به گزارش مشرق، کتاب «نامهای از جنوب» نوشته عزت الله الوندی بهتازگی توسط انتشارات خط مقدم منتشر و روانه بازار نشر شده است. اینرمان نوجوان دربرگیرنده زندگینامه داستانی شهید سمیر قنطار است.
«سمیر قنطار» در سال ۱۹۶۲ در روستای «عبیه» متولد شد؛ روستایی که به دلیل مشرف بودن بر «بیروت» از موقعیت جغرافیایی استراتژیکی برخوردار بوده و هست. وی سالهای اولیه تحصیلات خود را در روستایش سپری کرد. قنطار از جمله برجستهترین شخصیتهای مقاومت لبنان به شمار میرود که مبارزه با رژیم صهیونیستی را از دیرزمان آغاز کرده بود.
پس از یورش اول رژیم صهیونیستی به لبنان در سال ۱۹۷۸، قنطار به مبارزه علیه صهیونیستها در جنوب لبنان به ویژه در منطقه «الطیبه» پرداخت. وی در تاریخ ۳۱ ژانویه سال ۱۹۷۸ تلاش کرد تا در مرزهای مشترک اردن و لبنان در منطقه «بیسان» عملیاتی را علیه نظامیان صهیونیست انجام دهد. این عضو برجسته مقاومت لبنان به همراه چند عضو دیگر از جبهه آزادیبخش فلسطین در همان زمان توسط دستگاه اطلاعات اردن برای اولین بار بازداشت شد و پس از سپری کردن ۱۱ ماه حبس سرانجام در تاریخ ۲۵ دسامبر سال ۱۹۷۸ از زندان آزاد شد.
قنطار در طول حیات سیاسی نظامی خود همواره از مسأله فلسطین حمایت کرد و تلاش خود را برای احقاق حقوق مردم مظلوم این کشور به کار بست. وی در سال ۱۹۷۹ یک عملیات ضد صهیونیستی را در شهرک صهیونیست نشین «نهاریا» ترتیب داد. قنطار که با چند تَن از همقطارانش به وسیله یک قایق از راه دریا خود را به سرزمینهای اشغالی رسانده بود، قصد داشت تا با گروگان گرفتن شماری از نظامیان رژیم صهیونیستی، آنها را با اسرای مقاومت در بند این رژیم مبادله کند. عملیاتی که قنطار قصد انجام آن را داشت از ساعت ۲ بامداد آغاز شد و تا ساعتی از صبح نیز ادامه پیدا کرد. در طول مدت عملیات، تبادل آتش میان تیم قنطار و نظامیان صهیونیست به کشته شدن چند عنصر امنیتی این رژیم و زخمی شدن شماری دیگر منجر شد.
پس از گذشت ۴۰ سال مقاومت در عرصههای مختلف، در ساعت ۱۰ و ۱۵ دقیقه شب گذشته جنگندههای دشمن صهیونیستی به یک ساختمان مسکونی در منطقه جرمانا در حومه دمشق حمله کردند که منجر به شهادت سمیر قنطار و شماری از شهروندان سوریه شد.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
سنا، رو به غروب، به تخته سنگی تکیه داده بود و خورشید را نگاه میکرد که در دوردستها با سرخترین رنگ فرو میرفت؛ انگار قرار نبود دیگر از شرق سر بزند. در فکر سمیر بود. چند روز از دستگیری اش گذشته بود و کسی از سرنوشتش خبر نداشت.
سنا، قطرههای اشک روی گونه اش را پاک کرد و با خود گفت: قوی باش، دختر! داداش کوچولوت بر می گرده.
صدای غرشی توی آسمان پیچید؛ اما اگرچه بهار بود، ابری در آسمان دیده نمیشد. پس این غرش رعد نبود؛ صدای گذشتن هواپیمایی تیزپرواز بود که نزدیک و نزدیک تر میشد. سنا به سمت خانه دوید. از جایی که همیشه با برادرش به دیدن غروب میآمد، تا خانه راهی نبود. سراسیمه در زد و مادر را که پشت در دید آرام گرفت و خودش را در آغوش او انداخت. اما درست در همین لحظه اولین بمب توی حیاط افتاد و همه چیز را چون گردابی وحشی در هم پیچید. دومی و سومی هم فرود آمد. همه در خانه بودند جز سمیر؛ پدر و برادران و خواهران و مادر و سنا که غمخوار همیشگی او بود. حالا خانه به ویرانهای تبدیل شده بود که از آن دود بلند میشد.
اینکتاب با ۱۵۱ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۲۰ هزار تومان عرضه شده است.