به گزارش مشرق، زن ۲۴ سال بیشتر ندارد و مرد هم فقط چند ماه از او بزرگتر است. هر دو مقابل در شعبه دادگاه ایستادهاند و با دلخوری به هم نگاه میکنند. مرد میگوید طلاقت میدهم و زن با پوزخند جوابش را میدهد. منشی دادگاه اسم آنها را صدا میزند و هر دو وارد شعبه میشوند. تصمیم آنها برای جدایی از وقتی قطعی شده که زن گفته است حاضر نیست جوراب همسرش را بشوید.
سارا با لبخند روبهروی قاضی مینشیند و میگوید: «شوهرم قصد دارد طلاقم بدهد و من هم روی حرفش«نه» نمیآورم. میخواهیم توافقی طلاق بگیریم و از شما هم کمک میخواهیم تا هر چه زودتر از هم جدا شویم.
قاضی رو به سعید میکند و از او میپرسد که مشکلش برای ادامه زندگی با سارا چیست؟ سعید میگوید: «من و سارا در دانشگاه با هم آشنا شدیم. نه اینکه او همکلاسیام باشد. من مهندسی شیمی میخواندم و او مهندسی متالوژی و فقط چند واحد با هم آزمایشگاه داشتیم و سر همین واحدها با هم آشنا شدیم. هر دو داشتیم فارغالتحصیل میشدیم. من چند واحد از سارا جلوتر بودم، یک روز او گفت که فردا امتحان سختی دارد و هیچ چیزی سر کلاس یاد نگرفته است. اتفاقا من در آن درس نمره خوبی گرفته بودم. به او گفتم میتوانم کمکش کنم و با جزوههایی که به او دادم و کمکهایی که کردم، امتحانش را با نمره بالا پاس کرد. نمیدانم چه شد که همان زمان از او خوشم آمد. موضوع را با خانواده در میان گذاشتم و آنها هم راضی بودند تا رسما با سارا و خانوادهاش آشنا شوند. چند ماه بیشتر طول نکشید تا به خواستگاریاش رفتیم و همه چیز خوب پیش رفت و ما با هم ازدواج کردیم».
سعید حرفهایش را با لبخند میزند، انگار هیچ عصبانیتی در وجودش نیست: «هر کاری که بگویید و فکرش را کنید من و خانوادهام برای سارا انجام دادیم. من فقط ۴۰ میلیون برای او طلا و جواهر خریدم. پدرم هدیه ازدواج به او یک دستگاه ماشین بیامو مدل ۶۳۰ داد و مادرم یک ویلای ۲۰۰ متری در شمال تهران به نام او کرد. هیچ چیز برایش کم نگذاشتیم. اما مشکلاتمان درست از زمانی شروع شد که در زیر یک سقف زندگیمان را شروع کردیم. سارا در خانه فقط کارهای خود را انجام میداد و اصلا به کارهای من نمیرسید درحالیکه در خانه ما مادرم حتی لباسم را اتو میکرد. سارا زمانی که از سر میز غذا بلند میشد فقط ظرف خود را برمیداشت و به من میگفت خودم ظرفم را بشویم. زندگیمان ۶ ماه همین طور گذشت. او سعی داشت من را ادب کند و بگوید این کار را بکنم و آن کار را نکنم. چند روز پیش به او گفتم که اگر همین رفتارش را ادامه دهد او را طلاق خواهم داد. اما او فقط خندید. گفتم که جدی میگویم اما باز هم خندید و گفت میخواهی در دادگاه بگویی به چه دلیل قصد داری من را طلاق بدهی؟ به خاطر اینکه من کارهای تو را انجام نمیدهم؟
مرد جوان ادامه داد: «چند روز پیش از او خواستم تا جورابهایم را بشوید و او هم از شستن جورابهایم سر باز زد. من هم همانطور که گفتم تصمیم گرفتم طلاقش بدهم».
قاضی از سارا پرسید که گفتههای سعید را تایید میکند؟ سارا گفت: «درست میگوید. به خاطر اینکه جورابهایش را نشستم میخواهد من را طلاق بدهد. اگر هم طلاق ندهد من باز هم کارهای او را انجام نمیدهم. او باید یاد بگیرد که کار شخصیاش را خودش انجام دهد و به دوش دیگران نیندازد ولی او از من میخواهد مثل یک کنیز کارهایش را انجام دهم. من هم دیگر نمیتوانم به این زندگی ادامه دهم. جوراب که نمیشویم هیچ، غذا هم درست نمیکنم».
سعید که در میان حرفهای سارا بلندبلند میخندید گفت: «آقای قاضی مهریه این خانم ۵۰۰ سکه طلاست و من مهریه او را به صورت نقد پرداخت میکنم تا از زندگیام خارج شود». قاضی از آنها خواست تا قبل از جدایی به یک مشاوره مراجعه کنند اما آنها مخالفت کردند قاضی که دید زن و مرد جوان برای جدایی مصمم هستند حکم طلاق را صادر کرد. سعید پس از اینکه حکم طلاق را گرفت رو به سارا با خنده گفت دیدی طلاقت دادم. آن هم به خاطر یک جوراب نشستن. زنی که جوراب شوهرش را نشوید باید طلاقش داد.