به گزارش مشرق، منافقین که از ابتدای پیروزی انقلاب در برهه های مختلف در گوشه گوشه کشور آشوب و بلوا به پا می کردند سرانجام در ۲۸ خرداد ۶۰ نقاب از چهره برداشته و با نبرد آشکار مسلحانه به قتل عام مردم بیگناه دست زدند.
همزمان با تهران ، موج خشونتها در شیراز نیز گسترش یافت و درگیری خیابانی در تقاطع های مرکزی و مهم شیراز همانند میدان ستاد ، خیابان و چهار راه زند ، چهار راه سینما سعدی ، خیابان فردوسی ( محل دفتر مرکزی سازمان منافقین در شیراز ) اوج گرفت.
در این درگیری ها تعدادی اتوبوس، مغازه و بانک به آتش کشیده شد چندین نفر از مردم به شهادت رسیدند.
از هولناک ترین این حوادث جنایتی بود که منافقین ۹ مرداد ۶۰ با ورود مسلحانه به منزل دکتر محمدحسن طاهری از پزشکان متعهد شیراز رقم زدند.
شیراز ۸ مرداد ۱۳۶۰، جنایتی هولناک
مرحوم دکتر محمدحسن طاهری، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی استان فارس بود و تقریبا بدون استثنا هر جمعه شب در منزل ایشان، جلسه شورای مرکزی حزب شیراز تشکیل میشد.
این جلسات در پایان هر ماه، یکبار نیز به صورت استانی برگزار می شد نه تنها اعضای شورای مرکزی استان بلکه نمایندگان مجلس شورای اسلامی استان فارس و مسئولان شاخه های شهرستانهای بزرگ نیز در آن شرکت می نمودند.
منافقین، شخص عکاسی را به عنوان یک عامل نفوذی در بخش فرهنگی حزب جمهوری اسلامی فارس مأمور کرده بودند تا در بهار ۱۳۶۰ و در ایامی که شهید بهشتی میهمان منزل دکتر طاهری است، به همراه سایر اعضای حزب وارد منزل دکتر شده و به بهانه های مختلف افرادی را در گوشه و کنار ساختمان و اتاقها قرار داده و از ایشان عکس یادگاری بگیرد و به این ترتیب بود که نقشه ای دقیق از مختصات منزل طاهری در دست منافقین قرار گرفت.
شامگاه ۸ مرداد ۱۳۶۰، یک ماه پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، حدود ساعت ۱۰ شب عناصر سازمان ، با ریختن مواد آتشزا از زیر در ورودی اصلی، به داخل مطب وی، واقع در شیراز - خیابان شهید بهشتی (نادر) – اول قدمگاه، آن را به آتش کشیدند.
مطب ایشان که در آن ساعت تعطیل بود ، ظرف چند دقیقه سوخت و چیزی از محتویات آن به جای نماند. اما این اتفاق آتش کینه منافقین را سرد نکرد. بلکه به جنایت سهمگین دیگری در راه بود.
جمعه ۹ مرداد ۱۳۶۰ ، به پیشواز مهمانی خونین
سازمان منافقین که نقشه کاملی از منزل طاهری داشتند، پس از جنایت ۷ تیر با هدف انهدام حزب جمهوری اسلامی در استان فارس، عملیاتی را تنظیم کرد تا ۲ تیم عملیاتی پنج نفره، آموزش دیده و مجهز به مسلسلهای یوزی و ام-۳ و نارنجک دستی، برای حمله ای همزمان از ضلع غربی ساختمان یعنی کوچه هشت متری و ضلع شرقی ساختمان که یک باغ شخصی است، باشند.
یک نفر عامل اطلاعاتی منافقین نیز از صبح روز جمعه ( روز حمله )به صورت نامحسوس مشغول کشیک در حوالی منزل دکتر بود و با بیسم دستی، اخبار را لحظه به لحظه مخابره می کرد.
در همان روز پس از جنایت به آتش کشیدن مطب دکتر طاهری، خانواده همسر ایشان به منظور احوالپرسی، همگی با هم قرار گذاشتند تا برای افطار به منزل دکتر بیایند. از طرفی طبق روال که هر شب جمعه در منزل ایشان جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شیراز برگزار می شد.
ساعت یک بعد از ظهر دکتر طاهری به همراه برادر خود رجبعلی طاهری و سه نفر دیگر از اعضای حزب به منزل وارد می شوند تا مقدمات جلسه آن شب را فراهم نمایند.
همسر او به دلیل نگرانی و ناراحتی که از واقعه حمله شب گذشته منافقین به مطب دکتر، تقاضا می کند تا به همین دلیل و به واسطه عدم امکان پذیرایی و همچنین ورود اعضای خانواده اش، جلسه را به محل دیگری منتقل نمایند و طاهری به منظور جلب نظر همسر خود، به همراهان اعلام می کند تا جلسه آن شب را به محل دیگری جابجا نمایند و از همین رو جلسه آن شب به منزل مرحوم حاج مغاره در خیابان زند منتقل می شود.
شب واقعه
مهدی طاهری، فرزند مرحوم دکتر طاهری و رئیس شورای اسلامی شهر شیراز که جنایت دلخراش روز جمعه نهم مرداد ۱۳۶۰ (برابر با آخرین جمعه ماه رمضان) را به چشم دیده است، حادثه را اینگونه بازگو می کند: شب قبل از حادثه ، من که قصد داشتم از مقر اصلی بسیج شیراز بازگشته و به منزل مراجعت نمایم، با اصرار شهید حسن حق نگهدار که من را از حادثه آتش سوزی مطب مطلع نمود، روبهر و شدم. ایشان با توجه به احساس خطر قریب الوقوع ، با اصرار از من خواست یک قبضه مسلسل یوزی همراه با دو خشاب را به منزل ببرم، من با اکراه ، سلاح مذکور را به منزل آورده و برای دیده نشدن، آنرا ملحفه پیچ نموده و در قفسه آشپزخانه طبقه همکف قرار دادم . این سلاح ، سرنوشت روز بعد را تغییر می داد.
ساعت هفت و ۱۰ دقیقه بعداز ظهر، هنگام اذان مغرب، خانواده ها و وابستگان به همسر دکتر طاهری یک به یک ضمن پارک خودروهای شخصیشان در کوچه ضلع غربی ، وارد منزل او شدند.
حدود نیم ساعت از زمان افطار گذشته بود. سفره افطار جمع شده و کوچک و بزرگ در سالن اصلی منزل در طبقه همکف مشغول احوالپرسی و گپ و گفت خانوادگی با یکدیگر بودند. از کودک شیرخوار تا پیرمرد ۸۰ ساله در این جمع حضور داشتند.
عامل اطلاعاتی منافقین مدتی قبل ، وضعیت ورود تعداد قریب شش تا هفت خودرو را اعلام کرده و سازمان بر این باور است که اعضای جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی فارس در منزل دکتر طاهری جمع شده اند و زمان حمله فرا رسیده است!
تیم های عملیاتی منافقین که آماده در همان حوالی پرسه می زدند، خود را به محلهای مورد نظر رساندند و حمله را همزمان از دو طرف آغاز کردند.
نقطه تمرکز حمله منافقین سالن اصلی ساختمان در طبقه همکف است، جایی که میهمانان نشسته بودند. صدای رگبار پنج مسلسل همزمان زمین و زمان را می لرزاند و کوچک و بزرگ از آن معرکه خون و آتش به هر سوی گریختند. خون مطهر شهدا زمین و قالی های مفروش بر اتاق را خونرنگ کرد و دیوارها و سقف از اصابت گلوله ها سوراخ سوراخ شد. گلوله های مزدوران منافق ، کوچک و بزرگ را از دم تیغ گذارند.
همه جا پر از خون شد ، بوی باروت فضا را آکنده بود و صدای شیون و فریادها بلند شد.
مهدی طاهری ادامه داد: در همین اثنا و با شروع تیراندازی منافقین، من که در آن زمان ۱۶ سال بیش نداشتم، به خود آمده و خود را به قفسه آشپزخانه رساندم. خداوند چنین اراده کرده بود تا در زمان آغاز تیراندازی من در آشپزخانه مشغول صحبت با پسر دایی ام باشم، یعنی در دو سه متری سلاح مذکور!
بلافاصله سلاح را برداشته و به طرف سقف هال که مرکز حمله منافقین بود، نشانه رفته و اقدام به تیراندازی هوایی کردم.
با شنیدن این تیراندازی ، منافقین از ادامه کشتار خودداری نموده و با این تصور که نیروی محافظی به مقابله آنها آمده از مسیری که آمدند، گریختند.
وی گفت: من به صورت نشسته و با احتیاط به هال وارد شدم و تازه متوجه وقوع آن جنایت هولناک شدم. محشری در خانه برپاست و صدای شیون از همه سو بلند بود.
در همین حال بودم که صدای تیراندازی منافقین از کوچه شنیده می شود و توجه من را به خود جلب نمود. من که با همان حال مغموم به دنبال منافقین بودم ، یکی از آنها را در حال تیراندازی به یکی از دختر دایی هایم و طفل چند ماهه اش که در بغل دارد و در حال فرار از منزل به کوچه است ، دیدم.
طاهری افزود: پشت دیوار کمین و به طرف او تیراندازی کردم اما سلاح من آموزشی و کهنه بود و گیر می کرد. چیزی به من گفت برای اقدامی اساسی تر باید به سرعت خود را به تراس طبقه دوم ساختمان برسانم . به سرعت برق رفتم و بر لبه تراس ایستادم و فریاد زدم : « کجایید ترسوها! ، کجایید مدعیان دین و مردانگی! ، چرا خون زن و بچه های بیگناه را بر زمین می ریزید؟ مرگ بر منافق! ، مرگ بر آمریکا »
وی گفت: در آن ایام که به دلیل احتمال حمله هوایی رژیم صدام، تمام روشنایی کوچه ها و خیابانهای شهر بهطور کلی توسط اداره مرکزی برق شهر قطع میشد ، کوچه ها مانند قیر سیاه و تاریک بود . من همزمان با رجزخوانی و فریادها، چراغ بالای سر خود در تراس را روشن کردم . یکی از منافقین با شنیدن رجزخوانی من و با روشن شدن چراغ بالای سرم ، از کوچه به طرف من تیراندازی کرد.
بلافاصله چراغ بالای سر خود را خاموش کرده و از لبه تراس به طرف ضلع جنوب و محلی که صدا و نور سلاح را از عمق کوچه تاریک شنیده و دیده بودم، چندین رگبار تیراندازی کردم. یک خشاب ۳۲ تیری را تمام مردم و خشاب دوم و آخرم را در سلاح گذاشتم . چیزی در آن سیاهی ها دیده نمیشد اما تمام آتشها خاموش شدند. بعدا فهمیدم در اثر این تیراندازی یکی از منافقین که پسری ۲۳ تا ۲۵ ساله است به درک واصل شده و جنازه وی در کف کوچه افتاد.
کوچههای سیاه
همه اهل منزل که در این گیر و دار از منزل گریخته بودند به منازل همسایه ها پناه برده بودند . بر درب آنها کوبیده بودند و برخی به خیال اینکه از اشرار مسلح هستند درها را باز نکرده و برخی باز کرده و آنها را پناه داده بودند . منافقین در کوچه و در تاریکی به هر شبحی هم تیراندازی کرده بودند که خوشبختانه در این دسته از تیراندازی ها کسی آسیب ندیده بود.
دیگر آتش سلاحها خاموش شده اند و همه عناصر منافقین از معرکه گریخته بودند و حالا فقط صدای شیون و زاری بلند است. من خودم را به پایین ساختمان رساندم . فکرم از کوچه خلاصی نداشت . در تمام این اوضاع من بودم و یک زیر پیراهن و شلوار پیژامه و پای برهنه که با همان حال رفتم در کوچه که مثل قیر سیاه است . کف کوچه ، کفش ، دمپایی ، روسری ، چادر و . . . امثالهم را می شود به سختی دید که همه بر جای مانده از فرار اهل خانه و میهمانان بودند .
طاهری بیان کرد: دایی من ، محمدعلی اسماعیلی که در آن زمان ریاست وقت پالایشگاه شیراز را بر عهده داشت و به سختی مجروح شده و از شدت خونریزی گلوله اصابت شده به فرق سرش ، به حال نیمه بیهوش درآمده بود ، با پیکری خونین و مجروح با بیسیم پالایشگاه تقاضای اعزام آمبولانس و اورژانس کرد. دقایقی بعد آمبولانسی سر رسید و آمبولانس های بعدی با تاخیر از راه رسیدند.
شهدای مظلوم خانواده اسماعیلی
در این جنایت دلخراش، سه نفر از مهمانان (شهید حاج محمدحسین اسماعیلی ، شهید سید محمد حسن مهیمنیان و شهیده بانو ربابه اسماعیلی ) در دم به شهادت می رسند و ( شهید حاج احمد اسماعیلی«بزرگ خاندان» ) روز بعد در بیمارستان نمازی شیراز بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت می رسد.
در جریان این قتل عام خونین ، سه نفر از خاندان اسماعیلی نیز به نامهای ( بانو حاجیه خانم فاطمه اسماعیلی همسر بزرگ خاندان حاج احمد و مهندس محمد علی اسماعیلی فرزند ارشد خاندان و دختر ۹ ساله ایشان سیترا اسماعیلی ) به شدت مجروح می شوند.
چهار شهید خانواده اسماعیلی بر روی دستان مردم تشییع و در آرامگاه خانوادگی خاندان اسماعیلی، در دارالرحمه به خاک سپرده شدند.