به گزارش مشرق، همه جا پیچیده که ساخت سریال حضرت موسی ۱۰ هزار میلیارد تومان برآورد هزینه دارد و برای همین فعلا پروژه روی زمین مانده است. کشور درگیر هزار و یک بحران ریز و درشت اقتصادی است و مردم روی چنین اخباری حساس هستند. نشردهندگان چنین دروغی، به این دلیل ریسک انتشارش را میپذیرند که حس میکنند میشود از شرایط تحریکپذیر جامعه در حال حاضر سوءاستفاده کرد. وقتی فشار اقتصادی بالا برود، قالب ذهنی مردم به سمت اولویتبندی هزینهها خواهد رفت و این فرصتی برای سودجویان جنگ روانی فراهم میکند تا با عدد و رقمهای تحریکآمیز بازی کنند. مردم بدون مسکن، بدون خدمات بهداشتی و بدون دارو، بدون تأمین تغذیه مناسب و بدون فراهم کردن امکانات تحصیلی فرزندانشان نمیتوانند زندگی عادی را ادامه بدهند اما فکر میکنند ممکن است بدون سریال و فیلم بتوانند.
برای همین است که پیچیدن چنین اخباری در فضای جامعه به سرعت بدیهیترین اولویتبندیها را در ذهن مردم ردیف میکند. وقتی در بحرانهای اقتصادی اخیر بیشترین صدمه را بین تمام صنوف، صنف پوشاک متحمل میشود، یعنی درآمد افراد به سمت اجاره مسکن و بهداشت و خورد و خوراک و تحصیل فرزندان و سایر هزینههای حیاتی رفته و چیزی برای آنچه بدون آن هم میتوان لااقل فعلا به حیات ادامه داد باقی نمانده است. اما این خبر درباره هزینههای سریال موسی دروغ است. درحالحاضر ایران یکی از کمهزینهترین کشورهای دنیا به لحاظ تولید فیلم و سریال است. اینکه ما از قیمت تمامشده بسیار پایین فیلم و سریال در داخل کشورمان استفاده نمیکنیم تا با حضور در بازارهای جهانی سود خالص قابل توجهی به دست بیاوریم، مساله مهمی است که در جای دیگر میشود بحث آن را طرح کرد اما در اینجا موضوع، «اصل وجودی فیلم و سریال» در ایران است که شرایط سخت اقتصادی آن را زیر سوال برده و عدهای سودجو با تولید چنین خبری و عدهای سودجوی دیگر با انتشار و ضریب دادن به آن خبر، خطر نابودیاش را جدیتر کردهاند.
بحث در سه سطح قابل طرح و بررسی است. چرا چنین خبری تولید میشود یا به عبارتی از پیچیدن این شایعه که سریال موسی ۱۰ هزار میلیارد تومان هزینه دارد، چه کسی سود میبرد. سطح دوم این است که وقتی این خبر دروغ تولید شد، چه کسانی از انتشار و تاکید روی آن سود میبرند و سطح سوم بحث این است که اساسا جایگاه اقتصادی فیلم و سریال در ساختار اجتماعی ایران کجاست و چه شکلی دارد؟
چرا سینما را نابود میکنید؟
چند سال پیش سینمای ایران یکصدا شده بود که آثارش در بخش خصوصی تولید میشوند. گاهی زمزمهای از گوشهای میپیچید که ما اینجا سینمای مستقل نداریم اما حملهها به سوی او روانه میشد. سینمای کاملا خصوصی دروغ محض بود. همه به بیتالمال وصل بودند اما نه از مسیرهای شفاف. اتفاقا جاهایی که تاکید بیشتری روی خصوصی بودن هزینههای سرسامآور میشد پولها داشت از بیتالمال بهسمت سینما میآمد اما برای پولشویی. اقتصاد سینما در آن دوره جزئی از یک اقتصاد سیاسی نئولیبرال بود که فیلمسازی ایدئولوژیک و ارگانی را دشمن خودش میدانست و چون میخواست به تولیدات فلان نهاد حاکمیتی حمله کند، نمیگفت پول من مثلا از بانک آینده آمده، از فلان صندوق بازنشستگان آمده، از فلان سوداگر رمزارز یا سلطان قمار تأمین شده، میگفت از بخش خصوصی آمده است و سعی کردیم بیمنطق بودن این حرف را ثابت کنیم.
اگر یک فیلم تولید بخش خصوصی باشد باید به لحاظ تجاری سودآور هم باشد. دوره افتادیم که کف و سقف هزینه تولید فیلم در سینمای ایران را در بیاوریم و از آنجا که هر فیلم باید سه برابر هزینهاش بفروشد تا صرفا هزینه ساختش را در بیاورد، معلوم کنیم که چند درصد فیلمها به سود رسیدهاند. کف هزینهها در آن زمان (سال ۹۷) بدون حضور ستارهها در یک فیلم، دو میلیارد تومان بود و سقف آن تا ۱۴ میلیارد تومان رسیده بود. وقتی کف هزینه دو میلیارد باشد، یعنی هر فیلمی زیر ۶ میلیارد بفروشد ضرر کرده حال آنکه فیلمهای پرستاره ماهم لزوما ۶ میلیارد تومان نمیفروختند و همچنان مدعی بودند متعلق به بخش خصوصی هستند.
یک بخش خصوصی فداکار که چندین و چند سال در حال ضرر دادن بود و ول نمیکرد برود. پیرو انتشار این گزارش و حتی هنگام تهیه آن، عدهای از تهیهکنندهها به ما حمله شدیدی کردند و تماسهای شخصی زیادی برقرار شد که واقعا رنجدهنده بود. در حقیقت میگفتند چرا حساب و کتاب کردید و باعث شدید که دروغ ما لو برود. حالا نکته جالب توجهی اینجاست که در همان زمان یک تهیهکننده اصطلاحا ارگانی با ما تماس گرفت و برعکس این حرفها را زد و میگفت چرا سقف قیمت را پایین گفتهاید. او میخواست برآورد هزینهها بالا باشد تا بتواند پول بیشتری از نهاد مربوطه بگیرد. همه این مقدمه نسبتا طولانی برای این آمد که یکانگیزه پنهان احتمالی از تولید چنین شایعاتی مشخص شود. این یک خصوصیت بد است که بین بعضی از مسئولان تامین بودجه وجود دارد.
آنها دلشان میخواهد برآورد هزینهها تا بینهایت پیش برود و فکر نمیکنند تبعات تولید چنین شایعاتی برای اصل وجود صنعت فیلم و سریال ایران چه خواهد بود. در مورد موسی البته تهیهکنندهاش چنین حرفی نزند و خبر جعلی ۱۰هزار میلیارد بودجه موسی را تکذیب کرد اما بالاخره یکی قبل از او پیدا شد که چنین کند.
معلوم نیست منبع تخمین هزینه سریال موسی، کجا بوده است. یا آنها مطلقا از خودشان این حرف را زدهاند که به شکل حیرتانگیزی اصول حرفهای رسانه زیر سوال رفته یا یک حرف درگوشی را گرفتهاند و ضریب دادهاند. اگر فرض دوم درست باشد، باید از کسی که چنین زمزمهای را در گوش یک خبرنگار خوانده تا به اسم تخمین خودش منتشر کند گفت اینقدر خودخواه نباشید. اینکه شما پول خودت را بگیری و بروی و در عوض سینما و سریالسازی ایران به خاطر فشار افکار عمومی نابود شود، جوانمردانه نیست.
این تکنیک بگو و جا بنداز را مهار کنید
سطح دوم بحث جایی است که میبینیم این خبر دروغ بلافاصله همه جا پیچید و دربارهاش یادداشتهای سوزناک مینویسند، تحلیلهای سیاه میکنند، هشدار درباره بیچاره شدن ملت میدهند و... نکته اینجاست که آنها میدانند خبر دروغ است ولی باز هم منتشرش میکنند و وقتی تهیهکننده سریال موسی تکذیبش کرد از کنار این خبر دوم سوتزنان عبور میکنند و به رویشان نمیآورند. این دغدغهمندی نیست بلکه یک غوغاسازی عمدی و انتقامجویانه است که این هم میتواند به نوبه خودش اصل وجودی فیلم و سریال در ایران را زیر سوال ببرد. این سطح از ماکیاولیسم در لحن و رفتار معترضان به وضع موجود، واقعا مشروعیت طرح بحث را از آنها گرفته است. نقبی کوچک به یک تحلیل پیشگفته بزنیم که مبتنیبر روانشناسی اجتماعی بود و آنگاه به بخش روشنتر بحث برگردیم.
یک کاربر عادی در توییتر چند ماه قبل از مرگ مهسا امینی یک عکس فتوشاپ شده از نشست رئیسجمهور در شوراهای اداری قزوین منتشر کرد که واژه اداری در آن به شکل بیادبانهای دستکاری شده بود. با اینکه او یک آدم عادی بود و دنبالکنندههای زیادی نداشت، توییتی که کرد دهها هزار بار دیده شد. سیل افرادی که عکس اصلی را زیر این توییت بارگذاری کردند روانه شد و همه گفتند که این تصویر شما فتوشاپ است. منتشرکننده توییت به هیچکدام از این تعریضها محل نگذاشت ولی به جای آن در کامنتها با چند نفر از دوستانش ایموجیهای خنده رد و بدل کردند که بله میدانیم جعلی است ولی خوب است، بگذار بسوزند، بگذار حالشان گرفته شود... بدون مبالغه این وضعیت زنگ خطری بود و این توییت میتوانست تنها نمونهای باشد از موارد متعدد دیگری که به همین شکل میشد در آن ایام سراغ گرفت.
با جماعتی طرف بودیم که میدانست یک خبر دروغ است ولی به ماکیاولیستیترین شکل ممکن میگفت که عیب ندارد، زدن و کوبیدن طرف مقابل اصل است، مهمتر است... بعد از فوت مهسا امینی که کشور سهماه دستخوش آشوب و اعتراض شد، همین زنگ خطری که شنیده نشده بود، به صورت بوقهایی درآمد که نمیگذاشت هیچ صدای معقولی شنیده شود. دیگر هیچ افشاگری مستدل و با منطقی علیه آن همه دروغ کارگر نبود چون آنها که چنین شایعاتی را منتشر میکردند، چه در رسانههای رسمی و چه صفحات شخصی، دنبال راست و دروغ خبر نبودند. میدانستند دروغ است ولی میگفتند عوضش خوب ضربه میزند، خوب میکوبد... حالا که اتفاقات اصطلاحا پسامهسا به شکل میدانی آن فروکش کرده، همچنان درگیر همین وضع هستیم. این تکنیک ناجوانمردانه «بگو و جا بنداز» در کار رسانهای، فقط با ابزار کنترل مهار میشود.
اگرچه کنترلی نمیتوان روی رسانههای خارجی داشت اما ملزم کردن داخلیها به انتشار اخبار صحیح و مسئولیتپذیر کردنشان در هیچ جای جهان عملی منافی با آزادی بیان نیست. الکی نیست که دروغی را چو بیندازید و وقتی اثر تخریبیاش را گذاشت، نهایتا یکی-دو رسانه اصلی که منبع خبر بودهاند، تکذیبیهای مختصر بزنند و همه فقط همان خبر جعلی یادشان مانده باشد. اگر این بدجنسیهای داخلی نباشد، رسانههای آنسوی آب هم خوراک مناسبی پیدا نمیکنند.
صنعت فیلم و سریال ایران را میخواهید یا نه
سطح سوم بحث اینجاست؛ موسی را بسازیم یا نه؟ سلمان فارسی را بسازیم یا نه؟ فیلمهایی مثل بازمانده و سریالهایی مثل مختارنامه باید ساخته شود یا نه؟ اینها به وضوح در بخش خصوصی قابل تولید نیستند ولی چنین حکمی فقط برای پروژههای عظیم صادق نیست. اساسا بحث اینجاست که ما با دو نکته متناقض طرف هستیم و باید آنها را جمع ببندیم و به سنتز برسیم.
۱-چرخه صنعتی فیلم و سریال در ایران نمیتواند کاملا خودگردان شود. حتی اگر آواتار و تایتانیک و ترمیناتور هم در ایران ساخته شده بودند، هیچکدام نمیتوانست به سود مالی برسد؛ چون چرخه صنعتی توزیع و اکران ما، بافت جمعیتی ایران و هزار مساله دیگر مانع است. اما این همه ماجرا نیست. به نکته دوم توجه کنیم. ۲-مردم ایران فیلم و سریال ایرانی دوست دارند. اینکه تولید فیلم و سریال در بخش خصوصی ایران صرفه اقتصادی ندارد، نباید آنها را از چنین خواستهای محروم کند.
با توجه به این دو نکته میشود نتیجه گرفت دولت و حاکمیت میتوانند ورود کنند و محصولاتی تولید شوند که مردم را به خواستهشان برسانند. اما باید سازوکارهایی برای پاسخگو کردن این نهادها درباره کیفیت آثار وجود داشته باشد و به علاوه، هنرمندان هم تا حد ممکن دستی باز در خلاقیت و انتخاب موضوعات داشته باشند. سینمای ایران از سال ۵۱ به بعد رو به ورشکستی گذاشت و در سال ۵۶ کاملا نابود شد. از آن دوره که بیشتر نمیتوانیم خصوصی باشیم.
در دولت رفسنجانی و هنگام تصدی وزارت ارشاد توسط علی لاریجانی هم سوبسیدهای سینما را به یکباره حذف کردند و بلافاصله فاجعه درست شد. اگر تامین هزینههای فیلم با تخصیص ارز دولتی به مواد خام آن، تا آن روز هزینه یک فیلم را ۱۵ میلیون تومان قرار داده بود، این رقم ناگهان به ۳۵ میلیون تومان رسید. ن
اگهان تولید خوابید و در تابستان سال ۷۲ عملا هیچ تهیهکنندهای برای ساخت فیلم اقدام نکرده بود. لاریجانی که دید حتی در فجر آن سال هم به تعداد کافی فیلم نخواهد داشت، دوره افتاد که از نهادهای مختلف حکومتی پول جمع کند و به چرخه تولید سینما بریزد. به قول معروف «آزموده را آزمودن خطاست» هرکس از راه میرسد میخواهد یک بار دیگر چیزی را امتحان کند که قبلا امتحان شده و نتایج قطعی داده است.