به گزارش مشرق، این کارگردان هنرهای نمایشی در یادداشتی که به بهانه درگذشت حمید سمندریان منتشر کرد، نوشت: نابازیگری که در آخرین کار سمندریان به شرطی حاضر شده بود بازی کند که از استاد بیست تا سی میلیون تومان دستمزد بگیرد، در روز خاکسپاری سمندریان جامهدرانی میکرد و فریاد میزد.
غریبپور در یادداشت خود آورده است:
جمشید بایرامی که عکسهای مراسم حج را بطور پنهانی و با تحمل مشقات گرفته است، میگفت طی هشت باری که به خانه خدا مشرف شدم، همیشه دوربینم را زیر لباسم پنهان میکردم و هزاران لحظه را ثبت کردم، تنها یک بار غفلت کردم و عکس فوقالعادهای را از دست دادم، میگفت: یک زائر ایرانی را دیدم که کتاب دعائی را در دست گرفته و به پهنای صورت اشک میریزد اما ناگهان چشمم به دست دیگرش افتاد و دوربین فیلمبرداری!!! را در دست او دیدم که تلاش میکند تا لحظه اشک ریختنش را جاودانه کند!؟ برای کی، برای چی و با چه نیتی خدا میداند. خلاصه او از این لحظه استثنائی و ریای هولناک عکسی ندارد و هر بار که او را دیدهام تا به این موضوع اشاره میکند، آه حسرت میکشد و داغ دلش تازه میشود... نمیدانم که روز تشییع جنازه استاد سمندریان بایرامی دوربین همراهش بوده یا نه؟ و اساسا در آن بازی هولناک شرکت داشته است یا نه؟ ایکاش در آنجا بوده باشد و از یکی از انتخابهای گروه بازیگران کار ناتمام ماندهاش که حمید سمندریان را چند ماه مانده به پایان زندگیاش تا لب گور برده و برگردانده بود، عکسی به یادگار گرفته باشد...
این نابازیگر در آخرین کار سمندریان به شرطی حاضر شده بوده بازی کند که از استاد! بیست تا سی میلیون تومان دستمزد بگیرد و سمندریان فریاد میکشیده است که مگر تئاتر چنین بودجهای دارد که به تو بدهد و او در نهایت روی سمندریان را زمین میاندازد و به دلایل گوناگون و از جمله هزینه مهد کودک دختر یا پسرش و گرانی مرغ و گوشت و هزار مورد دیگر برخواسته غلطش پا فشاری میکرده است... اما در عوض در روز خاکسپاری سمندریان همچون آن زائر که از عبادت و راز و نیازش با خدا فیلمبرداری میکرده است!!! جامهدرانی میکرده، فریاد میزده و بیتردید میدانسته است که دهها دوربین در حال ثبت بیقراری او هستند و... آنها که بودهاند و با تاسف به آن مراسم مینگریستهاند حکایتها دارند که به موقع خواهم گفت اما میخواهم بگویم که سمندریانی که من میشناختم هزاران فرسنگ از این ریاکاریها دور بود، چنانکه در هیچ مراسمی از این نوع شرکت نمیکرد. او بیتردید برای تئاتر ایران زحمت کشید اما نه داعیه پدری تئاتر ایران را داشت و نه میخواست که چنین بار گرانی را بدوش بکشد، نمونه واضح آن عدم حضور او در خانه تئاتر بود و مطلقا به حضور در این تشکل ورود نکرد و بیش از همه چیز دغدغههای خودش را داشت و از پذیرش نقشی پررنگتر در این رابطه ابا داشت و با اینکه با اغلب تئاتریها میانه خوبی داشت اما صراحت داشت و در اصالت بسیاری از افراد شک میکرد و با بسیاری از مدرن بازیها مخالف بود و اگر مجید سرسنگی بخواهد که مشروح صحبتهای سمندریان در جلسات شورای انتخاب آثار تماشاخانه ایرانشهر را در معرض قضاوت تئاتریها قرار بدهد دست بسیاری از این عزاداران دروغین امروز رو خواهد شد...
به هرحال آنچه که از سمندریان باقی مانده است ترجمههای او، نمایشهای بروی صحنه برده شدهاش و سهم او در تربیت چند نسل از بازیگران این آب و خاک است.
او نه قدیس بود و نه میخواست چنین باشد، نه تماما مهربانی بود و نه میخواست چنین وانمود کند، رنج میکشید اما از حاشیهسازی گریزان بود. نه چریک تئاتر بود نه پرچمدار حرکتهای اعتراضی، او عاشق صحنه بود، عاشق نوعی از تئاتر بود که تماشاگر را نسبت به جهان اطرافش آگاه یا آگاهتر کند و مگر با اجرای یک یا چند اثر میتوان به جز این توقعی داشت؟ یادش گرامی و خوشا به سعادتش که در مراسم مرگ خودش نبود! تا رسم این روزگار را ببیند، رسمی که هولناک است و میتواند هر حقیقتی را قلب کند و تشخیص راست از دروغ را ناممکن کند؛ به گونهای که اگر در مراسمی کسی را ببینید که براستی مغموم است و از دردی جانکاه جامه درانی میکند در سلامت رفتارش تردید میکنید.
و دست آخر یک درس از این معلم پایدار را باید آموخت او هرگز هیچ نمایشی را بدون آنکه به آن عشق به ورزد بروی صحنه نبرد هیچ کتابی را صرفا بخاطر مقبولیت و پسند دیگران و بازار کتاب ترجمه نکرد و هرگز صرفا برای دلخوش کردن کسی ریا نکرد و نشان داد که تئاتر برایش وسیله نیست بلکه مظهری از ایمان و عشق است صفتی که این روزها اگر نگویم نایاب میتوان گفت که کمیاب است.