق " بود حال آنکه صورت متافیزیک بندگی آقا " من الخلق الی الحق" است. حضرت آقا نشان داده اند که به حق صالح ترین و شایسته ترین انسان انقلاب اسلامی برای بازتفسیر نظری و عملی روح الله و متافیزیک بندگی اوست. فرزند صالح روح الله که خورشید تابان انقلاب خمینی است که خود در زمانه ما خمینی را دیگر بار عینیت بخشید و متافیزیک بندگی روح الله را در خود متجلی ساخت. خمینی دیگری با همان عرفان و تهجد و با همان صلابت و اقتدار. مدیریت و هدایت امت در فتنه فیل افکن 88 خود گواهی است بر این حقیقت.
بدون نام خميني(ره) ومتافیزیک بندگی و مکتبش همه چيز در فضاي جمهوري اسلامي بيمعنا ميشود. در آن صورت جمهوري اسلامي پديدهاي واپسگرايانه و انقلاب اسلامي صرفاً در چارچوب « عرف زمانه» قرار ميگيرد و عرف زمانه چنين حكم ميكند كه چنين انقلابي بر حسب منطق سكولارحاكم بر تحولات زمانه نبايد رخ ميداد.
غفلت از حكمت و جوهره انقلاب اسلامي به مجاليابي رويكردهاي جامعهشناختي در باب انقلاب اسلامي منجر ميگردد. قالببندي و مفهومبندي انقلاب اسلامي در چارچوب عرف زمانه ومنطق سكولار حاكم بر آن و نيز انديشه هاي مدرن بي ترديد به مرگ معنائي و مضموني انقلاب اسلامي ميانجامد و آن را از روح توحيدياش تهي ميسازد و بالاتر اينكه آن را مستعد مصادره و تصرف به سود تفكر غربي و تجدد مي نمايد . امري كه امروزه در تحليلها و مدلسازيهاي جامعهشناختي از انقلاب به وضوح لمس ميشود.(براي نمونه مي توان به انبوهي از آثار و پژوهشهايي اشاره كرد كه در نهادهاي پژوهشي وابسته به نظام ، كاملا" ترجمه اي ونسخه برداري شده از نظريه هاي « جامعه شناسي سياسي» يا «جامعه شناسي انقلاب» به انقلاب اسلامي پرداخته اند، بي آنكه متأسفانه حتي دقيقه اي به نسبت فلسفي و معرفتي ميان اين دو انديشيده باشند) . در تداوم بسط اين نگرش سياست انقلاب اسلامي نيز بي نصيب نمانده و ، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نيز كه خود يكي از حوزه هاي « سياست انقلاب اسلامي» است تعاريفي ويژه عقل مدرن و معاصر مييابد. اين تداوم، كار را در انقطاع از خمينسم از امام(ره) به آنجا ميكشاند كه جمهوري اسلامي در پهنه بينالملل بسان قايق كوچكي در اقيانوس تحولات بينالملل تبديل گرددكه سرانجام موجبات محو آن ميگردد.
براي نمونه در حوزه سياست خارجي بر مدار همين چرخش است كه در نگرشي منقطع از امام(ره) و در تداوم نگرش عرفي،« منافع ملي» ( با قرائت سكولار )بگونه اي مطلق و همچون بت واره اي مقدس و منطق آن جاي خمينيسم و منطق آن در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را ميگيرد. در چنين حالتي به امام نه به چشم ملاك معناداري همه چيز من جمله سياست خارجي كه صرفاً به چشم يك «بنيانگذار» و «معمار» نگريسته ميشود.
امام تنها پديدهاي تاريخي ـ انقلابي و صرفاً بنيانگذار يك انقلاب و نظام سياسي همچون «لنين» ، « مائو» و«كيم ايل سونگ» نيست ، چه اينكه اين هرسه بسان قابلههايي بودند كه در يك فرصتطلبي سياسي نوزاد انقلابشان را درسر يك بزنگاه تاريخي سزارين كردند. آنها تنها مؤسس بودند و بس و لذا به واقع مردهاند در حالي كه امام در منطق توحيدي هرگز! چرا كه تا حق و حقيقت زنده است او نيز زنده و نا ميراست . لذا اگر سياست خارجي جمهوري اسلامي در رفتارهاي خويش از امام صرفاً تصوير يك بنيانگذار را به نمايش گذارد بايد كه منتظر نتايج عملي و آثار وضعي تأسفبار و غيرقابل جبراني باشد. ميان خمينيسم امام و فرايند «خمينيزدايي» و هويتسازي كاذب ناسيوناليستي راه سومي وجود ندارد.
در سنوات گذشته، در ايران «عصر سازندگي» و در ايران «عصر اصلاحات» دولتها بر آن بودند تا با حاكميت ملاحظات عملگرايانه ـ مصلحتگرايانه و در پرتو يك پراگماتيسم كور و بيريشه سياسي به آساني از كنار حقيقت امام(ره) عبور كنند و بيسر و صدا «خمينيزدايي» را به انجام رسانند غافل از آنكه عدول از امام و دكترين او صرفاً به بحرانهاي عميق و بزرگ ميانجامد بحرانهايي كه ديگر با پاسخهاي مقطعي و عملگرايانه حل نخواهند شد.
حتي با چشمپوشي از باورهاي اصولي انقلاب اسلامي در روند آن سال ها به رغم تأكيدات مكرر رهبر بزرگوار انقلاب بر مکتب امام (ره) ـآنجا كه ميفرمايند" اين انقلاب در هيچ جاي جهان بينام خميني شناخت شده نيست" باز هم جمهوري اسلامي ايران در سياستپردازي خود ناگزير به برافراشتن پرچم امام است و تغيير هويت سياسي ناممكن است.
نام مبارك امام بر تارك جمهوري اسلامي ايران نشسته است و جز امام و دكترين او هيچ صراط ديگري در مقابل جمهوري اسلامي وجود ندارد. لذا عدول از امام (ره) و مکتب او و جانشین بر حقش به بحراني فراگير در تمامي ساحات ميانجامد كه به يكباره تمامي طول و عرض نظام را درخواهد نورديد كه عرصه سياست داخلي و خارجي نيز از آن مصون نخواهد ماند. همچنانكه سياست داخلی و خارجي دولت های ج ا ايران در طول سنوات گذشته بگونه ظريفي با بحران فقدان «امام(ره)» انقلاب اسلامی روبرو بوده است. بحراني كه ناشي از پراگماتيسم بيمبناي عصر سازندگي و اطلاحات و دولتمردان اين هر دو عصر و دولت امروز بوده است و البته توصیه های خامنه ای عزیز نیز هیچگاه به گوش جان از سوی این دولت ها شنیده نشد و شد آنچه شد.
حقيقت آن است كه انديشههاي امام هرگز قابل فروكاستن نيست و نميتوان آن را موضوع تأويلات و تفاسير مدرن قرار داد و با تأييد بخشي از بخش ديگر غفلت ورزيد و اين نه يك داوري ارزشي كه حكمي واقعگرايانه است؛ زيرا با هريك از اين اقدامات امام به انگارهاي ساختگي بدل ميشود كه با نخستين نگاه هر ناظر غيرمحققي تعارض ميان امام تاريخي (آنگونه كه بود) و امام ساخته شده را درخواهد يافت. امام به ذات خود پديدهاي واحد است و قابل شكسته شدن به بخشهاي مختلف نيست و هر دوره از تاريخ كلي انقلاب اسلامي عرصه نمود بخشي از ابعاد امام بوده است. اينرو در حافظه يا وجدان هر فرد ايراني بعدي از ابعاد انديشه ايشان ضبط شده است و از آنجا امام حكم روح و جوهره انقلاب اسلامي را دارد ترجمان عيني انقلاب اسلامي است و تنها راه صحيح در ميان همه راههاست. از بين بردن نام امام و اصولگراييهاي تاريخي و انقلابي او كه يادآوري اين نام است، به ويژه مبارزه با شيطان بزرگ بازي با تماميت جمهوري اسلامي ايران است. معهذا به پشت ميز مذاكره خزيدن با شيطان بزرگ و طريق مصالحه در پيش گرفتن با آن هم بازي با تماميت جمهوري اسلامي ايران است و هم نابودي محتواي دروني انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي را در پي خواهد داشت و هم اينكه ايران را از پرچمداري دكترين امام به حكومتي در قالب دولت ـ كشور در ميان صد و شصت و اندي دولت ـ كشور ديگر در خواهد آورد. سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران همچنان گرفتار در «گرداب خميني زدايي» است. گردابي كه بحران معنا را تا عمق وجود پيكره سياست خارجي و دستگاههاي ديپلماسي رسمي آن گسترانيده است. تنها راه نجات از بحران در تمامي حوزهها از سياست، حقوق، اقتصادگرفته تا فرهنگ و اجتماع، بازگشت به دكترين امام و گوش جان سپردن به تفسیر تنها مفسر مشروع و به حق مکتب امام ، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای است.
*علی عبدی