به گزارش مشرق، ماجرای راهپیمایی ۱۳ آبان از فضای مترو شروع میشود؛ از همان موقعی که ۳ دختر چادری که یکیشان پرچم به دست دارد، وارد قطار میشوند. دختر چادری روبهروییشان، لبخند میزند و انگشتهایش را به علامت پیروزی (v) بالا میگیرد. همهچیز اما همینطور مثبت پیش نمیرود. همینکه گروه سه نفری دختران - که انگار مسیر متفاوتی برای رسیدن به محل برگزاری راهپیمایی انتخاب کردهاند- پیاده میشوند، کمکم زمزمههای اعتراضی دو دختر که شال شان روی شانه سُر خورده! از چند صندلی آن طرفتر بلند میشود: «آره دیگه. امروز نوبت ایناست. البته تجمع اینا فرق داره. نهتنها کسی باهاشون برخورد نمیکنه بلکه ازشون محافظت هم میشه که راحت برن شعار بدن. پولِ شعار دادنشون رو هم که میگیرن...!»
گوش میکنم و به حوادث ۴۰ و چند روز گذشته فکر میکنم؛ به تجمعات اعتراضی که با تحریکات لیدرهای فضای مجازی خیلی زود به اغتشاش تبدیل شد، رفتارهای خشونتبار و غیرانسانی اغتشاشگران در به شهادت رساندن نیروهای مدافع امنیت و آسیبهایی که به اموال عمومی زدند و خط و ربطهایشان با ضدانقلاب و پولهایی که بابت به آشوب کشیدن خیابانها و شهرها گرفتند...
چند دقیقه بعد، به سیل جمعیت مردم ملحق میشوم؛ مردم فضای حقیقی ایران. زنان و مردانی که خواهان آبادانی، آزادی و امنیت وطنشان هستند و با وجود تمام نقدهایی که به مشکلات و کاستیهای موجود دارند، پای نظام جمهوری اسلامی ایران ایستادهاند. بیآنکه به اموال عمومی آسیب بزنند، اعتراضشان به حوادث اخیر را فریاد میزنند و بیآنکه به کسی بیاحترامی کنند، شعار میدهند؛ حتی به خانمی که در حرکتی غیرمنتظره در این مراسم کشف حجاب میکند! شاید هدف او، تحریک حاضران در راهپیمایی برای ایجاد تنش و درگیری و بعد، داستانسراییهای رسانهای با استفاده از این سوژه بوده اما مردم حتی حرمت خودشکسته او را هم نگه میدارند و هرکدام به بیان تذکری به او بسنده میکنند. انبوه جمعیت حاضر در راهپیمایی ۱۳ آبان که بعد از مراسم با نظم و آرامش خیابانها را ترک میکنند، یکبار دیگر اثبات میشود اعتراض، حق شهروندان است اما اعتراض با اغتشاش، فرق دارد.
آشوبگر بیریشه، تهران دمشق نمیشه
ازدحام جمعیت در ایستگاه مترو طالقانی و مردمی که شعار دادن را از همینجا شروع کردهاند، مسافران تازه از راه رسیده را به شک میاندازد که نکند برنامه تغییر کرده و مراسم قرار است بهجای محوطه مقابل لانه جاسوسی، همینجا داخل مترو برگزار شود! بالاخره بعد از دقایق کشدار، سیل جمعیت با حرکت لاکپشتی به درِ خروجی میرسد و شعارهایشان در شعارهای جمعیت داخل خیابان گم میشود... بعد از چند دقیقه سردرگمی، دستت میآید که در این جمعیت انبوه نباید منتظر یک برنامه واحد و سراسری باشی. به هر قسمت از خیابان طالقانی و خیابانهای مجاور که نگاه کنی، دستهای از زنان و مردان به طور خودجوش دور هم جمع شدهاند و مشغول شعار دادن هستند.
اما یک چیز در تمام این دستههایی که گُله به گُله تشکیل شده، مشترک است؛ خشم نسبت به اغتشاشگرانی که حدود ۲ ماه است خیابانها و شهرهای کشور را به آشوب کشانده و دشمنان این آب و خاک را به طمع انداختهاند. اینطور است که نوک پیکان شعارهای سرشار از خشم و اقتدار مردم با عباراتی مثل «آشوبگر بیریشه، تهران دمشق نمیشه»، «به اسم آزادی زن، به مملکت ضربه نزن»، «یا فاطمه شعار ماست، حجاب افتخار ماست»، به سمت این اغتشاشگران نشانه میرود.
من همون دختر کمحجاب حاج قاسم هستم
در یک اتفاق جالب، میداندار جمعهایی که در آن حضور دارم، خانمها هستند؛ آن هم نه فقط خانمهای چادری با حجاب کامل بلکه جمعی متشکل از همه اقشار بانوان و دختران؛ چادری، مانتویی محجبه و حتی افراد شل حجاب. و جالبتر اینکه بعضی از این کمحجابها، حضور بسیار فعالتری در گرم کردن تنور راهپیمایی دارند. یکی از این خانمها که پرچم ایران را هم بر دوش انداخته و با صدای رسا شعارهای حماسی میدهد، حسابی توجهها را به خود جلب کرده؛ آنقدر که خبرنگار صدا و سیما هم سراغش میآید.
او با قاطعیت برای اغتشاشگران و کارفرمایان خارجیشان خط و نشان میکشد و میگوید: «تا وقتی ما و همنسلانمان هستیم، اجازه نمیدهیم غرب پایش را در ایران بگذارد.» بعد هم با اعلام همدردی با خانوادههایی که عزیزانشان در این حوادث به دست اغتشاشگران به شهادت رسیدهاند، خطاب به مشئولان میگوید: «صبر دیگر کافی است. درخواست ما از مسئولان این است که برای برخورد با اغتشاشگران، اقدام عملی کنند.» دوربین که میرود، خانمهای چادری یکییکی به سمتش میروند و به او آفرین و احسنت میگویند. او هم ضمن تشکر از آنها، به دختر جوانی کناریاش میگوید: «به خاطر مطالب مذهبی و انقلابی که در پیجم میگذارم، این روزها هزار نفر از فالوورهایم ریخته. اما اصلاً برایم مهم نیست.» بعد هم آرام آرام به دسته بغلی ملحق میشود، روی جدول کنار خیابان میایستد و دوباره شروع به شعار دادن میکند.
نمیگذارم دست به چادرت بزنند!
گرچه یکی از خانمها با گفتن این جمله که: «اینهمه خانم چادری اینجاست، چرا خبرنگار با این خانم مصاحبه میکنه؟»، انتقاد ریزی به توجه جمعیت به یک خانم شلحجاب میکند اما اکثریت نگاه مثبتی به او دارند؛ مثل خانم جوانی که برخوردش با او را اینطور روایت میکند: «وقتی سردار سلامی وارد جمعیت شد، این خانم و دوستانش با همین تیپ خاصشان شروع کردند به شعار دادن، آن هم چه شعاری؛ «زن، زندگی...»! یکدفعه تمام جمعیت به سمت آنها برگشت. محافظها هم. همه فکر کرده بودند شاید از جماعت اغتشاشگران هستند. اما با حرکت بعدی این خانمها، ورق برگشت. وقتی با صدای بلند گفتند: «زن، زندگی، شهادت/ فدایی ولایت»، صورت همه به لبخند باز شد. همه ایول گویان شروع کردند به تشویقشان. حتی سردار هم از آنها تشکر کرد. کمی که گذشت، دیدم دارد ماجرای حضورش در راهپیمایی را برای کسی توضیح میدهد. شنیدم که میگفت: «مادرم در خونه رو قفل کرده بود که امروز نیام. اما هرطور بود در رو باز کردم، از صبح زود رفتم همه دوستانم رو جمع کردم و آوردم اینجا.»...
آنقدر فریاد زده بود که مدام صدایش میگرفت. اما زود بطری آبش را درمیآورد و میگفت: «الان درستش میکنم» و بعد با خنده میگفت: «لشکر زنان! خاموش نباشید تا من تجدید قوا کنم.» یک تنه کل جمعیت را راهبری میکرد؛ طوری که مردها انگشت به دهان مانده بودند از شعارهای ارزشی و زیبایی که میداد. جلو رفتم و گفتم: دمت گرم. زن یعنی این. در جوابم گفت: «من جونم رو هم برای آقا میدم. من همون دختر کمحجاب حاج قاسم هستم. اغتشاشگران باید از روی نعشم رد بشن که بخوان این مدل آزادی رو برای امثال من ایجاد کنن.» بعد نگاهی به من و چادرم کرد و گفت: «تا جون دارم، کنارتم. نمیذارم کسی دست به چادرت بزنه.»
چه کسی گفته ارتباط با نوجوانان سخته؟!
لشکر زنان! که کمکم به سمت دیگری از خیابان میروند، دور میافتد به دست گروه پسران نوجوان که با رهبری یک روحانی جوان، سرود زیبایی را با نظم و هماهنگی میخوانند: «ایران، مردان بیهمتا دارد/ عزت و شور پابرجا دارد/ دانشجو دانشآموزِ این راه/ فریاد مرگ بر آمریکا دارد/ صد سال اگر که باشد/ این کشور غرق تحریم/ با دشمن در نبردیم/ نه سازش و نه تسلیم/ دنیا بدان شکست ما محال است/ حمله به خاک ما فقط خیال است/ رهبر فرزانه ما چه خوش گفت/ قدرت آمریکا رو به زوال است/ ما عاشقیم، عاق پاک این راه/ مهاجریم مهاجر الی الله/ صف به صف آماده جلوهایم در/ سپاه حضرت بقیه الله (عج)...»
شعر و اجرای بچههای کانون فرهنگی «آل یاسین» محله بهارستان آنقدر زیباست که جمعیت دورشان جمع میشوند، برگه حاوی شعر را از مسئولشان میگیرند و با آنها همنوا میشوند. مأموریت اجرای سرود که با موفقیت تمام میشود، از روحانی جوان همراه بچهها، میپرسم: این روزها باید قانع کردن نوجوانان، سختتر شده باشد. اینطور نیست؟ حجتالاسلام «قاسم امینی» میخندد و در جوابم میگوید: «نه. اصلاً سخت نیست! شما وقتی با بچهها همراه باشید و پای حرف دلشان بنشینید، بچهها همیشه وسط میدان خواهند بود. آقا همین چند روز قبل فرمودند که بچههای امروز از نسلهای گذشته، خیلی بهترند.»
ما مرد وسط میدان لازم داریم
کنجکاوم بدانم با سئوالات و ابهامات بچهها در این روزهای غبارآلود چه کرده و حاج آقا باز هم لبخندبرلب میگوید: «دور هم مینشینیم، حرف میزنیم و بچهها سئوالات و شائبههایی که برایشان پیش آمده را میپرسند. ما هم جواب میدهیم و آنها را قانع میکنیم. طبیعی است که برای بچهها سئوال و شائبه پیش بیاید اما اشکال از ماست که متاسفانه با آنها همراهی نکردهایم. ما درواقع این نسل را رها کردیم و آنها مدام در فضای مجازی هستند. ما نیامدیم با آنها صمیمی شویم و ستوالاتشان را جواب دهیم. باور کنیم این نسل، بچههای عجیب و غریبی نیستند. کار ما ایراد داشته. از خودمان شروع میکنم؛ قشر روحانی و بسیجی که در انقلاب و جنگ با تمام وجود پا به رکاب و وسط میدان بودند، بعدش کار را رها کردند و این بچهها تنها ماندند. ما به قول شهید حاج قاسم سلیمانی، مرد وسط میدان میخواهیم. باید همگی وسط میدان باشیم و کار کنیم.»
بچهها هم که دور حاج آقا را گرفتهاند، وارد بحث میشوند. «محمدجواد فلاح صالح»، ۱۴ ساله میگوید: «من امروز اینجا آمدم چون در مقابل شهدا مسئول هستم. ما فرزندان همان شهداییم و وظیفه داریم این حکومت اسلامی که به دستمان رسیده را حفظ کنیم و به دست نسلهای بعدی برسانیم.» میپرسم: در روزهای گذشته، کنجکاو نشدی در تجمعاتی که در خیابانها بود، شرکت کنی؟ محمدجواد در جواب میگوید: «اینطور وقتها آدم باید مشورت کند. من هم هر سئوالی برایم پیش آمد، از حاج آقا و مربیانم پرسیدم و آنها راهنماییام کردند و متوجه شدم راه درست کدام است.» به شیوه خود بچهها با شیطنت به «امیرمهدی محور» ۱۶ ساله میگویم: به جای راهپیمایی ۱۳ آبان، میتوانستی بروی در تجمعات آن طرفی شرکت کنی. چرا آمدی اینجا؟ آن طرف شاید هیجانش هم بیشتر بود. آنها شعارشان آزادی و این حرفهاست... خیلی جدی در جوابم میگوید: «نه. الگوی ما رهبر ماست. ما حرفهای آنها را باور نمیکنیم. ما دهه هشتادیها و دهه نودیها، راه این انقلاب را ادامه میدهیم. امروز هم آمدهایم به آمریکا بگوییم ما هستیم و او هیچ کاری نمیتواند بکند.»
این شما و این سلبریتیهای واقعی
«نیروی انتظامی، تشکر تشکر» و «بسیجی عزیزم، تشکر تشکر»، از شعارهای پرتکرار در مراسم ۱۳ آبان امسال است. مردم میخواهند به هر شیوهای که شده، بیمهریهای حدود ۵۰ روز گذشته در حق مدافعان امنیت جامعه را جبران کنند؛ با خداقوت گفتن به نیروهای پلیس حاضر درمراسم، فریاد زدن شعارهایی در حمایت از آنها و البته گرفتن یادگاری از مدافعان امنیت! هرکجا در طول مسیر برگزاری مراسم، چشم مردم به نیروهای یگان ویژه با آن لباس و هیبت جذاب میافتد، صف گرفتن عکس یادگاری تشکیل میشود. حالا دیگر همه میدانند قهرمان و سلبریتی واقعی جامعه، همین مدافعان بیادعای امنیت هستند. در این میان، بچهها سهم ویژهای در عکس گرفتن با این قهرمانان دارند. لبخندی که بر لب نیروهای یگان ویژه در عکسها ثبت میشود، نشان میدهد خستگی این روزهای سخت با محبت مردم از تنشان بیرون رفته...
از دانشجویان و طلبههایی که زندگیشان را وقف نوجوانان کردهاند، خبر دارید؟
نمیشود از راهپیمایی ۱۳ آبان گفت و از حضور پررنگ دهه هشتادیها و نودیها یاد نکرد. دختران و پسرانی که با یک دنیا شور و نشاط در مراسم شرکت کرده بودند و به نسلهای بالاتر قوت قلب میدادند که خیالشان بابت رویشهای انقلاب راحت باشد. در این میان اما بزرگترهایی هم بودند که به عشق این بچهها به راهپیمایی آمده بودند؛ خواهران و برادران بزرگتری که زندگیشان با دغدغه پرورش اصولی این امیدهای آینده ایران اسلامی میگذرد. «نفیسه تهرانی» که امروز با گل و لبخند از دختران نوجوان برای شرکت در برنامههایشان دعوت میکند، یکی از آنهاست.
او که نماینده گروه فرهنگی «تمنا» ست، اهداف این گروه را اینطور خلاصه میکند: «ما تلاش میکنیم مهارتهای لازم را برای اینکه یک دختر نوجوان بتواند در ارتباطاتش در جامعه موثرتر باشد، به او آموزش دهیم؛ مهارتهایی مثل مدارا، حسن ظن، خوشفهمی، رفتارسازی جذاب، دلسوزی و صمیمیت و... واقعیت این است که اگر تک تک ما بتوانیم نقشمان را بهدرستی ایفا کنیم، این شرایط و این اغتشاشات شاید اصلاً پیش نیاید.» فاطمه فرقانی»، نماینده گروه «رویش» هم که در کنار ما حضور دارد، در تکمیل صحبتهای دوستش میگوید: «درواقع با این آموزشها، آگاهی و معرفت نوجوان ما آنقدر ارتقا پیدا میکند که در بزنگاهها و بحرانها، خودش میتواند تشخیص دهد با این موج همراه شود یا نه.»
خانم تهرانی در ادامه ما را بیشتر با مجموعه فرهنگی تمنا و فعالیتهایش آشنا میکند و میگوید: «ما گروهی از بچههای دانشگاهی و حوزوی هستیم که از ۵ سال قبل به صورت خودجوش دور هم جمع شدیم. دغدغه ما دو شاخه دارد؛ پرورش دختران نوجوان و پرورش مربیهای توانمندی که بتوانند با دختران نوجوان کار کنند. واقعیت این است که متاسفانه ما کم داریم مربیانی که با دنیای نوجوانان آشنا باشند، آنها را بفهمند و بتوانند به آنها نزدیک شوند. خوشبختانه دوستان ما در مجموعه تمنا دارند بهصورت جهادی در این زمینه کار میکنند. خیلی حرف است که دانشجوی نخبه ما، زندگیاش را وقف کار برای دختران نوجوان جامعه کرده است. درمجموع، ما هم برای دختران نوجوان آموزشهای متنوع ارائه میکنیم، هم به آنها ارزش میدهیم و هم مسئولیت به آنها واگذار میکنیم تا استعدادهایشان شکوفا شود.»
خانم فرقانی هم درباره برنامههای گروه «رویش» برای دختران و پسران نوجوان اینطور میگوید: «ما گروهی از مبلّغان جهادی هستیم که داوطلبانه به مدارس میرویم و با دانشآموزان صحبت میکنیم، به سئوالاتشان جواب میدهیم و سعی میکنیم گرههای ذهنی آنها را باز کنیم. خیلی اوقات، مشکلاتی که برای نوجوانان و جوانان ما در جامعه پیش میآید، به دلیل وجود همین ابهامات و گرههای ذهنی است. اینجا باید تاکید کنم که اجرای برنامههای اینچنینی برای بچهها، علاوهبر دغدغهمندی مدیریت مدارس، به علاقه و درخواست خانوادهها هم بستگی دارد.
از شرایط امر به معروف بگو، شناسنامه شهدا را هدیه بگیر
حوادث اخیر نشان داد هرکه دلسوز ایران و ایرانی است، با هرآنچه بلد است، باید وسط میدان بیاید چراکه بینی دشمنی که با تمام قوا کمر به فتنهانگیزی در جامعه ما بسته، جز با حضور همه مردم و نقشآفرینیشان به خاک مالیده نمیشود. مرد جوان سادهپوش تهرانی، این پیام را با دل و جان گرفته که حالا هرآنچه در چنته داشته را در کنار دیوار واسط میان ایستگاه مترو و ساختمان لانه جاسوسی، بساط کرده است. جلوتر میروم و دقیقتر نگاه میکنم. چند شناسنامه و کارت ملی نمادین به نام شهدای شاخص دفاع مقدس روی یک چفیه قرار گرفته. سرم را بالا میآورم و با کنجکاوی از ماجرای این بساط متفاوت میپرسم. مرد جوان دو برگه لمینت شده را نشانم میدهد و میگوید: «هرکس شرایط و مراحل امر به معروف را یاد بگیرد و بیان کند، یکی از این شناسنامهها یا کارت ملیها هدیه میگیرد.» در همین حین، دختر نوجوانی که مادرش توانسته به سئوالات مربوط به امر به معروف جواب دهد، میپرد و کارت ملی نمادین شهید حاج قاسم سلیمانی را برمیدارد و فاتحانه به طرف مادرش میرود...
جوان آمریکایی را به راهپیمایی ۱۳ آبان چه کار؟!
جمعیت به طرف محل اقامه نماز جمعه حرکت کرده و محل برگزاری مراسم راهپیمایی خلوت شده. میخواهم محوطه را ترک کنم که قلاب نگاهم روی خانم و آقای جوانی گرفتار میشود. نه فقط چادر عربی آبیرنگ خانم و لباس منقش به طرح چهره سردار حاج قاسم سلیمانی و چفیه و سربند یا زهرای آقا، بلکه مکالمه آنها به زبان انگلیسی هم، این زوج را متمایز کرده است. نزدیکتر میروم و از نام و ملیتشان میپرسم. خانم «کریمی» که بهعنوان مترجم همسرش عمل میکند، ایرانی و همسرش، «علی سلام»، آمریکایی است یا به قول خودش، متولد و بزرگشده سرزمین «شیطان بزرگ». علی که سابقه کار روزنامهنگاری داشته و حالا هم مدیریت وب سایت Basira.press.org را بر عهده دارد، از ۹ سال قبل به دین اسلام مشرف شده، داوطلبانه غرب را ترک و سرزمین جمهوری اسلامی ایران را برای زندگی انتخاب کرده است. حالا من و دختران نوجوانی که در مقابل این زوج جذاب ایستادهایم، کنجکاویم بدانیم علی سلامِ آمریکایی تازه مسلمان در راهپیمایی روز ملی استکبارستیزی ایرانیان چه میکند و چه چیزی از این مراسم و ماهیتش میداند.
علی اما خیلی جلوتر از این حرفهاست. او که خوب فهمیده انسانها برای ایستادن در مقابل دنیای استکبار باید خود را به معیار تشخیص حق از باطل مجهز کنند، قبل از هر چیز، دست میگذارد روی موضوع مهم «بصیرت» و میگوید: «به نظر من اگر دانشآموزان و دانشجویان بصیرت داشته باشند، میتوانند آینده ایران را بسازند. اگر دانشآموزان و دانشجویان بصیرت نداشته باشند، در برخورد با جامعه غرب، توسط دانشجویان غربی مغزشویی میشوند و تفکرات غلط را یاد میگیرند. بصیرت، خیلی نکته مهمی است که با داشتنش، میتوانیم به اسلام خدمت کنیم و با شیاطین مبارزه کنیم. برای مثال، شهید چمران رحمه الله علیه، با اینکه در دانشگاه غرب تحصیل کرد اما آنقدر بصیرت داشت که هیچوقت از مسیر منحرف نشد. اگر او هم مغزشویی میشد، هرگز به مقام شهادت نمیرسید. البته همه چیز غرب، بد نیست. اما اگر ما بصیرت نداشته باشیم، خیلی راحت میتوانیم فریب او را بخوریم و قوه تشخیص خوب از بد را از دست بدهیم. متاسفانه من در طول زندگیام با دانشجویان ایرانی خارج از ایران برخورد داشتهام که ظاهر فوقالعاده متدینی داشتند اما وقتی با آنها صحبت میکردم، میدیدم ۱۸۰ درجه با آن چیزی که نشان میدهند، تفاوت دارند. مثلاً آنها راجع به موضوع رباخواری کاملاً نظرشان مثبت بود و میگفتند: خب که چی؟ شاید اسمش را ربا بگذاریم اما سود گرفتن، یک مقوله جهانی است...! برای من، خیلی ناراحتکننده بود که چنین حرفی را از زبان چنین افرادی بشنوم.»
علی سلام که بخش زیادی از عمرش را در جامعه آمریکا گذرانده و از نقشههای غرب برای سلطه بر کشورها آگاه است، حسابی نسبت به آینده ایران دغدغه دارد. بنابراین خطاب به مردم و دانشجویان ایرانی میگوید: «الگوی جامعه اسلامی، باید عقیده مهدویت باشد که معتقد است امام زمان (عج) تشریف میآورند و فساد را از جهان ریشهکن خواهند کرد. بنابراین وظیفه دانشجویان و دانش آموزان مسلمان ایرانی این است که برای بسترسازی برای ظهور تلاش کنند. امام خامنهای، رهبر ما هم میفرمایند که دانشگاهها اگر مستقل باشند، میتوانند ملت ایران را قوی و دور از فساد نگه دارند. نکته دیگری که ایشان گفتهاند، درباره سند ۲۰۳۰ است که سازمان ملل طراحی کرده است. مردم ما باید هوشیار باشند که این پروژه، یک دام و تله برای ماست که اگر هوشیار نباشیم، بهراحتی فریب خواهیم خورد و با این طرح، تبدیل به سربازان و ارتش غرب خواهیم شد. بنابراین دانشجویانی که در مسیر علمآموزی قدم میگذارند، هم میتوانند ملت و کشورشان را بسازند و هم میتوانند آن را نابود کنند. و مهمترین عنصر تعیینکننده در این مسیر، همان بصیرت است. آنها اگر بصیرت داشته باشند، میتوانند در مقابل استکبار جهانی بایستند و نظام نوینی را خلق کنند که به بشریت نفع برساند و در مقابل نظام فاسد آمریکا بایستد.»
حالا علی در بخش پایانی صحبتهایش، سراغ سئوال ما میرود و میگوید: «مقولهای به نام دیپلماسی آمریکایی وجود ندارد. هیچ لبخند یا دست دادن کذایی از سمت آنها، واقعی نیست. دو حالت دارد؛ یا نوکر آنها هستی یا نیستی. سفارتهای آمریکا در کشورها - مثل همین سفارت که الان به نام لانه جاسوسی معروف است - مراکز جاسوسی هستند برای اینکه اطمینان پیدا کنند که مردم آن کشورها، نوکر آمریکا باقی میمانند. و اگر آن مردم نخواهند نوکر آمریکا باشند، او در امور کشور آنها دخالت میکند و زندگی مردم را مختل میکند. فراموش نکنید ما حتی اگر خودمان را غلام حلقه به گوش آمریکاییها کنیم و فریب خندههای دروغینشان را بخوریم هم، برای آنها کافی نیست و راضی نمیشوند. حتی اگر برده آنها باشیم هم، آنها به ما احترام نمیگذارند و مشکلاتمان حل نمیشود. آنها شاید مثلاً به لحاظ مادی چیزهای خوبی داشته باشند، اما اینها کافی نیست. اگر بخواهیم بهکلی زیر بلیت آنها باشیم، همهچیزمان را، غیرت و شرفمان را از دست خواهیم داد.»