به گزارش مشرق، سیصد و چهل و نهمین برنامه شب خاطره با روایت خاطراتی از شهدای افغانستانی لشکر فاطمیون و با پاسداشت هنرمند مجاهد زندهیاد سرور رجایی، در تالار سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. محوریت این برنامه «خونشریک» بود؛ واژهای که زندهیاد سرور رجایی از آن برای پیوند ایران و افغانستان در ادبیات، زبان، فرهنگ و مقاومت استفاده میکرد.
ساعت نزدیک ۵ عصر است و برنامه شب خاطره به ایستگاه سیصد و چهل و نهم رسیده و کمکم علاقهمندان به این برنامه فرهنگی وارد تالار سوره میشوند. در میانشان انبوهی از دانشآموزان و نوجوانان به چشم میخورند که زبان شیرین و چهرههایشان نشان میدهد از نسل جدید افغانستانیهای مقیم ایران هستند؛ همگیشان از قرچک ورامین به اینجا آمدهاند تا شاهد تازهترین برنامه شب خاطره باشند. برنامهای که با پخش سرود ملی آغاز میشود و پس از آن، مجری روی صحنه میرود و درباره «خونشریکی» میگوید و نقش شهدای افغانستان در دفاع از حرم.
آشنایی با شهدای فاطمیون
علیرضا رجبیجعفری فعال حوزه فرهنگ و مقاومت و نخستین کسی است که روی سن دعوت میشود. اهل تبریز است و رزمنده دوره دفاع مقدس که سرنوشتش به شهدای فاطمیون گره خورده است. خود را خادم شهدا معرفی میکند و درباره نحوه آشناییاش با شهدای لشکر فاطمیون میگوید. او توضیح میدهد: این آشنایی از زمانی شروع شد که فردی از یکی از مساجد آمد و گفت که تشییع شهیدی داریم و کمک میخواهیم. گفتم ما خدمتگزاریم و برای خانواده شهدای افغانستانی، پاکستانی، ایرانی و حتی آمریکایی خدمت میکنیم. آن شهید هم کسی نبود جز یارمحمد مردانی که در قطعه ۵۰ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد. اولین آشناییمان با این خانواده شکل گرفت و بعد عاشق بچههای افغانستان شدم. از آن به بعد همیشه از بچههای فاطمیون به عنوان خط شکنهای دفاع مقدس یاد میکنم تا اینکه فعالیت ما وسعت پیدا کرد و توانستیم خدمتی به خانواده این شهدا کنیم.
وی فعالیتهایش برای خانواده شهدای فاطمیون را اینگونه تشریح میکند: برای شهدای فاطمیون مراسم سالگرد برگزار میکنیم و برای فرزندان شهید هم مراسم تولد. تا جایی که بتوانیم وظیفه خود میدانیم که باری از دوش شهدا و جانبازان برداریم و این تکلیف از زمانی که حضرت آقا فرمودند: «من به شما خانواده شهدای فاطمیون افتخار میکنم» چند برابر شده است.
رجبی جعفری در بخش دیگری از سخنانش به ۱۷۱ شهید افغانستانی که در بهشت زهرا(س) دفن هستند و ۱۶ جاویدالاثر که برایشان در قطعه ۵۰ سنگ یادبودی گذاشته شده اشاره میکند و میافزاید: ما بحث ساماندهی سنگ مزارها را انجام دادهایم و ۳۱ شهریورماه هم برای فرزندان شهید مراسم تولدی برپا خواهیم کرد.
ماجرای قبضهای کمک به جبهه
سخنران بعدی مراسم، هنرمند افغانستانی عارف جعفری است که در برنامههای خانه ادبیات افغانستان هم حضور دارد. او نیز در بازگویی بخشی از خاطراتش از دوره جنگ میگوید: ما در قرچک از توابع شهرستان ورامین زندگی میکنیم. به یاد دارم که در دهه ۶۰ ماشینهای کمک به جبهه به شهر ما میآمدند و ما هر روز آنها را میدیدیم. پدر و عمویم کفاش بودند، پدرم هر روز بخشی از درآمدش را صرف کمک به جبهه میکرد و قبضهایش را به خانه میآورد. از او پرسیدم میخواهی با این همه قبض چه کار کنی؟ پدرم با لحنی جدی گفت وقتی فوت کردم، همراهم بگذارید در قبر. اعتقاد پدرم به جبهه و جنگ بسیار جالب بود.
وی خاطراتش را اینگونه ادامه میدهد: من سه برادر بزرگتر دارم و تعداد زیادی پسرعمو. یکباره چند نفرشان ناپدید شدند، بعد از پرسوجوی یک ماهه فهمیدیم به جبهه رفتهاند.
عارف جعفری درباره فعالیت خانه ادبیات افغانستان هم میگوید: خانه ادبیات افغانستان از دیرباز فعالیت خود را در حوزه شعر و داستان آغاز کرده است و نشستهای هفتگی با موضوع نقد و بررسی آثار شاعران جوان و داستاننویسان در حوزه هنری برگزار میکند. این انجمن جشنوارههای متعددی از جمله «قند پارسی» را برگزار کرده است.
وی در پایان قطعه «آن سوی سمرقند» سروده سعید بیابانکی را با آهنگسازی عارف جعفری اجرا کرد.
ما برادریمان را خیلی جاها ثابت کردهایم
سومین سخنران سیصد و چهل و نهمین برنامه شب خاطره، خانم قاسمی، معلم همان دانشآموزان افغانستانی حاضر در تالار سوره است. او با صدایی رسا خود را معلم ساده افغانستانی معرفی میکند که برای کودکان کار و بازمانده از تحصیل کار میکند.
خانم قاسمی با یادی از رجایی برای واردکردن واژه «خونشریک» در حوزه ادبیات پایداری اظهار کرد: من خیلی طرفدار واژه «خونشریک» نیستم، ما برادریمان را خیلی جاها ثابت کردهایم، ما ایثار و از خودگذشتن و از جان گذاشتن را ثابت کردهایم. اینکه حتماً باید خونشریک شویم را قبول ندارم.
ما را اتباع بیگانه خطاب نکنید
این معلم افغانستانی میگوید: من به خیلی از دوستان ایرانی میگویم که ما خیلی از شما ایرانیتر هستیم و اندازه شما غصه خوردهایم و با تحولاتی که در ایران رخ داده خون دل خوردهایم. خوب نیست که با لفظ اتباع بیگانه خطاب شویم.
وی خطاب به حاضران در سالن اعلام میکند: ما را جدی بگیرید، ما خیلی جاها به دردتان خوردهایم و میخوریم و این را کسانی که نگاهشان، نگاه آرمانهای انقلاب اسلامی است میدانند. من سالها است که درحوزه آموزش ایستادهام و همه میدانند ما ایستادهایم. خانمهای افغانستانی اهل گله نیستند. من با تمام مشکلات قانونی مدرسهای کوچک در ورامین دارم و کار در آن را مبارزه مقدس در برابر بیعدالتی اجتماعی و آموزشی میدانم.
رسالتی از جنس خدمترسانی
مدیر مدرسه معرفت شهرستان ورامین میافزاید: وقتی امروز لبخندی به لب ۵۰۰ دانشآموز مینشیند به این معنی است که من کارم را خوب انجام دادهام. اما ما افرادی چون دختر شهید محمدحسین جعفریان را داریم که تا دو ماه پیش مدرک شناسایی نداشت و آرزویش رفتن به مشهد مقدس بود. در پیگیری برای این صدور مدرک او، به مسئولان گفتم که اگر شما این کار را انجام دهید و این بچه به مشهد برود شما رسالت خود را انجام دادهاید.
وی در پایان سخنانش قول اجرای سه جشن شاد ویژه کودکان افغانستانی را از مجری سیصد و چهل و نهمین برنامه شب خاطره میگیرد و پس از اجرای دو سرود «سرزمین من» و «لشکر صاحب الزمان» توسط گروه نوجوانان افغانستانی که از شهرستان پاکدشت آمده بودند، راوی دیگری که به گفته مجری، خود را مسافر افغانستانی و نه مهاجر میداند، روی صحنه میآید. او هنرمندی است که با کلیپهایش برای افغانستانیها و ایرانیها تبدیل به چهرهای آشنا شده و از مدافعان حرم در لشکر فاطمیون بوده و او را به نام «سیدمسافر» میشناسند.
حرمت انسانیت
سیدمسافر میگوید: در جریان مدافعان حرم اتفاقات عجیبی میافتاد که خندهدار است ولی جای گریه هم دارد. ما جایی بودیم و دوستان ایرانی که آگاه به شرایط مدافعان حرم نبودند، ما را مدافعان بشار میگفتند و دوستان ما از افغانستان، ما را اراذل و اوباش میگفتند. این متلکها همیشه بود. ما با کسانی که ما را مدافعان بشار میخواندند راحت صحبت میکردیم که ماجرا این نیست. روزی شهیدی در منطقه شیخ هلال (بین حلب و حمص) درباره فاطمیون پرسید و گفتم که حتی اگر در میان دشمنانی که با آنها میجنگیم پدر یا برادرم هم باشند، زمانی که توهین به ساحت اهل بیت(ع) کنند، سر ببرند، به کودک ظلم کنند و حرمت انسانیت را نگه ندارند، برایم فرقی ندارد و من جلوی آن میایستم. وقتی این حرف را زدم او تکانی خورد و گفت دیدهای که در فیلمهایشان بچه را سر میبرند؟ گفتم بله تو فیلمش را دیدهای ولی من خودش را دیدهام. او بعد از این صحبت خودش شروع به دفاع کردن از فاطمیون کرد و در نهایت هم شهید شد و در قطعه ۵۰ آرام گرفت.
اتهاماتی به لشکر فاطمیون
وی ادامه میدهد: بعد از سوریه، جایی مهمان بودیم که کسی نمیدانست من در لشکر فاطمیون هستم. یک نفر در این جمع با آب و تاب به مدافعان حرم میتاخت و میگفت لشکر فاطمیون همه اراذل و اوباش هستند، دین ندارند، همهشان معتاد هستند و...؛ او خیلی به فاطمیون تاخت و من بعد از چند دقیقه به او گفتم یعنی همه آنها اراذل و اوباش هستند؟ گفت بله. گفتم معتادند؟ گفت بله. گفتم من را میشناسی؟ او هم یکسری از کارهایم را گفت و اینکه مرا به خوبی میشناسد و من در ادامه گفتم بین خودمان باشد، من از اراذلهایی هستم که سوریه میروند. آن شخص در جواب من گفت تو هم سوریه میروی؟ گفتم بله. گفت اگر تو بین آنها هستی پس هرچه میگویند دروغ است. گفتم چرا؟ گفت چون من تو را میشناسم. نگاه دوستانهای به او کردم و گفتم دمت گرم.
خاطره دیگر سیدمسافر درباره جانباز شهید سیدمحمد حسینی است. او در بازگویی این خاطره میگوید: حسینی از کسانی بود که کارهای عجیبی در سوریه انجام میداد، همرزم او شهید محمد حمیدی بود. من در عملیاتی همراه آنها بودم. رفته بودیم جایی و در شب شناسایی شلیکهایی از طبقه آخر یک ساختمان ۳ طبقه با دوشکا به ما میشد. ما خودمان را زیر این ساختمان رساندیم و فرمانده ایرانی بیسیم زد که ابوزینب کجایی؟ مکالمه به زبان ترکی بود و مدافع، محمد حسینی گفت که پیش بچههای فاطمیون آمدهام، فرمانده در جواب گفت آخر باید جنازه شما را از خط مقدم جمع کنم. او موجودی دلیر و نترس بود.
پایی که در راه حضرت زینب(س) ماند
وی ادامه داد: محمد حسینی را به نام شهید حشمت میشناختند و شهید حمیدی میگفت که او خیلی نترس است. در عملیات یک پای محمد حسینی روی مین تله رفته و قطع شده بود. یک روز برای عیادت رفتم که دیدم به قدری پرانرژی است که او به ما انرژی میدهد. او میگفت خیلی ناراحت است، چرا که این همه برای حضرت زینب(س) دویده و آخر همه تلاشها، فقط یک پا از او قبول شده است. وقتی دیدم اینطور ناراحت است سکوت مرگآوری من را گرفت.
رویایی که در دفاع از حرم محقق شد
سیدمسافر تأکید کرد: من بچههای عجیبی در میان مدافعان حرم دیدم. همیشه آرزویم بود شهید چمران، شهید همت، شهید کاظمی و احمد متوسلیان را ببینم و همیشه حسرت دیدن یکی شبیه شهید کاظمی و باکری و ... را داشتم و میگفتم آیا تاریخ رقم میخورد مثل اینها را ببینم؟ رفتم سوریه و دیدم چمرانها، باکریها، همتها را.
بصیرت در مقاومت
وی در خاطراتش به غیرت مدافعان حرم اشاره میکند و میگوید: ۲۰ متر فاصله با سیدمحمدامین حسینی «شهید عقیل» داشتیم، تیر به گلویش خورد و گوشه گیر شد. بیسیم زد: «مسافر، مسافر، عقیل، مسافرجان، کمک.» بدنم لرزید چون جنگنده فوقالعادهای بود. در تیررس صد در صدی دشمن بودیم، دوباره بیسیم زد: «مسافر، مسافر، عقیل، مسافر یک تیر به پهلو و یک تیر به گلویم و یکی به پایم خورده کمکم کن.» هر کاری کردیم نتوانستیم برای کمک برویم، دشمن هم دیگر شلیک نمیکرد چون منتظر بود برای کمک برویم تا بچهها را زیر گلوله بگیرد. برای مدتی صدایی از عقیل نیامد. به او گفتم عقیل جان خدا بزرگه صبر کن. هیچ کاری از دستم بر نمیآمد و نفسم بند آمده بود، صدایش برای چند لحظه نیامد، بعد چند لحظه شنیدم که میگوید: «یا زهرا، یا زهرا یا زهرا.» آرام آرام صدایش را میکشید. نزدیک دیوار بودم. آرام تکیه دادم به دیوار و شروع به گریه کردم، بچهها گفتند: «چه شد؟» گفتم: «فکر میکنم مادرش به کنارش آمد....»
غیرت ابو سه نقطه
سیدمسافر آخرین خاطرهاش از لشکر فاطمیون را اینگونه بازگو میکند: غیرت شهید رضا اسماعیلی شنیدنی است. شهید سیدحکیم راوی این خاطره است و درباره شهادت رضا اسماعیلی میگفت: «او برای کمک به مدافعی که اسیر داعشیها شده بود، رفت اما خودش هم اسیر شد. تا غروب آفتاب خبری از رضا نبود. اعلام کردیم که همه سکوت رادیویی کنند تا اگر رضا زخمی شد یا کمک خواست، برای یاری کردنش برویم. تا بعد از اذان مغرب منتظر بودیم که یکباره دیدم کد رضا روی شبکه افتاد؛ همه سکوت کردند اما از بیسیم صدای خنده و صحبت عربی میآمد. باز دوباره بیسیم فعال شد و یکی به عربی گفت: «لعن کن و فحش بده علی و فاطمه را.» همه با چشم به هم التماس میکردیم که اگر رضا چنین حرفی زد همینجا حرفش را دفن کنیم و جایی بازگو نکنیم. کمی بعد صدای رضا آمد، او گفت: «یاعلی، یاعلی» یا علیِ سومش کامل نشده بود که ما صدای خر خر بریده شدن حنجرهاش را شنیدیم.
سیدمسافر یادآور شد: به او ابو سه نقطه میگفتند، چون همسرش باردار بود و وقتی این خبر را به او دادند از او پرسیدند که اسمش را چه میگذاری گفت سه نقطه و همین سه نقطه شد اسم او «ابو سه نقطه». او منتظر بود بچهاش به دنیا بیاید اما نام امیرالمومنین علی(ع) را از زبان نینداخت.
در حالی که اشک از چشمان کوچک و بزرگ حاضر در سالن جاری شده سیدمسافر از پای کار امام بودن، با بصیرت بودن و از خودگذشتگیهای مدافعان میگوید و خطاب به مادران شهید ادامه میدهد: ثلث اول وظیفه ما رفتن به جبهه، ثلث دوم وظیفه صبر در برابر شهیدشدن فرزندان و عزیزانمان و ثلث سوم ادامه دادن مسیر شهداست.
تقدیر از خانواده سرور رجایی
در پایان جلسه هم رجبی جعفری، خانم قاسمی، علی مدد رضوانی و سیدمسافر روی صحنه دعوت شدند تا با اعطای هدیهای از خانواده محمد سرور رجایی برای تلاش در راستای پیوستگی فرهنگی، عاطفی، ادبی و هنری از جنس مقاومت، تقدیر کنند. همسر سرور رجایی با اشاره به دورهمی خانوادگیشان در زمان چاپ کتابهای زندهیاد رجایی گفت: محمد سرور رجایی وقتی کتابش چاپ میشد خوشحال میشد و میگفت: «کتابها را با کمک خداوند و از برکت شهدا به چاپ رساندهام.»
در بخش پایانی این جلسه به کتابهای محمدسرور رجایی از جمله «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» اشاره شد و این جلسه از شب خاطره با شعرخوانی به پایان رسید.