به گزارش مشرق، از زمینهای خاکی اختیاریه تا صندلی استانداری به اندازه یک کهکشان راه شیری فاصله است. فاصلهای که امیر عابدینی بهسرعت برق و باد آن را پیمود تا یک چهره ویژه در ورزش و البته سیاست ایران باشد.
او که روزگاری در تیم کیان و سپس پرسپولیس با امثال حسن روشن و علی پروین همپیاله بود و رفاقت داشت، در دوران مدیریت با غولهایی نشست و برخاست میکرد که پس از گذشت سه دهه وقتی نام آنها را بر زبان میآوریم پشتمان میلرزد! مردی که در فوتبال و حتی سیاست کمتر کسی هماورد او بود و حریفش میشد. یک مدیر تکنوکرات و کارکشته که بازی را بلد بود و همین بلدبودن او را آرامآرام از صحنه مدیریت حذف کرد چرا که به قول خودش اینجا مدیران با علم انتخاب نمیشوند.
امیر عابدینی نزدیک به ۳ دهه در نوک قله فوتبال ایران حضور داشت و مطرح بود و به قول خودش فوتبال را روی انگشتش میچرخاند. مصاحبه مفصل چند ساعته با او سرشار از ناگفتههاست؛ از روزهای دور در زمینهای خاکی و قهقهههای مستانه با علی پروین و حسن روشن تا روزهای مدیریت در فدراسیون فوتبال و پرسپولیس. ناگفتههایی از خودش، علی پروین، غفوریفرد، شماره ۸ یاغی، علی دایی، کریم باقری، احمدرضا عابدزاده و حتی فرهاد مجیدی و کیروش. خواندن این مصاحبه مرور روزهای بربادرفته فوتبال ایران است؛ روزهایی که عابدینی مدیرش بود و ستارههایی با شمارههای ۱، ۶، ۷، ۸ و ۱۰ در فوتبال ایران، آسیا و البته اروپا طنازی میکردند؛ روزهای تماشایی که مرورش تنها حسرت، افسوس و غبن را برای ما به همراه دارد. این مصاحبه را بخوانید و البته حسرت بخورید.
خیلی وقت بود که خبری از شما نداشتیم. مدتی هم خارج از ایران بودید ولی کلاً چرا کمتر در فوتبال حضور دارید؟
واقعیت این است که من وقتی کنار نیروهای جوان در هر بخشی هستم، دقایق خوبی را میگذرانم و این برایم لذتبخش است. آرزوی من این است که دغدغههای جوانان ما تمام شود، مشکلاتشان حل شود و نگرانیهایشان از بین برود. ما به آنها قول دادیم و نتوانستیم انجام بدهیم. این آدم را اذیت میکند. اگر من تنها کاری که میتوانم کنم این است که بیایم و ساعتی را با بچههای جوان گپ بزنم، چرا نیایم؟ حالا ممکن است مخاطب شما از هر قشری مثل کارشناس باشد و نظر بدهد ولی من عاشق جوانان هستم و برای آنها حرف میزنم. خودم پیر هستم و نمیگویم دلم شکسته ولی غصه زیاد خوردهام. برای نسل موجود خیلی غصه میخورم. این نسل خیلی اذیت شد و آزار دید. ما وفای به عهد نکردیم. آرمانها را زیر و رو کردیم و قداستها را از بین بردیم. آستانه صبر مردم خیلی بلند بود ولی شکستیم. دیوار حاشا را هر روز بلندتر کردیم و دیوار باورها را ریختیم و متلاشی کردیم. باور مردم دیگر درست نیست و البته حق هم دارند. وقتی با شما حرف میزنم میخواهم درد دل کنم و هرچه در سینهام است را بیرون بریزم. گاهی ممکن است به مذاق خیلیها خوش نمیآید که خب نیاید. من حرف آنها را نمیزنم و حرف دلم را میزنم. قرار نیست حرف دل من به مذاق خیلیها خوش بیاید. امیدوارم بتوانم به سؤالات شما جواب بدهم. شما را هم جوان میدانم، هم خبره و نخبه در کارتان میشناسم و امیدوارم سؤالات به گونهای باشد که بتوانم جواب بدهم.
ارتباط شما با فوتبال چطور و از کجا شکل گرفت؟ شما سیاسی بودید که وارد ورزش شدید یا برعکس؟
من باید یک مقدمه بگویم. شش ساله بودم که با توپ آشنا شدم. اولین توپی که دیدم اصلاً طوری بود که شما نمیتوانستید با آن بازی کنید. توپهای سر فنتیلدار بود. از داخل پوسته چرمی بیرون میآمد و آن را گره میزدیم و روی آن بند بسته میشد. امان از وقتی گره چرمی روی پا میخورد. ما که کفش فوتبال نداشتیم و گیوه و گالش میپوشیدیم. هر کسی هم بگوید داشتم من میگویم دروغ میگوید. بعداً که کتانی ته سبز آمد ما افتخار میکردیم گیرمان آمده است. خدا عباس کهندانی و حسن نایبپور را رحمت کند. اینها ۱۸ ساله بودند و اولین کسانی محسوب میشدند که توپ را به محله ما آوردند.
کدام محله بودید؟
محله اختیاریه که آن زمان کلاً باغ بود. اکثر بومیهای آنجا در باغ زندگی میکردند که البته برای خودشان نبود و بیشتر سرایدار بودند. باغها برای افراد ثروتمند بود و فصلی به آنجا میآمدند که مثل لواسان الان بود. خوششانسی من این بود که وقتی به کلاس دوم دبستان رفتم، کاپیتان تیم دارایی غلامحسین نوریان معلم ورزش ما شد. کسی که عاشق فوتبال و یاد دادن آن به بچهها بود. یک زمین خاکی بود که ما را به آنجا میبرد. ۵ توپ خریده بود یا از تیم دارایی آورده بود و خودش آنها را باد میکرد. ایشان سالها مربی من بود. وقتی پنجم دبستان بودم از بقیه بهتر بازی میکردم و عاشق توپ و فوتبال شدم. بعداً زمین فوتبال توسط بزرگان محل مثل خدابیامرز ناصر نوروزی درست شد. یک سروانی بهنام عابدینی داشتیم که سرپرست تیم رهبر اختیاریه شد و اسم تیم به خاطر مصدق انتخاب شد. اختیاریه بازیکنان بزرگی را معرفی کرد که من تنه به آنها نمیتوانم بزنم. علی جباری، حسن روشن، اکبر محمدی، سلیمی، مهدی دینورزاده و من آنجا بازی کردیم. مثل زمین چهارصد دستگاه و نازیآباد خیلیها از این زمین مطرح شدند. زمینهای محلی آن موقع بازیکن میساخت. جلال طالبی اولین بار آمد بازی ما را دید و گفت من به تیم ملی میروم. من آرزو داشتم او را از نزدیک ببینم چه برسد به اینکه در پیکان همبازی شویم! یا مثلاً با اکبر افتخاری به تیم ملی برویم. چرخه فوتبال، من را در خودش غرق کرد ولی آن زمان دوست داشتم درس هم بخوانم. به تیم ملی نوجــــوانان و جــــوانان زمـــــــــــان رایکوف دعوت شدم. او ما را به تیم ملی هم برد. شش نفری که رایکوف با خودش از جوانان به تیم ملی برد به جز من، همه درخشیدند. غلامحسین مظلومی، ناصر حجازی، فریدون عسگرخانی، مودت و بعد حسن روشن به اینها اضافه شد.
به حسن روشن هم خیلی اعتقاد داشت...
وقتی من کاپیتان آموزشگاههای تهران بودم حسن روشن را به رایکوف معرفی کردم که به جوانان برود ولی رایکوف او را یکضرب به تیم بزرگسالان برد. از بس که نابغه بود. عکس آن تیم را ببینید باورتان نمیشود. ناصر حجازی، منصور پورحیدری، جانملکی، هوشنگی، حسن روشن، مهدی حاجمحمد، داناییفرد و من آنجا بودیم و تیم عجیب و غریبی بود. با اختلاف در آموزشگاههای کشور اول شدیم. من توفیق پیدا کردم که کاپیتان تیم باشم.
پست شما چه بود؟
هافبک بازی میکردم. آن زمان خدا رایکوف را خیر بدهد که روش ۳-۳-۴ را به ایران آورد. ما ۴-۲-۴ بازی میکردیم و خیلی به هافبکها فشار میآمد. بعد آن زمان مرحوم ابراهیم آشتیانی یاد داد که دفاع راست و چپ هم میتوانند نفوذ کنند و تا محوطه جریمه حریف بیایند. مسعود معینی هم این را از رایکوف یاد گرفت که جلو بیاید و گل بزند. قبلاً مدافعان ایستا بودند و تخصص مهاجمان دور زدن دفاع روبهرو بود. در پرسپولیس آن زمان همایون بهزادی و حمید شیرزادگان بودند و وقتی آنها سنشان بالا رفت حسین کلانی آمد. ناظم گنجانپور خدا بیامرز چپ بازی میکرد و علی پروین سمت راست بود. این تیم راجرز باورنکردنی بود. در آن زمان راجرز ۳-۳-۴ را ادامه داد و ما نجات پیدا کردیم، چون با ۴-۲-۴ دوتا هافبک داغان میشدند. آن زمان هافبکها ۸ کیلومتر میدویدند ولی برای مهاجمان ۳-۴ کیلومتر کافی بود. مصطفی عرب دفاع چپ تیم ملی و عقاب بود که خط سانتر را میدید توپ را قطری برای فوروارد راست میفرستاد. میتوانست از زمین شماره یک امجدیه توپ را به زمین شماره دو بفرستد (میخندد) در آن دوره که یل فوتبال ایران مثل قلیچخانی میدرخشید و کاپیتان تیم ملی بود و گل چهل متری به رژیم صهیونیستی زد، این بازیکنان عجیب و غریب بودند. قوی و قدرتی و تکنیکی بودند. به جرأت میتوانم بگویم الان مثل قلیچخانی، روشن، بهزادی، کلانی و ناصر حجازی نداریم. یا غلامحسین مظلومی که اولین بازی ملیاش در روسیه بود و درخشید.
چه شد که دیگر فوتبال را ادامه ندادید؟
یکی درس و یکی مسائل سیاسی. فقر خانوادگی هم بود که خب من باید کار میکردم و پول در میآوردم. بیشترین رقم درآمد من از فوتبال ماهی ۵۰۰ تومان بود. زود هم ازدواج کرده بودم و کار سیاسی هم میکردم. این بود که فوتبال را در ۲۶ سالگی که بازیکن برق تهران بودم رها کردم. یک دوره مربیگری هم گذراندم. هیچوقت ناراحت نیستم که چرا فوتبال را زود کنار گذاشتم. البته فوتبال بازی میکردم ولی حرفهای نبود. چه فوتبال را ببینی، چه بازی کنی، چه مربیگری کنی یا مدیر باشی به هر حال در خانواده فوتبال هستی. خدا این شانس را به من داد که برگشتم. سال ۱۳۵۹ در کار اجرایی بودم و در شرکت توسعه راههای ایران زیر نظر وزارت راه کار میکردم. کار این شرکت راهسازی بود.
یعنی به کل از فوتبال دور شدید؟
دقیقاً. بعد جنگ شد و یک مأموریتی به من ابلاغ شد که مهاجرین را اسکان بدهیم. من مسئول بنیاد مهاجران جنگ تحمیلی در لرستان شدم. پشت جبهه بودیم. کار ما این بود که مثلاً در دو روز ۷۴ هزار مهاجر جنگی از خوزستان را اسکان بدهیم. همزمان من باید راهسازی هم میکردم. این را هم به سمت جبهه سوق دادیم. برای من بهعنوان مشاور دفاعی استانداری حکم زدند. در آن زمان استاندار آنجا رفت و براساس شناختی که از من داشتند آقای میرسلیم که معاون سیاسی وزارت کشور بود به من زنگ زد. گفت بیا وزارت کشور کار داریم. رفتم و یک جلسه با شورای معاونین وزارت کشور گذاشتند. آقای صفیزاده که بعداً معاون آقای کلانتری شد در آن جلسه حضور داشت. همچنین آقای عباسعلی زارع و آقای آقامحمدخان هم بود که بعداً وزیر اقتصاد شد. یک جلسه گذاشتند که من استاندار لرستان شوم. گفتم من کار فعلیام را دوست دارم. آن زمان وزیر راه آقای نژادسلطانیان بود. گفتم من اصلاً از او اجازه نگرفتم که اینجا آمدهام. گزینش آن زمان علمی بود. اینها من را به یک کمیته چهارنفره بردند و من از این مکانیزم لذت بردم. بعد از گروه چهارنفره قائم مقام وزیر آقای نیکروش با من صحبت کرد. مدارک من را داده بودند و دوباره این شورا با من جلسه داشتند و سؤالات سختی پرسیدند. بعد من به کمیسیون دولت معرفی شدم. آنجا دکتر ولایتی، تیمسار سلیمی، آقای معادیخواه، آقای عسگری و توکلی حضور داشتند. اینها در هیأت دولت از من سؤالات مختلفی را پرسیدند. بعد گفتند شما برو پایین. در نهایت جلسه دولت شروع شد و من را خواستند و گفتند رأی کامل آوردهای. حالا باید در دولت رأی بیاوری. آقایان وزرا هم آزاد بودند هر سؤالی میخواهند از من بپرسند. مهندس موسوی این را گفت و بعد هم گفت اگر انتخاب شدی شما به درد کار سیاسی هم میخوری وگرنه به همان کار عمرانی برمیگردی. شما مورد تأیید ما هستی. اولین سؤال را آقای عسگراولادی پرسید. پرسید که ویژگی استاندار لرستان باید چه باشد.
چه جوابی دادید؟
گفتم شناخت عشایر. بافت بومی و شهری آنجا عشایر است و اگر آنها را نشناسی نمیتوانی خدمت کنی. سؤالات را جواب دادیم و قرار شد خبر بدهند. وسط راه بودم که رادیو اعلام کرد استاندار لرستان شدهام. روند انتخابم خیلی لذتبخش بود. از لرستان به آذربایجان رفتم. من ۸ سالی که استاندار بودم کلاً جنگ بود. گذشت و استانداری ما به اتمام رسید که آقای هاشمی رئیسجمهور شد. آقای جهانگیری پیش من آمد گفت میخواهی چه کار کنی؟ گفتم میخواهم استاندار بمانم و نمیخواهم چیزی که در آن باتجربه هستم را عوض کنم. گفت نه، برای یک وزارتخانه فکر کن. گفتم حالا ببینیم چه میشود. بعد آقای هاشمی به من گفت برای وزارت کار برنامهات را بنویس. من تحلیلی کردم که نمیتوانم و موفق نمیشوم. بهتر است کسی را بگذارید که از بافت کارگری باشد. من بافتم کارگری نیست و نوع مدیریتم این نبوده و میترسم به قشر کارگر ظلم شود. او خندید و گفت یعنی اگر یک نفر کاری را قبول کند ممکن است ظلم کند؟ گفتم بله. گفت چه کسی مد نظرت است؟ گفتم من نمیتوانم تشخیص بدهم. گفت پس قول بده هر وزارتخانهای را گفتم قائم مقام یا معاون وزیر آنجا بشوی. گفتم این را قول میدهم. بعد ما پیش آقای ترکان و سپس آقای محلوجی رفتیم و مدیرعامل شرکت سهامی معادن کل کشور بودم.
در این مدت کلاً ارتباطتان با فوتبال قطع بود؟
بله. از سال ۱۳۵۴ که فوتبال را کنار گذاشتم فقط تفریحی بازی میکردم.
چه شد که پس از سالها به فوتبال برگشتید؟
خب من دورههای سیاسیام را گذراندم و رفتم در خدمت انقلاب باشم. یک روز آقای محلوجی به من زنگ زد گفت امیر، قرمزی یا آبی؟ اوایل سال ۱۳۷۲ بود. خیلی باهم رفیق هستیم. گفتم آقای مهندس در هر دو آبرو میرود ولی من قرمز بودم. فوری هم گرفتم که هدفش چیست و میخواهد من را مدیرعامل پرسپولیس کند. گفت آقای غفوریفرد اینجا نشسته و ماجرای این جلسه را هم حضوری خواهم گفت. من گفتم نمیتوانم. گفت شجره تو را درآوردهام. خب من فوتبالیست بودم و با لباس فوتبال همه کار کردهام ولی قرار نیست مدیریت فوتبال کنم. آقای پروین هم رفیق قدیمی ما بود و آمد. از او پرسیدم علی چه خبر شده؟ گفت حاجی اولاً قبول کن و دوماً این ۲-۳ نفر را کنار بگذار. اینها عناصری هستند که نمیگذارند پرسپولیس موفق شود. بعد با آن سه نفر جلسه گذاشتم و گفتند پروین را کنار بگذار! همان جا فهمیدم چه خبر است. پرسپولیس نهم جدول بود.
همان موقع که استقلال دسته سه بود؟
بله. استقلال را با سوپرجام به دسته سه فرستادند. من یک نامه به مهندس موسوی دادم و او نامه را به دکتر غفوریفرد داد که در نهایت مجوز دادند. بعد دیدیم آقای غفوریفرد اصلاً نمیتواند مجوز بدهد. نقش او را گرفتهاند و خبر هم ندارد. بند چهار اساسنامه این بود هیأت امنا اختیارات خودش را به رئیس سازمان تربیت بدنی میدهد ولی یک اساسنامه اصلاحی زدند که این را برداشتند. در نهایت صاحبان مجمع کسانی دیگر بودند. با آنها جلسه گذاشتم و در نهایت مدیرعامل پرسپولیس شدم. در آن زمان هدف این بود که فوتبال از دوقطبی خارج شود و اگر من نبودم پرسپولیس را هم به دسته سوم میفرستادند. پنج نفر در این ماجراها نقش داشتند. تیمسار ملاحی، داریوش مصطفوی، مداح مالک باشگاه بهمن، مالک باشگاه بانک تجارت و ....
یک سؤال دیگر. آشنایی و رفاقت شما با علی پروین از کجا شروع شد؟
من اولین بار پروین را که از کیان آمده بود در زمین شماره سه دیدم. آنجا بازیکنانی که از تیمهای منحل شده بودند دور هم جمع میشدند. علی آقا را آنجا دیدم و با هم آشنا شدیم و از آنجا به بعد بود که با هم در زمینهای خاکی بازی میکردیم. رفاقتمان عمیق شد تا هر دو در بین ۳۵ بازیکن دعوت شده تیم ملی حضور پیدا کردیم. علی فوتبالش از من خیلی بهتر بود، او تکنیکی بود و من هافبک دفاعی و قدرتی بودم. رفاقتمان بیشتر و بیشتر شد حتی یادم است یک بار میخواست برود جایی دعوا کند، من هم ساکم را گذاشتم و میخواستم با او بروم که اجازه نداد و گفت بچه شمرون تو رو چه به دعوا! قرار شد از این ۳۵ نفر فقط ۲۰ نفر به اردو دعوت شوند. وقتی میخواستیم وارد رختکن شویم رایکوف اسامی ۲۰ نفر نهایی را جلوی در زده بود. من اسامی را چک کردم اسم خودم بود ولی هر چه گشتم اسم علی را ندیدم. گفتم حتماً اشتباه شده. سراغ رایکوف رفتم گفتم اسم علی را یادتان رفته، گفت نه اسامی درست است و همین افراد فقط دعوت شدهاند. علی که آمد لیست را نگاه کرد و دید اسمش نیست من را بغل کرد و گفت موفق باشی و ساکش را برداشت و برگشت. دلم نیامد تنها برود، تا دم در با او رفتم همدیگر را بغل کردیم و اشک ریختیم. رفاقت ما در این حد بود. بعدها با هم پیکان بازی کردیم و پرسپولیس و دوباره تیم ملی. رفاقت ما تا زمانی که فوتبال را ترک کردم صمیمی بود. تا اینکه من رفتم و او هم اسطوره فوتبال شد.
هیچوقت رابطه شما شکرآب نشد، نه؟
اینکه کاملاً رابطه ما به هم بخورد نه اما اختلاف نظر داشتیم. یک بار سر یک بازیکن با هم بحث کردیم. علی از من میخواست دستمزد یک بازیکن تازه وارد را بالا ببرم، در حدی که از بازیکن باسابقه ما دستمزد بیشتری بگیرد. من هیچ وقت حاضر نیستم حق بازیکن باسابقه تیمم را پایمال کنم. این استدلال من بود. بازیکن به دفتر من آمد قرارداد امضا کند، دید آن دستمزدی که گفته بود نیست. قرارداد را امضا نکرد و رفت. پروین به من زنگ زد و گفت حاجی این را قبول کن، گفتم علی یک چیزهایی دست شما نیست. کار شما درون زمین است. مدیریت با من است. خیلی دوستانه من را تهدید کرد و گفت میخواهی با هم دعوا کنیم؟ من گفتم دعوا نداریم، تا الان با هم کار میکردیم و دیگر نمیکنیم! من مدیرعامل هستم، من که نمیروم تو میروی! به یکی از دوستان مشترکمان زنگ زد و گفت این رفیق ما دیوانه شده میخواهد ما را حذف کند. تا اینکه به باشگاه آمد و من را در پلهها دید و گفت حاجی میخواهی من را بیرون کنی؟ بعد همدیگر را بغل کردیم و گفت من شوخی کردم من هم گفتم من هم شوخی کردم و همه چیز حل شد. این تنها نقطهای بود که کدورت داشتیم و هیچوقت هم به اوج نرسید.
این کدورت زمان هاشمینسب به اوج نرسید؟ گفته میشد علی پروین دوست نداشت بزرگتر از خودش را ببیند و هاشمینسب داشت از او سبقت میگرفت و نزد هواداران محبوبیت بیشتری داشت.
اصلاً اینطور نیست. با جرأت این موضوع را رد میکنم.
اما بهروز رهبریفرد میگفت جدایی هاشمینسب به این خاطر بود که پروین نمیتوانست ببیند کسی زودتر از او در ورزشگاه تشویق میشود.
مهدی عزیز شده بود اما ما علی کریمی، مهدویکیا، درخشان و عابدزاده را هم داشتیم. از عابدزاده که محبوبتر در زمان خودش نداشتیم. خدا نگذرد از مسبب ماجرای مهدی هاشمینسب.
چه کسی مسبب بود؟
وحید قلیچ او را آزرده خاطر کرد و دل این جوان را به درد آورد. مهدی واکنشی نشان داد که همین مسأله روی علی آقا تأثیر گذاشت. علی آقا باید بین یک پیشکسوت قدیمی و یک بازیکن با استعداد و محبوب یکی را انتخاب میکرد. مهدی را ابزار قوی فوتبالی میدانست. برای همین در اوج دعوا او را در عربستان به بازی فرستاد و مهدی هم گل زد. این قضیه یک مسبب داشت. وحید قلیچ و نه عقدههای آقای پروین. بعد از تمرین در عربستان آقای پروین بدون اینکه بحث غیر فوتبالی بکند حرفهایش را زد و بعد گفت هر کدام از شما ادعا دارید بیایید مسابقه روپایی نشسته بدهیم. کسی جرأت نکرد با او مسابقه بدهد. علی فوتبال را خوب میفهمید و همیشه به من گلایه میکردند علی را خیلی تحویل میگیری. میگفتم ببخشید ریشه رفاقت من با علی از ۱۸ سالگی است.
زمان هاشمینسب شما از قدرت مدیریتی خودتان برای نگه داشتن او استفاده نکردید؟
من دو جلسه با پروین و هاشمینسب داشتم. به علی گفتم به خاطر من بگذر، گفت تو نمیدانی سر میز غذا در عربستان چه کاری کرد. از یکی دو تا از بچهها پرسیدم و همه تأیید کردند. گفتم این واکنش در جواب چه کنشی بود؟ گفتند قلیچ چنین کاری کرد، گفتم اگر من بودم قلیچ این کار را میکرد؟ تقصیر قلیچ بود و او معرکه را به هم ریخت و من هر چه به علی اصرار کردم او نپذیرفت. با مهدی بعد از آن جلسه گذاشتم گفتم تو اسم رفتن نیار و همه چیز را به باشگاه بسپار. گفت حاج آقا من دیگر نمیتوانم تحمل کنم. این را در شورای شهر به من گفت، میتوانستم رضایتنامه ندهم اما با هم مشورت کردیم و گفتیم وقتی یک بازیکن دیگر دلش با تیم نیست چرا باید به زور حفظ شود؟ زمانی که میخواستم به او رضایت بدهم یک سؤال از او کردم و گفتم به استقلال میروی؟ گفت نه! گفتم اگر بروی تحملت میشکند. در فوتبال ایران شکننده خواهی شد. استقلالیها از تو، حالا که پرسپولیسی هستی کینه ندارند و یک ستایش درونی دارند. تو در بستر پرسپولیس رشد کردی، صبوری کن و نگذار ذهنیت مردم تغییر کند. خیلی از بازیکنان را خودم گفتم به استقلال بروید اما مهدی را تأکید کردم که این کار را نکن.
استقلال پول خوبی هم داد، در مورد پول بیشتر با شما صحبت نکرد؟
والله یک کلام در مورد پول صحبت نکرد و فقط گفت دیگر کشش ماندن در پرسپولیس را ندارد. من برای مهدی حاضر بودم تابو را بشکنم اما قضیه او اصلاً بحث پول نبود. نمونه داشتیم بازیکن از من ۲۵ تا میخواست، ندادم و رفت با استقلال ۵۰، ۱۰۰ تا قرارداد بست. اینجا یک برند است و استقلال هم یک برند. اگر بازیکنی که من به او ۲۵ تا نمیدهم از استقلال ۵۰ تا بگیرد مشکل از مدیریت آنها است. بالاترین رقم من در سال ۷۹ عابدزاده بود که قراردادی ۲۰ میلیوی بست. طبیعی بود که من به هاشمینسب بیشتر از ۱۸ تا نمیدادم.
قبول دارید که این انتقام، گل طلایی فتحاللهزاده بود؟
من هیچوقت نمیخواهم مهدی را خراب کنم، اصلاً. مهدی بعدها یک حرفی زد که همه چیز را روشن کرد. او گفت حس انتقام من فقط در استقلال فروکش میکرد. این دیگر فوتبال نیست، یک چیز دیگر است.
استقلالیها با این انتقال انتقام عابدزاده را از شما گرفتند.
در حق عابدزاده بزرگترین بیمعرفتی شد. کسی که پایش داغان شده بود و دفرمه، رها شده بود! من او را برای فوتبال به خدمت نگرفتم، من او را آوردم که به زندگی برگردد. او را به آلمان فرستادم و ۱۰۰ هزار مارک یا ۱۵ میلیون آن زمان خرجش کردم. آن آقایان چرا رهایش کردند و او را برای درمان به آلمان نفرستادند؟ احمد عابدزاده به خانه من آمد و وقتی رفت من گریه کردم. آن زمان من مبل نداشتم و باید روی زمین مینشستیم. آنقدر وضعیت پای او بد بود که نمیتوانست روی زمین بنشیند، در این حد! اسطوره فوتبال نمیتوانست بنشیند. من هر کاری برای عابدزاده کردم جوابش را در استرالیا داد نه پرسپولیس! عابدزاده تمام وجودش این بود که به زمین فوتبال برگردد. انتقام چه کسی را از من میخواستند بگیرند؟ کسی که پا شکسته رهایش کرده بودند؟ به احمد گفتم پایت خوب خواهد شد و بعد از آن هر جا خواستی برو. گفت من از پیش شما هیچ جا نمیروم! گفت زمانی که هیچکس از من سراغی نمیگرفت شما من را به خانه خودتان دعوت کردید و حرفهای من را شنیدید. من به احمد عابدزاده لطف نکردم، به فوتبال ایران لطف کردم. فوتبال ملی مدیون عابدزاده است که بعد از ۲۰ سال به جام جهانی رفتیم.
اگر الان شرایطش باشد به پرسپولیس برمیگردید؟
نه.
دلیلش را میگویید؟
چون دولتی است. مدیرت دولت در ورزش خندهدار است. کلیشه برایت میگذارند. ما باید باشگاه را بر اساس سیاستهای فیفا اداره کنیم نه دولت.
پرسپولیس دولتی است یا حکومتی؟
استقلال حکومتی است. (خنده)
سیاست میتواند تعیین کننده نتیجه باشد؟
ما بخش صنعتمان هم شده سیاسی چه برسد به ورزش. چرا؟ چون مدیر را بر اساس شایسته سالاری انتخاب نمیکنیم. بر اساس محفلهای سیاسی انتخاب میکنیم.
خیلیها میگویند در این چند سال قهرمانیهای پرسپولیس سیاسی بوده. به نظر شما کدامیک سیاسی بود؟
چیزی که دوست دارید را نمیتوانید از زبان من بشنوید اما محفلهای سیاسی غالب شده بر تصمیمگیریها. متأسفانه این روزها میکروفون دست افرادی افتاده که همه چیز را زیر سؤال میبرند. حتی فرهنگ، اخلاق و هویت اجتماعی. برای خوشایند ۲۰،۳۰ نفر هر چه از دهانشان بیرون میآید میگویند.
از تأثیر سیاست بر فوتبال امکان این وجود دارد که بگویند مثلاً دربی مساوی شود یا فلان تیم برنده شود؟
اصلاً.سالی که پرسپولیس در دربی ۹ نفره شد بسیاری میگفتند که از بالا به استقلالیها دستور دادند تا گل نزنند.
این بزرگترین دروغ تاریخ است. من حاضرم با هر کسی که این ادعا را دارد دوباره فیلم آن بازی را تماشا کنم. شما باید ادعا کنید که فلان بازیکن در این موقعیت میتوانست گل بزند اما نزد. مثلاً اینجا داور میتوانست پنالتی بگیرد و نگرفت. من آن بازی را از تلویزیون تماشا میکردم و مرتب با محمود خوردبین در تماس بودم. به خوردبین گفتم استقلالیها آنقدر احساسی بازی میکنند که تا صبح نمیتوانند به پرسپولیس گل بزنند. به ناصر بگو سر جایش بنشیند و اشتباه میکند بخواهد تیم را بیرون بکشد. اگر باختید با من. من تیم را با تلفن آرام کردم. علی پروین پایش میلرزید. گفتم فدای سرت اگر باختی اما مطمئنم نمیبازید. تیمی که ۹ نفره شده را ببرید. کی گفت نبرید؟ علی پروین دو بار گفت دست و پایم لرزید. یکی آن دربی بود و یک بار هم بازی مقابل منچستر. شما بدانید مربی به بزرگی علی پروین میداند وقتی یک پنجم تیمش از زمین خارج میشود، تیمش آسیب میبیند. مخصوصاً مقابل استقلالی که آمده بود انتقام چند سال قبلش را بگیرد. هر چه داشت رو کرد اما اشتباهشان در این بود که نتوانستند هیجانشان را کنترل کنند. آمار را که نگاه میکنید به این نکته پی میبرید که در پاس دادن چقدر ناکام بودند. اصلاً به قول شما گفتند به ما گل نزنید. خب چرا با ما خرس وسط بازی نکردند؟ آنقدر به یکدیگر پاس میدادند تا نفس تیم ما ببرد. دروغ که کنتور نمیاندازد. شنیدم این را آقای فائقی هم گفته است. من تعجب میکنم. آقای فائقی آدم سالمی است اما استقلالی دو آتشه است. داریوش مصطفوی هم استقلالی ده آتشه است.
پس از بیخ و بن این ماجرا را رد میکنید.
من حاضرم ۱۰ تا کارشناس فنی را جمع کنم تا آن بازی را آنالیز کنند. هزینهاش را هم خودم میدهم. استقلالیها تا صبح هم بازی میکردند نمیتوانستند گل بزنند، نه اینکه نخواسته باشند. ما در یک بازی دیگر دقیقه ۹۰ نتیجه را ۲-۲ کردیم. ما مقابل الیما ۳-صفر باختیم ولی بازی برگشت ۵ تا زدیم. تیم پرسپولیس یک باور داشت و آن را در زمین پیاده میکرد. شاید ما ۱۱ نفره بودیم استقلال بازی را میبرد. طبیعی است وقتی ما دو بازیکنمان را از دست میدهیم رو به بازی دفاعی بیاوریم. برای همین بازی گره خورد و استقلال به بنبست تاکتیکی رسید. اما اگر ۱۱ نفره بودیم شاید آنها بازی را میبردند.
استقلالیها باز هم مدعی هستند که داورها هوای پرسپولیس را دارند و بسیاری از قهرمانیهای پرسپولیس به خاطر کمک داور به این تیم بود. از نظر فوتبالی پرسپولیس شایسته قهرمانی بود؟
به نظر شما سپاهان شایسته قهرمانی بود؟ ۴ امتیاز از پرسپولیس و استقلال جلوتر بود. چه شد؟ رئیس فدراسیون اصفهانی نبود؟ خب توی زمین فوتبال امتیاز از دست داد.
حرفهای اخیر محمد مایلیکهن را دنبال کردهاید؟ نظرتان چیست؟
به نظر من محمد بازیچه شد و حالا با این مصاحبهها خشمش را نشان میدهد. چطور ممکن است رئیس فدراسیونی که خودش اصفهانی است و عضو هیأت رئیسهاش هم اصفهانی، بیاید یک تهرانی را واسطه قرار بدهد و ناگهان محرم نویدکیا را کنار بگذارد و عنایتی را سرمربی کند؟ آن هم زمانی که مایلیکهن را واسطه این کار کرده بودند. او بازیچه شد و فقط میخواست با حرفهایش خشم زیاد درونش را نشان بدهد.
نظرتان در مورد حذف عادل فردوسیپور چیست؟ خیلیها معتقدند که اگر او بود خیلی از این فسادها در فوتبال رخ نمیداد.
ببینید، عادل فردوسیپور چهار مشخصه دارد که نمیتوانم بگویم چه کسی میتواند رقیب او باشد. یک صداقت، دو دانش، سه محقق بودنش و چهار هارمونی چهره و بیان و تواضع. آقایان هر کسی را میخواهند رو کنند. خیلیها را هم میبینید که آوردهاند هرگز به نزدیکی عادل هم نرسیدهاند. چطور نظارت نمیشود که این آدم چکار میکند اما عادل فردوسیپور تا یک موضع میگیرد کنار گذاشته میشود. کنار گذاشته شدن عادل ظلم به او نبود، ظلم به ما بود! ظلم به جامعه فوتبال و ورزش شد و مسببان این ظلم را جامعه فوتبال هیچوقت نخواهند بخشید!
بهترین فوتبالیستی که با او کار کردید و برایتان لذتبخش بود؟
کریم باقری. خیلی خوب بود. توپ را به بهترین شکل شلیک میکرد و البته شخصیت هم داشت.
بهترین مربی خارجی که با او همکاری داشتید؟
با آنهایی که در سطح مدیریت کار کردم، استانکو در رده باشگاهی و ایویچ در رده ملی. ایویچ یک استثنا بود.
الان اگر اهالی فوتبال از شما بخواهند که بیایید و برای انتخابات ریاست فدراسیون فوتبال در مجمع شرکت کنید، آیا این درخواست را میپذیرید؟
اول بررسی آماری میکنم. بررسی آماری هم دو بخش است. اول اینکه پیش آدمهایی که رأی میدهند من چه جایی دارم، دوم اینکه چه کسانی در این سیستم کمک من میشوند. باید ببینی چه کسانی کنار تو میآیند. آیا پتانسیل دارند یا مهره سوختهاند؟ این میتواند در تعداد آرا هم مهم باشد. پس باید بررسی و تجزیه و تحلیل کرد و بعد تصمیم گرفت. چهار گروه هم میتوانند نظر بدهند که آیا تو میتوانی آنجا بروی و این مسئولیت را قبول کنی یا نه. اول اصحاب جراید و رسانه، به طور عام. رسانه باید باور کند که تو میتوانی این کار را به بهترین شکل انجام بدهی. دوم آدمهایی که دلسوخته فوتبال هستند. آنها باید با حضور یک فرد آرامش پیدا کنند. سوم آنهایی که رأی میدهند و چهارم هم نخبگان و افرادی که قرار است کنارت بایستند.
در خودتان میبینید که فوتبال را از این وضعیت نجات بدهید؟
فکر میکنم بضاعت مدیریتیام جواب میدهد که بتوانم فوتبال را جمع کنم.
کمی هم در مورد کارلوس کیروش صحبت کنیم. اگر بخواهید جمعبندی کنید، دوران حضور او را چطور میبینید؟
موضوع کیروش دو بخش است. فنی و عاطفی او نمره نداشت. در بخش برند اما نمره داشت و به ما میچربید. او وقتی روی نیمکت مینشست به ما وزن میداد اما خارج از نیمکت، همین وزن را هزینه میکرد.
درباره سرمربیگری امیر قلعهنویی در تیم ملی هم صحبت کنید. آیا در میان مربیان ایرانی گزینه بهتری از امیر قلعهنویی نبود؟
شما خودتان کارشناس و محقق فوتبال هستید. میدانم که فقط خبرسازی نمیکنید و همیشه در هر حیطهای با وجدان کاری وارد عمل میشوید. شماها آدمهای باسوادی هستید و فوتبال را خیلی خوب هم میفهمید؛ گزینه انتخاب یک سرمربی آن هم در سطح ملی ۴۰ درصد بر اساس فنی بودن و عملکردش است و ۶۰ درصد آن باید محافل دیگر یا سیاست آن را قبول کنند.
یعنی ۶۰ درصد تعیین سرمربی سیاسی است؟
ببینید من یکسری مسائل در مورد انتخاب سر مربی میگویم، شما فکر کنید ببینید چقدر به سیاست ارتباط دارد؛ ۱- تفکر، تفکر کسی که میخواهد سرمربی شود چقدر با کلیات سیاست مملکت ارتباط دارد. ۲- عقیدتی، این شخصی که میخواهد مربی شود مورد تأیید جامعه هست یا خیر. ۳- محافل خاص و خصوصی، کسی که میخواهد مربی شود چقدر به وزیر و وزرا و وکلا نزدیک است. ۴ - چقدر ارتباط مردمی دارد؟ چقدر مورد تأیید هواداران است؟ چقدر دشمن دارد؟ ۵- چقدر قرابت دارد با حرفشنوی؟ این پنج آیتم میتواند تعیین کننده باشد. اگر ۴۰ درصد آنجا دارید و ۶۰ درصد اینجا پس معیار تعیینکننده همان ۶۰ درصد است که میچربد. پس نگوییم امیر قلعهنویی و هر کس دیگری در قالب سرمربی تیم ملی فقط بر اساس تفکرات و تواناییهایی که دارد انتخاب میشود. بعضیها تلاش میکنند؛ بعضی برای شهرتطلبی و برخی هم بر اساس وجدان کاری وارد عمل میشوند. به دور از این مسائل من حمید درخشان را خیلی قبول دارم و به همین خاطر از من هم انتقاد میکنند که چرا از او حمایت میکنی. به من میگویند که مربی خارجی بهتر است اما من باز هم میگویم عملکرد حمید درخشان برای فوتبال از مربی خارجی بهتر است. اگر شما رسانهها از حمید درخشان حمایت کنید ولی بر عکس در آخرین لحظه رضا عنایتی به عنوان سرمربی انتخاب شود! بعد از من میپرسند رضا عنایتی را قبول دارید و من هم میگویم بله اما یکسری ریزهکاریهای فوتبال هست که دانش رضا عنایتی فاقد آن است. بعد میگویید چرا پس او انتخاب شده است؟ اینجا به حرفهای قبلی من میرسید. برای اینکه همان هارمونی شکل بگیرد. من رضا عنایتی را خوب میشناسم. زمانی که بچه رضا گفت پدر من مربی بارسلونا است دلم برای او سوخت، دلم برای خودم و حتی برای فوتبال هم سوخت. چون ما نباید با بچههایمان چنین حرفهایی را مطرح کنیم. اما با وجود این رضا عنایتی سرمربی تیم امید است و امیر قلعهنویی هم سرمربی تیم ملی کشورمان است! وظیفه من در قبال حمایت از این دو مربی چیست؟ باید از آنها حمایت کنم.
حتی اگر امیر قلعهنویی شایسته سرمربیگری تیم ملی نباشد باز هم از او حمایت میکنید؟
ببینید، چون امیر را انتخاب کردند و بلافاصله نمیتوانند او را اخراج کنند من ناچارم که از او حمایت کنم. او در حال حاضر سیستم سرمربی بودن فوتبال را به یدک میکشد. ما ناچاریم از او حمایت کنیم. فرض کنید عازم اراک میشوید، آیا در جاده میتوانید روی مخ راننده بروید؟ نتیجه میگیریم خیر، بنابراین ما هم نمیتوانیم در چنین شرایطی از امیر انتقاد کنیم.
کمی هم به قبل برگردیم. این را قبول دارید که در زمان مدیریت داماش گیلان در ورزشگاه سردار جنگل خودتان هم در کار سرمربی نفوذ داشتید و روی صندلی مینشستید و میگفتید کدام بازیکن تعویض شود و کدام بازیکن تعویض نشود؟
من یکسری مسائل فنی از استانکو یاد گرفتم. او همیشه از قبل وظایف بازیکنان را تعیین میکرد. مثلاً در هر دقیقهای که بازی گره میخورد، تاکتیک تیمی برای رفع آن داشت و از قبل هم برای هر کدام از بازیکنان تعیین شده بود و یا اینکه تیمش از لحاظ نتیجهگیری پیش میافتاد باز هم راهکاری داشت که چنین شرایطی را تا آخر بازی حفظ کند. من در ورزشگاه رشت، پای بالا رفتن از پلهها را نداشتم، چون اگر هم میرفتم سکوی بالاتر یک ربع ساعت طول میکشید تا بیایم پایین. پس مجبور بودم خودم را بدون هیچ مزاحمتی در گوشهای جا بدهم؛ حتی بدون بیان کوچکترین حرفی. البته زمانی که میدیدم فلان بازیکن در مدت ۷ دقیقه پایش هیچگونه تماسی با توپ نداشته میگفتم او را تعویض کنید. یا اینکه بازیکنی در بهترین شرایط توپ به او نرسید سریع میگفتم بازیکنی را تعویض کنید که به او توپ برساند. مثلاً سرعت حسین ابراهیمی فوقالعاده بود و من میگفتم بهتر است توپ را به صورت فضایی برای او ارسال کنید. فقط در این جور شرایط من میزدم.
در زمان شما جادو جمبل بود؟
بله. درباره همین موضوع من میخواهم دو تا خاطره را تعریف کنم؛ من شدیداً از این چیزها متنفرم. زمانی که من در پرسپولیس بودم یک روز برادر بزرگترم که در حال حاضر فوت کرده به من گفت داداش یک درخواستی دارم. میخواهم قبول کنی. من هم گفتم علی جان بگو؛ قبول کردم. گفت یک جوانی آمده، به حرفهایش توجه کن و هر چه میگوید انجام بده. جوان آمد داخل. من گفتم در خدمت شما هستم. جوان گفت من کاری انجام میدهم که تیم پرسپولیس فردا برنده شود! گفتم من باید چه کاری انجام بدهم؟ گفت این سه ظرف را داشته باشید و جای هر کدام باید تعیین شود. من هم قبول کردم. فردای آن روز پرسپولیس برنده شد و من هم به او ۱۵۰ هزار تومان دادم و رفت. اما داستان هنوز تمام نشده، بعد از چند روز دوباره آن جوان برگشت گفت میخواهید من کاری کنم که تیم پرسپولیس فردا مقابل استقلال پیروز شود؟ من هم گفتم؛ بله، اما برعکس میخواهم کاری کنید که تیم ما بازنده شود! با تعجب گفت حاج آقا به خدا بازنده میشوید. گفتم طوری نیست من میخواهم به کار شما ایمان بیاورم. جوان گفت طوری نیست، هر چه شما بخواهید. من ۱۵۰ هزار تومان را پیش پرداخت کردم و فردای آن روز فرا رسید. تیم ما با استقلال بازی داشت. یکی از نزدیکان به من گفت بدجوری در فکری؟ گفتم به فکر کار آن جوان هستم اگر تیم ما بازنده شود چطور جواب او را بدهم. تیم پرسپولیس برنده شد و دیگر از جوان خبری نبود. اتفاقاً بعد از چندین ماه دوباره آن جوان، عصا به دست برگشت! به جوان گفتم چه شده، اتفاقی افتاده؟ گفت با موتور تصادف کردم. گفتم خوب پول هم داشتی و خودت را درمان کردی! اما راستی جریان چه شد، ما که مقابل استقلال برنده شدیم؟ گفت من کاری کردم که تیم شما برنده شود! گفتم اگر سه نفر در دنیا حیلهگر باشند؛ دو نفر از آن سه نفر تویی.
پس با این افراد هم سر و کله زدهاید.
آن جوان رفت اما داستان باز هم ادامه دارد. یک روز من رفتم دفتر یک مدیرعامل که سرمربی تیم او هم یک مربی علمگرا بود. البته او من را دعوت کرده بود که درباره این موضوع که چرا تیمش نتیجه نمیگیرد و دائم نتیجه را هم واگذار میکند با آنها حرف بزنم! وارد دفتر که شدم دیدم جوان جادوگر داستان ما آنجا هم حضور دارد. خیلی تعجب کردم! گفتم اینجا چه کار میکنی؟ گفت به قرآن ایمان دارید؟ گفتم، بله. جوان گفت پس همین جادو هم در قرآن ذکر شده. گفتم ببین بچه مسلمان، قرآن علیه آن و نفی آن اشاره کرده. قرآن گفته که ما این اعمال را انجام ندهیم. به هر حال من به صحبتم با مدیرعامل ادامه دادم و به او گفتم من تمرینات تیم شما را دیدم. تمرینات تیم شما به درد کتاب میخورد نه به درد لیگ برتر. تیمت خیلی ضعیف است. اگر دروازهبان را تغییر بدهی و سرمربی را هم اخراج کنی، تیمت صد درصد نتیجه میگیرد. ادامه داستان این است که ما رفتیم رشت و یکی از گنده جادوگران آمد پیش من و گفت من کاری میکنم که تیم پرسپولیس مقابل ملوان برنده شود. گفتم هیچ کاری نکنید. اصلاً چه کسی تو را پیش من فرستاده؟ گفت من پسرخاله فلان شخص هستم که عضو هیأت مدیره پرسپولیس است. بعد همان شخص خودش از من معذرتخواهی کرد. من هم به او گفتم یعنی میشود با وجود علم فیزیولوژی، دانش فوتبال به جادو اعتقاد داشته باشیم؟ این مسخرهبازیها را رها کنید. در مقابل فوتبال منتالیتی، جادوگری اصلاً معنی ندارد.
در تمام روزهایی که در فوتبال حضور داشتید بخصوص در تیم پرسپولیس، آیا بازیکنی را دوست داشتید که در تیمتان باشد اما بر اساس یکسری شرایط این امکان مهیا نشده باشد؟
من خیلی به فرهاد مجیدی علاقه داشتم که در تیم پرسپولیس باشد اما چون ذاتش استقلالی بود این کار را انجام ندادم. به او گفتم بهتر است که به استقلال بروی و دلم هم خیلی برای او سوخت. چون بازیکن خیلی خوبی بود. یکسری بازیکنان هم اگر به تیم استقلال میرفتند و دوباره میخواستند به تیم ما برگردند من مانع ورودشان میشدم. در واقع بازیکن پرسپولیسی با اجازه من میرفت استقلال، آن هم وقتی که سالهای آخر فوتبالش بود.
با توجه به اینکه شما شاهد حضور چندین نسل بازیکن فوتبال در تیم ملی ایران هستید بهترین بازیکن فوتبال تاریخ چه کسی است؟
من چند بازیکن را میشناسم که جزو فوتبالیستهای کمیاب ایران بودند. یکی از آنها پرویز قلیچخانی بود.
علی پروین در وقفه کوتاهی دور از فوتبال بود. توضیح میدهید که چرا و دلیلش چه بود؟
پروین به ناحق از فوتبال کنار گذاشته شد. یعنی در واقع مقصر اصلی، باندی که در آن زمان میخواستند فوتبال را نابود کنند بودند. همان باند در آن زمان کاری کردند ناصرخان حجازی با اینکه در اوج قدرت بدنی بود از فوتبال بازنشسته شود. این کارها ادامه داشت تا مسابقات مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۴ که تیم ملی ایران نتیجه نمیگیرد و رئیس فدراسیون زیر سؤال میرود. در آن زمان صفیزاده رئیس فدراسیون بود. چه کسانی عامل این نتیجه نگرفتن بودند؟ این خودش سؤال بود و عملکرد علی پروین هم زیر سؤال رفت اما همه میدانید که عامل اصلی، پیری فنونیزاده و عملکرد ضعیف و اشتباهات بهزاد غلامپور بود. اما علی پروین کاملاً اشتباه کرد و به همین خاطر باید با این تیمی که اصلاً نتیجه نمیگرفت و بازیکنان آن کاملاً پیر شده بودند از فوتبال کنار میرفت! ولی از فوتبال نرفت و در بین شش تیم به مقام پنجم رسید. بعد از این نتیجهگیری ضعیف تیم ملی، این بهترین فرصت بود برای کنار گذاشتن این شخصیت بزرگ فوتبال. علی پروین را مجبور میکنند علاوه بر خداحافظی از سرمربیگری تیم ملی، از پرسپولیس هم کنار گذاشته شود. بعد از این ماجراها که برای علی پروین اتفاق افتاد و او دو، سه سالی که از فوتبال دور بود مهندس غفوریفرد از من خواست که علی پروین را دوباره به فوتبال دعوت کنم. من هم به پروین گفتم اما او قبول نکرد و گفت بهتر است فعلاً از فوتبال دور باشم. اما من هم در این فاصله زمانی آن باندهای مخرب فوتبال را نابود کردم و توانستم مجوز بازگشت پروین را بگیرم.
شما مدیریت درویش را قبول دارید؟
اصلاً، شأن پرسپولیس این نیست. امروز هوادار خوشحال است که یحیی جام آورده، پرسپولیس جام آورده اما قاموس پرسپولیس چه شده؟ این قاموس به هم خورده. مدیری که وقتی ۱۰ تا حرف میزند لااقل در یکی از آنها ناسزا است چه فایدهای دارد؟ درویش یک روز مصاحبه کرد و گفت تمام مدیرعاملهای قبلی باشگاه بدهی بالا آوردهاند. همان موقع زنگ زدم به او گفتم درویش یک بار دیگر مزخرف بگویی، میدانم با تو چکار کنم. گفت حاجی من نوکرتم، چیزی نگفتم. سال ۸۰ من در حالی از باشگاه رفتم که یک چک برگشتی نداشتیم و ۸۰۰ هزار مارک در صندوق گذاشتم و ۴۰۰ هزار تا هم از انتقال مهدویکیا در راه بود. یعنی روی هم ۱ میلیون و دویست هزار مارک در صندوق گذاشتم. تازه تا سال ۱۳۸۰ باشگاه خصوصی بود. حکم را سال ۸۰ دادند و باشگاه به دولت رسید. حالا من کجا بدهی گذاشتم؟ گفت من شما را نگفتم. آقای درویش هر روز اینور و آنور میرود و اینجوری در حال مدیریت باشگاه است. مدیریت پرسپولیس مثل تعاونی است، همه در آن نقش دارند.