به گزارش مشرق به نقل از مهر، میرشایمر که متعلق به مشی واقعگرایی تهاجمی است چنین استدلال کرده بود که سلاحهای هسته ای بر اساس قدرت بازدارندگی قادر خواهند بود که ثبات بیشتری را برای منطقه خاورمیانه به همراه آورند. این در حالی است که داشتن تسلیحات هستهای از سوی ایران همواره رد شده و رهبری انقلاب نیز در فتوایی داشتن آنرا حرام دانستهاند.
واقعگرایان تهاجمی از جمله میرشایمر معتقد هستند که آنارشی دولتها را وادار می سازد تا قدرت (یا نفوذ) نسبی خود را به حداکثر برسانند. این آنارشی عموما وضعیتی هابزی است که در آن امنیت امری کمیاب است و دولتها میکوشند با به حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نایل شوند. به اعتقاد آنها امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هرگز قطعی نیست.
میرشایمر معتقد است که دولتها در جهانی زندگی می کنند که سرشار از تهدیدات است و واحدهایی هستند که تمایل دارند قدرت خود را به حداکثر(power maximator) برسانند تا بتوانند به بقای خود ادامه دهند. او بر آن است که هدف اصلی هر دولتی این است که سهم خود را از قدرت جهانی به حداکثر برساند، که این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است.
به نظر میرشایمر دلیل اصلی قدرتطلبی دولتها را باید در سه چیز جستجو کرد: ساختار آنارشیک نظام، توانمندیهای تهاجمی که همه دولتها از آن برخوردارند و عدم اطمینان در مورد نیات و مقاصد دشمن.
بیشترین چیزی که در این میان برای تبیین روابط بینالملل اهمیت دارد عوامل ساختاری مانند آنارشی و توزیع قدرت هستند. بر این اساس او مانند واقعگرایان ساختاری از جمله کنت والتز و بر خلاف دیدگاه واقعگرایی کلاسیک، سرشت قدرتطلب و جنگطلب بشر را نیز مهم نمیداند.
بر این اساس مشاهده می شود مبنای تحلیلی میرشایمر و آنچه در مصاحبه او با خبرگزاری مهر در خصوص موضوع هستهای ایران آمده اصل موازنه قواست.
به طور کلی در نگاه میرشایمر وجه تجویزی نیز مشاهده میشود. او تأکید میکند دولتها "باید" براساس آنچه واقعگرایی تهاجمی دیکته میکند عمل کنند، زیرا این بهترین راه برای بقا در این جهان خطرناک است.
تأکید میرشایمر بر موازنه قوا در حالی است که به نظر می رسد با دیدی واقعگرایانه، اصل موازنه تهدید (balance of threat) مبنای مناسبتری برای تحلیل مسائل در منطقه خاورمیانه باشد. اصل موازنه تهدید مورد تأکید واقعگرایان تدافعی چون "جک اسنایدر" و "استفن والت" نیز است. آنها موازنه تهدید را به جای موازنه قدرت(balance of power) به کار می برند. تهدید بر این اساس عبارت است از ترکیب قدرت تهاجمی دولتها، توانمندیهای نظامی، نزدیکی جغرافیایی و نیات تجاوزکارانه احتمالی آن.
بر این اساس صرف قدرت مهم نیست و آنچه در روابط میان دولتها حائز اهمیت است برداشت آنها از یکدیگر به عنوان تهدیدات و نه صرف میزان قدرت هر یک از آنها است. لذا تصورات و برداشتهای دولتها از یکدیگر در موازنه تهدید مهم و اساسی است.
واقعگرایان تهاجمی از جمله میرشایمر معتقد هستند که آنارشی دولتها را وادار می سازد تا قدرت (یا نفوذ) نسبی خود را به حداکثر برسانند. این آنارشی عموما وضعیتی هابزی است که در آن امنیت امری کمیاب است و دولتها میکوشند با به حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نایل شوند. به اعتقاد آنها امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هرگز قطعی نیست.
میرشایمر معتقد است که دولتها در جهانی زندگی می کنند که سرشار از تهدیدات است و واحدهایی هستند که تمایل دارند قدرت خود را به حداکثر(power maximator) برسانند تا بتوانند به بقای خود ادامه دهند. او بر آن است که هدف اصلی هر دولتی این است که سهم خود را از قدرت جهانی به حداکثر برساند، که این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است.
به نظر میرشایمر دلیل اصلی قدرتطلبی دولتها را باید در سه چیز جستجو کرد: ساختار آنارشیک نظام، توانمندیهای تهاجمی که همه دولتها از آن برخوردارند و عدم اطمینان در مورد نیات و مقاصد دشمن.
بیشترین چیزی که در این میان برای تبیین روابط بینالملل اهمیت دارد عوامل ساختاری مانند آنارشی و توزیع قدرت هستند. بر این اساس او مانند واقعگرایان ساختاری از جمله کنت والتز و بر خلاف دیدگاه واقعگرایی کلاسیک، سرشت قدرتطلب و جنگطلب بشر را نیز مهم نمیداند.
بر این اساس مشاهده می شود مبنای تحلیلی میرشایمر و آنچه در مصاحبه او با خبرگزاری مهر در خصوص موضوع هستهای ایران آمده اصل موازنه قواست.
به طور کلی در نگاه میرشایمر وجه تجویزی نیز مشاهده میشود. او تأکید میکند دولتها "باید" براساس آنچه واقعگرایی تهاجمی دیکته میکند عمل کنند، زیرا این بهترین راه برای بقا در این جهان خطرناک است.
تأکید میرشایمر بر موازنه قوا در حالی است که به نظر می رسد با دیدی واقعگرایانه، اصل موازنه تهدید (balance of threat) مبنای مناسبتری برای تحلیل مسائل در منطقه خاورمیانه باشد. اصل موازنه تهدید مورد تأکید واقعگرایان تدافعی چون "جک اسنایدر" و "استفن والت" نیز است. آنها موازنه تهدید را به جای موازنه قدرت(balance of power) به کار می برند. تهدید بر این اساس عبارت است از ترکیب قدرت تهاجمی دولتها، توانمندیهای نظامی، نزدیکی جغرافیایی و نیات تجاوزکارانه احتمالی آن.
بر این اساس صرف قدرت مهم نیست و آنچه در روابط میان دولتها حائز اهمیت است برداشت آنها از یکدیگر به عنوان تهدیدات و نه صرف میزان قدرت هر یک از آنها است. لذا تصورات و برداشتهای دولتها از یکدیگر در موازنه تهدید مهم و اساسی است.