به گزارش مشرق، گرچه ترجمه کلمه «استیلواتر» مرداب است و با آنکه شخصیت محوری داستان فیلم «استیلواتر» در مردابی اجتماعی گیر میافتد اما نام فیلم همان کلمه انگلیسی است و نباید ترجمه شود. استیلواتر نام منطقهای در اوکلاهما و مکانی است که بیل بیکر شخصیت اصلی فیلم در آنجا کار و زندگی میکند.
سازندگان فیلم آن را بهعنوان درامی دلهرهآور و جنایتکارانه معرفی و تبلیغ کردهاند. اما در کل داستان فیلم اثری از دلهره (چه ظاهری و چه زیرپوستی) نیست و لقب کاری جنایتکارانه را هم نمیتوان به آن داد. متاسفانه درام ماجرا هم که به تنش بین پدر و دختری دورافتاده از هم میپردازد، چیزی نیست که قابل ذکر باشد.
نکته اصلی اینجاست که بیننده حرفهای سینما در این موضوع درمیماند که چرا کارگردان خوشفکری چون تام مک کارتی حاضر به قرار گرفتن پشت دوربین این کار شدهاست و چرا هنرمندی مثل مت دیمون که هنوز هم توانایی حضور در نقشهای قوی را دارد و فیلمسازان به دنبالش هستند، قبول کرده در فیلمی اینچنین معمولی بازی کند. البته شاید خود مک کارتی و دیمون هم فکرش را نمیکردند حاصل کار مشترکشان، چنین چیزی از آب درآید!
فیلمنامهای که مک کارتی به صورت مشترک با مارکوس هینچی نوشته، برگرفته از ماجرایی واقعی است. او جولای ۲۰۱۹ اعلام کرد قصد ساخت این درام واقعگرایانه را دارد و برای نقش اصلی آن با دیمون به توافق رسیدهاست. کلید فیلمبرداری استیلواتر آگوست همین سال زده شد و دو شهر اوکلاهما و مارسی فرانسه مکانهای مرکزی و محوری فیلمبرداری آن بودند. در داستان فیلم، دیمون در قالب شخصیت بیل بیکر، کارگر یک شرکت نفتی در استیلواتر ظاهر میشود که بهزودی شغلش را از دست میدهد. برای اینکه بغرنجتر شود، به او خبر میرسد که دخترش آلیسون (با بازی آبیگیل برسلین) به جرم قتل در فرانسه دستگیر و زندانی شدهاست. بیل راهی مارسی میشود تا ضمن اثبات بیگناهی دخترش، زمینه آزادی او را فراهم کند.
در این شهر او مشغول به کار شده و با ویرجین (کامیل کوتین) مادر تنهایی آشنا میشود که بازیگر تجربی تئاتر است و دیدگاههای ضدتبعیضنژادی دارد. دوستی نزدیکی بین بیل و پسر ویرجین بهوجود میآید و او با کمک این شهروند فرانسوی تلاش میکند مقدمات آزادی دخترش را فراهم کند. در عین حال، بیل تصور میکند حضورش در فرانسه میتواند کمک کند تا بتواند رابطه درهم شکستهاش با آلیسون را بهبود بخشد. ادامه داستان، همراهی با این سه شخصیت برای رسیدن به نقطه اوج ماجراست.
برخورد نهچندان مثبت
جشنواره کن در جولای ۲۰۲۱ اولین میزبان نمایش بینالمللی استیلواتر بود. برخورد منتقدان با فیلم چندان مثبت و راضیکننده نبود. سازندگان فیلم قصد داشتند آن را برای اوایل نوامبر ۲۰۲۰ اکران کنند. اما کووید ــ ۱۹ مانع از این کار شد و بالاخره تماشاگران آمریکایی در تاریخ ۳۰ جولای ۲۰۲۱ توانستند آن را روی پرده بزرگ سینما تماشا کنند. آنها مبلغ ۱۴ میلیون دلار برای دیدن فیلم پرداخت کردند. فروش استیلواتر در بقیه کشورهای دنیا هم حدود سه میلیون دلار بود! این در حالی است که برای تولید فیلم، رقمی نزدیک ۷۰ میلیون دلار هزینه شد اما فقط فروش بسیار کم و پایین فیلم نبود که فاجعهبار بود.
نقدهای منتقدان هم امتیاز چندانی برای آن قائل نشده بودند. به باور عموم منتقدانی که درباره فیلم نوشتند، استیلواتر کاری بسیار معمولی است که حرف تازهای برای گفتن ندارد و دارای ارزشهای چندانی نیست که بتوان دربارهاش حرف زد. با این حال، مدیران شرکت مستقل فیلمسازی فوکوس پیکچرز امید زیادی به فصل اسکاری فیلمها دارند و چشم به نامزد شدن آن در رشتههایی چون بازیگری و کارگردانی دوختهاند.
در جلسات مطبوعاتی جشنواره کن، دیمون از بیل بیکر بهعنوان یک طرفدار سرسخت دونالد ترامپ اسم برد و اشاره کرد که خود فیلم نگاهی منفی به دوران ریاستجمهوری این مرد جنجالی داشته است. اما در خود فیلم نمیتوان به آنچه که دیمون گفته پی برد و وصله کردن مضمون سیاسی به فیلم، چیزی بود که مورد توجه تماشاگران و منتقدان قرار نگرفت.
یکی از منفیترین نقدها را برایان لاوری در سایت سیانان نوشت. بهنوشته او: «تمام داستان فیلم قابل حدس است و به هیچیک از انتطارات بینندهاش پاسخ نمیدهد. زمان نمایش فیلم هم بهشدت طولانی است و با یک تدوین مجدد بهراحتی میتوان حدود ۲۰ دقیقه آن را حذف کرد. تلاش صادقانه فیلمساز برای نزدیک شدن به یک موضوع پرتنش راه بهجایی نبرده و داستانش عمق کافی برای انگشت گذاشتن روی مشکلات اجتماعی را ندارد.»
اعتراض به تحریف واقعیت
همه اینها در حالی است که آماندا ناکس که داستان فیلم برگرفته از ماجراهای زندگی اوست، استیلواتر را محکوم و نکوهش کرد و گفت نتوانسته واقعیتهای زندگی و مشکلاتش را بهدرستی و صادقانه بیان و مطرح کند. ناکس در توییتر نوشت، سازندگان فیلم سعی در سودجویی از محکومیت ناعادلانه و اشتباه او داشتهاند و واقعیتها را جعل کردهاند. در انتهای داستان فیلم اینگونه اعلام میشود که او مجرم بوده و نمیتواند ادعای بیگناهی کند. با این پایان، داستان فیلم بهدنبال چرخشی ناگهانی و غافلگیرکننده برای بینندهاش است.
اما همین پایان، ناکس را آشفته کرده و مینویسد: «با خیالپردازی درباره بیگناهی من و عدم ارتباطم با قتل یک شهروند مهاجر در فرانسه (و حذف کردن نقش مهم مسؤولان دولتی فرانسه در اتهامزنی بیمورد به من) مک کارتی این تصور غلط را تقویت کرده و دامن میزند که من مقصر و گناهکار هستم. به این ترتیب، شخصیتی غیرقابل اعتماد از من ارائه میشود.»