به گزارش مشرق، وقتی به نقشه پلید آن جوان پی بردم که مرا با وعده ازدواج اغفال کرده بود، خیلی زود پشیمان شدم و ادعا کردم که باید پولها را به پدرم بازگردانم ولی او با شنیدن این حرفها به شدت کتکم زد و مرا در خانه دوستم زندانی کرد تا...
زن ۲۵ ساله که با چهرهای مضطرب و پریشان وارد کلانتری سپاد مشهد شده بود با افشای یک حادثه تلخ به مشاور و مددکار اجتماعی گفت: حدود یک سال قبل از همسرم طلاق گرفتم چرا که او به مواد مخدر اعتیاد داشت و مدام مرا کتک میزد. بعد از این ماجرا برای آن که بتوانم هزینههای زندگیام را تامین کنم نگهداری از یک مرد سالمند را پذیرفتم و پرستاری از او را آغاز کردم.
خلاصه با هر سختی و مشقتی بود کار میکردم تا زندگیام دچار مشکل نشود اما حدود یک ماه قبل آن مرد سالمند از دنیا رفت و من هم که بیکار شده بودم به ناچار به منزل خواهرم رفتم. آن جا بود که با «ساحره» آشنا شدم. او نیز مانند من زن جوانی بود که بعد از طلاق از همسرش به طور مجردی زندگی میکرد. آن روز ساحره مرا به منزل خودش دعوت کرد. من هم که احساس تنهایی میکردم برای شروع معاشرت با او به منزلش رفتم. عصر همان روز جوانی به نام «همایون» به منزل ساحره آمد و به من ابراز علاقه کرد. او مدعی بود قصد ازدواج با مرا دارد. خلاصه او طی چند روز اعتماد مرا با چرب زبانی و جملات عاشقانهاش جلب کرد به طوری که حتی سوگند یاد کرد جز ازدواج و زندگی مشترک با من، هدف دیگری ندارد. او گفت منزلی را اجاره میکند تا در کنار یکدیگر خوشبخت شویم. من هم که اوضاع را اینگونه دیدم به او گفتم سه میلیون و ۵۰۰ هزار تومان پول نقد دارم و مقداری طلا نیز نزد مادرم به امانت گذاشتهام. بالاخره آن روز تصمیم گرفتیم من طلاها را از شهرستان به مشهد بیاورم تا بتوانیم منزلی برای زندگی مشترکمان اجاره کنیم. بعد از این ماجرا به همراه همایون به یک طلافروشی رفتیم و طلاها را به مبلغ هفت میلیون تومان فروختیم، سپس پول نقد را نیز به او دادم تا برای اجاره منزل استفاده کند. پس از آن با یکدیگر برای صرف ناهار به رستورانی رفتیم که متصدی آن آشنای همایون بود. هنوز منتظر آماده شدن غذا بودیم که همایون برای شستن دستهایش از پشت میز بلند شد و به قسمت عقب سالن غذاخوری رفت. در این لحظه متصدی رستوران خودش را به من رساند و در میان حیرت و تعجب به من گفت: «دخترم حواست را جمع کن! این پسر (همایون) جوانی کلاهبردار است و هر روز با یک دختر غریبه برای صرف ناهار به اینجا میآید!» اما من با آن که دچار تردید شده بودم نمیخواستم حرفهای مرد رستوراندار را قبول کنم.
خلاصه بعد از ناهار همایون مرا به منزل دوست متاهلش برد تا به همراه آن دوستش به بنگاههای املاک سر بزند. در این هنگام با خنده و شوخی حرفهای مرد رستوراندار را برای همسر دوست همایون بازگو کردم. «طناز» هم با نگاهی سرزنشگونه حرفهای آن مرد را تایید کرد و گفت: همایون و همسر من دوستان قدیمی هستند و از همین راه روزگار میگذرانند. آنها دختران شهرستانی را اغفال میکنند و با این شیوه پول و اموال آنها را بالا میکشند و سپس آنها را بدون هیچ گونه سند و مدرکی رها میکنند.
طناز ادامه داد: ساحره نیز همدست آنهاست و هر دختری را که به همایون یا شوهر من معرفی میکند، مبلغی را به عنوان کارمزد به او میدهند و... . با شنیدن حرفهای طناز تازه فهمیدم در چه دام خطرناکی افتادهام اما نمیخواستم همایون از این ماجرا بویی ببرد. او وقتی شب هنگام به خانه آمد نقشهای طرح کردم و به او گفتم پدرم بدهکاری دارد و با من تماس گرفته است تا پولها را به حساب او واریز کنم که بتواند چک بدهکاریاش را پاس کند و... .
همایون وقتی این ماجرا را شنید به شدت عصبانی شد و با توهین و فحاشی به من گفت: «از کدام پول حرف میزنی؟ هر چه پول داشتهای دست خودت است!» بعد از این مشاجره لفظی او مرا زیر مشت و لگد گرفت و به شدت کتکم زد. سپس مرا در خانه ساحره زندانی کرد و تلفن همراهم را نیز گرفت تا آثار کتککاریهایش از بین برود. با وجود این من در یک فرصت مناسب از خانه خارج شدم و به کلانتری آمدم تا دست به دامان قانون شوم اما ای کاش...
بررسی های کارشناسی درباره ادعاهای این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری ادامه یافت.