به گزارش مشرق، چهارم فروردینماه سالروز میلاد استاد داریوش فرهود بود. به همین مناسبت معصومه رامهرمزی نویسنده و پژوهشگر، یادداشتی را در اختیار سایت مشرق قرار داده است که در ادامه میخوانید.
چهارم فروردینماه سالروز به دنیا آمدن مردی بود که درباره او بسیار میدانیم. نقطه مبهم یا ناگفتهای در زندگیاش وجود ندارد. با وجود فتح قلههای موفقیت هیچگاه مسئولیت اجتماعی خود را از یاد نبرده است. انتقادها و اعتراضهایش به مسائل و مشکلات جامعه آنقدر مستدل و روشن است که جای هیچگونه برداشت سویی را باقی نمیگذارد.
زندگی دکتر داریوش فرهود پدر علم ژنتیک ایران سرشار از حرکت، کشف و گرهگشایی علمی است. سیر و سیل افتخارات استاد، هر مخاطبی را با این پرسش جدی روبرو میکند که آیا میتوان سودای همچون او شدن را در سر پروراند. شاید در نگاه اول، استاد چهرهای دستنیافتنی باشد. تحصیل در سه رشته پزشکی، انسانشناسی و روانشناسی به طور همزمان در آلمان، بنیانگذاری علم ژنتیک در کشور، مطالعات گسترده فرهنگی و تاریخی و انتشار آثار فاخر در این حوزه موضوعی، عضویت در فرهنگستان علوم پزشکی، عضویت در انجمنهای مختلف داخلی و بینالمللی و سردبیری مجلات تخصصی علمی از دکتر فرهود شخصیتی ساخته که الگو گرفتن از او را سخت کرده است. مخاطب زندگی استاد فرهود از خود میپرسد: چگونه ممکن است یک نفر با همه اقتضائات زندگی انسانی از عمر محدود خود اینگونه بهره برده باشد؟ مطالعه زندگی استاد و بررسی تلاشهای مستمر ایشان طی سالهای کودکی تا به امروز این ذهنیت را منتفی میکند که نخبگی و هوش سرشار ایشان، سبب اصلی فرهود شدن است. هرچند این توانمندیها را نمیتوان نادیده گرفت اما باید به دنبال عناصر دیگری بود، عناصری که والاتر از ویژگی های ارثی و ذاتی است وانگیزه و اراده فردی موجب پرورش آن است.
موفقیت داریوش بهعنوان شاگرد ممتاز دبستان و دبیرستان در سالهای تحصیل چه در زمان مهاجرت خانواده بهخاطر شغل پدر به استان خوزستان و زندگی در شهرهای هفت گل و مسجدسلیمان و چه در بازگشت به تهران و تحصیل در دبیرستان رهنما، دارالفنون و البرز، گام نخست ایشان در کسب دانش بوده است. او تنها به درسخواندن اکتفا نمیکرد. به امورات دیگری چون شعر و ادبیات، موسیقی و ورزش گرایش داشت. با ارادت خاص به استاد سخن، سعدی شیرازی، اشعار ایشان را قرائت و در آن غور میکرد. از نوجوانی خود را در کسوت یک پزشک میدید و خدمتگزاری به خلق خدا را هدف غایی حرفه پزشکی میدانست. پدر ایشان زندهیاد محمد فرهود دبیر، مدیر دبیرستان و استاد دانشگاه، اثرگذارترین فرد در زندگی یگانه فرزندش است. میراث پدر بزرگوارش نظم و انضباط، ایمان و درستکاری و میهنپرستی است. همین کلیدواژهها شاکله شخصیتی و سبک زندگی دکترفرهود را برای یک عمر پربار شکل داد و به آن رنگی معنوی بخشید.
داریوش فرهود در اواخر آذرماه ۱۳۳۶ ه.ش برابر با اواسط ماه دسامبر ۱۹۵۷م، درحالیکه نوزده سال بیشتر نداشت با خط هوایی لوفتهانزا که چند ماهی از تأسیس آن گذشته بود، وارد فرودگاه فرانکفورت شد و از آنجا با قطار به شهر ماینس رفت. هنوز چهرۀ شهرهای آلمان، رنگ و بوی جنگ را از دست نداده بود. هواپیماهای متفقین حدود هشتاد درصد شهرها، کارخانهها و زیرساختهای آلمان را ویران کرده بودند. در آن زمان شهر ماینس به سه قسمت تقسیم شده بود: قسمتی در دست فرانسویها، قسمتی در دست انگلیسیها و قسمتی دیگر در کنترل آمریکاییها بود. آنچه برای داریوش جوان بسیار تازگی داشت این بود که با وجود این ویرانیها، آلمانیها انضباط فراوانی داشتند.
زمانی که داریوش وارد دانشگاه شد فضای علمی، استادان باتجربه و دانشجویان منضبط و جویای علم، انگیزۀ علمآموزی و تحمل دوری از والدین را در او تقویت کرد.
بوسه بر خاک وطن
استاد خاطرههای زیادی از دوران تحصیل خود در آلمان دارد. یکی از خاطرات شنیدنی ایشان درباره اولین سفر به وطن پس از دو سال زندگی در غربت است. استاد میگوید: «دو سالی میشد که تحصیل را در آلمان شروع کرده بودم و اولینبار بود که به ایران بازمیگشتم. آن موقع رسم بود که دانشجوها با استفاده از ماشینهای سواری بین آلمان و ایران رفتوآمد میکردند. با یکی از اقوام وارد مرز بازرگان شدم تا پایم را در خاک ایران گذاشتم، به سجده افتادم و خاک وطن را بوسیدم با خودم عهد کردم بعد از اینکه به مدارج علمی رسیدم به وطن بازگردم. هیچوقت فکر نمیکردم حس وطندوستی و میهنپرستی باعث شود در اوج جوانی برای خاک وطن به سجده بیفتم.»
داریوش فرهود در زمان تحصیل در آلمان، اولین شکست تحصیلی خود را تجربه کرد. برای او که از کودکی شاگردی ممتاز بود، مردود شدن در یکی از امتحانات مهم دانشگاه تجربه تلخی بهحساب میآمد. در همین زمان یکی از دوستانش از او دعوت کرد که برای دیدارش به لندن برود. بهمحض رسیدن به آنجا، متوجه شد که دوستش بهشدت بیمار است. داریوش مدتی به مراقبت و پرستاری از او مشغول شد. در این مدت تنها تفریحش این بود که از پشت پنجره، خانهای را که در حال بازسازی بود، تماشا کند. پرستاری از دوست بیمارش این فرصت را به او داد که درباره زندگی و آیندهاش بیشتر فکر کند. یک روز صبح عزمش را جزم کرد تا به همه نگرانیهایش پایان دهد. کاغذهایی را برداشت و آن را به شکل آکاردئونی تا کرد و طی چند روز تمام برنامه ده سال آیندهاش را روی آن نوشت و در آخرین صفحه برنامهریزی تحصیلیاش، روزی را که قرار بود به ایران بازگردد و کارش را در ایران شروع کند مشخص کرد. استاد فرهود میگوید: «تمام زندگی من در آلمان بر اساس همان برنامه آکاردئونی پیش رفت و در همان روز که مشخص کرده بودم به ایران بازگشتم تا اولین نفری باشم که دپارتمان ژنتیک را در ایران تأسیس کند.»
پس از بازگشت از لندن، داریوش از شهر ماینس به شهر ارلانگن رفت و در آنجا یک اتاق کوچک زیرشیروانی اجاره کرد و زندگی بسیار سادهای را در پیش گرفت. چرا که او به این باور رسید که انسان در رفاه نمیتواند به کمال برسد. او برای کسب درآمد بهعنوان کشیک شبانه در یک بیمارستان به کار مشغول شد. مجید سمیعی که از همدورهایهای داریوش بود، در همان بیمارستان مشغول به کار بود. به این ترتیب روزها درس میخواند و شبها کار میکرد. در زمان تحصیل در علم طب، داریوش با رشته انسانشناسی آشنا شد. در کنار دانشکدۀ پزشکی یک ساختمان کوچک انسانشناسی وجود داشت. روز اولی که وارد این مرکز شد ناباورانه متوجه شد که دانشمندان و دانشجویان در حال بررسی ژنتیکی ایل قشقایی ایران هستند، شاید همین اتفاق باعث شد که پایش در آن مرکز طوری محکم شود که چند سال بعد همراه با مدرک پزشکی از دانشگاه، در رشته انسانشناسی و ژنتیک هم فارغالتحصیل شود و در کنار آن روانشناسی نیز بخواند. سه پایه از علم که در کنار هم همچون اضلاع مثلثی بودند و او را به درک جامعه انسانی نزدیک و نزدیکتر میکرد. بدین ترتیب داریوش انسانشناسی را بهعنوان رشتۀ دوم خود قرارداد. در کنار این دو رشته علاقهمندی زیادی به روانشناسی نشان داد و در این رشته نیز وارد شد اما به دلیل بازگشت به ایران نتوانست پایاننامه خود را در این زمینه ارائه کند. او یکی از فارغالتحصیلان بسیار موفق در کشور آلمان بود. اسمش بر سر زبانها افتاده بود. شهردار یکی از شهرهای آلمان پیشنهاد ساخت مجتمع آموزشی و درمانی را به او داده بود اما با حس وطنپرستی که از پدر به ارث برده بود چشمش را به روی همه امکانات پژوهشی و تحقیقاتی کشور آلمان بست و به ایران بازگشت. استاد فرهود اولین کرسی علم ژنتیک را در دانشگاه تهران راهاندازی کرد. علمی که آن روزها دریچهای نو به جهان هستی بود.
بازگشت به ایران
دکتر فرهود، در سال ۱۳۵۱ به ایران بازگشت و اولین گروه دانشگاهی در ایران به نام «گروه ژنتیک انسانی و انسانشناسی» را تشکیل داد و در سال ۱۳۵۲ مشاورۀ ژنتیک را در دانشکدۀ بهداشت پایهگذاری کرد. ازآنجاییکه برخی افراد را به دانشگاه راه نمیدادند مشاوره دادن در دانشگاه کار سختی بود بنابراین استاد در سال ۱۳۵۴ اولین مرکز مشاورۀ ژنتیک را در خیابان امیر اتابک راهاندازی کرد که اولین بخش خصوصی مشاورۀ ژنتیک در آن زمان بود.
دکتر فرهود در شاخههای مختلف ژنتیک همچون ژنتیک پزشکی، ژنتیک جمعیتهای انسانی، مشاورۀ ژنتیک و تشخیص پیش از تولد، اخلاق در علوم و فناوری بهویژه ژنتیک پزشکی، انسانشناسی، سبک زندگی و پزشکی و بهداشت سالمندان فعالیتهای مؤثری داشته است. ایشان طی سالها تلاش علاوه بر کشف بیماریهای ژنتیکی و شناسایی آنها توانسته است مهر تأییدی بر سلامت هزاران جنینی بزند که شک و شبههای در سلامت جنینی آنها وجود داشته است ازاینرو این افراد به سفارش خانوادههایشان ارتباط خود را با پزشک مراقبشان در دوره جنینی، حفظ کردهاند و او را پدر معنوی خود میدانند.
دکتر فرهود همواره پیشگیری از بیماری را مهمتر از درمان دانسته و برای آگاهیبخشی عمومی و ارتقاء سلامتی در کشور، تلاشهای بسیاری کرده است. ایشان پس از بازگشت به ایران در یک برنامه تلویزیونی به نام دانش شرکت کرد که بعدها به نام راهی بهسوی سلامتی ادامه پیدا کرد. دکتر فرهود بهصورت هفتگی در این برنامه حاضر میشد. این برنامه تا مدتها پس ازپیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ نیز ادامه داشت.
در حدود سالهای ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ نمایندۀ سازمان جهانی بهداشت برای شرکت در یک کنگره به ایران آمد و پس از بازگشت به ژنو دکتر داریوش فرهود را بهعنوان کارشناس رسمی سازمان جهانی بهداشت در رشتۀ ژنتیک انسانی معرفی کرد. همچنین پس از افتتاح فرهنگستانی به نام علوم جهان سوم در ایتالیا که مؤسس آن پروفسور عبدالسلام بود، استاد فرهود را نیز بهعنوان عضو این فرهنگستان انتخاب کردند.
دکتر داریوش فرهود در سال ۱۳۵۷، در سن ۴۰ سالگی با همسر فعلی خود که ایشان نیز پزشک متخصص کودکان است، ازدواج کرد. همسر وی که فردی بسیار معنوی و باایمان است تأثیر بسیار شگرفی در روند زندگی معنوی استاد داشته است.
دکتر فرهود پزشکی را رسالتی فراتر از یک حرفه می دانند. به اعتقاد ایشان شفا بخشیدن یکی از صفات ذات پرورودگار است که به واسطه پزشک به بیمار ارزانی می شود. یک پزشک باید در شان و در خور چنین موهبتی رفتار کند.
در تاریخچه انجمنهای بیماریهای ژنتیکی نام «داریوش فرهود» بین حمایتگران این انجمنها دیده میشود. حضور افتخاری استاد در بنیاد بیماریهای نادر تأثیر بسزایی در فعالیتهای این بنیاد داشته است. دکتر فرهود در این باره میگوید: «در چند سال گذشته که آقای داوودیان بنیانگذار بنیاد بیماریهای نادر هنوز از دنیا نرفته بود بهصورت افتخاری در گروههای پزشکی این مؤسسه شرکت میکردم اما بعدها این وظیفه را بیشتر بر دوش خود احساس کردم حالا هر هفته به این مرکز میروم و در کمیسیونهای پزشکی این مرکز شرکت میکنم. بالغ بر دویست نوع بیماری نادر به آمار دیگر بیماریهای نادر اضافهشده است». فرهود در پاسخ به این سؤال که آیا بالارفتن آمار بیماریهای نادر خوب است یا خیر؟ میگوید: «به حتم وجود بیماریهای نادر و ناشناخته خوب نیست اما چه خوب و چه بد این موضوع واقعیت است و این بیماریها وجود دارند و بخش خوب این داستان اینجاست که حداقل این بیماریها شناسایی میشوند و دانشمندان میتوانند حوزه مطالعاتی خود را روی این سری بیماریها متمرکز کنند و درصدد کشف و درمان آن برآیند.» دکتر فرهود با فعالیت داوطلبانه، روزهای متمادی را صرف کمک به این مؤسسه کرده است. ایشان علاوه بر حوزه پزشکی چند سالی است که وارد حوزه ادبیات و فرهنگ ایران شده و بالغ بر ده کتاب در رابطه با ادبیات و ایران فرهنگی نوشته است.
هشت دهه زندگی پربرگ و بار استاد فرهود ثابت کرده است که موفقیت شایان و در خور اعتناء استاد در زندگی فردی و حرفه ای، تنها به دلیل نبوغ ذاتی و خدادادی ایشان نیست بلکه علت اصلی آن نو نگاه والای ایشان به زندگی و شیوه بهره مندی از استعدادهای ذاتی است. انگیزه و شوق درونی استاد به خدمت کردن درس بزرگی است که می توان از روی آن مشق زندگی کرد.
دکتر فرهود در جمله معروف خود چنین گفته اند: ثروت موجب قدرت است. دانش موجب شهرت است. اخلاق موجب محبوبیت است. خدمتگذاری موجب ابدیت است. اگر خدمتگذار ، اخلاق و دانش داشته باشد، جاودانه می ماند.
هر انسانی با هر سطح از توانایی های ذاتی و خدادادی با چنین باوری متفاوت خواهد بود و تاثیر عمیقی در محیط پیرامون خود بر جای می گذارد.
پروفسور فرهود روحیهای دارد که بسیاری از جوانها در اوج سلامت و قدرت ندارند پس بیراه نیست که میگوید «من هر وقت بمیرم جوانمرگشدهام.»
سایهسار این درخت کهنسال همیشه سبز بر سر جامعه جوان و جویای علم و معرفت مستدام باد.