مطلب زیر که در چند بخش ارائه خواهد شد، تلاش دارد زوایای مخفی و پنهان این روابط را که تاکنون به آن پرداخته نشده مورد بررسی قرار دهد.
فیصل بن عبد العزیز |
اولین دیدار
میتوان گفت، زمان و تاریخ اولین دیدار سعودی – صهیونیستی به سال 1939 میلادی باز می گردد که در لندن و در کنفرانسی درباره قضیه فلسطین رخ داد و در آن شاهزاده "فیصل بن عبد العزیز"، وزیر خارجه سعودی حضور یافته بود.
این نشست اگرچه درباره قضیه فلسطین برگزار شده بود، اما شاهزاده فیصل بارها با هیئت صهیونیستی شرکت کننده در کنفرانس به صورت شخصی و خصوصی دیدار کرد.
همراهی آل سعود با آمریکا و رژیم صهیونیستی
برقراری رابطه با آمریکا و یهودیان و تحکیم و گسترش آن از جمله نکات مورد توجه "ملک عبد العزیز بن سعود"، بنیانگذار عربستان سعودی بود و به مرور زمان هنگامی که قضیه فلسطینی از اهمیت و توجه بیشتری برخوردار شد، آمریکایی ها موفق شدند تا عبدالعزیز را راضی کنند، به صورت زبانی و صوری هم که شده خود را با قضیه فلسطینی همراه نشان دهد و بیانیه ای به اصطلاح شدید اللحن علیه یهود صادر کند، بی آنکه این بیانیه جنبه یا بعد عملی و اقدامی دربرداشته باشد و موجب شود، مسئولیتی متوجه عربستان سعودی شود.
این موضوع در جنگ 1948 آشکار شد، به گونه ای که عربستان سعودی در برابر آوارگی و بیچارگی فلسطینی ها و تشکیل رژیم منحوس صهیونیستی هیچ اقدامی انجام نداد و این موضع به یکی از مواضع ثابت سیاست خارجی عربستان سعودی در برابر قضیه فلسطین تبدیل شد.
جمال عبد الناصر |
عبدالناصر و نزاع خانوادگی
هنگامی که "سعود بن عبد العزیز" پس از مرگ "عبد العزیز"، بنیانگذار عربستان سعودی قدرت را به دست گرفت و سیاست کج دار و مریز را با نظام مصر پس از انقلاب ژوئیه 1952 میلادی در پیش گرفت و به موجب آن گاهی به مصر نزدیک و زمانی دیگر از آن دور شد، رژیم صهیونیستی به تکاپو افتاد تا در رژیم سعودی نفوذ کند، به این ترتیب هئیتی صهیونیستی را در قالب یکی از هیئت های شرکت نفتی "آرامکو" به کشور عربستان سعودی اعزام کرد تا این هیئت خیلی زود پس از ورود به عربستان درون "ملک فیصل" که در آن زمان ولی عهد سعودی به شمار می آمد، نفوذ و او را علیه جمال عبد الناصر که در آن زمان قدرت را در مصر به دست داشت تحریک کنند.
اما چون ملک فیصل شیفته شخصیت ناصر شده بود، موفق به این امر نشدند و همین موجب شد تا آنها روی به پادشاه تازه به قدرت رسیده سعودی یعنی "ملک سعود" کنند که ناصر را دشمن خود یافته بود و می دانست فیصل به این جهت به ناصر نزدیک شده تا علیه وی توطئه کند و او را به کمک عبدالناصر از قدرت کنار بزند.
سردی روابط قاهره - ریاض
در سال 1958 میلادی هنگامی که کشور متحد عربی سوریه – مصر با تلاش عبد الناصر شکل گرفت، روابط عربستان سعودی – مصر نیز به شدت به سردی گرایید و پادشاه عربستان قانع شد که عبد الناصر پس از جنگ سوئز و تشکیل کشور متحد عربی بین مصر و سوریه و فروپاشی پیمان بغداد به تسلط و حاکمیت بر سراسر جهان عرب چشم دوخته و درصدد به دست گرفتن رهبری جهان عرب است.
در این میان رژیم صهیونیستی که از روابط عربستان سعودی و سوریه آگاه بود، موفق شد، ملک سعود را قانع کند که به خاطر منافع خاندان سعودی به این اتحاد حمله و بر آن غلبه کند.
به همین منظور و به سرعت کمیته سری و محرمانه ای متشکل از کارمندانی تشکیل شد که در شرکت نفتی آرامکو در عربستان سعودی مشغول به کار بودند. ریاست این کمیته را در ابتدا یک افسر صهیونیستی تشکیل می داد که دارای گذرنامه آمریکایی بود و در بخش روابط عمومی این شرکت نفتی مشغول به کار بود. از دیگر افرادی که در کمیته عضویت یافتند، یک سعودی سوری الاصل بود. این کمیته در تلاش های خود برای ضربه زدن به وحدت مصر و سوریه به این نتیجه رسید که تنها شاه کلید ضربه زدن به این اتحاد شخصی به نام "عبد الحمید السراج" است که در آن زمان ریاست دستگاه اطلاعات سوریه را برعهده داشت و بسیار مورد اعتماد جمال عبد الناصر اعتماد بود.
عبد الحمید سراج |
ناکامی علیه عبد الناصر در اولین گام
به همین دلیل این کمیته با پول و اموال به عبد الحمید السراج نزدیک شد و توطئه خود را برای وی ارائه کرد که مهمترین بخش آن ترور جمال عبد الناصر بود. اما السراج با این کمیته سعودی – صهیونیستی همراهی نکرد و طرح آنها را به رسانه ها اطلاع داد.
در این زمان فیصل از فرصت برای گرفتن انتقام از برادر خود سعود استفاده کرد، به همین منظور راهی قاهره شد و در آنجا با جمال عبدالناصر شخصا دیدار کرد تا به وی درباره صحت این توطئه اطمینان دهد و تاکید کند که این سخنان تنها تبلیغات و دروغ های رسانه ای نیست، بلکه عین حقیقت است و برای اثبات مدعای خود مدارک و مستندات لازم را به رئیس جمهوری مصر ارائه داد تا عبدالناصر را علیه بردارش تحریک و او را وادار به کناره گیری از قدرت کند.
فیصل وارد عمل میشود
رژیم صهیونیستی که اوضاع را اینگونه ملاحظه کرد، آرام ننشست و وارد عمل شد. این دوره مصادف بود با تلاش عبدالناصر برای ملی کردن کانال سوئز و صهیونیست ها این موضوع را فرصتی یافتند تا در فیصل نفوذ کنند که اندک اندک موضع و دیدگاهش در قبال عبد الناصر تغییر می کرد و در مواردی عملا و آشکارا دشمنی خود با رئیس جمهوری مصر را نشان می داد.
این تغییر موضع فیصل در برابر عبدالناصر به راحتی صورت نگرفته بود، به ویژه آنکه وی در بین اعراب به حکمت و تعقل در اتخاذ تصمیماتش معروف بود. اما چه چیز موجب تغییر عقیده فیصل و از دست دادن متحد منطقه ای قدرتمندی چون عبدالناصر در مصر شد؟
کمال ادهم در حال دست دادن با انور سادات، رئیس جمهور معدوم مصر |
گردان ویکتوریا
در دانشکده "ویکتوریا" در اسکندریه در اوایل دهه پنجاه قرن بیستم که در واقع مرکز و کانون مزدورگیری و تحصیل مزدوران انگلیسی به شمار می آمد، سه دانشجو در یک کلاس با یکدیگر در حال تحصیل بودند: یک شخصیت عربی که بعدها در یک کشور عربی به تخت سلطنت رسید – واجازه دهید در اینجا فعلا نامی از وی برده نشود - و "کمال ادهم"، داماد ملک فیصل که بعدها به سمت ریاست سازمان اطلاعات و امنیت عربستان سعودی رسید و "عدنان خاشقجی" که بعدها به یکی از مهمترین تاجرها و بازرگانان سلاح در جهان تبدیل شد و دارای روابطی بسیار عمیق و گسترده با سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا و رژیم صهیونیستی بود و سازمان اطلاعات آمریکا موفق شد، این سه نفر را به خدمت خود بگیرد.
هنگامی که شخصیت سیاسی جمال عبدالناصر در جهان عرب پس از موفقیتش در ملی کردن کانال سوئز و شکست نظریه "پر کردن شکاف آمریکایی" که بعدها به طرح "آیزنهاور" معروف شد، شکل گرفت، آمریکایی ها دریافتند که شرط بندی آنها بر سر عبدالناصر با شکست مواجه شده و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و رژیم صهیونیستی می بایست با بزرگ کردن عبدالناصر و تحریک حس حسادت رهبران دیگر کشورهای عربی رابطه وی با حاکمان جهان عرب را تخریب کنند، این درحالی است که آنها به خوبی از جایگاه مردمی ناصر در بین ملل جهان عربی مطلع بودند و می دانستند، این محبوبیت چه خطری می توانست برای آنها به دنبال داشته باشد.
این زمان فرصت بسیار مناسبی برای گروه ویکتوریا بود تا به مسئولیت ها و وظایفی که برعهده آن گذاشته شده بود، خود عمل کند، به همین منظور فرد اول گروه یا همان شخص پادشاه اقدام به ارسال گزارش هایی برای عربستان سعودی بر علیه جمال عبد الناصر کرد و در آن نسبت به چشم داشت های منطقه ای رئیس جمهوری وقت مصر هشدار داد.
پس از آن کمال ادهم این ماموریت را ادامه داد و ذهن فیصل را با اطلاعات نادرستی پر کرد که در واقع آمریکایی ها در اختیار او قرار داده بود و او توانسته بود، آنها را به طور مستقیم از آمریکایی ها و یا غیر مستقیم توسط خاشقجی به دست آورد و هنگامی که این گروه موفق شد، ماموریت خود را به انجام برساند، برای اولین بار آرامکو وارد عمل شد و در این راستا گزارش مشروحی برای ملک سعود ارسال کرد و بر آن نام "تحرکات عبد الناصر" را گذاشت که در واقع توطئه ای بود که به اتحاد مصر – سوریه در سال 1961 میلادی پایان داد.
براساس منابع اطلاعاتی صهیونیستی، عربستان سعودی در این دوره تمام توجه خود را بر حمله به جمال عبد الناصر و ایده وی در وحدت عربی متمرکز کرده بود و کنفرانس "شتورا" در لبنان سرآغاز این حمله و هجوم به شمار میآمد.
در همان زمان مطبوعات لبنان که عربستان سعودی به اندازه کافی در آنها نفوذ کرده بود، حملات تبلیغاتی بیسابقه خویش علیه جمال عبد الناصر را آغاز کردند. همچنین در این اثنا بود که اولین گروه کاری صهیونیستی – سعودی مشترک تشکیل شد. این گروه نشست ها و هماهنگی های کاری لازم خود را در یکی از آپارتمان های واقع در بیروت، پایتخت لبنان برگزار می کرد و در آن به بررسی آخرین اوضاع حاکم بر عرصه عربی می پرداخت و آن را براساس طرح ها و برنامه های خود توجیه و هدایت می کرد.
عدنان خاشقجی |
وظایف محوله به این گروه را میتوان در موارد زیر ملاحظه کرد:
- تدوین نظریهای سیاسی به ظاهر اسلامی، اما در باطن سازگار با مقاصد و اهداف غربی برای خنثی کردن هرگونه آثار جانبی و تاثیرات جنبش ملی عربی علیه غرب.
- بزرگ کردن بیش از پیش جمال عبد الناصر در جهان عرب.
- انتشار و تحکیم ایده ائتلاف و اتحاد عربی – غربی به رهبری آمریکا و دادن وجه مطلوب و خوشایند به آن.
در این ارتباط این گروه برای اثبات ادعای خویش به تجارب ناکام گذشته جهان عربی مانند پیمان بغداد و اتحادها و ائتلاف های اسلامی و طرح آیزنهاور استناد جست و طرحی را تدارک دید تا اهداف فوق الذکر را هر قدر هم به خاطر شرایط پیچیده و سخت اجتماعی حاکم بر جهان عرب مشکل باشد، به اجرا بگذارد.
انقلاب 1963 یمن |
انقلاب یمن
یک باره و پیش از اینکه این گروه درباره هر طرح و برنامه ای به توافق برسد، انقلاب یمن در 26 سپتامبر 1963 میلادی حادث می شود تا اوضاع را به طور کامل به زیان گروه ویکتوریا به عقب بازگرداند و هنگامی که مصر به حمایت از انقلاب یمن برخاست، خاندان سعودی حاکم بر عربستان بیش از پیش بر موجودیت خود در عربستان احساس خطر کرد، چون اعتقاد داشت انقلاب یمن و حمایت مصر از آن به معنای ایجاد نزاع در عربستان و تحریک معارضان سعودی است که تاکنون در خفا علیه آل سعود فعالیت می کردند و هم اکنون این فعالیت ها زمینه ظهور و علنی شدن را مییافتند.
در بطن این بیم و هراس های سیاسی سعودی از انقلاب یمن و افزایش شدت نزاع برسر قدرت بین سعود و فیصل، گروه ویکتوریا متشکل از پادشاه مذکور و کمال ادهم و عدنان خاشقجی فعالیت های قابل توجهی را با هدایت و توجیه سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا – سیا- آغاز کرد.
فعالیت های گروه ویکتوریا در این دوره به طور مستیقم زیر نظر "رابرت کرامر"، رئیس وقت شورای امنیت ملی آمریکا انجام می شد که دارای روابطی گسترده و عمیق با رژیم صهیونیستی و شرکت نفتی آرامکو بود.
این گروه در این دوره در فعالیت های خود با مشکلات بسیاری زیادی مواجه شد، چون "جان اف کندی"، رئیس جمهوری وقت آمریکا دارای روابطی حسنه با جمال عبدالناصر بود، به گونهای که هر دو به انقلاب یمن ایمان داشتند و هنگامی که سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا به اطلاع کندی رساند که آل سعود به شدت از انقلاب یمن بر تاج و تخت خود نگران است، کندی در پاسخ گفت که نگرانی سعودی ها بی مورد است و به خاندان سعودی توصیه کرد، به جای اینکه به دشمنی ها و خصومت های توجیه نشده و بی اتباط با آنها بپردازند، بهتر است، توجه خود را صرف توسعه و آبادانی کشور خود کنند.
جان اف کندی |
اینگونه بود که فیصل به دام افتاد
اگرچه نظر کندی در قبال یمن آنگونه بود که در سطور بالا ذکر آن رفت و رئیس جمهوری وقت آمریکا رابطه خوبی با جمال عبدالناصر داشت، با این حال نامههای کرامر به کندی ادامه یافت و رئیس وقت شورای امنیت ملی آمریکا در نامههایش بر نقاط ضعف رئیس جمهوری آمریکا به طور مستمر تاکید داشت، مواردی که در ضرورت حمایت از امنیت رژیم صهیونیستی و پرهیز از خصومت و دشمنی با سامیان نمود پیدا می کرد و از کندی خواست که به شاهزاده فیصل اطلاع دهد که در نشست اکتبر سال 1962 بر موارد زیر تاکید کند:
- کمک آمریکا به مصر با هدف محدود کردن جمال عبدالناصر و در آغوش گرفتن وی و نه واداشتن او به پناه بردن به اتحاد شوروی صورت میگیرد.
- عربستان سعودی میبایست سیاست تبعیض علیه یهودیان آمریکایی شاغل در عربستان را دنبال نکند و در صورتی که سعودیها به این وعده احترام نگذارند که پادشاه عربستان سعودی قول آن را به آمریکایی ها داده است، این موضوع بر روابط دوستانه دو کشور تاثیر منفی خواهد گذاشت، چون اسرائیل به این جهت شکل گرفت تا به بقای خود در منطقه ادامه دهد.
کرامر فصیل را از محتوای نامه با خبر ساخت تا به این وسیله عربستان را از اجرای هرگونه طرح و برنامه ای در تعامل مستقیم سعودی ها با رژیم صهیونیستی جهت مقابله با عبدالناصر باز دارد. چند روز بعد فیصل راهی لندن میشود تا در آنجا به بررسی اوضاع جاری در شبه جزیره العرب و مقابله با انقلاب یمن و احتمال دخالت مصر در یمن بپردازد که همگی خطری علیه حاکمیت آل سعود در عربستان و ادامه موجودیت انگلیسی ها در جنوب یمن به شمار می آمد و حتی ممکن بود، تمام منطقه خلیج فارس را تهدید کند که در قطع نفت این منطقه به غرب نمود پیدا می کرد.
در این بین هر اندازه کندی تمایلی به پاسخگویی مثبت به فشارهای سعودی درباره یمن از خود نشان نمی داد، انگلیسی ها به همان اندازه خود را برای حضور و اقدام در یمن آماده و مهیا نشان می دادند، چون آنها خطر این انقلاب را به خوبی در عدن، آخرین پناهگاه امپراتوری انگلیس در جهان عربی دریافته بودند که عبد الناصر تلاش داشت آن را از بین ببرد.
استراتژی رژیم صهیونیستی در این دوره بر این متمرکز شده بود که برای اولین بار از طریق مجلس سنای انگلیس با فیصل رابطه برقرار کند و در این بین یکی از نمایندگان این مجلس به نام "جولیان ایمری" را در نظر گرفت که دارای گرایشات محافظهکارانه صهیونیستی بود و در این میان "دنکان ساندز"، یکی از وزرای وقت کابینه انگلیس که به شدت به عبدالناصر خصومت می وزرید، به آنها کمک های لازم در این راه را ارائه می داد.
به همین منظور نشستی با حضور "سر داگلاس وایت"، رئیس وقت سازمان اطلاعات و جاسوسی انگلیس معروف به MI6 برگزار شد و طی آن فیصل به ایمری معرفی شد.
ایمری در کتاب خود تحت عنوان "نزاع برسر یمن" در این ارتباط می نویسد که در این نشست به فیصل یاد آوری و تاکید شد که موفقیت عبد الناصر در یافتن جای پایی در جهان عرب به طور عام و شبه جزیره العرب به طور خاص نمی تواند، موضوع خوشایندی باشد و به همین دلیل به نظر می رسد، باید تمام طرف های دارای منافع در این منطقه با اقدامات عبد الناصر مقابله کنند.
بنابر نوشته ایمر، در این نشست به فیصل تاکید شد که هرگونه مقابله نظامی با ناصر بی تردید با شکست مواجه خواهد شد و تنها راه حل برجای مانده درگیر ساختن یمن به جنگ داخلی است که رژیم صهیونیستی در آن نقش اساسی و مستقیم را ایفا می کرد و این صرف نظر از تصمیم در تشکیل ائتلاف و اتحاد قوی و مستحکم بین رژیم سعودی و اردن و پایان دادن به وضعیت بحرانی حاکم بین دو کشور بود. در همین چارچوب انگلیس به طور رسمی تلاش کرد، موضع آمریکا در قبال عبدالناصر و انقلاب یمن را نیز تغییر دهد.