به گزارش مشرق به نقل از مهر، مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده است.
او در دومین سفر خود به شهر کرمان، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 54 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از امروز در 11 قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش نخست این سفرنامه:
جلال آل احمد چند روز قبل از تمام شدن سال 1336 بند و بساطش را جمع کرد و همراه شمس برادرش راه افتاد و رفت به یزد. چند روزی در یزد ماند و سوم فروردین 1337، در میانه عید نوروزی که با ماه رمضان به هم رسیده بودند، راه کرمان در پیش گرفت و تا روز سیزده فروردین آنجا ماند. آن چند روز یزد تبدیل شد به «سفر به شهر بادگیرها» که در ارزیابی شتابزده چاپ شد و این ده روز کرمان و ماهان هم شد تکنگاری «گذری به حاشیه کویر» که 11 سال بعد در سال 1348 نوشته و منتشر شد.
سر هم افتادن این دو سفر باعث شد جلال یزد را با کرمان مقایسه کند و در این قیاس یزد به مذاقش بیشتر نشسته و باز همین باعث شده جلال ماجراهای کرمان را جویده جویده و عجولانهتر از عجله همیشگیاش بنویسد. چنانچه مجبور شدم بارها گذری بر حاشیه کویر را بخوانم تا بلکه از همه جملههای بیارتباط به هم و بدون فعلش سر در بیاورم.
اتوبوسِ به قول جلال «چه چیز تور» آنها را از راه انار و رفسنجان رسانده به کرمان و همان ناشتایی انار و چلوقیمه رفسنجان به اندازه کف دست نوشتهای نمکگیرش کرده تا از قناتی بگوید در انار که ندیده میگویم خشک شده است و رفسنجانی که هر چند آن موقع یک چهارخیابان و مجسمه بوده ولی حالا در اقصی نقاط دنیا شناخته شده است و آن هم نه به خاطر فقط پسته مرغوب و خوردنیاش بلکه به خاطر آقای هاشمی رفسنجانی که چهار دهه است در تمام تحولات دست اول پس و پیش پرده ایران و خاورمیانه به همین اعتبار، در دنیا موثر است.
من هم دوست میداشتم در ادامه سفر به یزد بروم کرمان و همان مسیر انار و رفسنجان را بگذرانم ولی واقعیت این است که عید نوروز در این زمانه، زمان به هم ریختگی تمام عیار جامعه و جامعهشناسی و جغرافیا و ترافیک و قیمت و... است و تکنگاری در چنین ایامی معلوم نیست تکنگاری از کرمان از آب در میآید و یا تکنگاری از کل مردم جاهای مختلف که آمدهاند کرمان و ماهان به گذران وقتی و دید و بازدید از اقوام یا تاریخ! این شد که سفر به کرمان موکول شد به اتمام نوروز البته هنوز فروردین به سر نیامده من هم راه کرمان در پیش گرفتم و این بار سوار بر قطار که لاجرم انار و رفسنجانی سر راهش نبود.
بلیط قطار شش تختهای را که به 18800 تومان گرفته بودم وارسی میکردم و در ایستگاه راه آهن تهران دنبال قیافه آشنایی میگشتم بلکه از این تنهایی سنگین که با کوله پشتی سنگینتر هم میشد در بیایم. دست آخر هم بازگشتم به جلال، استادنا که یار این روزهای زندگی شده است. جلال و شمس 35 تومان پول بلیط دادهاند دو نفری از یزد تا کرمان و بشقابی دو تومان برای چلوقیمه. و جلال با وسواس قیمتها را ثبت کرده چون شاید برایش اهمیت داشته، هم از بابت جیبش هم از بابت جیب مردم. آن موقعها جلال هنوز رگههای تودهای داشت که فکر میکنم البته بیش از آنکه وارداتی و از صدقه سر کمونیسم باشد به خاطر روحیه آزادگی و مردانگی و دهاتی بودنش است. همین روحیه دهاتی هم هست که باعث میشود مهربانی در تمام خشونتهای زبانی نوشته هایش دیده شود، همین طور در رفتارش که مسجد ملک با چند صدسال سابقه تاریخی جایی در تکنگاریاش ندارد ولی گربه حاملهای که در ماهان دیده هم همسفرهاش شده و هم جای پایی در مطلبش دارد.
بگذریم در قطار با دو دانشجوی فوق لیسانس همراه بودم و یک کارگر تبریزی که در کرمان کار میکرد و یک مهندس تهراننشین کرمانی که در مشهد درس خوانده بود و یک مکانیک خودروهای سنگین که این یکی کرمانی بود! دانشجوها هم یک تبریزی و دیگری تهرانی که او هم اصلیتی زنجانی داشت و خلاصه کنم اگر دست و پا شکسته ترک بودن خودم هم قبول باشد 4 نفر از 6 نفر ترک از آب درآمدیم و اگر این مدرک کارشناسی مهندسی را هم بشود به چیزی گرفت 4 نفر از 6 نفر تحصیلات مهندسی داشتیم و کار و بار همه آدمهای کوپه فنی بود غیر از من که وقتی قرار شد بگویم چه میکنم و چه کارهام ماندم پا در هوا و گفتم میروم برای گردش و سکوت کوپه و ابری بالای سر هر کدام از همسفران که مرگ مغز چهارپای دراز گوش خوردهای که در این روزگار گرانی یار قوز و تنها و کتانی به پا میروی گردش آن هم وسط هفته و ایام غیرتعطیل! احساس کردم باید کمی تحبیب قلوب کنم و گفتم خبرنگارم که ابرها از روی سر اهالی کوپه کنار رفت و خلاصه کنم تا برسیم کرمان و پیاده شویم، بلکه تا برسیم به میدان آزادی، بلکه تا سوار خطیهای چهار راه احمدی بشویم، همسفرها سعی کردند از کرمان و کرمانی اطلاعاتی بدهند به این خبرنگار تنها!
دانشجوها غرغر میکردند که: مگر کرمان هم شد شهر، ما حوصلهمان سر میرود. و البته اگر کسی از تهران به هر شهری در این کشور برود که در دو روز میتوان همه جایش را گشت، بعد از چند روز احساس خستگی و کسالت خواهد کرد.
کارگر تبریزی که آرماتوربند بود، کرمان را دوست میداشت و میگفت تبریز نصف سال یخبندان است و کار نیست دستمزد هم نصف کرمان است. مهندس مرکزنشین هم آدرس رستورانهای خوب کرمان را برایم ردیف کرد و مکانیک ماشینهای سنگین ما جوانترها را توصیه میکرد به ورزش و دوری از حاشیههای دردسرساز زندگی و کم کم تا برسیم کرمان 8ـ7 خاطره از رفقا و آشنایان تعریف کرد که هر کدام از سیگار شروع کردند و بالاخره کارشان با چند صد کیلو مخدر به چوبه دار رسید و البته تاکید میکرد: حالا نگید من خلافم یا با خلافکارها میگردم ولی بذار یه خاطره دیگه براتون بگم...