به گزارش مشرق، والاستریت ژورنال مینویسد: اولین نخستوزیر دوران ملکه الیزابت دوم، وینستون چرچیل بود، و آخرین نخستوزیر دوره او، لیز تراس. این چیزی نیست که اغلب افراد به آن پیشرفت بگویند. انفجارهای زنجیرهای چهار نخستوزیر محافظهکار دیوید کامرون، ترزا می، بوریس جانسون و لیز تراس، باعث تمسخر حزبی (محافظهکار) شد که زمانی موفقترین حزب سیاسی در جهان غرب بود.
حزب کارگر خوشبختانه خود را از قید کوربینیسم رها کرده، اما پس از ۱۲ سال به سر بردن در عرصهای رام نشده و بیثبات، ظرفیت آن حزب برای حکمرانی کماکان مورد تردید است. حزب کارگر در محک آزمون قرار نگرفته و پس از برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) دچار اختلاف نظر داخلی شده است
علیرغم تمام پوپایی کارآفرینان، بانکداران، هنرمندان و دانشگاهیان بریتانیایی، آن کشور بهطور پیوسته جایگاه خود را در برابر رقبای اقتصادی اروپایی و آسیایی از دست داده است. براساس گزارش سازمان همکاری و توسعه اقتصادی، تولید ناخالص داخلی سرانه بریتانیا در سال ۲۰۲۱ میلادی با توجه به قدرت خرید، از آلمان، فرانسه و ایرلند عقبتر بود و کمی پایینتر از میانگین کشورهای عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی قرار داشت.
افول اقتصادی تدریجی و کاهش قدرت و نفوذ بینالمللی، ممکن است آن چیزی نباشد که اکثر بریتانیاییها بخواهند، اما این نتیجه طبیعی و اجتنابناپذیر سیاستهایی است که آنان ترجیح دادهاند در پیش بگیرند. اینعدم تطابق بین جاهطلبیهای بینالمللی بریتانیا و ترجیحات سیاست داخلی آن کشور از چند دهه قبل، انگلیس را آزار میدهد. سالهای نخستوزیری «مارگارت تاچر» نه یک نقطه عطف بلکه یک استثنا بود. برگزیت باعث تشدید این وضعیت دشوار شد. خروج از اتحادیه اروپا تنها در صورتی میتواند کارساز باشد که بریتانیا به نسخه حتی رادیکالتر سیاستهای بازار آزاد تاچر بازگردد و به چیزی تبدیل شود که طرفداران چنین نسخهای آن را «سنگاپور بر روی رودخانه تایمز» مینامند: اقتصادی مقرراتزدایی شده و رها شده از محدودیتها و سیاستهای سختگیرانه اتحادیه اروپا.
با این وجود، این آن چیزی نبود که اکثر رایدهندگان به برگزیت میخواستند. برای بسیاری از رایدهندگان حزب محافظهکار و حزب کارگر رای به برگزیت رای علیه تغییر بود. آنان خواستار مهاجرپذیری کمتر، توسعه و اختلال کمتر در حومههای انگلیسی و کنترل کمتر بوروکراتهای رسمی اتحادیه اروپا و نخبگان شهری لندن بر زندگی بریتانیاییها بودند.
با سقوط نخستوزیری تراس هابیتها قاطعانه بر تاچریها پیروز شدند. این احتمالا به معنای تغییر جهت از «برگزیت سخت» است که بوریس جانسون برای آن مبارزه کرد و تغییر جهت آن کشور به شکلی نرمتر از بریتانیا خواهد بود که در آن بریتانیا در ازای دسترسی بیشتر به بازار اروپا با مقررات اتحادیه اروپا هماهنگتر میشود. این بنبست اساسی در زندگی بریتانیا با کاهش طولانیمدت کیفیت رهبری سیاسی همراه بوده است. به نظر میرسد کشوری که زمانی مجموعهای از ستارههای سیاسی را تولید میکرد، محکوم به تحمل چهرههای متوسط شده است. از «مارگارت تاچر» و «تونی بلر» که بگذریم تعداد کمی از رهبران بریتانیای پس از جنگ جهانی دوم، الهامبخش بودهاند و یا سایرین را تحت تاثیر قرار دادهاند. بهترینهای بریتانیا، این روزها از سیاست دوری میکنند.
شاید مشکل این باشد که پاداش برعهده داشتن یک حرفه سیاسی در بریتانیا با کاهش نقش آن کشور در جهان کمرنگ شده است. سیاستمداران انگلیسی دائمالخمر بر سر قراضههای باقی مانده از سایه عظمت ناپدیدشده آن کشور در حال تقلا هستند. ۶۰ سال پیش، دین آچسون (وزیر امور خارجه آمریکا در دوره ریاست جمهوری هری ترومن که نقشی محوری در تعریف سیاست خارجی آمریکا در دوران آغازین جنگ سرد و در شکلگیری طرح مارشال، دکترین ترومن و ایجاد ناتو داشت.) مشاهده کرد که بریتانیا یک امپراتوری را از دست داده، اما هنوز نقشی پیدا نکرده است. جستوجوی طولانیمدت بریتانیا برای یافتن نقش کماکان ادامه دارد. اکنون ریشی سوناک نخستوزیر انگلیس شده است.