به گزارش مشرق، قانونی در نگارش آثار داستانی وجود دارد که طبق آن، کل وضعیتهای قابل ترسیم درباره انسان، از 36 وضعیت فراتر نمیرود. طبق این قانون بنیادین، روابط میان انسانها، 36 وضعیت دارد. 36 وضعیت که البته هر کدام شامل تبصرههایی میشوند، که باز، به هر حال مشتق و زیرمجموعه همان وضعیتهای ابتدایی هستند.
بر این اساس، این که قریب به اتفاق آثار سینمایی و نمایشی، تکرار مکرر داستانهای پیشتر گفته شده هستند و به ندرت با اثری مواجه میشویم که توان «آشناییزدایی» از شخصیتها، رویدادها و روابط ذخیره شده در حافظه سینمایی ما را داشته باشد. از این منظر، تکرار عناصر نمایشی آشنا در یک اثر سینمایی یا تلویزیونی، به خودی خود و فینفسه موجب تخطئه اثر نیست، اما هنر مؤلف و کارگردان اثر آنجا است که در چینش عناصر، رویدادها، روابط و شخصیتهای آشنا و مکرّر، خلاقیت و بداعتی را به کار گیرد، حتی اگر این خلاقیت و بداعت سر سوزنی باشد.
مدتی است که مجموعه تلویزیونی با عنوان «در کنار پروانهها» به کارگردانی داریوش یاری از شبکه دوم سیما در حال پخش است. در نگاه نخست، سریال چیزی جز بازنمایی دوباره شخصیتها و رویدادها و روابط بارها تکرار شده، به ویژه در سینمای فارسی (فیلمفارسی) نیست:
رابطهی پسر فقیر و دختر ظاهرا پولدار که معلوم میشود زیر سایه سنگین یک عمه متمول است؛ تصادفی که این دو را به هم وصل میکند؛ بیماری قلبی پسر، به زندان افتادن یک عزیز و سوق یافتن به خلاف برای نجات او؛ همدستی با دختر برای دزدی از عمه متمول؛ یک رفیق شوخ و شنگ و دست و پا چلفتی اما بامرام که وردست قهرمان فیلم است؛ سفر به جایی دور از هیاهوی شهر که موجب «تحول» روحی میشود و...
همه این عناصر، تک به تک، یا مجموعه از آنها، هم در سینمای فارسی قبل از انقلاب و هم در مجموعههای تلویزیونی بعد از انقلاب، بارها تکرار شده است. اما یک نکته خاص به لحاظ حسی و عاطفی در کار «داریوش یاری» هست، که آن را به نوعی «وصف حال»/ این روزها تبدیل میکند که ارزش تماشا دارد.
بیشتر بخوانید:
«در کنار پروانه ها» سریالی بر مبنای آیات قرآن
این محاکات درونی «رهی» (سامرند معروفی)، جوانی که در خانوادهای مذهبی رشد کرده و پدری معتقد و تا حدی اهل سلوک دارد، با اعتقادات شخصی خود و این «تردید»ِی که نسبت به لطف خداوند متعال ابراز میکند، بر خلاف دیگر عناصر تکراری و بارها دیده شدهی سریال، به شدت مساله امروز است. شبح «تردید» نسبت به اعتقادات دینی، چند سالی است که با فاصله نزدیکتری از آدمی پرواز میکند و سایه سنگین و غلیظ خود را، به ویژه روی نسلهای جوانتر انداخته است، سایهای که در تلاشی بیوقفه و مستمر از سوی یک امپراتوری رسانهای جهانی و در یک کارزار سنگین «القایی» قصد دارد به اذهان آدمیان، به ویژه نسلهای متأخر، چنین القاء کند که هر آنچه که با حواس پنجگانه درک نشود، «موهوم» است و جهان و کائنات از یک انفجار بزرگ بیمعنا آغاز شده و هیچ مفهوم استعلایی و هیچ هدفی ماورای ماده وجود ندارد.
رسانههای جریان اصلی دنیا (که امروز همه میدانند وابسته به یک الیت کوچک و به دشت قدرتمند است) و بازوهای فارسیزبان همان امپراتوری، چهرههایی چون «استفن هاوکینگ» را از یک فیزیکدان نظری، به یک «سلبریتی» علمی در حد ستارههای سینما و موسیقی تبدیل کردند که پیامبر دوران مدرن است و هر چه که میگوید، حقیقت و نعوذبالله وحی منزل است. جالب اینجا است که بسیاری از نظریات هاوکینگ، در همان حوزه کاریش که فیزیک نظری است، از سوی همکاران دانشگاهی او به شدت زیر سؤال رفته است. حتی فرضیه «انفجار بزرگ»(بیگ بنگ) تنها یکی از تصویرسازیهای ذهنی درباره آغاز خلقت عالم است که هیچگونه اثبات تجربی برای آن وجود ندارد، اما به مدد حمایت تمام قد امپراتوری رسانهای، به عنوان یک «حقیقت» محض در ذهن مخاطبان این رسانهها جاگیر شده است تا مساله «خالق» و «آفرینش» را زیر سؤال ببرد.
در چنین فضایی، که دینستیزی و خداگریزی سکه رایج در نظام القایی-رسانهای است، فیلم ساختن درباره چالشهای ذهنی یک جوان امروزی با پروردگار و ترسیم یک نبرد درونی که گلایهها، نومیدیها، تردیدها و انکارها در یک طرف و شعلههای درونی فطرت خداجو و نشانههای هدایتگر در سوی دیگر قرار دارند، قابل تأمل و قابل تحسین است.
از قضاء، آیه شریفهی «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ »(انعام/59)، که در رویاهای «رهی» تکرار میشود، کلیدی در درک وضعیت کنوی بشر در عصر فتنههای «تردید»ساز است. هر اندازه آدمیان از «غیب» و ایمان به «غیب» فاصله گرفت و گمان برد که با آنچه پیشرفت «علمی»خوانده میشود، دانای اسرار نهان عالم شده، سرگشتگی و حیرت و اضطراب وجودیاش افزونتر شده است.
«رهی» اما هنوز در عمق باطن مؤمن است و آینه فطرتش به تمامی زنگار تردید نگرفته است و تلألو آن آیه شریفه در رویاهایش، نشان از این دارد که باب هدایت هنوز برایش گشوده است و الهام قرآنی او در خواب، کلید رهایی از تردید و سرگشتگی را به او مینمایاند. رهی باید دوباره به صاحب حقیقی کلیدهای «غیب» و به نقصها و نادانیهایش، به عنوان بشر خاکی، ایمان بیاورد تا دوباره دلش آرام بگیرد، چرا که به تصریح ادامه همین آیه شریفه، «...وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ»(و هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر آنکه او آگاه است و نه هیچ دانهای در زیر تاریکیهای زمین و نه هیچ تر و خشکی، جز آنکه در کتابی مبین مستور است). ترجمان ساده و «دلی» این آیهی شریفه الهی آن است که سر رشتهی تقدیر در دست «او» است، پس دل را قوی دار و در نادانستهها و جهالتها و نقصهایت، به کلیددار خبیر خزائن غیب «اعتماد» کن.
با همه ضعفها و نقایص «در کنار پروانهها»، که نگارنده نیز به خوبی به آن آگاه است و البته بعید است که داریوش یاری هم چندان ادعایی درباره اثر خود داشته باشد،، همین که فیلمساز «مساله» داشته و مسالهی او یک مسالهی کلیدی در نسبت بشر با خود و با خالق هستی است، «در کنار پروانهها» را به یک اثر شریف و واجد ارزش تبدیل میکند. واقع امر آن است که ما در سینما و حتی تلویزیون با مساله غیاب «معنا» و فقدان امر «معنوی» مواجهیم و روز به روز این مساله وخامت بیشتری به خود میگیرد و ارزش آثاری چون «در کنار پروانهها» در اینجا رخ مینماید.