به گزارش مشرق، هفدهمین روز از آغاز فصل سرد. پنجاهوپنجمین سالِ عبور از غروبِ دلگیرِ اسطورهای که پهلوانیاش بر قهرمانی چیره بود. مردی زادهِ رنج و زُداینده درد. پسری مولود در خانوادهای گمنام از جنوب تهران؛ هماو که روحِ سرکشِ پهلوانیاش مرزهای محبویت و شهرت دنیا را درنوردید تا بعد از گذشت بیش از نیمقرن از وفاتش، هنوز هم نامش، درخشان بر تارکِ تاریخ و یادش گرمیبخش دلها باشد.
غلامرضا تختی نه، جهانپهلوان را چه کسی است که نشناسد؟ ققنوسی برخاسته از زخمهای مکرر اما استوار. اَبر مردی از جنس اخلاق. فاتحی که ناجی معنای انسانیت شد. یلی از دیار عیاران که به قول خودش خاک خورد و با سختی به جایی رسید.
غلامرضایی که از سال ۱۳۳۰ وارد عرصه سیاست شد اما همه او را نه با فعالیتهای سیاسی و یا حتی افتخاراتش روی تشک کشتی بلکه با اعجاز دستهای بخشندهاش، با زلالی تینتش و با روشنایی قلبش در هنگامه دهشت زلزله خانمانسوز بویینزهرا به یاد میآورند. روز سیاه ۱۰ شهریور ۱۳۴۱؛ بیش از بیست هزار کشته و هزاران خانواده بیخانمان. تاریخی که بوی مرگ میداد اما تختی زندگی را در آن جاری کرد. درست همان لحظه که بلندگو به دست گرفت و از راهآهن تا چهارراه ولیعصر (عج) پیاده رفت تا زنان به اعتبار او گوشواره و گردنبند از تن برهانند و مردان پول و سکه و انگشتر هدیه کنند تا موج بزرگی از نیکی در شهر ساری شود.
جوانمردی که در تمام ابعاد انسانیت یک نمونه کامل بود. او در دایره رقابت پهلوان بود و بَعد قهرمان. مردی که به راستی یک منظومه ناتمام بود؛ اسطورهای که هیچ قصیده و نه حتی غزلی نتوانست سپاسش باشد. اما روزی که در ابن بابویه آرام گرفت، جان شعر و سخن به غایت سوخت.
دیسیپلین غلامرضا به قدری تاثیرگذار بود که نه تنها او را یکهتاز عرصه ورزش، قهرمانی و پهلوانی کرد بلکه دنیای هنرمندان و نویسندگانی زیادی را تسخیر کرد. مرگ رازآلودش در هتل آتلانتیکی که آوای هیجی کلماتش تداعیکننده هجرت غبارآلود تایتانیک به قعر آبهای یخزده اطلس شمالی است، سالهاست تاب نوشتن را از قلم نویسندگان و خبرنگاران گرفته است.
هفدهم دیماه ۱۳۴۶ اما پایانی بر یک آغاز بود؛ جاودانه شدن ناجی سربلندی انسانیت در قلب تاریخ.