کد خبر 1414516
تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۴
دستگیری

متهم جوان گفت: وقتی به پدرم گفتم عاشق دختری شده ام و قصد دارم با او ازدواج کنم کمربندش را کشید و همه بدنم را کبود کرد، من هم برای لجبازی با پدرم به سوی خلافکاری کشیده شدم.

به گزارش مشرق، نوجوان ۱۶ ساله ای که به اتهام گوشی قاپی دستگیر شده بود در حالی که بیان می کرد تحت تاثیر رفتارهای یکی از دوستان خلافکارش قرار گرفته است درباره ماجرای خلافکاری هایش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: تازه تحصیل در کلاس نهم دبیرستان را به پایان رسانده بودم که پدرم اجازه نداد برای ادامه تحصیل انتخاب رشته کنم.

او معتقد بود در جامعه امروز مدرک تحصیلی به درد نمی خورد و باید هنری بیاموزم تا بتوانم مخارج زندگی ام را تامین کنم با آن که علاقه عجیبی به تحصیل داشتم ولی نمرات تحصیلی ام نیز خوب نبود و همین موضوع بهانه ترک تحصیل را به دست پدرم داد وقتی برای رفتن به مدرسه با پدرم به مشاجره پرداختم او حتی تا یک هفته مرا به خانه راه نداد، در این مدت به منزل خواهرم رفتم و پس از آن با کمک شوهر خواهرم شاگرد سنگ کاری شدم تا این حرفه را بیاموزم هنگامی که در پایان هفته کارفرما دستمزدم را می پرداخت بلافاصله پدرم درآمدم را می گرفت و به حساب خودش واریز می کرد به طوری که حتی مبلغی هم برای تفریح آخر هفته یا خرید لباس به من نمی داد هنوز چند ماه بیشتر از رفتن به سرکار نمی گذشت که روزی عاشق چهره زیبای یک دختر نوجوان شدم.

همان شب با شادمانی نزد پدرم رفتم و از او خواستم دختری را که به او دل بسته ام برایم «نشان» کند اما او نه تنها مرا تحویل نگرفت بلکه ناگهان با چهره ای خشمگین کمربندش را کشید و مرا آن قدر کتک زد که همه بدنم سیاه شد به او گفتم الان که سر کار می روم و درآمد دارم می توانم مخارج زندگی ام را تامین کنم ولی او فریاد می زد تا وقتی به سن دامادی برسی دردهای این کمربند هوای عشق و عاشقی را از سرت بیرون می کند!

با این حرف ها آن قدر ناامید شدم که با چاقو خودزنی کردم ولی خانواده ام حتی مرا به درمانگاه هم نبردند چرا که هیچ ارزشی برایم قائل نمی شدند. در همین روزها بود که لجبازی در وجودم ریشه دواند و به سوی دوستان خلافکار کشیده شدم آن شب به توصیه یکی از دوستانم و برای اولین بار سیگاری را کنج لبم گذاشتم تا به قول معروف آن دختر را فراموش کنم اما از شانس بد من پدرم به طور اتفاقی از سر چهارراه عبور کرد و مرا در حال مصرف سیگار دید وقتی باز هم کتکم زد.

بیشتر لجبازی کردم تا به او ثابت کنم هر کاری بخواهم انجام می دهم این بود که با خلافکارترین جوان محله دوست شدم، «فرزاد» سابقه دار بود و همه از او دوری می کردند وقتی ترک موتورسیکلت او می نشستم و با هم به تفریح می رفتیم مرا هم به چشم یک تبهکار می نگریستند نه تنها مادر و خواهرم بلکه دوستانم نیز هشدار می دادند از او جدا شوم ولی فرزاد هوای مرا داشت، برایم سیگار می خرید و پول ساندویچ  یا تنقلات را حساب می کرد او حتی مرا نزد یکی از دوستانش برد تا تصویر یک قلب بزرگ با دو بال کوچک را روی سینه ام تتو کند چرا که تمام اعضای بدن خودش نیز پر از تصاویر مختلف تتو بود، با وجود این می ترسیدم که پدرم این تتوها را روی بدنم ببیند.

خلاصه مرید فرزاد شده بودم و مدام با هم بیرون می رفتیم و او هم برایم خرج می کرد تا این که یک روز از من خواست برای گوشی قاپی به او کمک کنم از این جمله خیلی ترسیدم و هراسان به چشم هایش می نگریستم اما قدرت «نه» گفتن را نداشتم چرا که او در این مدت خیلی برایم هزینه کرده بود از طرف دیگر نیز من هم پولی برای تفریح و گشت و گذار نداشتم وقتی فرزاد تردید مرا دید با خونسردی گفت: قرار نیست به کسی آسیب بزنیم یا با چاقو ترس و وحشت ایجاد کنیم تو فقط روی موتورسیکلت بنشین و هدایت آن را به عهده بگیر من خودم بر ترک موتورسیکلت می نشینم و گوشی قاپی می کنم.

سپس با فروش هر گوشی می توانیم هر چیزی را که لازم داریم، بخریم به ناچار پیشنهادش را پذیرفتم و به طرف میدان راهنمایی به راه افتادیم دختری در پیاده رو مشغول گفت وگوی تلفنی بود با اشاره فرزاد به سمت پیاده رو رفتم. هنوز پاهایم می لرزید اما زانوهایم را به باک موتورسیکلت فشار می دادم تا فرزاد متوجه ترس من نشود به محض این که از کنار آن دختر جوان عبور کردم ناگهان فرزاد گوشی را از دست او قاپید و فریاد زد برو ولی من که استرس زیادی داشتم و وحشت زده بودم به جای آن که گاز موتورسیکلت را بفشارم دسته ترمز جلو را فشار دادم که در همین هنگام تعادل موتورسیکلت از دستم خارج شد و هر دو نفر نقش بر زمین شدیم فرزاد بلافاصله از روی زمین بلند شد و پا به فرار گذاشت اما من هنوز با تردید دست به گریبان بودم که فرار کنم یا موتورسیکلت را بردارم طولی نکشید که رهگذران و شهروندان با دیدن این صحنه دورم حلقه زدند و مشت و لگد نثارم کردند.

در این لحظه بود که پلیس از راه رسید و مرا از چنگ آن ها نجات داد با آن که یک ماه در کانون اصلاح و تربیت زندانی بودم اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام تلفنی هم با من گفت وگو نکردند، می دانم اشتباه کرده ام اما دوست دارم پدر و مادرم خطاهایم را ببخشند و فرصت جبران به من بدهند. گزارش خراسان حاکی است ،با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) تحقیقات پلیس برای دستگیری متهم فراری و بررسی های روان شناختی در این پرونده ادامه دارد.

منبع: روزنامه خراسان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 10
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۲:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    2 8
    تو مغزت خیلی فندقه. بابات حق داشت که کتکت میزد. تخم و ترکه خودشو میشناخت.
    • IR ۱۳:۳۳ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
      7 0
      هنوز کم سن و ساله این وقتا بزرگترا باید کمک کنند نه اینکه خودشون مشکل درست کنند
    • محمد IR ۱۸:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
      0 0
      در زمان رسول الله شخصی از دنیا رفت و او را در قبرستان مسلمانان دفن کردند فرزند ان شخص پیش رسول الله امد و گفت پدرم قبل از مردن تمام ثروتش را ب دیگران بخشیده و چیزی برای فرزندانش به ارث نگذاشته رسول الله فرمود اگر میدانستم نمی گذاشتم در قبرستان مسلمانان دفن شود
  • IR ۱۴:۲۵ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    8 0
    مردک احمق خودش با دست خودش بچشو به باد فنا داد
  • هوشنگ IR ۱۴:۲۶ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    2 1
    داداش کوجولو پدرت یک مرد لاابابی بیش نبود عقلش اندازه یه بچه 4 ساله بود متاسفم نمی تونم برات کاری کنم ولی قول بده وقتی بیرون اومدی از پدرت انتقام بگیری چطوری ؟ با درس خوندن در رشته پزشکی یا مهندسی برق کامپیوتر باشه داداش کوچولو ؟
  • IR ۱۴:۲۹ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    2 1
    پدر این فرد کاملا مقصر است و باید بخاطر ظلم به فرزند و گرفتن حق تحصیل از فرزند و کلاه برداری از وی زندانی شود .
  • IR ۱۴:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    1 3
    شماها که میگید پدرش مقصر ما که نمیدونیم این پسر چقد شر بود که پدرش انقدر با او لج میکرد پسری که در 16سالگی بخاد زن بگیره یکمی برای خودش گانگستر
  • محمد IR ۱۷:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    1 0
    همونجور ک در اسلام تاکید شده پدر و مادر باید از فرزندانشون راضی باشند از اون طرف هم تاکید شده که فرزندان باید از پدر و مادر راضی باشند
  • IR ۱۸:۲۷ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۲
    1 0
    در زمان پهلوی پسرهای ۱۷ ساله عقد میکردن متاسفم برای افکار برخی پدرمادرها
  • RU ۰۵:۵۰ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
    0 0
    _وقتی نوجوانی درچنین خانواده ی بی عاطفه ای رشد می کندوفقط دستوری وخشن با او رفتار می کنند چه انتظاری میشه ازیک نوجوون داشت،وبه خیال خودش چنین پدری فکرمی کندرفتارش دلسوزانه است بجای این که بافرزندش مانندیک دوست باشد نه مثل یک دیکتاتوررفتارکنند،که نتیجه اش برعکس میشه وفرزند چه پسرچه دختربه محیط بیرون پناه می برند وازخانه گریزان می شوند، ومحبت را ازدیگران گدایی می کنند-فرزند احتیاج به محبت ودل سوزی دارد ودرکش کنیم نه اینکه تردش کنیم مقصر اصلی این پرونده خانواده خصوصاپدرشان هستند وبعد دوستان ناباب-

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس