گپوگفت صمیمانه و ادبی ما با شرفشاهی را بخوانید.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
به نام خدا. کامران شرفشاهی متولد 12/2/1340 در محلهی رودکی (سلسبیل) تهران هستم که به دلیل توجه پدرم به عنصر مذهبی و ایرانی بودن در شناسنامه اسم من کاظم کامران ثبت شده است. محلههایی را که تا به حال در آن زندگی کردهام رودکی، شاهپور (وحدت اسلامی)، امامزاده حسن، خیابان پیروزی و تولیددارو میباشند و در حال حاضر ساکن مهرآباد جنوبی واقع در منطقه 9 هستم.
پدرم ادیب، اهل کتاب و شخصیتی فرهنگی بودند و در سال 1320 زمانی که ایران به اشغال متفقین درآمد تا کودتای ننگین 28 مرداد سال 1332 مدیریت روزنامه شمال ایران را به عهده داشتند و همین عامل انگیزهای بسیار قوی بود تا بنده در این راه قرار گیرم. دوره ابتدایی را در مدرسه امیرکبیر گذراندم. در دوره دبستان شاگرد ممتاز بودم و در این دوره یعنی در سن 8 سالگی پدرم را از دست دادم. این اتفاق برای من بسیار تلخ بود و در وضعیت تحصیلی من تأثیر گذاشت، چرا که به پدرم بسیار انس داشتم.
در همان سالهای کودکی و دوران مدرسه پول تو جیبیهایم را مجله و کتاب میخریدم و این کار خود پایهگذار کتابخانه بزرگ و کتابهای فراوانی شد که امروز دارم. در دورهی راهنمایی به کتابهای ادبی، مذهبی و زندگی نامهی اهل بیت و دیوان شاعران بزرگ مانند سعدی، مولانا، حافظ، فردوسی و مجموعه قصههای خوب برای بچههای خوب مرحوم مهدی آذریزدی بسیار علاقه داشتم و آنها را مورد مطالعه قرار میدادم. در دوره دبیرستان نیز مطالعات کتابهای مختلف ادامه داشت و از آنجایی که خانواده من یک خانواده مذهبی بودند، در این دوران مطالب زیادی را پای منبرها، روضهها و عزاداریها فرا گرفتم.
دوره دبیرستان مصادف با سالهای 56 و 57 و لحظات انقلاب بود، آن زمان دورانی بسیار خاص و درخشان و دلپذیر بود و یک عطش عجیب برای مطالعه در من به وجود آمد و کتابهای جلال آل احمد، شهید مطهری، دکتر شریعتی و افرادی که دیدگاه انقلابی داشتند را بسیار مورد مطالعه قرار میدادم. در دبیرستان هستههای انجمن دانشآموزی تشکیل داده بودیم و جلساتی را برگزار میکردیم. در این جلسات افراد دیدگاههای مختلفی داشتند و هر فرد یا گروه سعی میکرد به افراد یا گروه دیگر کتابی را معرفی کند. من در آن سالها شعر میگفتم، ولی انگیزهای برای چاپ شعرهایم نداشتم.
سرودن شعر و نوشتن مقاله را دقیقا از چه سالی شروع کردید؟
از کودکی به نوشتن علاقه داشتم و عطش نوشتن را در خود احساس میکردم. از همان دوران ابتدایی همیشه درس انشاء را بیست میگرفتم، چرا که یکی از تفاوتهای انشای من با سایر دانشآموزان این بود که من در انشاهایم به دلیل مطالعه کتابهای متنوع از سخن بزرگان بسیار استفاده میکردم و همین امر موجب میشد انشاءهای من مورد توجه قرار گیرد و عشق به تحقیق و مطالعه و نوشتن موجب شده که این نوشتههای من در قالب یادداشت، شعر، مقاله و گزارش همچنان ادامه داشته باشد.
کلید اولین کتاب شما چه زمانی زده شد؟
در رابطه با چاپ کتاب، شهریار میگوید دیوان شاعر باید پس از مرگش چاپ شود چون شاعر تا زمانی که در قید حیات است میتواند شعرهایش را اصلاح کند، ولی وقتی اشعار را به عنوان یک کتاب چاپ کرد دیگر نمیتواند آنها را اصلاح کند و آن کتاب در کارنامهاش ثبت میشود و این سخن شهریار مرا بسیار تحتتأثیر قرار داده بود و وقتی من به کارهای گذشتهام نگاه میکردم، بسیاری از کارها مورد قبول من نبودند؛ چرا که من از آن فضا و مرحله عبور کرده بودم و همیشه از این عبور کردن، هراس داشتم که نکند یک مجموعهای را چاپ کنم که مورد قبول خودم نباشد.
علیرغم اینکه دوستانم در حوزه هنری تاکید میکردند کارهای خود را چاپ کنم، ولی خودم نسبت به این مسئله انگیزهای نداشتم؛ تا اینکه در شب شعرها و فضای مطبوعات با مرحوم عزیزاله زیادی که خود از شاعران خوب روزگار بودند آشنا شدم و به دعوت ایشان در سال 1378 گزیدهای از شعرهایم را به انتشارات نیستان تقدیم کردم که این مجموعه شعر در تیراژ قابل توجهی چاپ و بعد از مدتی نایاب گردید.
تحصیل را تا کجا ادامه دادید؟
به دلیل علاقه خاصی که به ادبیات داشتم، در سال 1372 در رشته ادبیات دانشگاه پذیرفته شدم و پس از مدتی متوجه شدم که این رشته کمک چندانی به من نمیکند؛ تا اینکه مجددا کنکور شرکت کردم و در رشته ارتباطات گرایش روزنامهنگاری دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز قبل شدم و مدرک کارشناسی این رشته را گرفتم و دیگر ادامه تحصیل ندادم و به مطالعه آزاد روی آوردم.
روزنامهنگاری را از چه زمانی آغاز کردی؟ از روزنامهنگاریتان از ابتدا تاکنون بگویید؟
روزنامهنگاری را از اواخر دهه 60 با هفتهنامه کار و کارگر که بعدها روزنامه شد در سرویس ادبیات و هنر آغاز کردم و همزمان کارهای صفحهآرایی و گرافیکی روزنامه را انجام میدادم. در آن زمان مسئولیت شورای هنری سراسری خانه کارگر را هم به عهده داشتم و تلاش کردم ادبیات کارگری که جلوهای از ادبیات اجتماعی است را گردآوری و یک نظم و سامانی به آن بدهم که حاصل این تلاش مجموعهای 2 جلدی به نام دسترنج شد که موسسه آموزش عالی کار آن را به چاپ رسانید.
در مقدمه این کتاب به پیشینه ادبیات کارگری از ابتدا تا زمان معاصر اشاره شده است و شامل شعرهایی درباره کارگر و شأن کار میباشد. در این کتاب شعر شاعرانی نظیر میرشکاک، مرحوم آغاسی، مرحوم تیمور ترنج، دکتر صابر امامی و منوچهر جراحزاده که نگرش مذهبی دارند و در اشعارشان آیات، احادیث و روایات وجود دارد آمده است.
البته این کار تا به امروز نیز ادامه دارد و جلد سوم این کتاب هم آماده است و قصد دارم آن را بازنگری و با شکل و ترکیب تازهای به چاپ برسانم. در این سالها به نگارش داستانهایی با موضوع تکریم و شان کارگر نیز پرداختهام که این داستانها با فرازهایی از زندگی رسول اکرم و اهل بیت است که در حال حاضر به صورت مجموعهای به نام آینههای بیقرار آماده است، اما هنوز اسپانسری برای چاپ آن پیدا نشده است.
در سال 1370 به مجموعه کیهان فرهنگی پیوستم و تا سال 1375 مدیریت اجرایی آن را به عهده داشتم و مقالات من در این مجموعه چاپ میشد به غیر از کیهان فرهنگی مقالات و اشعار من در نشریات دیگری مانند مجله حوزه هنری، روزنامه جهان اسلام، روزنامه کیهان، هفته نامه ری، مجله سروش و ... نیز به چاپ میرسید.
فضای کیهان فرهنگی در آن زمان چگونه بود و چه افرادی در آن مجموعه قلم میزدند؟
در آن سالها کیهان فرهنگی یک پاتوق کاملا فرهنگی بود. یک فضای پرنشاط فرهنگی بود. جلسات ادبی و فرهنگی با حضور احمد عزیزی و استادانی نظیر استاد شاهرخی، لاهوتی، مشفق کاشانی و دیگر عزیزان شکل میگرفت و در این جلسات نشستهای بسیار زیبا و پر شور و نشاطی داشتیم و از نظرات و انتقادات یکدیگر استقبال میکردیم و تلاشمان این بود که کار روز به روز بهتر شود.
واقعا هم در آن زمان نشریه جای خود را باز کرده بود به طوری که وقتی اولیویه مونژن -سردبیر نشریه روشنفکری فرانسه- به ایران آمده بود و با تیراژ 27هزار تایی کیهان فرهنگی و علاقه مخاطبان کیهان فرهنگی روبرو شد، دچار شگفتزدگی شده بود. در آن دوره ویژهنامههای هند، تاجیکستان، عطار، خواجو، ادبیات و هنر انقلاب، دایرةالمعارفها و ... در کیهان فرهنگی به شدت مورد توجه قرار گرفته بود و ما وارد حوزههایی شده بودیم که به اصطلاح مقصور مانده بودند. استقبال از کیهان فرهنگی در آن زمان آنقدر زیاد بود و در روزهای پایان ما تماسها شروع میشد که کیهان فرهنگی چه موقع نشر میشود و اگر تأخیری در چاپ به وجود میآمد، افراد بسیاری تماس میگرفتند و علت را جویا میشدند.
از افرادی که با کیهان فرهنگی همکاری داشتند آقای پرویز عباسی، قاسم علی فراست، دکتر امید علی مسعودی، آقای نوری نجفی به عنوان گرافیست، آقای محمد حسین نیرومند، آقای سید مسعود شجاعی، احمد عزیزی، اکبر دهداروند، رضا عبدالهی، حمید هنرجو، سید ناصر هاشمزاده و بسیاری از دوستان حوزه میتوان نام برد و مسئولیت صحنه شعر در آن سالها را آقای دهداروند، سهرابینژاد و دکتر داکانی به عهده داشتند.
کاغذ سحرآمیزی که احمد عزیزی از روی آن سخنرانی میکرد
از حضور احمد عزیزی در کیهان فرهنگی و دوستی خود با ایشان بیشتر توضیح دهید.
آقای احمدعزیزی حضور و همکاری بسیار پررنگ و خوبی با کیهان فرهنگی داشت و شعار ایشان این بود «جایی که چای و سیگار نباشد آنجا ادبیات پا نمیگیرد» و در کیهان فرهنگی فضا، فضای بازی بود و همیشه سماور و قوری چای به راه و فضای اداری خشک، رسمی و آزار دهندهای نداشت و تا دیر وقت شاهد حضور دوستان بودیم و بحثهای فراوانی در خصوص مسائل ادبی، شخصیتهای ادبی گذشته و امروز میشد و لحظات واقعا لحظات دلنشینی بود. احمد عزیزی در این نشستها شعرهای جدیدش را میخواند و گاهی اتفاقات منقلب کنندهاش را برای جمع تعریف میکرد. خاطرم هست یک روز حوالی ظهر که فردایش نیمه شعبان بود احمد وارد شد و به شدت گریه میکرد. به او گفتم چه شده؟ جواب داد من قصد کرده بودم یک مجموعه غزل برای حضرت ولی عصر بسرایم به این نیت که او را زیارت کنم، ولی امروز مرا به یک مجلسی دعوت کرده بودند و در پایان مجلس بستهای را به من دادند که در آن یک حدیث از حضرت ولی عصر (عج) بود که هر کس چشم به دیدار ما دارد گناه نکند» دلم خیلی شکست و با صدای بلند میگفت آقا ما ضعیفیم و در حد ایدهآل نیستیم، یک گوشه چشمی به ما کن و در آن روز احمد حال و هوای خاصی داشت. احمد تحت تأثیر یک اتفاق بسیار منقلب میشد و در بسیاری از مواقع این اتفاق خود زمینهساز یک اثر میشد.
احمد بسیار پرکار بود و زمانی که کتاب جدیدش چاپ میشد، یک جلد از آن را میآورد و به من هدیه میداد. یک نکته بسیار جالب که در اهدای کتابهایش وجود داشت، نوشتههایی بود که به عنوان تقدیم چه در صفحه اول کتاب مینوشت. احمد دستخط بسیار ریزی داشت به طوری که در یک کاغذ کوچک مطالب را مینوشت و از روی آن یک ساعت سخنرانی میکرد و بسیاری از مستمعین متعجب میشدند که این چه کاغذهایی است که اینقدر مطلب در آن نوشته شده است و در خیلی از مواقع فکر میکردند آن کاغذ سحرآمیز است. برای نوشتن تقدیم چه به لحاظ فورانی که ذهن ایشان داشت، وقتی قلم را روی کاغذ میگذاشت این قلم از روی کاغذ برداشته نمیشد تا صفحه اول پر میشد و به صفحه دوم میرفت تا اینکه خسته میشد و در پایان دو سطر مینوشت و مینوشت تقدیم به فلانی!
از خصوصیات دیگر او این بود که ذهنی بسیار ترکیبساز داشت. مثلا وقتی در جمع دوستانه نشسته بودیم، ایشان در همان جمع با کلمات رد و بدل شده فیالبداهه ترکیبی نو میساختند و بسیار بذلهگو و طناز بودند. من فکر میکنم کاری که ایشان در شطح و مثنوی کرد را نمیتوان نادیده گرفت و بعضی از کارهای آقای احمد عزیزی خاص خود ایشان است. مثلا آمیختن فلسفه با مضامین ادبی یک فضای نو و جدید بود که خاص آقای احمد عزیزی است.
آقای عزیزی و میرشکاک هر دو میگفتند ما مدرک آبرومند و آکادمیکی نداریم، ولی این دو دست مطالعات بسیار عمیق و گستردهای را در رشتههای مختلف داشتند، به طوری که این مطالعات افقهای تازهای را پیش روی چشم شاعران جوان روزگار ما باز کرد. احمد عزیز چنین روحیاتی داشت و آرزو میکنم خداوند به ایشان شفا عنایت کند تا به جمع دوستان برگردد؛ چرا که ایشان یکی از شگفتانگیزترین انسانهایی است که تا به حال دیدهام.
شاعران تاجیکستانی سراغ احمد عزیزی را می گرفتند
آقای شرف شاهی! بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دو نفر را میتوانیم به عنوان شاخص در مثنوی سرایی نام ببریم 1 - احمد عزیزی 2- علی معلم دامغانی که البته احمد عزیزی در این زمینه بسیار پرکارتر از علی معلم هستند، چرا که استاد علی معلم یک رجعت سرخ ستاره دارد، ولی احمد عزیزی کفشهای مکاشفهاش از لحاظ حجمی 2 یا 3 برابر رجعت سرخ ستاره است. نظر شما در این رابطه چیست؟
البته شان استاد معلم اجل و ایشان شاعر مورد احترامی هستند، اما زبان شعر آقای معلم زبان خاصی است که عامه جامعه نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند ولی زبان احمد عزیزی زبان ساده، لطیف و همه فهم است. حتی خاطرم هست پس از فروپاشی شوروری سابق شاعران تاجیکستانی که به ایران آمده بودند، اکثرا سراغ احمد عزیزی را میگرفتند و این نشانگر عبور شعرهای عزیزی از مرزهای ایران و رسیدن آنها به تاجیکستان بود.
بازار صابر، لایق شیرعلی، مومن قناعت، صفیه گل رخسار و شاعران تاجیکی بودند که سراغ احمد عزیزی را میگرفتند. در آن زمان ما ویژهنامه تاجیکستان را منتشر میکردیم و در تهران نیز سمینارهایی برگزار میشد و شاعران بزرگ تاجیکستان مانند بازار صابر، لایق شیرعلی، مومن قناعت و صفیه گل رخسار که قلهی شاعری تاجیکستان بودند، به ایران دعوت میشدند که انتشارات الهدی برخی از آثار این اشخاص را به چاپ رسانیده است؛ ولی به هر حال مسئلهای که اینجا مهم است، تأثیری بود که شعر احمد عزیزی بر اینها گذاشته. در مصاحبهای که من با «مومن قناعت» داشتم و در کیهان فرهنگی نیز چاپ شد من از مومن قناعت سؤال کردم که چرا شعر تاجیکستان از شعر ایران عقبتر است؟ او جواب داد که متأسفانه در دوره حاکمیت شوروی تحت تأثیر جریان فوتوریستی قرار گرفتیم و دنباله رو شاعران روس شدیم و این عامل موجب یک انقطاع فرهنگی و فاصله گرفتن ما از شعر فارسی شد و نکته مهم اینجاست که مجموعه شعر شاعرانی مانند احمد عزیزی برای شاعران تاجیکستانی بسیار جذاب و شگفتانگیز بود.
انعکاس این شگفتانگیزی در وجود خود احمد عزیزی چگونه بود؟
احمد اعتنایی به شهرت و این مسائل نداشت و انگار که روی ابرها بود و در این عالم بند نبود. وقتی از ایشان تعریف میشد، خیلی متواضعانه با لهجهای خاص کرمانشاهیاش و یا به قول خودش سرپل ذهابیاش میگفت: ای بابا ما که قابل این حرفها نیستیم. احمد شخصیت بسیار متواضعی داشت و وقتی میشنید شاعرانی در گوشه و کنار پشت سرش حرفهایی میزنند بسیار آزرده میشد.
بعضی از افراد قصد تخطئه و به حاشیه راندن ایشان را داشتند و در دورهای که حدود سالهای 68 و 69 بود بعضیها تلاش کردند که ایشان را حذف کنند، طوری که ایشان را به حوزه هنری راه نمیدادند.
من اصلا ندیدم او پشت کسی غیبت کند؛ بد هیچکسی را نمیخواست و شخصیت خیرخواهانهای نسبت به شاعران دیگر داشت. حتی یادم هست در آن ماههای پایانی قبل از آنکه دچار آن حادثه و بیماری طولانی شود، یک شب جمعی از شاعران و نویسندگان و هنرمندان را منزل خود دعوت کرد و هدفش از این کار راهاندازی انجمن شاعران، نویسندگان و هنرمندان انقلاب بود. در آن جمع مرحوم محمدرضا آغاسی، میرشکاک، سهراب هادی، محمود گلابدرهای و خلاصه هر کسی که در دسترس بود را دعوت کرده بود و قرار بود که این جلسات ادامه داشته باشد که متاسفانه خبر بیماری ناگهانی ایشان مانع از ادامه این جلسات شد.
بد و بیراه گفتن به آوینی تبدیل به یک پز شده بود
زمانی که شما با مجله سوره همکاری میکردید با شهید آوینی ارتباط هم داشتید؟
بنده مستقیم با شهید آوینی کار نمیکردم ولی چندین بار که برای تحویل مطالب و یا جلسات شعر به آنجا رفتم ایشان را زیارت کردم. ایشان فردی بسیار متواضع بودند. سخنی درباره بزرگان وجود دارد که میگوید اشخاص سطحی و کوچک مانند رودهای سطحی هستند، بسیار کف آلود و پر سر و صدا؛ ولی اشخاص بزرگ مانند رودهای عمیق هستند، بسیار آرام و بی سر و صدا. من چهرهی شهید آوینی را اینگونه دیدم. ایشان بسیار آرام، متین و با وقار بودند و در سالهای آخر عمرشان به نظر من ایشان کمی مورد بیمهری و جفا قرار گرفته بودند، چرا که در آن زمان بد و بیراه به ایشان گفتن تبدیل به یک پز شده بود و بعد از شهادت ایشان بود که شان حقیقیاش آشکار شد و با پخش مجموعه روایت فتح رفته رفته جایگاه حقیقی شخصیت ایشان هویدا گشت و موجب شد آن افرادی که در یک دوره فکر میکردند بدو و بیراه گفتن به ایشان یک پز است، دچار عذاب وجدان شوند. البته شاید بعضیها به اشتباه خودشان پی برده باشند و برخیها رنگ عوض کرده باشند.
متاسفانه در جامعه ما اشخاصی هستند که به بدنه فرهنگی ما چسبیدهاند و حیاتشان به خراب کردن و صدمه زدن به دیگران است و احساس میکنند دیگران جای اینها را تنگ کرده اند، در حالی که اصلا اینطور نیست و هیچکس جای کسی را تنگ نکرده است و فضا بسیار باز است و همه میتوانند خوب کار کرده و با تلاش دیده شوند.
یک خدمت بزرگی که انقلاب اسلامی به فرهنگ ما کرد این بود که قبل از انقلاب باندها و دستگاههایی بودند که مانع میشدند تا افراد دیگر دیده شوند، ولی انقلاب اسلامی آمد و این باندها را شکست و فضا را مستعد کرد تا همه دیده شوند و کسانی مثل حسن حسینیها، قیصر امین پورها و بسیاری دیگر مجال رشد پیدا کنند و دیده شوند، اما به تدریج ما شاهد این واقعیت تلخ بودیم که اشخاصی آمدند و با تنگ نظریهای خودشان در حذف دیگران تلاش کردند و این اتفاق در مورد بعضی از شاعران ما مثل احمد عزیزی، محمدرضا آغاسی و ... به نحو بیرحمانهای افتاد. به قول آقای سلمانی:
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست/ باور کنید پاسخ آئینه را سنگ نیست
یکی از چهرههایی که شأن او در روزگار ما همچنان نامکشوف باقی مانده احمد عزیزی است
جناب شرف شاهی شما خاطرهای را از احمد عزیزی نقل کردید که می گفت من هر روز صبح که از خواب برمی خیزم، دنیا را زیباتر میبینیم. این خاطره را با جزئیات بیشتر یکبار دیگر تعریف کنید.
یک روز احمد درباره لحظههای سرودن شعر صحبت کرد و گفت روزهایی که به اصطلاح روزهای الهام و سرودن شعر است، از صبح که بیدار میشوم همه جا زیباست دختر زشت همسایه مانند یک طاووس زیباست. در، دیوار و همه چیز یک جلوهی دیگری دارد.
احمد در آن لحظه معمولا یک دید دگرگون داشت. خاطرم هست یک روز در جمع دوستان بودم و در آن جمع صحبت از خیام و رباعیاتش بود و هر کس درباره او اظهار نظری میکرد. در آن جمع برخی از دوستان نظرشان در مورد خیام این بود که خیام پایهگذار اگزیستانسیالیسم بوده است. تا اینکه احمد عزیزی از درب وارد شد و 5 دقیقهای نشست و به بحثهای افراد گروه درباره خیام به دقت گوش داد و بعد از آن شروع کرد به صحبت کردن، و من خیلی تأسف میخورم که صحبتهای احمد را در آن روز ضبط نکردم، زیرا در آن روز احمد یک نگاه شگفت و دگرگونی درباره خیام داشت و با یک تفسیر عرفانی بسیار جالب از رباعیات خیام، تمام دوستان و صاحبنظران آن جلسه را مجذوب صحبتهای خود کرده بود. به هر حال یکی از چهرههایی که من فکر میکنم آنچنان که باید و شاید شناخته نشد و شأن او در روزگار ما همچنان نامکشوف باقی مانده احمد عزیزی است.
بین شخصیت و شعر احمد عزیزی فاصلهای وجود نداشت
استاد شرف شاهی! اگر خاطره دیگری از احمد عزیزی به خاطر دارید، بفرمایید؟
بنده خاطرههای زیادی با ایشان دارم. بخشی از آنها مربوط به سالهای پایانی دههی 60 در حوزه هنری بعد از انتشار "کفشهای مکاشفه" احمد عزیزی است که در جلسههایی، یوسف علی میرشکاک حضور پیدا میکرد و مجموعه احمد عزیزی را مورد نقد قرار میداد و اخبار جلسه به گوش احمد عزیزی میرسید. و جلسه بعد که احمد به حوزه میآمد تا پاسخگو باشد، این دفعه آقای میرشکاک حضور نداشتند و این ماجرا همین طور ادامه داشت. البته دوستی این دو شاعر بسیار استوار و پابرجا و در عین حال گفتوگو و بحثهایی که با یکدیگر داشتند بسیار جالب و جذاب بود.
احمد عزیزی شاعری پرکار و دارای اخلاق و روحیات شاعرانهای بود؛ چرا که در روزگار ما کسانی هستند که ادعای شاعری میکنند و ما فقط از آنها شعر میبینیم، ولی زندگی و منش آنها شاعرانه نیست و آن ها مهربان، صادق و صمیمی نیستند و خیلی از صفات ناپسند را دارند که یک شاعر نباید آنها را داشته باشد. در حالی که بین شخصیت و شعر احمد عزیزی فاصلهای وجود نداشت و اگر هم فاصلهای احساس میشد آن فاصله بسیار کم و اندک بود.
شما با کدام طیف از شعراء در این فضاها دوست بودید؟
تعداد دوستان من بسیار زیاد بودند و این ارتباط من با دوستان به نوعی تابع شرایط بود و دلایل اصلی این ارتباطها در درجه اول جلسات شعر چهارشنبههای حوزه هنری و از سوی دیگر روزنامهنگاری و همکاری با کیهان فرهنگی و نشریات دیگر بود. به واسطه این موارد فرصتی ایجاد شده بود تا با بعضی از دوستان ارتباط بیشتری داشته باشم.
پس با این صحبتهای حضرت عالی دوستان شما به چند دسته تقسیم میشوند؟ شما در کیهان فرهنگی با چه کسانی و در جلسههای چهارشنبه حوزه هنری با چه افرادی محشور بودید؟
در کیهان فرهنگی با آقایان دکتر پرویز عباسی، دکتر داکانی، حمید کرمی، اکبر بهداروند، رضا عبدالهی، افشین سرفراز، احمد عزیزی، استاد عبدالعظیم ساعدی، محمدرضا یاسری و بسیاری از دوستان دیگر که در در آنجا حضور داشتند و در چهارشنبههای حوزه هنری با مرحوم استاد مهرداد اوستا، محمدرضا آغاسی، یوسف علی میرشکاک، عباس براتیپور، محمود سنجری، بهروز قزلباش، شهرام مقدسی و ... بقیه دوستانی که الان حضور ذهن ندارم و با یکسری از افراد دیگر هم در شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد آشنا شدم و با آنها در ارتباط بودم که میتوانم از آنها مرحوم استاد عبدالله الفت، مرحوم محمود شاهرخی، مرحوم گلشن کردستانی، مرحوم صفا لاهوتی، مرحوم استاد سید ابراهیم ستوده و استاد مشفق کاشانی را نام ببریم.
هنگامی که این بزرگان در شورای شعر وزارت ارشاد حضور داشتند به دلیل شخصیت و منش جوانمردانه و زلال این بزرگواران هر بار که من از آن حوالی میگذشتم به نوعی احساس کشش میکردم و میرفتم خدمت آنها سلامی عرض میکردم و دقایقی را خدمت ایشان مینشستم، ولی بعد از درگذشت بسیاری از این بزرگواران خیلی وقت است که در شورای شعر وزارت ارشاد حضور پیدا نکردم، زیرا فکر می کنم این شاعرانی که مرحوم شدند و از بین ما رفتند به نوعی جایگزینی ندارند.
دهه 60 یعنی زیباترین سالهای حوزه هنری بود
جناب شرف شاهی این خاطراتی که در حوزه هنری از شاعران و بزرگواران یاد کردید مربوط به چه سالهایی است؟
در دههی 60 یعنی زیباترین سالهای حوزه هنری؛ چرا که در آن دوره فضای صمیمانه، زلال و دلپذیری در حوزه حکمفرما بود. در جلسات شعر آن روز حوزه بسیاری از هنرمندان نامدار امروز حضور داشتند که متأسفانه این فضا در دهه 70 رفته رفته رنگ باخت و محیط حوزه از آن فضای صمیمی و بیتکلف رفته رفته تبدیل به یک فضای اداری، سرد و بوروکراتیک شد و از شمار دوستان شاعر، خوش ذوق و اهل هنر روز به روز کاسته شد.
شما با توجه به حضورتان در جلسات حوزه هنری و صحبتهایتان، روی شخص آغاسی خیلی مانور دادید. نظر شما در مورد شخص محمدرضا آغاسی چیست؟
به اعتقاد من آغاسی یک شخصیت دردمند، دلسوخته، صادق، بیریا و در واقع عاشقی بود که در شکلگیری فضای معنوی جلسات حوزه نقش بسیار پررنگی داشت.
رفت و آمد آغاسی به حوزه هنری در چه سالهایی بود؟
از همان دههی 60 آغاز شد.
در یک کانکس جمع میشدیم و به شعر خوانی و شعربازی میپرداختیم
دقیقا چه سالی؟
فکر میکنم سال های 69 ـ 68 بود. آغاسی هماهنگیهای جلسات و پذیرایی جلسه را به عهده داشت و حضور بسیار صمیمانه و دوستانه او با شاعران یک صفای خاصی را به جلسات داده بود. در کنار سالنی که شعر خوانده میشد یک کانکس بود و محل شعر خوانی هم دائما تغییر می کرد، چون آن زمان امکانات حوزه زیاد نبود.
دوستان در آن کانکس جمع میشدند و به شعر خوانی و شعربازی میپرداختند و هر ساعتی شما وارد حوزه میشدید، تعدادی از شاعران در فضایی کاملا بیریا، صمیمانه و کاملا غیراداری در داخل کانکس مشغول شعر گفتن، تعریف خاطره و یا نقد و بررسی آثار بودند.
مسئولیت ادبی جلسات آن موقع را چه کسی به عهده داشت؟
مسئولیت ادبی را در آن سالها ابتدا مرحوم مهرداد اوستا و بعد از فوت ایشان مدتی استاد علی معلم دامغانی و بعد از ایشان آقای عباس براتیپور به عهده داشتند.
شعر آغاسی با توجه به دکلمههای خیلی خوب او، به عنوان مثال شعر شیعه نامهاش که میگوید «شیعه تنها اشک و اه است/ این تصور اشتباه است» و یا یک مثنوی بلند دیگر که با آن معروف شد «شیعگی آیا شکم پروردن است / یا به روز جنگ عذر آوردن است» نظر بچههایی که در حوزه بودند در مورد ورود آغاسی به این ساحت و نظرگاه و نگاه محمدرضا آغاسی چه بود؟
آغاسی یک شخصیت درد کشیده و برخاسته از جنوب تهران بود ...
بچه چهار راه مختاری تهران است؟
بله، و همین مسئله موجب شده بود که این دردها در شعرهایش انعکاس داشته باشد. دو تا از شعرهای آغاسی که در جشنواره اول کار و کارگر جزء شعرهای برگزیده بود را من در مجموعهی «دسترنج» آوردم و این شعرها را من در جای دیگر ندیدم. وقتی که کتاب چاپ شد و وقتی که او آن ها را در کتاب دید، خیلی خوشحال شد و گفت من این کارها را گم کرده بودم.
شعرهای آغاسی با درد و رنج توده های مردم، بیگانه نبود
یعنی آغاسی کارهایش را برای خودش نمینوشت؟
جالبه! حتی احمد عزیزی هم این مشکل را داشت و میگفت من شعرهایم را زیر فرش پنهان میکنم که از بین نرود به همین دلیل بلافاصله کارهایش را به ناشر میداد تا کارهایش چاپ شود؛ ولی با این وجود احمد عزیزی میگفت بعضی از کارهایم از بین میرود و میگفت بعضی از مواقع کارهایم را خانمم میگذارد زیر قابلمه.
آغاسی در سالهای حوزه هنری از نظرات استاد مهرداد اوستا، یوسف علی میرشکاک، استاد علی معلم دامغانی و احمد عزیزی خیلی استفاده میکرد و آثار آنها را مطالعه میکرد و علاوه بر اینها مثنوی مولانا، حافظ و آثار شعرای کلاسیک را از صبح تا شب در آن کانکس مینشست و مورد مطالعه قرار میداد و اشعاری را که میسرود با استاد معلم، میرشکاک و دوستان دیگر در میان میگذاشت و نظر آنها را در مورد شعرش جویا میشد؛ تا این که رفته رفته مدارج بالندگی را طی کرد.
البته من معتقدم که یک عنایتی هم به او بود. به قول حافظ که میگوید «طمع چه میبری ای سست مغز بر حافظ / قبول خاطر و لطف سخن خداداد است». اینکه جامعه متوجه شعر یک شاعر میشود، این یک عنایتی است که پذیرفته شده است و ویژگی ای که شعر آغاسی داشت، این بود که شعرهایش با درد و رنج توده های مردم بیگانه نبود.
پس لقب شاعر مردمی دادن به او لقب بیراهی نیست؟
بله، شما نگاه کنید آغاسی آمد و به جریان شعر اعتراض که یک شاخهای از ادبیات انقلاب بود، وارد شد.
با حضور سلمان هراتی و علیرضا قزوه که کارهای این دو نفر ریشه در کارهای صفارزاده دارد.
قزوه بعد از این جریان آمد.
سلمان هراتی آغازگر شعر اعتراض بود
یعنی اول صفارزاده بود؟
اگر ما بخواهیم نخستین کسانی را که وارد این زمینه شدند را نام ببریم، بدون تردید سلمان هراتی آغازگر شعر اعتراض بود و سپس قزوه و مجموعه "قلندران خلیج" یوسف علی میرشکاک که دارای شعرهای اجتماعی است و شاعران دیگری که متأسفانه به حاشیه رانده شدهاند، مانند: محمد علی محمدی با تخلص ریحان که منزویاش کردند که کارهای اجتماعی و شعر اعتراض بسیار قوی داشت و یکی از شاعران دیگری که در زمینه شعر اعتراض فعالیت میکرد، مرحوم تیمور تورج از بچههای خرمشهر که در جنگ زندگیاش از بین رفته بود و در پایگاه هوایی بوشهر زندگی میکرد. تیمور تورج دارای آثار بسیار زیبا و درد آلودی بود که در آن زمان در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ میشد.
چشمهای آغاسی بعضی از افراد که استفاده از بیتالمال را شروع کرده بودند می دید
پس آغاسی هم در فضای شعر اعتراض بوده است، مخصوصا با حضور شعر شیعهاش؟
آن چیزی که موجب شده بود مردم با رغبت پای شعر آغاسی بنشینند این بود که مردم خودشان را در شعر آغاسی میدیدند. مثلا در جایی که میگوید «جان مولا حرف حق را گوش کن/ شمع بیتالمال را خاموش کن» این یعنی هشدار! چرا که چشمهای آغاسی بعضی از افراد که استفاده از بیتالمال را شروع کرده بودند، میدید و سپس با تکیه بر احادیث و روایت، این شعرها را با اوضاع جامعه پیوند داد. یعنی شعرش مانند شعر مارکسیستها و چپی ها صرفا بیان مسائل اجتماعی نبود و علاوه بر بیان مسائل اجتماعی با توجه به فرهنگ و معارف دینی و انقلابی راهحل نیز ارائه میداد.
یعنی شاعری که در فضای انقلاب اسلامی نقد درون گفتمانی میکند.
دقیقاً.