به گزارش مشرق، مجتبی سلطانی پژوهشگر علوم سیاسی و نویسنده کتاب خط سازش طی یادداشتی نوشت:
چهل و پنج سال پس از فرار محمدرضا پهلوی از ایران در ۲۶ دی ۱۳۵۷، مروری بر چگونگی این واقعه و رویدادهای انقلاب اسلامی ملت ایران که به آن فرار منجر شد، و بازخوانی اوراقی از تاریخ، برای نسل قدیم و جدید ضروری و مفید است.
با شکلگیری و گسترش مرحله نوین انقلاب اسلامی ایران از دی ماه ۱۳۵۶ تا دی ماه ۱۳۵۷ و قیام سراسری به رهبری امام خمینی(ره)، سرکوب خونین مستمر مردم بیاثر شد و به رغم حمایت کامل آمریکا و انگلیس و قدرتهای غربی از رژیم شاه، نظام پوسیده و وابسته شاهنشاهی در آستانه سقوط قرار داشت.
پس از فرار شاه دستنشانده و جنایتپیشه، مردم ایران در تمام نقاط کشور با آمدن به خیابانها و پایکوبی و شادمانی و پخش گل و شیرینی، این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند.
سنت خانوادگی فرار از مردم و وطن، و جان دادن در دیار بیگانگان، ظاهراً به شیوهای عادی و مرسوم در خانواده بیریشه و بیگانهپرست پهلوی تبدیل شده بود. سرنوشت مشترک رضا شاه برکشیده انگلیس، و محمدرضا شاه دو تابعیتی آمریکا و انگلیس، چنین بود که در واپسین لحظات احساس خطر نهایی به دامن مهتر بیگانه بازگردند تا به پندار خویش از خشم مردم و مکافات عمل بگریزند.
«فرار سوم» در سلطنت پهلوی نه از جنس فرار موقت دوم در مرداد ۱۳۳۲ که از سنخ فرار اول رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ بود. این فرار، بازگشتی نداشت. از آن پس، شمارش معکوس پایان عمر ۵۳ ساله سلطنت ننگین پهلوی که خود را وارث ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی مینامید، آغاز گشت و طلیعه فجر پیروزی ایرانیان پدیدار شد. در کمتر از یک ماه پس از فرار شاه، طومار یک عمر جنایت و استبداد و وابستگی پهلویها درهم پیچیده شد.
در پیام امام خمینی(ره) خطاب به «عموم ملت شریف و شـجـاع ایـران» چنین آمد: «فرار محمدرضا پهلوی را که طلیعه پیروزی ملت و سـرلوحه سعادت و دست یافتن به آزادی و اسـتـقـلال اسـت بـه شـمـا ملت فداکار تبریک عرض میکنم. شمـا ملـت شجـاع و ثـابـت قدم به ملتهـای جهـان ثـابـت کـردید که با فـداکـاری و استقامت، میتوان بر مشکلات، هرچه باشد، غلبه کرد و به مقصـد، هـرچـه دشوار باشد، رسید. گـرچه این ستمگر با دست آغشته به خون جوانان ما و جیب انباشته از ذخایر ملت، از دست ما گریخت ولـی بـه خـواسـت خـداونـد متعـال بـزودی بـه مـحاکمه کشیده خواهد شد و انتقام مستضعفین از او گرفته خـواهـد شـد.»
ایشان در سخنان دیگری در همان روز خطاب به ملت ایران اظهار داشت: «شاه رفت و رژیم شاهنشاهی فرو ریخت. دزدان بیتالمال، سرمایهها را خارج کردند و یکی پس از دیگری گریختند... اینان رفتند و آشفتگیها و خرابیهای بسیاری را بر جای گذاشتند که با خواست خدا و همت ملت باید ترمیم شود؛ گرچه سالها طول خواهد کشید.»
پس از پیروزی انقلاب، امام خمینی طی سخنرانی در مدرسه فیضیه قم چنین گفت: «در همین مدرسه شاه را نصیحت کردم نشنید، عصر عاشورا [۱۳ خرداد ۴۲] گفتم کاری نکن که ملت تو را بیرون کند، نشنید و کاری کرد که ملت بیرونش کردند... اگر شاه به نصایح روحانیون توجه کرده بود و خدمت به این ملت کرده بود، سقوط نمیکرد. لیکن خدمت نکرد و خیانت کرد، و پشتوانه مردمی را از دست داد، وقتی که مردم شنیدند [شاه] رفت، شادی کردند چنانکه در رفتن پدرش شادی کردند. حکومتها باید عبرت بگیرند از این وضعی که در ایران پیش آمد، و بدانند که [این] وضع برای این بود که محیط اختناق به طوری پیش آوردند که، انفجار آورد». (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی، ص ۶۳۱ - ۶۲۹)
از فرار پدر تا فرار پسر
حکومت محمدرضا پهلوی که در دوران اشغال خاک ایران توسط بیگانگان و به کوشش انگلیس و همراهی امریکا و رضایت شوروی شکل گرفت، از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷، یک دوره طولانی سیوهفت ساله را شامل میشود که شاهد وقایع تلخ و دردناک فراوان و رویدادهای سیاسی مهمی بود. دوران سلطنت پهلوی دوم را به چهار دوره میتوان تقسیم کرد: دوره اول سلطنت از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ که ایران تحت اشغال نیروهای بیگانه بود. دوره دوم، از ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۲ که از بیثباتی سیاسی به نهضت ملی شدن نفت و "فرار اول" محمدرضاشاه از ایران انجامید. دوره سوم، از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۳ که دوران تسلط تدریجی شاه و تثبیت دیکتاتوری مدرن وی به شمار میرود. و دوره چهارم، که از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ ادامه پیدا کرد، دوران صعود محمدرضا شاه به اوج قدرت و جنایت محسوب میشود.
سرنوشت نظام سیاسی ایران پس از نهضت ناکام و به انحراف کشیده مشروطه، با پریشانیهای بسیاری رقم خورد و در فاصله کوتاهی از سلطنت عتیقه قاجاریه، به استبداد مدرن پهلوی انجامید. مردم ایران هنوز در طمع خام حکومت عدل مشروطه بودند که گرفتار مشکلات و عوارض جنگ جهانی اول و سیطره اشغالگران روس و انگلیس شدند.
با کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ زمینه صعود رضاخان میرپنج به تاج و تخت سلطنت فراهم شد و در سال ۱۳۰۴ ظاهر قانونی آن را به روش غیرقانونی در مجلسی مرعوب و مجعول، فراهم نمودند. رضاشاه نهتنها به رعایت ظواهر پادشاهی در نظام مشروطه سلطنتی بیاعتنا بود، بلکه با دیکتاتوری خشن و عریان، و وحشتآفرینی در بین مردم، بسیاری از مستبدان جنایتپیشه سلف خود در تاریخ ایران را روسفید کرد.
با فرار رضاشاه از کشور با یک کشتی انگلیسی در شهریور ۱۳۲۰، در حالی که ایران به اشغال نیروهای نظامی انگلیس و شوروی درآمده بود، محمدرضا، ولیعهد بیستودو ساله، توسط انگلستان به وساطت محمدعلی فروغی، به سلطنت رسید.
پس از بیستسال دیکتاتوری و جنایت، مردم آنچنان از فرار رضاشاه قلدر و قلچماق، خوشحال و شادمان بودند که گویی اندوه اشغال سرزمین ایران در ابتدای امر، تحتالشعاع آن قرار گرفته بود. در این شرایط، به سلطنت رسیدن یک جوان نورس که از اقتداری برخوردار نبود، و وضعیت جنگی، موجب خلاء قدرت شد، و امکان تنفس و رهایی از خفقان بیست ساله را فراهم آورده بود. به گمان خام بسیاری، این رهاشدن ناگهانی از سیطرۀ وحشت، رسیدن به آزادی تلقی شد.
اما آزادی زیر سایۀ شوم جنگ و اشغال کشور و همراه با هرج و مرج و آشفتگی، چیزی جز افزایش رنجهای پیشین و تغییر لباس فاجعه نبود، و به زودی تلخی واقعی خود را بر شیرینی اولیۀ توهم آزادی چیره ساخت. در این میان فرصتی برای انفجار بغضهای فروخفته نیز فراهم شد و مردم فریاد انتقام از عاملان فجایع دوره گذشته را سر دادند. به آنان وعده محاکمه جنایتکاران، استرداد اموال و زمینهای غصبشده، و رعایت قانون اساسی توسط پادشاه جدید داده شد. رضاشاه به سال ۱۳۲۳ در تنهایی و ذلت، در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی مُرد و خبر آن، همچون خبر فرار او از کشور، نیز موج شادمانی را در بین مردم ایران پدید آورد. اوضاع کشور بهگونهای بود که شاه جدید، امکان تجلیل رسمی از پدر دیکتاتور و جنایتکارش را در آن زمان نیافت.
نهضت نفت و اولین فرار شاهپسر
فضای سیاسی کشور در سایه مداخلات بیگانگان، از آن پس تا اوایل دهه سی به عرصه زورآزمایی و یا بند و بست احزاب با یکدیگر تبدیل شد. در آن میان، گاهی نیروهای مستقل و مردمی نیز در قالب تشکلهای مذهبی و سیاسی سر بر میآوردند و مطالبات استقلالطلبانه و آزادیخواهانه ملت را طرح میکردند. اما فرصتطلبیها و صحنهگردانی دربار و ارتش و احزاب متشکل و قدرتمند وابسته به بیگانگان، و فتنه و تفرقه و خیانت در بین رجال سیاسی و مذهبی، موجب انحراف و شکست نهضت ملی مردم گشت، آنچنانکه جنبش ملی شدن نفت، فرجامی تلخ یافت.
پس از "فرار اول" محمد رضا شاه ضعیف به خارج در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ و موفقیت کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد علیه بیداری ملی و گسترش خیزش عمومی، محمدرضا شاه جوان و ناتوان، در بازگشت، به رضاشاه قلدر دوم و دیکتاتور سوپرمدرن، مبدل شد.
از سال ۱۳۳۵ به کمک آمریکا و انگلیس، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تشکیل شد تا سرکوب مردم با شیوههای خشنتر و نوین تداوم یابد و امکان اعتراض و اصلاح و انقلاب را از بین ببرد. گسترش فساد شخصیتی و شخصی دربار سلطنتی و حاکمان وابسته، و غارت ثروت ملی کشور توسط بیگانگان و آنان، فقر و نکبت و عقب ماندگی و انحطاط روزافزون کشور را موجب گردید.
اصلاحات آمریکایی و قیام امام
به دستور آمریکاییها برای جلوگیری از وقوع جنبش عمومی مردم علیه رژیم شاه، طبق طرح والت ویتمن روستو، اصلاحات ارضی و "انقلاب سفید" شاه و ملت در ابتدای دهه چهل آغاز شد و این اقدامات عوامفریبانه و تبلیغاتی تا پایان عمر سلطنت پهلوی تداوم یافت. اما حاصل آن اصلاحات، نابودی کشاورزی و تشدید وابستگی اقتصادی و بسط نابرابری و فقر و ظلم و محرومیت و خفقان و دیکتاتوری و فساد در سراسر ایران بود.
مقارن با آغاز روند تکمیل سیطره همهجانبه امریکا، و ازدیاد نفوذ شوم اسراییل در پوشش اصلاحات شاهانه، به سال ۱۳۴۱ مبارزات جدیدی با هویت اسلامی و محوریت مرجع شجاع آیتالله العظمی روحالله خمینی از قم شروع شد و به زودی در تمام ایران گسترش یافت. رژیم شاه در تداوم سرکوب شدید نهضت نوین، یورش نظامی به مدارس علمیه فیضیه قم و طالبیه تبریز در فروردین ۱۳۴۲ انجام داد و گروهی از طلاب و جوانان مذهبی و مبارز را به شهادت رساند و مجروح ساخت.
در عاشورای همان سال با سخنرانی آگاهی بخش و پرشور و قاطع امام خمینی(ره) علیه شاه و دستگاه حاکمه، نهضت اسلامی ملت ایران اوج گرفت. امام در همان سخنرانی فرمود: «آقای شاه، کاری نکن که وقتی از این مملکت رفتی مردم شادی کنند».
حکومت شاه برای جلوگیری از رشد و گسترش امواج خیزش عمومی، در بامداد ۱۵ خرداد رهبر محبوب نهضت را بازداشت نمود و متعاقب آن قیام تاریخساز پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ در حمایت از امام شکل گرفت. شاه این قیام را به وحشیانهترین شکل ممکن سرکوب کرد و در چند شهر کشور مانند تهران، ورامین، شیراز و مشهد هزاران تن را به خاک و خون کشید.
و بالاخره در ۱۳ آبان سال ۱۳۴۳ به علت مخالفت امام خمینی با لایحه کاپیتولاسیون یا مصونیت قضایی امریکاییها در خاک ایران که به سلطه امریکا رسمیت میبخشید و اتباع ایران را در قبال مظالم و تخلفات امریکاییها بیدفاع میساخت، رژیم وابسته پهلوی ایشان را به ترکیه و سپس عراق تبعید کرد.
از بهمن همان سال یک تکنوکرات وابسته به آمریکا به نام هویدا که بهایی و منحرف اخلاقی بود، و نه به آیین و نه به سرزمین ایران دلبستگی و تعلق خاطر نداشت، نخستوزیر شد. وی با سیزده سال نخستوزیری، و انجام بیچون و چرای آنچه که آمریکاییها و شاه اراده میکردند، رکورد طولانیترین دوره نخستوزیری از مشروطه تا پایان حکومت پهلوی را به خود اختصاص داد.
شکنجه، سرکوب و انحطاط
در دهه ۵۰ به اتکای حمایت مطلق امریکا و غرب، سرکوب و مقابله خونین رژیم شاه با گروههای مخالف به شدت گسترش یافت. دستگیریها، شکنجهها، اعدامها، حبسها و تبعیدها در این دوران بیش از پیش افزایش پیدا کرد. صدها تن از روحانیان و روشنفکران مبارز قربانی شدند، و ظلم و خفقان شاهنشاهی سراسر ایران را در بر گرفت. ساواک بهسرعت با کمک سازمانهای امنیتی امریکا، انگلیس و اسراییل تقویت شد و به انواع ابزار و شیوههای نوین شکنجه تجهیز گردید.
ویلیام شوکراس مینویسد: «[در نظر شاه] هرکس با حکومت او مخالفت میکرد یا مارکسیست بود یا تروریست یا مارکسیست اسلامی... شاه در مصاحبهای با روزنامه «لوموند» درباره ادعاهای شکنجه اظهار داشت: چرا ما نباید از روشهایی که شما اروپاییان به کار میبرید استفاده کنیم؟ ما روشهای پیشرفته شکنجه را از شما یاد گرفتهایم. شما برای بیرون کشیدن حقیقت از روشهای روانی استفاده میکنید. ما هم همین کار را میکنیم. او در مصاحبه دیگری با شبکه تلویزیونی سی بی اس در ۱۹۷۵ گفت: ساواک همان شیوههایی را به کار میبرد که که هر سرویس مخفی از آنها استفاده میکند.» (آخرین سفر شاه، ص ۲۵۴)
اقتصاد کشور کاملاً متکی بر واردات شد، ثروت ملی ایران به غارت میرفت و در ازای آن تنها طبقهای کوچک از حاکمان مرفه وابسته، برخوردار از سرریز این غارت میشد و مزد وابستگی و خیانت خویش را میگرفت. کشاورزی ایران نابود گشت، فقر و نابرابری و عقب ماندگی در روستاها و اکثر شهرها بیداد میکرد و اغلب مردم از حداقل امکانات زیستی بیبهره بودند. اقدامات عمرانی، بسیار اندک و تنها در حد کفاف چند شهر بزرگ و تأمین نیاز اقتصاد وابسته شکل میگرفت، و بخش اعظم کشور از زیرساختهای جاده و سد و نیروگاه و آب و برق و سایر امکانات رفاهی کاملاً محروم بود. صنعت ملی پا نگرفت و تحقیر و خودکمبینی و احساس نیازمندی به بیگانگان بر فضای صنایع محدود مونتاژ حاکم بود، تعداد و کیفیت کارگاهها و کارخانجات، پایین و نازل بود. و در هیچ عرصه علمی و فنی و اقتصادی، جز فروش نفت خام، ایران حرفی برای گفتن نداشت و از جایگاهی برخوردار نبود. برنامههای توسعه کشور نیز که توسط امریکاییها برای ایران طراحی میشد تنها چشمانداز ایجاد یک اقتصاد نامتوازن و وابسته را ترسیم میساخت که بتواند ایران را در نقش حاشیهای اقتصاد غرب، به عنوان منبع تأمین مواد اولیه و انرژی ارزان و بازار محصولات بنجل غربی سرپا نگهدارد.
در زمینه فرهنگی، اسلامزدایی، غربیسازی، ابتذال اخلاقی، ترویج فساد و بیبندوباری و گسترش ایدئولوژی جعلی شاهنشاهی، با تمام قدرت توسط رژیم امریکایی شاه پیگیری میشد. تعداد مشروب فروشیها چندین برابر تعداد کتابفروشیها و کتابخانهها بود، تا آنجا که در برخی شهرهای کوچک هیچ نشانی از کتابفروشی یا کتابخانه نبود اما چندین و چند میخانه رسمی و غیررسمی دایر بود. کازینوها، کابارهها، دیسکوها، نمایش فیلمهای مستهجن در تلویزیون و سینما، برپایی رسمی و قانونی مراکز فحشا و فساد، ترویج رسمی و وسیع فرهنگ برهنگی و اباحهگری، طبق برنامهای حسابشده توسط دستگاههای فرهنگی و آموزشی و اجتماعی رژیم شاه، به سرعت در سراسر کشور توسعه مییافت.
جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی با هزینه چندین میلیون دلاری و صدها میهمان خارجی، با چادرهای مخصوص سلطنتی بافت خارج، و لباسها و جواهرات و مشروبات و غذاهایی که مستقیماً از پاریس و دیگر شهرهای اروپایی وارد میشد، برگزار شد. حتی آشپزها و خدمتکاران مخصوص اروپایی برای پذیرایی از سلاطین و مقاماتی که در این ریخت و پاش سلطنتی حضور داشتند، استخدام شده بودند.
پس از تأسیس حزب واحد رستاخیز که تمام اتباع کشور اجباراً باید عضو آن میشدند، جنون قدرت شاه به اوج خود رسید و خود را تجسم پادشاهی باستانی دانست که باید هرگونه نشان از تعلق ملت ایران به دین اسلام را نیز میزدود. از این رو مبدأ تاریخ ایران را که بر مبنای هجرت پیامبر اسلام (ص) از مکه به مدینه بود، تغییر داد و تاریخ شاهنشاهی دوهزار و پانصدساله را جعل و بر مردم ایران تحمیل نمود.
در پی تحولات متنوع و گوناگونی که در عرصه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران از دهه چهل به بعد رخ داد، و همزمان با افزایش قدرت رژیم پهلوی و تعمیق وابستگی آن به امریکا و غرب، جریان بیداری اسلامی با پیشگامی روحانیان مبارز و روشنفکران دینمدار، در بین نسل جوان و بدنه مذهبی جامعه ایرانی رشد چشمگیری یافت.
آغاز تجدید حیات نهضت اسلامی
در اول آبان سال ۱۳۵۶ در پی شهادت فرزند امام، آیتالله سید مصطفی خمینی در نجف و عکسالعمل گستردهای که در ایران پدید آورد، فعالیتهای مبارزاتی امام خمینی در تبعید مجدداً گسترش یافت و در پرتو شعلههای بیداری و آگاهی که طی سالهای پیش توسط روحانیان و روشنفکران مسلمان فروزان شده بود، جانهای خسته و فسرده مردم و جوانان به جوش و خروش آمد و نشانههای ظهور مرحله نوین انقلاب، به مرحله پدیدار شدن نزدیک شد. در ۱۵ خرداد ۴۲، امام گفته بود بیشتر یاران من در مدرسهها هستند و یا در کوچهها مشغول بازیاند. سال ۵۶، زمان خیزش نسل خرداد ۴۲ فرا رسیده بود که در مساجد و حسینیهها به جوانان آگاه و برومندی تبدیل شده بودند که برای فراخوان امام خویش لحظهشماری میکردند.
چهارده سال پس از ناکامی مرحله اول نهضت مردم به رهبری امام خمینی در سال ۱۳۴۲ و سیزده سال پس از تبعید ایشان، زمینه مناسبی برای طرح نام و گسترش و تبیین اندیشههای امام، و احیای جایگاه معنوی و رهبری ایشان فراهم گشت. دیوار سکوت و خفقان رژیم شاه ترک برداشت و الگوی نهضت اسلامی، سیطره نظام نامشروع حاکم را به چالش کشید.
شهادت آیتالله مصطفی خمینی موجب برپایی مراسم و سیل پیامهای تسلیت برای امام خمینی گردید و تحرک جدیدی میان روحانیت و مردم به وجود آمد که در تجمعات برگزاری مراسم بزرگداشت و اربعین فرزند امام نمودار شد و گرمابخش روحیههای امیدوار یاران و علاقمندان امام در فضای سرد پاییز ۵۶ گشت.
در این شرایط، جیمی کارتر، رئیس جمهور دموکرات آمریکا در ۱۱ دی ماه ۱۳۵۶ در جشن سال نوی میلادی به میزبانی شاه در ایران، حضور یافت و خطاب به وی چنین گفت: «ایران تحت رهبری با عظمت شاه، جزیره ثبات در یکی از پرآشوبترین مناطق جهان است. این امر مرهون شما اعلیحضرت و رهبری شما، و احترام، ستایش و عشقی است که مردم شما نسبت به شما دارند.» (عقاب و شیر، جیمز بیل، ص ۳۷۳)
به تصور آمریکاییها، با قلع و قمع مخالفین، از بین بردن سازمانهای چریکی مسلح در ابتدای دهه ۵۰، ندامتخواهی بسیاری از زندانیان سیاسی ـ که اکثر آنها از نیروهای چپ وگروههای مسلح بودند ـ و کاهش نارضایتیهای اقتصادی در بین بخشی از شهرنشینان شهرهای بزرگ، شرایط سال ۵۶، دوران طلایی ثبات رژیم شاه به شمار میرفت، و در دیدگاه آنان کمترین احتمال تغییر وضعیت از ثبات به بحران داده نمیشد. در محاسبات شاه و آمریکاییها، به ویژه برای نیروهای مذهبی و احتمال خیزش فراگیر با انگیزه دینی، اساساً جایی وجود نداشت. از نظر مقامات آمریکایی، بسیج انقلابی مستلزم گروههای سازمانیافته بود و چنین سازمانی در مقطع بعد از سال ۱۳۵۴ وجود نداشت، و قدرت سرکوب شاه نیز در اوج خود قرار داشت.
در آن هنگام، سرمست از حمایت کامل آمریکا، اولین خطای استراتژیک رژیم پهلوی صورت گرفت و در واکنش به احیای نام امام و تجلیل از وی، به دستور شاه، مقالهای توهینآمیز علیه ایشان به بهانه سالروز کشف حجاب رضاخانی، در روزنامه اطلاعات درج شد. این اقدام، سرآغاز عمومیشدن مخالفت مردم و رشد تدریجی نهضت گردید.
انتشار مقاله مزبور در هفدهم دی ۱۳۵۶ علیه امام، قیام ۱۹ دی را موجب گشت و در تظاهرات خونین مردم قم، عدهای شهید و مجروح شدند. همچنین در مراسم چهلم شهدای قم در تبریز، و سپس دیگر شهرها خیزشهای سلسلهوار مردم در اربعینها تا پایانبخشیدن به عمر رژیم تداوم یافت. امام خمینی(ره) از نجف پیام داد که هدف مرحله نوین نهضت مردم، تحقق کامل انقلاب و برقراری نظام اسلامی است.
در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ حرکتی که از قم شروع شده بود در تبریز تبدیل به موجی خروشان شد. در چنین روزی که هزاران نفر از مردم تبریز قصد داشتند در مجلس بزرگداشت شهدای قم شرکت کنند به دلیل ممانعت مأموران شاه به تظاهرات خیابانی دست زدند و تعدادی از مردم شهید و مجروح شدند.
سال ۱۳۵۷ در چهلم شهدای تبریز شهرهای یزد، شیراز، اصفهان، کرمان، جهرم و اهواز نیز به قیام پیوستند و با راهپیماییها و اجتماع در مساجد، علیه رژیم شاه به پا خاستند. سرکوب خونین مردم دامنه قیام را افزایش داد و نهضت اسلامی با اربعینهای پیاپی و در مناسبتهای مختلف در سراسر کشور گسترش یافت و مطالبات انقلابی، همگانی و فراگیر گشت. اعلام عزای عمومی نوروز ۵۷، سالگرد قیام ۱۵ خرداد، اعلام عزای شهیدان در نیمه شعبان و... توسط امام خمینی موجب تقویت وحدت و مقاومت عمومی در برابر رژیم سرکوبگر شاه میشد.
در تهران بعد از برگزاری نماز عید فطر ۵۷، جمعیتی در حدود یک میلیون نفر دست به راهپیمایی زدند و از چند سو مانند دریایی متلاطم به حرکت در آمدند. صفهای چند کیلومتری از جمعیت زن و مرد، پیر و جوان، خیابانها را پوشاندند. مردم با شعارهای «نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است»، با اهدای شاخههای گل به گلباران مأموران انتظامی و نظامی پرداختند. نماز عید فطر سال ۵۷، نقطه عطفی در نهضت اسلامی بود.
پس از راهپیمایی میلیونی در عید فطر(۱۳شهریور) و راهپیمایی عظیم ۱۶ شهریور ۵۷، یعنی ۱۱ روز پس از روی کار آمدن دولت آشتی ملی شریف امامی که اصلاحات عوامفریبانه در پیش گرفته بود و با تعطیل مراکز رسمی فساد و بازگرداندن تاریخ هجری شمسی و وعده مجازات مجرمان، در صدد خاموشی شعلههای انقلاب برآمده بود، برگزار شد. راهپیمایی میلیونی مزبور محاسبات رژیم شاه را بر هم زد و راهپیمایی آرام مردم تهران در روز ۱۷ شهریور، با قتل عام هزاران تن مردم بیگناه توسط رژیم به شدت سرکوب شد. سیاست فریبکارانه نرمش و آشتی، ظرف مدت کمی به تنظیمات قبلی بازگشت و جای خود را به شیوه همیشگی خشونت و کشتار جمعی سپرد. ظرف کمتر از دو هفته پس از عمر دولت آشتی ملی، در تهران و ۱۲ شهر بزرگ ایران، حکومت نظامی اعلام گشت. تصمیم شاه به اعلام حکومت نظامی و کشتار ۱۷ شهریور تهران، با هدایت کارتر و برژینسکی اتخاذ شد. بنا به روایت برخی منابع، دو روز پیش از حکومت نظامی ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، اردشیر زاهدی سفیر شاه با پیام حمایت کامل کارتر از اقدامات سرکوبگرانه شاه به تهران آمد و محمدرضا پهلوی پس از دریافت پیام، جلسه ای با شرکت سولیوان (سفیر آمریکا) زاهدی و ارتشبد اویسی و شریف امامی تشکیل داد. در این جلسه که با پیامهای تلفنی برژینسکی تقویت میشد، تصمیم سرکوب خونین تظاهرات و اعلام حکومت نظامی اتخاذ شد.
خبرنگاری با نام مستعار سایروس پرام، در مورد فاجعه ۱۷ شهریور ۵۷ نوشت: «ابتدا خاک ارههای آغشته به بنزین را آتش زدند... آنگاه آتش مسلسل را گشودند. بیخبر، بیامان و از همه سو، از زمین و از هوا، همه راههای گریز و همه کوچههای فرعی را با تانک و زرهپوش مسدود کردند تا کسی را توان گریختن نباشد. هدف نه پراکنده کردن مردم بود و نه مرعوب ساختن، همه گلولهها به قصد کشتن شلیک میشد. هنوز روز به نیمه نرسیده بود که هزاران تن در خون خود غلتیدند».
اخبار و عکسهای کشتار بیرحمانه و وحشیانه ۱۷ شهریور، ایران و جهان را تکان داد. امام خمینی(ره) در سه اعلامیه پیاپی به تجلیل از مردم پرداخت و همراه با تسلیت، و نوید دادن پیروزی آینده و جبران این غم جانکاه، چنین نوشت: «ای کاش خمینی در میان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع برای خدای تعالی کشته میشد.»
بعد از گسترش انزجار و خشم عمومی مردم از کشتار خونین ۱۷ شهریور، شاه در یک اقدام انفعالی و عوامفریبانه هویدا را به عنوان مسئول فسادها و جنایات ۱۳ ساله اخیر، در ۱۸ شهریور ۵۷، از پست وزارت دربار برکنار کرد، و چندی بعد در ۱۷ آبان ۱۳۵۷ دستور بازداشت وی و چند مقام دیگر را صادر کرد تا آنان را قربانی بقای خویش سازد و مردم را آرام نماید.
در پیامد وقایع شتابنده و سردرگمی آمریکا و رژیم شاه برای توقف طوفان انقلاب، اشتباه بزرگ دیگر دولت شریف امامی و شاه، فشار بر رژیم عراق برای اخراج امام از آن کشور بود. با ورود پیشبینینشده امام به فرانسه، عرصه وسیعتری برای تبیین اهداف قیام و بازگو کردن شرایط و فشارهای داخلی ایران و معرفی نهضت به افکار عمومی بین المللی، به وجود آمد. شگفت آن که دولت فرانسه با اصرار شاه و استدلال وی مبنی بر لزوم دور شدن رهبر مبارزه از اطراف مرزهای ایران، با اقامت امام در فرانسه، موافقت نمود. اما بر خلاف تصور و انتظار آمریکا و شاه، با اخراج امام از نجف و استقرار غیرمترقبه رهبری انقلاب در نوفل لوشاتو پاریس، از نیمه مهر ۱۳۵۷ ابعاد جهانی انقلاب اسلامی ملت ایران توسعه بیشتری پیدا کرد. این هجرت، سرعت و گسترش بیشتر مبارزات را در پی داشت.
رهبری امام و شکست رژیم شاه
امام خمینی در رهبری انقلاب با تبیین روشن اهداف و مسیر انقلاب، و ترسیم آرمان جامعه اسلامی، و برخورداری از ویژگیهای: خداباوری و ایمانمداری، شجاعت و از خودگذشتگی، اخلاص و صداقت، وارستگی و صلابت، علم و عرفان و حکمت، عشق و اعتماد به مردم، اصولگرایی و سازشناپذیری، مبارزه مسالمتآمیز و رویکرد فرهنگی، استفاده هوشمندانه از فرصتها، تدابیر و مواضع قاطعانه و به موقع، و جلب قلوب و جذب بدنه کارکنان اداری و نظامی به جریان انقلاب، سرکوبگری و طرحهای مقابله آمریکا و رژیم شاه را خنثی میساخت.
تأکید مکرر امام بر شخص شاه به عنوان منشاء همه فسادها و ظلمها و لزوم برکناری سلسله پهلوی و نفی نظام سلطنتی، از جانب امام به عنوان اهداف اصلی مرحله سلبی مبارزات ملت ایران تعیین شد. علی رغم همراهی ظاهری جریانهای چپگرا و ملیگرا و لیبرالمآب با برخی مقاطع مبارزات، آنان در ماهیت و سطوح مبارزه و همچنین در هدفگیری انقلاب، با دیدگاههای حضرت امام دارای اختلاف نظر اساسی بودند. اما ناخواسته یا فرصتطلبانه در دل امواج انقلاب غلتیده بودند و گاهی میکوشیدند موجسواری کنند. از نظر لیبرالها و میانهروهای غربگرا که با هویت انقلابی و اسلامی مبارزات، تعارض داشتند، سطح مبارزه، محدود به استبداد سیاسی رژیم بود، و مطالبه رفرم و اصلاحات برای تحقق ظواهر دموکراسی در چارچوب سلطنت مشروطه، و با جلب حمایت غرب، سقف آرمان ممکن و مطلوب آنان بود. در حالیکه امام، دیکتاتوری پهلوی را ملازم و پیوسته به استعمار آمریکا میدانست و نظام وابسته سلطنتی را از اساس نفی میکرد.
همچنین از نظر امام، شیوه انقلاب اسلامی ایران، مبتنی بر استمرار حضور میلیونی مردم در مساجد و اعتصابات و اجتماعات و راهپیماییها با شعارهای دینی و انقلابی، و مقاومت شجاعانه مسالمتآمیز در برابر سرکوبگری نظامی رژیم شاه، بود. در واقع، همانگونه که در شعارهای مردم نیز تجلی کرد راهبرد امام خمینی، گل در برابر گلوله بود. این روش در دیدگاه گروههای مارکسیست و چپگرا مردود بود، زیرا از نظر آنها مبارزه مسلحانه تنها راه انقلاب بود.
پس از شکست دولت آشتی ملی، دولت نظامی ارتشبد ازهاری بر روی کار آمد اما پیام رادیو تلویزیونی شاه که همزمان با تشکیل دولت نظامی پخش شد، مغایر با نمایش قدرت رژیم، بار دیگر ضعف و انفعال شاه را نشان داد. تاکتیک نخنمای نمایش همزمان چماق و هویج، شمشیر و شیرینی، اینجا به کار نمیآمد. شاه در پیامی فریبکارانه ولی خودافشاگرانه، در پانزدهم آبان ۵۷، اقرار کرد که ملت ایران از گسترش ظلم و ستم و فساد، به حق خشمگین شده و به پا خاسته است. او که آشکارا سعی داشت با این پیام، خود و سلطنتش را نجات بخشد، در مقابل دوربین تلویزیون گفت: «بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند میخورم و متعهد میشوم که خطاهای گذشته و بیقانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. *من نیز پیام انقلاب ملت ایران را شنیدم. * تضمین میکنم که حکومت در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود.». این پیام، آخرین نفس شاه حیلهگر و فریبکار، و اولین نشانه پیروزی ملت، محسوب شد. با خودباختگی و ترس شاه، از پیش معلوم بود که دولت نظامی نیز کاری از پیش نخواهد برد. یک ماه از عمر دولت نظامی سپری شده بود که ماه محرم فرا رسید.
امام، محرم را «ماه پیروزی خون بر شمشیر» نامید و در پیام اول آذر ۵۷ بر فراگیری فرهنگ شهادت و تأسی به اولیاء دین تاکید کرد.
مردم مسلمان ایران به پیروی از رهبری انقلاب از شب اول محرم به پشت بامها رفته و با ندای اللهاکبر مبارزه را به شکل جدیدی شروع کردند. این تظاهرات به همراه راهپیماییها هر روز و هر شب ادامه داشت، در شرایطی که حکومت نظامی رژیم نیز هر روز تعدادی از تظاهرکنندگان را به خاک و خون میکشید. شورانگیزترین مراسم و تظاهرات علیه رژیم در روزهای تاسوعا و عاشورا به وقوع پیوست. در این دو روز به طور همزمان سراسر ایران به خروش علیه شاه تبدیل شد. در تهران نیز سیل جمعیت میلیونی در کمال نظم و انضباط بیسابقه به طرف میدان آزادی به راه افتاد. فریادهای کوبنده میلیونها تظاهرکننده که خواستار برچیده شدن رژیم سلطنتی و برقراری جمهوری اسلامی بودند، پایههای رژیم را به لرزه در آورد و دنیا را به حیرت وا داشت. امام خمینی (ره) در اعلامیهای ضمن رفراندوم نامیدن حرکت میلیونی مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا فرمودند: «من همزمان با راهپیمایی بزرگ شما در پیامی به سران دولتها اعلام نمودم که رفراندوم این دو روز برای هیچ کس ابهامی نگذاشت که ملت شاه را نمیخواهد و عدم رسمیت او را با اکثریت قاطع قریب به اتفاق اعلام کرد.»
به دنبال تظاهرات میلیونی مردم ایران در این دو روز، روحیه شاه و طرفداران او به شدت تضعیف شد. استمرار تظاهرات مکرر روزانه مردم در همه شهرها و مناطق ایران، اعتصابهای پی در پی وزارتخانهها، مطبوعات، فرهنگیان، کارخانجات، شرکت نفت، بازارها و... و. امید دربار پهلوی را به یأس تبدیل کرد.
در تداوم مبارزات خردمندانه و هوشمندانه مردمی و در آستانه فروپاشی کامل رژیم شاه، امام با انتشار برنامه سیاسی خود به تشکیل شورای انقلاب و اعلام طرح برقراری دولت انتقالی، مبادرت ورزید. سرعت تصمیمات و اقدامات امام، متکی به حمایت مردم، آمریکاییها و بقایای حکومت شاه را چند گام به عقب راند و در انفعال کامل قرار داد. امام در پیام ۲۲ دی ماه ۵۷ رئوس برنامههای سیاسی خود را که مرحله به مرحله میبایستی اجرا گردد اعلام نمود.
دومین فرار محمدرضا پهلوی
آمریکا برای مقابله با انقلاب اسلامی مردم در طرح جایگزین و پِلَن بی، سعی داشت با تبدیل تدریجی و مدیریتشده نظام شاهنشاهی به جمهوری سکولار غربگرا، توسط شاپور بختیار و عناصر مدعی ملیگرایی، و وعده دگرگونی در ساختار اداره کشور، بر موج انقلاب سوار شود.
شاه که از مدتها پیش چمدانش را بسته بود، با دستور آمریکاییها و انگلیسیها در شرایطی که خود و اطرافیانش به شدت از خشم مردم در بیم و هراس بودند، مانند پدرش رضا شاه فرار را بر قرار ترجیح داد.
سولیوان آخرین سفیر آمریکا در رژیم پهلوی مینویسد: «تغییرات، سرعت و شتاب بیشتری گرفته بود. کابینه بختیار تشکیل شده بود و مقدمات امر برای انتقال قدرت فراهم گشته بود. در همین ایام پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم، دولت آمریکا مصلحت شخص شاه و مصلحت کلی کشور را در این میبیند که هر چه زودتر کشور را ترک گوید. من تا آنجا که میتوانستم با لحن ملایم و مهربان مضمون این پیام را به شاه ابلاغ کردم و او پس از اتمام حرفهای من با لحن کم و بیش ملتمسانهای گفت: «خیلی خوب، کجا باید باید بروم؟» در پاسخ گفتم: «دستوری در این خصوص در یافت نکردهام ... آیا میل دارید برای ارسال دعوتنامه از آمریکا اقدام کنم و ترتیب مسافرت شما را به آمریکا بدهم؟» شاه یک مرتبه از جای خود حرکت کرد و با هیجانی شبیه رفتار یک پسربچه کوچک گفت: «اوه ...شما این کار را برای من میکنید؟»... در ملاقات من و هایزر در ۱۲ ژانویه با شاه، در واقع این خود او بود که بیشتر به موضوع مسافرت خود علاقه داشت و از گفتوگو درباب مسائل دیگر طفره میرفت.» (مأموریت در ایران، ص ۱۶۴-۱۶۳)
بعد از نخست وزیری بختیار و تشکیل شورای سلطنت، شاه در دومین فرار خود، در بیستوششم دی ۱۳۵۷ با چشمان هراسان و اشکبار از ترک مزایای سلطنت، برای همیشه از کشور خارج شد و مردم با شادی بسیار، خروج او را جشنگرفتند.
جعفر دانیالی عکاس روزنامه اطلاعات از معدود کسانی که شاهد نزدیک آخرین لحظات حضور شاه در فرودگاه بود، چنین گفته است:
«در روز ۲۶ دی سال۱۳۵۷ یادم هست که برای اولین بار، این شاه بود که منتظر کسی میماند تا بیاید. چون همیشه، دیگران بودند که ساعتها منتظر او میماندند. آن روز بختیار به مجلس رفته بود تا رأی اعتماد بگیرد... هفت، هشت نفر بیشتر نبودیم که رفتیم داخل. از خبرنگاران خارجی، هیچ کس نبود... شاه داشت با مرتضی لطفی از تلویزیون مصاحبه میکرد که بختیار آمد. او که مصاحبهاش را تمام کرد، شاه راه افتاد که از پلههای هواپیما بالا برود. من با عجله فیلم دوربینم را عوض کردم و خودم را رساندم کنار پلهها. یک دستم را به نردهها گرفتم و خودم را بالا کشیدم و با دست دیگرم، دوربین را نگه داشتم و آخرین عکس شاه را در ایران از او گرفتم.
این اولین باری بود که من صدای ناله شاه را با گوش خودم شنیدم... م. پایش را نمیتوانست بلند کند و از پلهها بالا برود. من به نرده آویزان شده بودم و او دستش را به لبه نرده گرفته بود و خودش را به زور میکشید... نگاهش پر از اندوه و استیصال بود. فرح با او فرق داشت. انگار عجله داشت که زودتر بروند و از شر مخمصهای که توی آن افتاده بودند، خلاص شوند. ولی شاه انگار خوب میدانست که در این رفتن، برگشتنی وجود ندارد... موقعی که از نردهها آویزان بودم، بخشی از کابین داخل هواپیما را میدیدم. بختیار در مقابل شاه ایستاده بود و اشک میریخت...» (روزنامه ایران، ۱۷ بهمن ۱۳۸۶، ص ۱۲)
فرار آخر و مرگ در دیار بیگانه
پادشاه فراری در اولین مرحله از آوارگی بدون بازگشت خود در حالی که هنوز ظاهراً و رسماً سلطان ایران محسوب میشد، وارد آسوان مصر شد و هنگام ورود به مصر مورد استقبال رسمی و تشریفاتی انورسادات، اولین رئیسجمهور عربی همپیمان با رژیم اشغالگر قدس، قرار گرفت.
شاه پس از یک هفته اختفا در هتلی در یک جزیره مصنوعی وسط رود نیل، در دوم بهمن ۵۷ به مراکش رفت. گرچه شاه به دعوت پادشاه مراکش به آن کشور رفت ولی در هنگام ورود از آن تشریفات رسمی مشابه مصریها، خبری نبود. ملک حسن پس از دیداری کوتاه و رسمی با شاه، وی را به کاخی در حومه پایتخت انتقال داد. بعد از ۶۷ روز در حالی که سلطنت پهلوی رسماً در ایران منقرض شده بود و در طول این مدت اکثر درباریان و اطرافیان شاه به تدریج او را رها کرده و رهسپار اروپا و امریکا شده بودند، شاه مخلوع که در"سومین فرار بزرگ" پهلویها از کشور، به همراه سومین همسرش فرح، تنها مانده بود، به همراه جمعی از خدمه باقیمانده مجبور به ترک مراکش شد.
شاه تصمیم داشت رهسپار آمریکا شود اما مقامات آمریکائی در آن زمان برای اجتناب از اوجگیری بحران سیاسی در روابط تهران و واشنگتن، پذیرائی از وی را به ضرر خویش میدانستند و منتظر تحکیم قدرت عوامل نفوذی آمریکا در دولت موقت پس از انقلاب بودند.
شاه سابق در شرایطی که نتوانسته بود کشوری را به عنوان پناهگاه بیابد، به پیشنهاد دوستان امریکایی خود، راکفلر و کیسینجر، مجبور شد به جزایر باهاما در آمریکای مرکزی، برود. این سفر با هواپیمای اختصاصی پادشاه مراکش صورت گرفت. در فرودگاه باهاما هیچ یک از مقامات دولتی حضور نیافتند. شاه آواره، همسرش و یک پیشخدمت به یکی از جزایر و بقیه همراهان به جزیرهای دیگر برده شدند. در طول ۷۰ روز اختفا، به شاه مخلوع اجازه خروج از جزیره داده نشد.
شاه سابق که اینک رسماً تحت تعقیب نظام مردمی جمهوری اسلامی ایران بود تا برای جرایم و جنایاتش در طول ۳۷ سال سلطنت، محاکمه و مجازات شود، با یک هواپیمای کرایهای از باهاما راهی مکزیک شد و درحومه مکزیکوسیتی در یک ویلای به شدت محافظت شده، به مدت ۴ ماه مخفی گشت.
در آن هنگام که آمریکاییها میپنداشتند با تثبیت قدرت دولت موقت لیبرال و غربگرا، فعلاً خطری جدی و فوری منافع قدیمی آنان را تهدید نخواهد کرد و دوستان آمریکا در دولت موقت مراقب واکنشهای احتمالی خواهند بود و شرایط را کنترل خواهند کرد، اعلام شد که دولت کارتر با سفر شاه جنایتکار و تحت تعقیب ملت ایران به آمریکا، به علت مقاصد بشردوستانه و صرفاً با هدف معالجه بیماریاش، موافقت کرده است.
در شرایطی که در ایران، خاطره شوم فرار قبلی شاه در مرداد ۳۲ و بازگرداندن وی توسط امریکا و انگلیس زنده شده بود، در ۳۰ مهر ۵۸، شاه مخلوع بیمار در بیمارستان نیویورک بستری شد.
کمتر از دو هفته پس از ورود شاه به نیویورک، در اعتراض به تداوم حمایت آمریکا از شاه مخلوع جنایتکار و برای جلوگیری از تکرار واقعه مشابه کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، سفارت آمریکا در تهران با یک حرکت مردمی خودجوش به تصرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در آمد و دولت بازرگان به همراه دوستان نفوذی آمریکا در اولین دولت پس از انقلاب، سقوط کرد.
مداخلات تخریبی جاسوسان آمریکایی در پوشش اعضای سفارت در امور ایران انقلابی، و نقش آنان در توطئههای آشوبگرانه و تجزیهطلبانه در ایران، به شدت فضای افکار عمومی را علیه سفارت آمریکا برانگیخته بود. سفارت آمریکا پس از کشف اسناد محرمانه جاسوسی و اقدامات مجرمانه، توسط دانشجویان و مردم، «لانه جاسوسی آمریکا» نامیده شد.
دانشجویان که ابتدا فقط قصد تحصن اعتراضی داشتند، استدلال میکردند که شاه جنایتکار تحت تعقیب ملت ایران است و آمریکا به دروغ و به بهانه معالجه، وی را تحت حمایت علنی خود گرفته تا دوباره در فرصت مناسب علیه ملت ایران اقدام کند و سلطنت پهلوی را مانند ۲۸ مرداد ۳۲ باز گرداند. آنان اعلام کردند که از ۲۸ مرداد به بعد به مدت ۲۵ سال، ملت ایران قربانی و گروگان دولت امریکا بوده است و شاه به پشتوانه آمریکاییها جنایات خود را انجام داده است، و حال ملت ایران تعدادی از عوامل مجرم آمریکا را به گروگان گرفته است تا با مجبور ساختن دولت آمریکا به تحویل شاه جنایتکار، از گروگانگیری خونین و دوباره ملت ایران، جلوگیری نمایند.
در شرایطی که اوضاع روز به روز برای آمریکاییها وخیمتر میشد و هر لحظه توسط ملتی که دهها سال تحت سلطهاش بود، به تحقیر و ذلت کشیده میشد، شاه مخلوع ۵۴ روز بعد از بستری بودن در بیمارستان نیویورک، با یک هواپیمای نیروی هوایی آمریکا به تگزاس برده شد. ابتدا به مکانی که بعداً معلوم شد، تیمارستانی برای نگهداری بیماران روانی بود، برده شد و پس از چند ساعت به آپارتمانی در پایگاه نظامی لک لند انتقال یافت.
مقامات آمریکایی به دلیل عواقب ناشی از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران، شاه مخلوع را در ۲۴ آذر ۱۳۵۸ با هواپیمای نیروی هوایی آمریکا به پاناما در آمریکای مرکزی بردند و وی را در یک پایگاه در جزیرهای به نام کونتادورا مخفی ساختند.
عمر توریخوس حاکم نظامی پاناما پس از ملاقات با شاه درمانده و آواره، به یکی از مشاورینش گفت: «شاه مانند پرتقالی است که تا آخرین قطره آبش را گرفتهاند و تفالهاش حتی به درد غذای خوکها هم نمیخورد. این سرانجام کسی است که کشورهای بزرگ او را چلاندهاند، شیرهاش را کشیدهاند و تفالهاش را دور انداختهاند.» (آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ص ۴۱۴)
شاه و ملکه مخلوع پس از ۱۰۰ روز اختفا در پاناما، هراسان از احتمال استرداد به دولت ایران، به دعوت مجدد انور سادات، روز سوم فروردین ۵۹ به قاهره گریختند. این بار نیز در فرودگاه مصر استقبال رسمی نمایشی و مضحکی از شاه سابق به عمل آمد و چند روز بعد نیز به وی پناهندگی سیاسی داده شد.
شاه سابق در آخرین مصاحبه قبل از مرگش در مصر، در خرداد ۱۳۵۹ با کاترین گراهام مدیر واشنگتن پست، از بیاعتنایی رهبران دولتهای مختلف جهان که در دوران آوارگیاش مایل به پذیرفتن وی در کشورهایشان نبودند، از فرصتطلبی دولتمردان آمریکایی و انگلیسی، و از اینکه در برابر انقلاب ایران دست به کشتار بیشتر و بیرحمانهتر نزد، اظهار تأسف کرد.
محمدرضا پهلوی، شاه جنایتکار ومخلوع که از بیم مجازات توسط ملت ایران از ۲۶ دی۱۳۵۷ تا تابستان ۱۳۵۹، به فراری طولانی دست زده بود و از این کشور به آن کشور میگریخت و تابعیت آمریکاییاش نیز دیگر برایش سودی نداشت، چهار ماه پس از سفر دوم خود به مصر نتوانست از دست اجل بگریزد و مرگ به سراغش آمد تا مکافات جنایاتش را در محکمه عدل الهی ببیند. با مرگ کسی که دستش به خون هزاران تن از مردم ایران آغشته بود، هزاران کودک را یتیم و هزاران زن و مرد را بدون همسر و هزاران مادر را داغدار فرزند خود ساخته و کاشانه زندگیشان را ویران نموده بود، دهها میلیون ایرانی رهیده از مظالم و جنایاتش، دوباره شادمان شدند. شادی زمستان ۵۷ از فرار شاه جنایتکار، در تابستان ۵۹ با بسته شدن پرونده زندگی شوم و سیاه وی تکمیل شد.
ترس و فرار در خانواده پهلوی
اسناد تاریخی نشان میدهند که وجود جُبن جبلّی و ترس ذاتی در روحیه و شخصیت هر دو پادشاه پهلوی، یعنی رضاخان و محمدرضاشاه، واقعیتی بوده است که روشنترین نمودهای آن در ماجرای فرار رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ و دو فرار محمدرضا شاه در ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ ظهور یافت.
حال آنکه در برخی منابع و افواه عامه، قلدر بودن رضاخان در قبال ضعفا و مظلومان، گاهی به شجاعت، تلقی و تعبیر میشده است. در خصوص شجاعت و تهور رضاشاه حرفهای بیپایهای گفته شده، اما تعمق در رویدادها، خاطرات، اسناد و... خلاف این مدعا را به اثبات میرساند. در واقع باید گفت، اغلب در ارتباط با رضاخان، استبداد و خودرأیی و زورگویی به زیردستان و ضعفا، به اشتباه، شجاعت، خوانده میشده است. سابقهاش در قمهکشی و اوباشگری دوران جوانیاش هم، نشان از ضعیفکشی داشت نه گردنکشی در برابر اقویا. در کسوت نظامیگری هم، اهل رشادت و دلاوری شناخته نمیشد و نزد صاحبمنصبان و ارباب و اشراف، ذلیل و سر به زیر و مطیع بود.
سیدضیاء طباطبایی، رئیسالوزرای کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹، در باره روحیات رضاخان در شب کودتا به فرماندهی نظامی وی، چنین گفته است: «بیستهزار تومان پول نقد در میان قزاقها ـ که زیر امر رضاخان بودند ـ قسمت شد. دوهزار تومان به خود رضاخان دادم؛ زیرا در بین راه حس کردم در سرعت حرکت، متأنی است و تردید دارد. شب سوم اسفند که در مهرآباد بودیم، از طرف [احمد] شاه و دولت عدهای برای ملاقات فرمانده قزاقها آمدند... رضاخان خود را باخته، تسلیم شده بود... امر کردم حضرات را توقیف کردند. رضاخان همهجا همراه من بود، ولی متزلزل و مردّد بود و من به او امر میدادم و او را با خود به هر طرف میکشیدم که بیا برویم...» (تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج۱، ص۱۱۴)
ارتشبد فردوست به عنوان یک شاهد عینی میگوید: «به محض وقوع حوادث شهریور ۱۳۲۰، رضاخان دیگر آن رضاخان [قبلی] نبود... کارهای ضد و نقیض انجام میداد. در ظرف چند روز، وضع ظاهری و جسمانی او بهشدت خراب شد؛ بهنحویکه چشمگیر بود. با سرعت خود را به بندر عباس رسانید و با یک کشتی انگلیسی، ایران را ترک کرد... پس از اطلاع از ورود ارتشهای متفقین به ایران، رضاخان، آن مرد پرقدرت، یکباره فروریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسودهتر گردید...» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، ص ۷۲، ۸۹ و ۹۷)
محمدرضا همانند پدرش رضاشاه، با صلاحدید و حمایت انگلیس به سلطنت رسید با این تفاوت که آمریکا به عنوان قدرت پیروز جنگ جهانی دوم و شوروی متحد وی نیز با تداوم سلطنت پهلوی موافقت کرده بودند. و در این میان آمریکا قدرت برتر غرب، در آینده رژیم پهلوی برای خود، آشکارا حق و سهم ویژه قائل بود.
پس محمدرضا شاه همواره از یک سو نسبت به احتمال تغییر سیاست آمریکا و غرب و جایگزینیاش با یک دستنشانده مقتدر و تواناتر، هراسان و نگران بود، و از سوی دیگر از انفجار خشم مردم و وقوع قیام مردمی به شدت میترسید.
در بیستوپنجم مرداد ۱۳۳۲ پس از شکست مرحله اول کودتا، شاه که برای در امان ماندن از عواقب شکست عملیات، از چند روز قبل در رامسر بود، صبح زود ساعت چهار صبح، همراه همسر دومش ثریا، اقدام به فرار از ایران کرد. شتاب و دستپاچگی شاه در هنگام فرار به حدی بود که او حتی نتوانست لباسش را مرتب کند، چنانکه حتی جوراب نیز به پا نداشت. سی. ام. وودهاوس، مامور ارشد اینتلیجنس سرویس انگلستان و از طراحان اصلی کودتای ۲۸ مرداد مینویسد: «ما فرار شاه از صحنه عملیات را طرحریزی نکرده بودیم.»(شرح عملیات چکمه، ص۸۴)
محمدرضاشاه، بهخاطر ترس از افراد قدرتمند، همانگونه که از قوام و مصدق میترسید، حتی از سپهبد فضلالله زاهدی، عامل داخلی کودتا و مجری بازگرداندنش به سلطنت نیز بیم داشت و در اولین فرصت او را کنار گذاشت. ثریا اسفندیاری، زن دوم شاه که در زمان کودتا ملکه ایران محسوب میشد، مینویسد: «شاه روزی برابر من ایستاد و گفت: زاهدی دارد زیاد مزاحم میشود، باید شر او را کند. بهتزده از خود پرسیدم: چگونه او این تصمیم را میگیرد؟ او که همه چیزش را مدیون زاهدی است. درهمین وقت، مستخدمی حضور سپهبد زاهدی را اعلام داشت. محمدرضا وی را به گرمی پذیرفت و در هنگام ناهار به زاهدی گفت: آقای سپهبد زاهدی، از شما بهخاطر آنچه برای من و ایران انجام دادهاید متشکرم و میاندیشم که وظیفه اداره امور مملکت برای شما کمی سنگین شده و خستهتان کرده است، بد نیست چندی برای استراحت به سوییس بروید و به شما توصیه میکنم هرچه زودتر اقدام به این کار کنید. زاهدی رنگ پریده و غافلگیرشده، ساکت ماند. شاه گفت: برای شما یک پست سفیر فوقالعاده در ژنو در نظر گرفته شده است، یک ویلای زیبا و حقوق و مزایای کافی هم به شما داده خواهد شد... شاه از نفوذ زیاد زاهدی در ارتش بیم داشت؛ چراکه میترسید مثل کاری که جمال عبدالناصر در مصر انجام داد، زاهدی هم تاج و تخت او را سرنگون سازد و این چیزی نبود جز یک بیماری دائم ترس از آسیب دیگران.» (کاخ تنهایی، ص ۳۰۳ ـ ۳۰۰)
ارتشبد فردوست، در مورد قیام پانزدهم خرداد، و ترس و واهمه شدید محمدرضا شاه در هنگامه خطر، مینویسد: «تظاهرات پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ کاملا سازمان نیافته و از پیش تدارک نشده بود و بههمیندلیل ساواک از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات از قبل تدارک میشد و دو موضوع در آن رعایت میگردید، بدون هیچ تردید به سقوط محمدرضا میانجامید: اگر تظاهرکنندگان در حد یک گردان موتوریزه مسلح بودند و یا اگر یک گردان موتوریزه از ارتش به آنها میپیوست، و با حدود پنجاه هزار نفر جمعیت به سمت سعدآباد حرکت میکردند، بدون تردید زمانیکه این جمعیت به حوالی قلهک میرسید، محمدرضا با هلیکوپتر به فرودگاه میرفت. با رفتن او، گارد در مقابل مردم تسلیم میشد و با این اطلاع، محمدرضا با هواپیما ایران را ترک میکرد.» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، ص ۵۱۳-۵۱۴)
داریوش همایون، وزیر اطلاعات شاه و داماد سپهبد زاهدی، در باره ترس شاه از تظاهرات مردم در سال۵۷ میگوید: «تظاهراتی که بر ضد شاه شد، در آغاز برایش باورکردنی نبود. وقتی مسلّم شد، بهکلی رها کرد و ترجیح میداد اصلا در مملکت نباشد و شاید از حدود هفتهشتماه پیش از [پیروزی] انقلاب بود که درصدد رفتن از ایران بود. من اطلاع شخصی دارم که به نزدیکانش گفته بود که زندگی در اروپا بسیار هم خوش خواهد گذشت.»
احسان نراقی مشاور شاه، در مصاحبهای میگوید: «یه روزی من میرفتم پیش شاه، برخوردم به پاکروان [رییس اسبق ساواک]، آدم روشن و واردی بود، دست منو گرفت گفت میروی پیش شاه؟ گفتم آره، گفت نذارین بِرِهها، این آدم ترسوئیه در میرهها، نذارین بره، این باید بمونه تا [اوضاع را] درست کنه.»
علی امینی از نخست وزیران قبلی شاه، نیز در گفتگویی بر ترس و خودباختگی شاه در مواقع بحرانی تصریح میکند: «واقعاً ضعف کاراکتر [شخصیت] داشت، یه آدمی بود... به محض اینکه به یه مشکلی بر میخورد، خودشو میباخت، کما این که در همون سالهای مصدق و این ترتیبات، خودشو باخت و بعد فرار کرد. در این روزهای آخر هم واقعاً ناخوش هم بود، خودشو باخت.»
در خاطرات سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران در مورد آخرین فرستادگان رسمی واشنگتن به تهران برای نجات شاه، چنین آمده است: «آخرین و شاید معتبرترین فرستاده واشنگتن به تهران سناتور «رابرت بیرد» لیدر اکثریت سنای آمریکا بود. سناتور بیرد که نه تنها یک سیاستمدار کهنهکار، بلکه مردی تیزهوش و قیافهشناس بود، یک داماد ایرانیالاصل داشت و به همین جهت از نزدیک به امور ایران آشنا بود.
سناتور بیرد در ماه نوامبر [آبان-آذر] که بحران ایران به مراحل حادی رسیده بود با هواپیمای مخصوص ریاست جمهوری با هیأتی از مشاوران و اعضای دفتر خود به تهران آمد... گفت که به او توصیه شده است شاه را از پشتیبانی کامل و نیرومند آمریکا از خود مطمئن سازد و تأکید نمود که آمریکا از هر اقدامی که او برای حفظ تاج و تخت خود ضروری میداند حمایت خواهد کرد...
ملاقات با شاه محیط یأس و افسردگی را که بر دربار حاکم بود به بیرد نشان داد. ارزیابی شاه از اوضاع ناامیدکننده و عکسالعمل او در برابر ابراز حمایت و پشتیبانی آمریکا از طرف سناتور بیرد، منفی و بیتفاوت بود. ناهار در حضور شاه و شهبانو پس از این ملاقات، مصیبتبارتر بود. در تمام مدت ناهار، فقط شهبانو به سؤالاتی که گاه از طرف من یا سناتور مطرح میشد پاسخ میداد و شاه ساکت و صامت به سقف خیره شده بود. شاه تقریباً غذا هم نخورد... رنگ چهرهاش پریده و لاغر و شکسته شده بود...در چند دقیقهای که قبل از عزیمت سناتور بیرد به فرودگاه با او صحبت کردم دریافتم که تصویر تاریکی از وضع شاه و اوضاع عمومی ایران در ضمیر او نقش بسته و او هم به این نتیجه رسیده است که دیگر نمیتوان به شاه امید بست.» (مأموریت در ایران، ص ۱۸۱ و ۱۸۲)
در مورد لحظهشماری شاه برای فرار از ایران، آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلستان در دربار پهلوی، نقل میکند که در ملاقاتی «شاه به وی گفت: اگر به میل خودم بود، تا ده دقیقه دیگر ایران را ترک میکردم.» (آخرین سفر شاه، ص ۲۵)
مأموریت ناتمام هایزر
ژنرال رابرت هایزر معاون فرماندهی کل ناتو، در آخرین هفتههای عمر رژیم پهلوی عازم مأموریت ویژه و محرمانهای به ایران برای نجات رژیم شاه میشود. انتخاب او با سابقه مأموریتهای قبلی به ایران و دارابودن روابط شخصی با شاه و فرماندهان ارتش و نیز آشنایی نزدیکش با مسائل سیاسی و نظامی ایران، کاملاً حساب شده بود.
هایزر، روز چهاردهم دیماه ۱۳۵۷، به طور پنهانی وارد ایران شد، اما به فاصله اندکی خبر حضور این ژنرال بلندپایه آمریکایی در ایران، به شکل غیر رسمی در مطبوعات خارجی انتشار یافت. وی در پی ناکامی کامل رژیم شاه در سرکوب و شکست انقلاب، برای سازماندهی آخرین تلاشها وارد کشور شد.
گویا شخص محمدرضاشاه نیز پس از صدور فرامین کشتار هزاران نفر، به این نکته پی برده بود که سرکوب خشونتآمیز نتیجه ندارد: «شاه که گویی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من [احسان نراقی] خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار میتوان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب میکند.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، ص۱۵۴)
ورود هایزر به تهران همزمان با معرفی بختیار به عنوان نخستوزیر و آماده شدن شاه برای فرار از کشور بود. خبر احتمال خروج شاه، پیام ناامیدی برای مقامات باقیمانده رژیم داشت و روحیه و اراده آنها را به شدت تضعیف میکرد. موج فرار مقامات و وابستگان رژیم از کشور به همراه سرمایههای کلان ارزی، از مدتی پیش شروع شده بود، و به طور روزافزون تداوم داشت. آنچه که در آن شرایط به ویژه بر روحیه مقامات ارشد نظامی شاه تأثیر مضاعف میگذاشت، فرار برخی همتایان آنها از کشور بود. تیمسار ازهاری که سالها ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را برعهده داشت و دولت نظامی هم به نخستوزیری او تشکیل شده بود، پس از سقوط دولتش به بهانه بیماری قلبی راهی آمریکا شد. پیش از وی، ارتشبد غلامعلی اویسی فرماندار نظامی تهران، پس از کشتار ۱۷ شهریور، با به یغما بردن ۴۰ میلیون دلار، و کسب موافقت شاه از کشور خارج شده بود. (اعترافات ژنرال، ارتشبد قرهباغی، ص۱۰۷)
هایزر و اپیدمی فرار در رژیم شاه
بر اساس مأموریت رئیسجمهور امریکا، اولین اقدام هایزر تلاش برای جلوگیری از فرار و خروج مقامات و فرماندهان نظامی، به دنبال خروج شخص شاه بود. سخنان فرماندهان ارتش شاه در اولین جلسه ملاقات با هایزر، حاکی از ترس شدید آنها و درخواست خروج از کشور به همراه شاه یا در اولین فرصت پس از خروج اوست: «قرهباغی [رییس ستاد ارتش] گفت که نخواهد توانست انسجام ارتش را در صورت ترک کشور توسط شاه آن هم با این سرعت حفظ کند... و گفت اگر اعلیحضرت کشور را ترک کند من نیز به همراه او خواهم رفت.» (مأموریت در تهران، ص۹۱) ارتشبد طوفانیان رئیس اداره خرید و سفارشات خارجی صنایع نظامی و جانشین وزیر جنگ نیز در ملاقات با هایزر به قصد خود برای فرار اشاره کرد: «کار ما تمام است. او این مطلب را با اضطراب و وحشت میگفت و ادامه داد هیچ راهی برای ماندن وجود ندارد. باید برنامه ترک کشور را بریزیم.» (همان، ص۱۰۲) سپهبد ربیعی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی نیز در ترس و وحشتی فوقالعاده به سر میبرد: «وقتی که گوشی را گذاشت با صدایی لرزان به من گفت اعلیحضرت به من دستور داد که برنامه عزیمت او را فراهم کنم. ربیعی به مرز جنون رسیده بود.
با تأکید گفت که او هم باید برود. اگر میخواست بماند میبایست از جانش میگذشت.» (همان، ص۷۸)هایزر در خاطراتش نوشته که پیش از هرکاری، جلوگیری از فرار فرماندهان نظامی را در دستور کار خود قرار داد و بالاخره موفق به انجام آن شد. سپس در جهت حمایت از دولت بختیار به سه مسئله اصلی پرداخت: «شکستن اعتصابات، مستحکم نمودن رابطه فرماندهان و بختیار، اتخاذ اقدامات احتیاطی در صورت شکست دولت غیرنظامی» (مأموریت در تهران، ص۱۲۷)
تلاش برای کاهش عواقب فرار شاه
برخلاف آنچه در برخی کتب و مقالات سعی میشود شکست آمریکا در برابر انقلاب اسلامی از طریق بزرگنمایی غیرواقعی اختلاف نظرات و برنامههای هایرز و سولیوان در ایران، و نیز برژینسکی(مشاور امنیت ملی کارتر) و ونس(وزیر خارجه کارتر) در کاخ سفید، توجیه شود، باید گفت هیچ راه و روش و هیچ امکان و برنامهای برای مقابله با انقلاب مردم ایران، از نظر و عمل سیاستمداران و نظامیان آمریکایی دور نماند. اگر سولیوان به ناپایداری موقعیت شاه و پس از او بختیار اعتقاد داشت، بدان معنا نبود که در ابلاغ حمایتهای بیدریغ کاخ سفید از محمدرضا و نخستوزیرش کوتاهی کند یا در مسیر تزلزل موقعیت آنها بکوشد.
همانگونه که در خاطرات وی مشهود است، سولیوان بارها حمایت قاطع آمریکا از محمدرضا را شخصاً به وی ابلاغ نمود و به او اطمینان خاطر بخشید که کاخ سفید در حفظ دست نشانده خود از هیچ اقدامی فروگذار نخواهد کرد. در دوران حکومت سی و هفت روزه بختیار نیز دیدگاه سولیوان مبنی بر دون کیشوتی بودن تفکرات وی و سست بودن پایههای حکومتش، به معنای ایجاد اختلال در مأموریت هایزر نبود. بلکه وی از هیچ کمک و مساعدت به ژنرال برای موفقیت در مأموریتش دریغ نکرد.
بنا بر اسناد موجود و از جمله خاطرات هایزر، وی میبایست در فرصتی که برای ادامه بقای دولت بختیار از طریق راضی کردن فرماندهان به ماندن در کشور و اعلام پشتیبانی آنها از دولت فراهم میآورد، تمهیدات یک کودتای احتمالی برای زمان مقتضی را نیز آماده میساخت تا در صورت لزوم با یک دولت نظامی و کشتار گسترده مردم، مانع سقوط رژیم سلطنتی شود. هایزر با جدیت در پی طرحریزی و اجرای مأموریت خود بر آمد و خود تصریح کرده که به «تقسیم وظایف بین نیروهای سهگانه برای مقابله با جریان انقلاب و آمادگی برای کودتا پرداخت.» (مأموریت در تهران، ص۱۴۷)