کد خبر 1396319
تاریخ انتشار: ۱۶ تیر ۱۴۰۱ - ۱۶:۱۹
پنچ‌شنبه‌های شهدایی| از سربند یا زهرای من نگهداری کنید

سفر عاشقانه علی ۴۸ روز بیشتر طول نکشید و در مقصد عملیات کربلای ۴ روحش به آسمان پرکشید و همراه با تعداد زیادی از همشهری و هم استانی‌هایش بلیط بهشت برنده شد و راهی سفری ابدی گشت.

به گزارش مشرق، وصیت نامه‌اش را با خط خودش و با آیه‌ای از قرآن شروع کرده و زیر آن نوشته است، خداوند سرنوشت و حال هیچکس را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آن شخص در تغییر سرنوشت خود دخالت داشته باشد.

علی کم سن و سال بود ولی شور رفتن و دفاع در سر داشت،  او رفت که سرنوشت کشور و مردمش را تغییر بدهد، او رفت تا از کشور دفاع و به این سخن پروردگار عمل کرده باشد، تا نسبت به کشور و مردم بی پناهش بی تفاوت نباشد، دفاع مقدس از خاک، ناموس و وطن، با پرکشیدنش از این دنیای زمینی همراه شد.

دل که پاک باشد و نیت صاف، حتی می‌توان این‌گونه به زیارت سالار شهیدان رفت؛ مثل علی،که در قسمتی از وصیت نامه اش نوشت، با خانواده های شهدا به کربلا بروید و من چقدر دلم می‌خواست با شما به زیارت امام حسین بیایم ولی قسمت چنین بود، بر هر فرد مسلمان لازم است ماکه بسیجی هستیم چرا در راه اسلام نرویم که آن هم یک عبادت است.

برای شنیدن از این شهید که پر پرواز را خودش برای خودش مهیا کرد با خواهرش هم صحبت شدم. خواهر شهید حیدری در شروع صحبتش ابتدا از  شور و اشتیاقی  گفت که در وجود برادر موج می‌زد و برایش بال پرواز شده بود. از مداحی‌های حاج صادق اهنگر که ای لشکر صاحب الزمان آماده باش آماده باش که علی را به خیل لشگر صاحب الزمان رساند و نگذاشت از قافله عشق جا بماند.

او گفت: برادرم عاشق شده بود عاشق شنیدن خاطرات جبهه و همین باعث شده بود روزها و ساعت هایی که عمویم از جبهه به خانه می‌آمد علی او را رها نکند تا او برایش از جبهه تعریف کند و علی دلش رها شود در پشت خاکریزها.

خواهر از زمان رفتن تعریف کرد: زمزمه رفتن فرزند ارشد خانواده که به گوش مادرم رسید، نگرانی و دلواپسی کل خانه را گرفت، علی اما تصمیم خودش را گرفته بود و به دور از چشم خانواده برای اعزام شدن نام نویسی کرده بود.

از سربند یا زهرای من نگهداری کنید

آن زمان کم سن و سال بودم ولی روز رفتن برادرم در خاطرم هست. ۲۸ ماه صفر سال ۶۵ بود که رفت و مادر و پدرم برای منصرف کردنش به دنبالش رفتند تا بلکه این نوجوان ۱۶ ساله که کمک حال پدر بود را به خانه برگردانند.

برادر که به همراه پسر خاله ام عزم رفتن کرده بود به خاطر جثه و قد بلندش پذیرفته شد هر چند که سن و سالش به شرایط اعزام به جبهه نمی‌خورد، اما با اعزام پسر خاله‌ام  مخالفت شده بود.

علی در جواب اصرارهای مادرم هنگام رفتن فقط گفته بود: مادر حلالم کن، من تصمیم خودم را گرفته ام و مادم بعد از تلاش های زیاد که نتوانسته بود علی را به خانه برگرداند او را به خدا سپرده و دعای خیر بدرقه راهش کرده بود.

سفر عاشقانه علی ۴۸ روز بیشتر طول نکشید و در مقصد عملیات کربلای ۴ روحش به آسمان پرکشید و همراه با تعداد زیادی از همشهریان و هم استانی‌هایش بلیط بهشت برنده شد و راهی سفری ابدی گشت.

خواهر شهید حیدری از روز رفتن و روز برگشتن بردارش موضوع جالبی را عنوان کرد و گفت: برادرم روز  ۲۸ ماه صفر سال ۶۵  از ما خدا حافظی کرد و رفت و  بعد از ۹ سال  دقیقا ۲۸ ماه صفر سال ۷۴  پیکرش که در این مدت مفقود شده بود به خانه بازگشت و در محل تولدش  دارالرحمه روستای سیف آباد به خاک سپردیم.

خواهر شهید با تعریف خاطره ای شیرین از برادرش ما را مهمان شنیدن منش و طرز تفکر شهید کرد و از سالهای کودکی خود و نوجوانی برادر گفت و تعریف کرد: علی از ۱۲ سالگی تابستان ها کار می‌کرد و کمک حال خانواده بود، یادم می‌آید یک سال که در رستورانی کار می‌کرد و ما خواهرها که چهار نفر بودیم، بر موتورسیکلتش که به موتور گازی معروف بود  سوار شدیم و دو نفر دو نفر به همان رستوران برد. معمولا ما همراه  او به آنجا می‌رفتیم.

صاحب رستوران با اینکه به ظاهرا انقلابی بود ولی هنوز به یاد دوران شاه دست از حمایت کردن از شاه بر نمی‌داشت مدام به برادرم تذکر می‌داد و علی ما را می‌نشاند و در مقابل او برایمان شعرهای انقلابی می‌خواند و ما می‌خندیدم و حرص خوردن او را می دیدم.

 برادرم با همه سلام و علیک داشت و هیچ وقت نمی‌گذاشت کسی از دستش ناراحت بشود، پایبند به جا آوردن صله رحم بود و حتی زمانی که در جبهه بود برایمان نامه نوشت و تاکید کرد که با همدیگر خوب باشیم و صله رحم به جا به بیاوریم، خودش خیلی به  پدر و مادرم احترام می‌گذاشت و همین را هم از ما می‌خواست. 

خواهر شهید حیدری تعریف کرد: بعد از اینکه پیکر برادرم را پس از ۹ سال آوردند مقداری وسایل همراهش بود مثل قرآن جیبی، انگشتر و لباسهایش که مادرم هنوز آنها را به یادگار نگهداری می‌کند ولی سربندی از او به یادگار مانده که برایمان عزیز است.

وی ادامه داد: بعد از شهادت برادرم یکی از اقوام خواب دیده بود که برادرم به او گفته بود یک سربند یا زهرا را در جایی گذاشته به مادرم بگو آن را برایم نگهدارد که بعد از آن مادرم به همان آدرسی که برادرم گفته بود رفت و  سربند را پیدا کرد و مادرم هنوز از آن نگهداری می‌کند.

نام شهید حیدری را بر روی مدرسه راهنمایی پسرانه روستای سیف آباد گذاشتند تا الگویی باشد برای همه بچه های این روستا و دانش آموزان نوجوان به یاد دلاوری وشجاعت او درس غیرت و از خودگذشتگی بیاموزند.

 یاد و نامش همیشه جاویدان

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IQ ۱۷:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۶
    0 0
    کربلای چهار مقتل بسیجیان عاشق شد چشم ها در گیرو دار این نبرد آواره شد عباس قربانی عباس ترابی زندی مصطفایی سوری شهدا کربلای چهار محله ما بودن روحتان شاد شهدا
  • IR ۲۰:۲۰ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۶
    1 0
    روح تمام شهدا در این شب جمعه شاد باد و لعنت بر منافقین و صدام باد
  • IR ۲۱:۰۴ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۶
    1 0
    اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس