سرویس فرهنگ و هنر مشرق - فیلمهای متاخر «مانی حقیقی» همواره صاحب یک ویژگی و ایده مرکزی خاصی است که همان ایده مرکزی کاملا بکر، او را در لیست فیلمسازان آلترناتیو سینمای ایران گنجانده است.
اما برخلاف روال همیشگی فیلمساز، مستقل از چالشهای سیاسی روز، «تفریق» آخرین ساخته حقیقی از یک ایده دستمالی شده و تکراری بهره میبرد و کارگردانه وسواسی، اجرای مقبولی در کارگردانی اثرش از خود به نمایش نمیگذارد.
در حالیکه آثارش همواره در لیست مورد انتظارترینها قرار دارد، اما کیفیت و سطح آخرین ساخته منتشر شدهاش، از شاهکارهایی نظیر «خوک»، «اژدها وارد میشود» و «پذیرایی ساده» به مراتب پایینتر است و کارگردان به جای پیشرفتن، در ایده مرکزی فیلم خود فرو رفته است.
بیتا واجد کدام دانایی است که پس از روشن شدن برقهای راهپله به سرعت و در یک نگاه قلابی بودن نسخهای شبیه شوهرش را سریعا تشخیص میدهد؟
با همه تلاشی که در سکانس به سکانس آن مشهود است، فیلم کارگردانی قابل قبولی ندارد و او گرفتار ورطه «مد روز» مهندسی در فیلمنامه و کارگردانی شده است. چالشی که اغلب فیلمسازان آلترناتیو در طول مسیر حرفهای خود دچار آن میشوند.
تلاش سازندگان در طول ماههای اخیر برای اکران عمومی فیلم به سرانجام نرسید و یکی از ضعیفترین آثار حقیقی به شکل کاملا صحیحی وارد شبکه نمایش خانگی شد. «تفریق» کیفیت مطلوبی برای اکران سینمایی را نداشت و از قضا فیلم به سرنوشتی دچار شد تا زودتر در اختیار مخاطبان و علاقهمندان سینما قرار گیرد.
فیلم «تفریق» با نمایی مبهم از درگیری کاراکتر قیاسی با محسن(نوید محمدزاده) آغاز میشود و سپس روایت از منظر کاراکتر فرزانه (ترانه علیدوستی) ادامه پیدا میکند. او حین آموزش رانندگی در زیر باران ممتد مردی را شبیه همسرش در حال سوار شدن اتوبوس میبیند. فرزانه مرد را تا مقصد یا همان خانهاش دنبال می کند و سپس به سراغ پدرشوهرش میرود.
زنی در مقام معلم رانندگی حاضر است خودرویش را در خیابان به یک راننده آماتور و کارنابلد میسپارد و برای اطلاع یافتن از موقعیت مردی که شبیه شوهرش، او را تعقیب میکند. از این تعقیب مذکور هم به نتیجهای نمیرسد و دست به دامان پدرشوهرش میشود. معمولا زنی در این طبقه به صورت محتمل باید به سراغ پدر و مادرش برود. فرزانه پدر یا مادری ندارد و بیتا همزاده فرضی او نیز خانوادهای ندارد.
خلاء شخصیتهای ضروری برای ارائه یک روایت سر راست، در فیلم نمود گل درشتی دارد. اما در بررسی خلاء شخصیتهای جانبی ضروری مورد اشاره، عبارت کلیشهای نقصان در شخصیت پردازی جای خود را به مهندسی فیلمنامه داده است و در تحلیل وضعیت «خودمینیمالیسم» پندار مولف، کلیدواژه «مهندسی» معنای فراگیر شفافتر و کاربردتری خواهد داشت.
در این فیلم ملزومات در روایتگری، با حفظ گزاره انطباقهای اجتماعی و زیستی فدای مهندسی فیلمنامه و ایده مرکزی شده و به همین دلیل فرزانه به سراغ پدرهمسرش میرود.
درسکانسهای بعدی «فرزانه» (ترانه علیدوستی) به همراه پدر شوهرش به خانه «همزادها» رفته و پدرشوهر پس از چند دقیقه بازمیگردد و هیچ حرفی نمیزند.
سکوت او قطعا در قید گره فیلمنامه نیست؛ بلکه نشات گرفته از چیدمانی کاملا تصنعی در کارگردانی است که مشمول همان مفهوم "مهندسی اغراق آمیز" میشود. فرزانه و پدرشوهرش به خانه بازمیگردند و کارگردان در نمایی آماتوری، جلال و پدرش را در نقطهای دور از فرزانه قرار میداد تا از سخنان آنان مطلع نشود.
زنی فوق العاده کنجکاو که به دلیل دیدن مردی مشابه شوهرش، خودروی خود را به یک راننده آماتور میسپارد، در خانهاش سئوالی از همسر و پدر شوهرش نمیپرسد و همچون مجسمه به آنان نگاه مینگرد و بر سر دانستن حقیقت با آنها چانه نمیزند، حتی اصرار به فهمیدن هم ندارد!
جلال پس از گفتوگو با پدرش با موتورسیکلت خود به سمت خانه همزادها، «محسن و بیتا» میرود. محسن زمان طولانی را در خانه همزادها سپری میکند اما فرزانهِ همچنان کنجکاو، حاضر نیست تا وارد ساختمان شود و از حقیقت مطلع شود.
جلال پس از آنکه وارد محل زندگی همزادها میشود با بیتا مواجه میشود که مشابه همسر اوست. این دو برخورد بسیار جالبی با یکدیگر دارند. به نظر میرسد بیتا از وجود همزادی شبیه شوهرش مطلع است. محسن از این راز آگاه است چون پدرش در گوش او این راز را نجو کرده است، اما بیتا واجد کدام دانایی است که پس از روشن شدن برقهای راهپلهها به سرعت و در یک نگاه قلابی {آنهم در تاریکی} نسخهای شبیه شوهرش را سریعا تشخیص میدهد؟
حقیقی چگونههای قیمهها را روانه ماستها کرد؟
واکنش انسان با زیستی طبیعی، در مواجه با چنین لحظاتی چه میتواند باشد؟ انسان طبیعی وقتی مردی همانند همسرش را میبیند او را به موتورخانه میبرد تا آنرا تعمیر کند؟
رابطه ای صمیمی از این نقطه داستان به بعد ما میان بیتا و جلال شکل میگیرد. این آشنایی آغازیست برای نشان دادن رابطهای که ناخواسته اجزای آن یادآور فیلم «بچههای کوچک» (لیتل چیلدرن - تاد فیلد) است. به نظر میرسد یکی از فانتزی فیلمساز ساختن موقعیتی شبیه فیلم کارگردان «تار» است.
پس از برخورد همزادها سوژه اصلی فیلم دیگر شباهت این دو زوج نیست و روایت به شیوهای بسیار آماتوری کش پیدا میکند و لیتیل چیلدرنی میشود.
کارگردان قصد داشته یک «لیتل چیلدرن» وطنی، با الگوها، ابزارها و نشانههایی روایی و فرمی سینمای «دیوید لینچ» را تصویر کند. در نهایت تاسف و تاثیر باید به این موضوع اذعان داشت که مولف در این فرایند کلیه قیمهها را روانه کاسه ماستهاکرده است و از زمان آشنایی بیتاو جلال، عملا مسئله شباهت ایده مرکزی نیست.
چرا فیلم دچار برهم ریختگی طبقاتی است؟
فیلم نشانههایی از مرزیبندی میان رئالیسم و سورئالیسم ندارد، در روزهایی که خورشید نیز در میان آسمان دیده می شود باریدن باران متوقف نمی شود. شخصیتها و همزادهای این روایت اساسا سوژهای سورئالیستی است، اما در ظرفی رئالیستی قرار گرفتهاند، اما زیستی طبقاتی شخصیتها دارای نشانههای بسیار گنگی است.
اساسا فیلم دچار برهم ریختگی طبقاتی است. جلال در این فیلم ازموتور کهنه CG۱۲۵ استفاده میکند و همسرش مشغول فعالیت در آموزشگاه رانندگی است. با نشانههایی که از زندگی این دو میبینیم، جلال که کارگر مغازه شیشهبری محسوب میشود، چطور میتواند در خانهای شیک و زیبا زندگی کند. او به گفته خودش برای تحویل بار به بندرعباس رفته و این سئوال پیش میآید برای یک شیشهبری کوچک کدام بار ترخیص شده است؟
شخصی با این سطح از درآمد که سوار موتورسیکلت CG۱۲۵ میشود، آنقدر از نظر مالی نیازمند است که علی رغم بارداری همسرش، زن مجبور میشود حرفه سختی را دنبال کند. آموزش رانندگی با فرض نشستن طولانی مدت در خودرو برای یک زن باردار از مشاغل زیانآور محسوب میشود.
محسن از جایگاه اجتماعی متوسط رو به بالایی برخوردار است و در یک مجتمع تقریبا مدرن زندگی میکند. این مجتمع مسئول رسیدگی به تاسیسات ندارد و برای تعمیرات، یکی از ساکنان ساختمان دست به دامن مردی مشابه همسایه خودشان میشود.
این مجتمع آسانسور هم ندارد و همانطور که در سکانسهای نخست فیلم میبینیم در ترددهای شهری از اتوبوس استفاده میکند. این نشانهها نشان میدهد، مولف هیچ تحلیل و استباط واقعی از زیست امروز مردم ندارند.
چه کسانی در مغز ترانه علیدوستی جیپیاس مدرن هوشمند کار گذاشتند؟
شکلگیری تدریجی کاراکترها دراین فیلم با مشکلات فراوانی همراه است. «بیتا و جلال» به صورت ناگهانی رابطه صمیمانهای پیدا میکنند. بیتا دارای یک جلوه جهش یافته از جنس کمیکهایی است که در هالیوود تبدیل به فیلم سینمای میشود.
نمونه جهشیافتگی شخصیتها در مورد بیتا مصداق بیشتری پیدا میکند. او احتمالا در مغزش یک «جی پی اس» ماهوارهای مدرن نصب شده یا از مدرسه پرفسور چارلز اگزاویز «مردان ایکس» فارغ التحصیل و وارد فیلم حقیقی شده است.
بیتا بدون آنکه از جلال سئوال کند، شب هنگام سوار خودرویش میشود و با استفاده از همان «جی پی اس» مدرن مغزیاش آدرس خانه جلال را پیدا میکند و به ملاقات او میرود. رابطه صمیمانه آنان با یک واشر آغاز میشود.
در جایی دیگر از فیلم فرزانه بدون علت در ماشین تعلیم رانندگیاش خودکشی کرده. بیتا همزاد فرزانه بدون آنکه درباره محدوده حضور جغرافیایی حضور او سئوالی کند با استفاده GPS وجودش لوکیشن بیتا را پیدا میکند. در حالیکه فرزانه هیچ نشانهجغرافیایی به بیتا نمیدهد.
در نقطه عطف نیمه پایانی فیلم جلال خود را جای بیتا جای میزند و از او درخواست میکند با او معاشرت و رابطه غیرمتعارفی داشته باشد. بیتا که در نخستین سکانس مواجه با جلال او را به عنوان نسخه مشابه همسرش تشخیص داده، کمی طول میکشد که این دو را از هم تشخیص دهد. در حالیکه او او ابرانسان باهوش فیلم معرفی شده است.
در نیمه فیلم کارگردانی و فیلمنامه مهندسی شده به دنبال این القاء است که جلال (نوید محمدزاده) از بیتا(ترانه علیدوستی) خوشش آمده است. نشانههای این پیشفرضدر پذیرفتن قربانی شدن جلال در عذرخواهی از قیاسی همکار محسن و جامعه عمل پوشاندن به آرزوی بردیا، فرزند بیتا و جلال با رفتن به استادیوم خودنمایی میکند.
معضلی که محسن با آن دستبه گریبان است این است که در درگیری با یکی از همکارانش به او صدمات جدی وارد کرده و شرکتی که او در آن مشغول به کار است او را به شهر دیگری میخواهد تبعید کنند. فردی با قدرت و توانایی او چگونه تن به این تصمیم میدهد، آیا قدرت یافتن شغلی دیگری را ندارد؟
نویدمحمدزاده در سکانسی به همراه رفقای تئاتریاش (بازیگر تئاتر) مشغول کشیدن سیگار و دیالوگ گفتن هستند. طراحی لباسهای آنان به صورتی است که گویی هر چهار نفر چند ساعت دیگر روانه یک مراسم عروسی خواهند شد. کدام شرکتی پیراهن سفید و شلوار مشکی را به عنوان لباس فرم پرسنل خود انتخاب میکند؟
محسن از شخصیت خشن خود در این سکانس رونمایی میکند در حالیکه دوربین کارگردان در راهروی پشتی تئاتر شهر قفل شده و میخواهد به همکاران تئاتری "نوید محمدزاده" سلام و یک سکانس هدیه دهد.
قیاسی که توسط «محسن» مجروح شده، در بیمارستانی بستری است. این لوکیشن آنقدر نازل طراحی شده که هر مخاطبی خواهد فهمید آن مکان بیمارستان نیست. این شکل تصنعی طراحی صحنه مخاطب را به کنکاش وادار خواهد کرد. در واقعیت این «ساختمان ولایت» دانشگاه تهران مرکز است و محیط آن آشکارا شبیه بیمارستان نیست و به سادگی میتوان فهمید که حتی طراحی محیط بسیار سردستی و باسمهای بوده است.
محسن به دلایل نه چندان معلومی همکارش را به قصد کشت کتک زده است؟ در خلال فیلم از گفتوگوهای مبهم آن میتوان فهمید که او به دلیل اتهامزنی همکارش با فرض فساد مالی و اداری با او درگیر شده و قیاسی از نیروهای حراست است.
در هیچ سازوکار اداری، حراست فردی را به تبانی مالی و اختلاس متهم نمیکند، بلکه این وظیفه در صورت دولتی بودن شرکت به عهده سازمان بازرسی و در صورت خصوصی بودن آن به عهده حسابرسی داخلی است.
قواره و آناتومی نوید محمدزاده کی شبیه آرنولد شوارتزنگر شد؟
در کدام اداره دولتی با لباس های همسان، شبیه پادگانهای نظامی، میتوان در مقابل اتهام زنی نیروی حراست واکنش نشان داد؟ در چنین محیطهایی با پیشفرضهایی که کارگردان ارائه میدهد، اگر درگیری کلامی رخ دهد، قطعا کارمند مذکور بدون هیچ تخفیفی اخراج خواهد شد اما در فیلم میبینیم درگیر فیزیکی سختی رخ داده است.
در سکانس افتتاحه فیلم میبینیم که محسن با قیاسی از مجموعه حراست شرکت درگیر شده و متعاقبا افرادی تلاش میکنند مانع ادامه درگیری شوند. محسن را با آناتومی مشخصی در فیلم میبینیم و در اغلب صحنهها پیراهن مردانهاش در تن او مشغول گریه کردن است. محسن آنقدر لاغر است که بیشتر به یک کتکخور شباهت دارد تا کسی که بتواند به فرد دیگری صدمه فیزیکی بزند.
قواره و آناتومی محمدزاده ارتباطی به آرنولد شوارتزنگر ندارد. فیزیک محسن به قدری ضعیف است که نمیتوان تصور کرد بتواند به اطرافیانش آسیب فیزیکی فراوان بزند. فرض قتل جلال توسط محسن {به اندازه زمان خرید یک ساندویچ} زمانی محتمل به نظر میرسد که او به «غارتگر» فیلم جان مک تیرنان ارتقا پیدا کند.
جلال در فضای مهندسی شده کارگردان، آفتابی با ریزش مکرر باران، همراه بردیا (فرزند محسن) به استادیوم میرود تا به وعدهاش عمل کند. فرزند «محسن و بیتا» بر اساس پیشفرضهای فیلم فوق العاده باهوش و اجتماعی است. در سکانسی به مادرش میگوید؟ چقدر خوشگل و بلا شدی. این جمله نشان میدهد او چقدر به ظاهر مادرش توجه دارد در حالیکه در پایان فیلم به پدرجلال میگوید: فرزانه مادرش نیست.
چطور چنین پسر باهوشی که در پشت خودروی پدرش جلال همزاد محسن را از زاویه دید مهندسی شده کارگردان دیده است هنوز تفاوت لحن پدرش را با فرد دیگری تشخیص نمیدهد.
این دو به استادیوم رفتهاند و محسن به دلیل علاقهمندی کودک، لحظاتی او را تنها میگذارد تا برای او ساندویچ خریداری کند. خرید ساندویچ چقدر طول می کشد به اندازه قتل یک انسان؟
مانی حقیقی در مسیرمهندسی شده اثرش و در فضایی کاملا طراحی شده، استادیومی را تصویر میکند که محسن بتواند، همزاد پلاستیکی خود را در اطراف آن به قتل برساند و پس ازآن ساندویچ هم خریداری کند و نزد فرزندش بازگردد. این را هم باید در نظر گرفت پس از انجام قتل با آرامش کامل لباسهای مقتول را ازتنش بیرون آورده و با لباسهای خود معاوضه کرده است. چنین فضایی را در کنار کدام استادیوم داخلی در تهران میتوان یافت؟
قتل جلال توسط محسن، در فضای اطراف هر استادیومی در پایتخت، با احتساب زمان قتل، خروج از استادیوم و فاصله گرفتن از آن و تعویض لباس پس از قتل، کار را به وقت اضافه خواهد کشاند و در نود دقیقه یک مسابقه قابلیت اجرایی شدن ندارد.
محسن همسرش و جلال را به قتل میرساند. کارگردان به سبک ملودرامهای حسین سهیلیزاده قصد دارد تماشاگر را احساساتی کند و پیوند جلال و بیتا حین مرگ که دست در دست هم دارندرا به نمایش میگذارد. با یک ضربالعجل خاص جلال در بیمارستان چند روز پس از مرگ همسر فرزانه از او خواستگاری می کند و فرزانه نیز همانند کبک سرش را داخل برف فرومیکند و وارد زندگی محسن می شود.
پدر جلال برای رفع دلتنگیاش به خانه محسن و فرزانه (جایگزین بیتا) مراجعه میکند. در تمام طول فیلم شاهد آن بودهایم که پدر یا مادر بردیا او را به مدرسه میبرند، حتی محسن و بیتای در سکانسی به دلیل عدم دیر رسیدن بیتا به مدرسه برای بازگرداندن او به خانه مجادله دارند.
اما در پایان فیلم فرزانه او را رها میکند تا به تنهایی به مدرسه برود. بردیا حین رفتن به مدرسه با پدر جلال روبرو شده و به او میگوید که فرزانه {جایگزین بیتا} مادرش نیست. در حالی که در سکانسهای قبلی، محسن مشغول جمعآوری اسبابهایش برای سفر به کرمان بودهاند و ماندنش همچنان یکی از ابهامات پرشمار فیلم است.
مانی حقیقی از ایدهای در فیلمش استفاده کرده که آلفرد هیچکاک در سرگیج، رومن پولانسکی در محله چینیها، دیوید لینچ در جاده مالهالند و دنی ویلنو در با شباهت بازیگران زن استفاده کرده و مهمترین چالش این فیلم این است که چرا تمام فیلم اینقدر کارگردانی شده است؟