به گزارش مشرق، نوزدهمین جلسه از سلسله نشستهای «عصرانه کتاب» با موضوع کتاب «شکار هیولا» داستان شکار مهمترین و پیشرفتهترین پهپاد آمریکایی با نام آرکیو ۱۷۰ توسط نیروهای ایرانی، نوشته محمد سرشار، نویسنده و پژوهشگر، به کوشش مرکز مطالعات راهبردی ژرفا و به همت اندیشکده هنر و رسانه و با همکاری «میز روایت پیشرفت» و «مدرسه روایت ایران» برگزار شد.
محمد سرشار در ابتدای این برنامه، در مورد فضای کلی این کتاب اینطور توضیح داد: رمان «شکار هیولا» در حوزه رمانهای علمیتخیلی قرار دارد و ما از صنعت جانبخشی در شیوه روایت استفاده کردهایم. زاویهدید روایت، منِ راوی است. این کتاب، رمانی درباره یکی از فرازهای مهم تاریخی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب میشود و موضوعش از نظر اتفاقات تاریخی، شناسایی و شکار یک پهپاد جاسوسی آمریکایی به نام آرکیو ۱۷۰ است که در اوایل دهه ۹۰ اتفاق افتاد و به خاطر فناوری بسیار پیشرفتهای که این پهپاد داشت، تبدیل به سرخط خبر اول خبرگزاریها شد. این فناوری آنقدر برای ایالات متحده آمریکا مهم بود که اوباما، رئیسجمهور وقت ایالات متحده در یک سخنرانی از ایران درخواست کرد لاشه این پهپاد را به آنها برگرداند و در اختیار روسیه یا چین قرار ندهد؛ غافل از اینکه ایران مهندسی معکوس این پهپاد را خودش آغاز کرده و چند ماه بعد با حضور رهبر معظم انقلاب نمونه ایرانی پهپاد رونمایی شد و حالا هم به عنوان خانوادهای از پهپادهایی که بر مبنای این پلتفرم و زیرساخت تولید شدهاند هم در داخل ایران و هم در خارج از ایران مشغول عملیات است.
سرشار صحبتهای خود در مورد کتاب «شکار هیولا» را که از لحظه شکلگیری ایده تا چاپ آن سه سال زمان برده است، اینگونه تکمیل کرد: این واقعه در صنعت هوافضای ایران و صنایع دفاعی ایران واقعه مهمی بود؛ یعنی جزو اولین فرازهایی بود که این خودباوری را در نیروهای نظامی ما در حوزه هوافضا و نظام پدافندی نشان میداد. نیروهای ما توانستند یک پهپاد رادارگریز با ارتفاع پروازی بالا را شناسایی کنند و بعد هم به صنایع نظامی این حس غرور را تزریق میکرد که توانستند این فناوری فوق پیشرفته را مهندسی معکوس کنند و بازتولیدش را انجام دهند. بعد از اینکه آن اتفاق افتاد، طبیعتاً مردم ایران خیلی احساس افتخار میکردند.
خود من هم آنموقع سیوچندسالم بود و خیلی خوشحال بودم که چنین اتفاقی افتاده است. اگر خاطرتان باشد آنسالها سالهای سختی برای ایران بود؛ یعنی ترور دانشمندان هستهای آغاز شده بود و رژیم اسرائیل حضور پررنگی در داخل ایران داشت و ترورهایی انجام میداد. ما خیلی میترسیدیم در آن شرایط چه اتفاقی برای آینده پیشرفتهای ایران میافتد؛ مخصوصاً نیروی انسانی و دانشمندانی که پیشرو این حوزه هستند چه آیندهای خواهند داشت. این اتفاق تسکین خیلی بزرگی بود برای آن دغدغهها و نگرانیها و غیره. من اخبار را پیگیری میکردم و بعد علاقهمند شدم راجعبه این پهپاد بیشتر بدانم؛ به این دلیل منابع انگلیسی را مطالعه میکردم و نهایتاً به یک طرح داستانی رسیدم؛ ولی به خاطر مشغولیتهای کاری که داشتم و در شبکه کودک صداوسیما مشغول به کار شده بودم، فراغت نوشتن حاصل نمیشد وگرنه طرح پیشرفته را آماده کرده بودم و به قول فیلمنامهنویسها، به نوعی سیناپس کار آماده بود؛ تا اینکه در یک ماه مبارک رمضان فرصت و توفیقی به ما دست داد که مشرف شده بودیم مشهد و آنجا من از این فرصت استفاده کردم و طی چند روز، نسخه اولیه را به سرعت نوشتم. وقتی آماده شد به سرعت بازنویسی آن را آغاز کردم و به حمدالله هم اگر اشتباه نکنم، سال ۹۹ چاپ اولش منتشر شد. الان هم فکر میکنم به چاپ هفتم رسیده و حدود ۲۰ هزار جلد از آن فروش رفته است.
نویسنده کتاب «شکار هیولا» در مورد اینکه چرا کتاب خود را به شهید مهدی لطفی نیاسر تقدیم کرده است، گفت: این شهید در حوزه هوافضای برونمرزی ایران فعالیت میکرد؛ موضوع فعالیتش به طور خاص، اسرائیل بود و توانسته بودند ضربات بزرگی را به این رژیم وارد کنند. رژیم اسرائیل هم در انتقام عملیاتهایی که آن شهید در حوزه هوا و فضا انجام داده بود به واسطه یک عملیات در سوریه، او و چند مدافع حرم دیگر را به شهادت رساند. این شهید به نوعی جزو مقامات و فرماندهان ارشد هوافضای سپاه در خارج ایران بود.
مسعود آذرباد، منتقد ادبی در پاسخ به سوال مجری برنامه که «آیا کتاب "شکار هیولا" رگههای پیشرفت را در خود داشته است یا نه؟» بیان کرد: اولین لایه پیشرفتی که در ذهن ما رخ میدهد این است که ما تصمیم میگیریم در مورد پیشرفتهایمان حرف بزنیم یا آن را بنویسیم؛ حالا اینکه پیشرفت چیست و در هر حوزهای اعم از نظامی یا غیرنظامی است یا نه مهم نیست؛ همین که ما تصمیم بگیریم کاری را که تا به امروز دیگران برای ما انجام میدادند خودمان با همان کیفیت انجام دهیم، میشود اولین روایت پیشرفت.
او افزود: قهرمان این داستان اصطلاحاً شخصیت مثبت نیست و شخصیت منفی است؛ از این جهت که شخصیت مثبت، نمایانگر دیدگاههای اخلاقی جامعه است و شخصیت منفی برخلاف اوست. درواقع آرکیو ۱۷۰ یا همین هیولای داستان ما، نمایانگر افکار مخاطب ایرانی خودش نیست. پس اینجا نویسنده چکار کرده است؟ او آمده از قدرتها، ابزارها و طرز تفکر پهپاد برای ما صحبت کرده، بعد این موضوع را برای ما روشن کرده است که این پهپاد آنقدر قدرت دارد و ما این را باور میکنیم و بعد میرویم جلو؛ وقتی که پهپاد با دشمنش پنجه در پنجه میاندازد و ما میبینیم که آنقدر هم قوی نیست و بعد از او شکست میخورد و تمام؛ هیبتش در ذهن مخاطب میشکند و مخاطب با خود میگوید پس این پهپاد نقطهضعفی دارد که دشمنش توانسته از آن استفاده کند. از طریق این زاویهدید اول شخص، ما دائم داریم دشمنان و رقبای هیولا را کوچک نشان میدهیم؛ زیرا هیولا میگوید من برترم، من را نمیشناسند، من را نمیبینند، من سرعتم خیلی زیاد است، من اسلحه خیلی قوی دارم؛ ولی بعد میبینیم که کار اصلاً به آنجا نمیرسد و با کمترین اسلحههای ممکن زمینگیر میشود.
همانطور که آن حاجیبوئینگ سوخترسان در داستان میگوید بابا ما اصلاً جادو نداشتیم، بلکه با جنگ الکترونیکی موج انداختیم، اتصالی را که بین شما و پایگاه قندهار بود قطع کردیم و بعد به زمین نشاندیمت. وقتی دارد این را میگوید تحقیری هم در حرفش هست که ما برای شکست دادن تو، حتی زحمت زیادی هم نکشیدیم. انگشت کوچیکمان را فقط تکان دادیم، در همین حد؛ اگر میخواستیم کار دیگری کنیم حتماً بلد بودیم از آن استفاده کنیم. این قدرت و قوتی است که در داستان نشان داده میشود و بعد شکسته میشود و وارد یک لایه عمیقتر میشود. وقتی این پهپاد اسیر میشود، جنگ ارادهها میشود و ادعا میکند که درست است که من را اسیر کردهاند، اما ذهن من را نمیتوانند تصرف کنند؛ ولی وقتی جلو میرویم او متوجه میشود که یکسری اتفاقات دیگر هم افتاده است. درواقع این مسیر قدم به قدم و لایه به لایه است که باید به آن دقت کنیم. این داستان از لایه فناوری شروع میشود و بعد به لایههای فرهنگی و تمدنی میرود؛ چون در انتها ما ایدههای تمدنی هیولا را میشکنیم که میگوید ما نژاد برتریم و قدرتمندیم.
محمد سرشار در مورد چالشهای نوشتن اثر در این موضوع برای گروه سنی نوجوان گفت: به طور کلی، در حوزه ادبیات نوجوان در کشور ضعیف هستیم؛ یعنی سهم بیشتر بازار در حوزه نوجوان برای آثار ترجمه است و نویسندگان غیرایرانی ذائقهسازی برای نوجوان ایرانی را بر عهده گرفتهاند و دارند جلو میبرند. البته در سالهای اخیر، نویسندگانی که در حوزه نوجوان مینویسند خیلی بیشتر شدهاند؛ ما دیگر آن برهوت دهه ۸۰ و نیمه اول دهه ۹۰ را در حوزه ادبیات نوجوان نداریم. افراد بیشتری در حوزه علمیتخیلی و هم در حوزههای دیگر دارند مینویسند و بعضی از آثار این عزیزان را که میخوانیم، رگههای آینده روشن را در آنها مشاهده میکنیم. درست است که نوشتن یک فعل انفرادی است؛ ولی محصول یک محیط فرهنگی است. نویسندگان، آثارِ همدیگر را میخوانند و راجعبه آنها باهم صحبت میکنند و این باعث میشود خودشان هم هرکدام به تنهایی بالاتر بروند. وقتی ادبیات وارداتی در حوزه نوجوان دارید، باید ناگهان با حریفی رقابت کنید که دهها سال در این زمینه استخوان خرد کرده است و خودش را قوی کرده؛ این مسئله، کار را برای نویسنده سخت میکند. نوجوان باید انتخاب کند «هری پاتر» را بخواند یا این کار را؛ ولی فرصتی که وجود داشت و من توانستم از آن استفاده کنم، حوزه فناوری بود. به هر حال پهپادی که شکار شده بود، آخرین فناوری روز در آن دوران بود و فناوریها به ذات، برای نوجوانها جذاب هستند، اینکه ایران توانسته بود شاخ قویترین غول را بشکند، خودش کمک میکرد که اثر جذاب شود.
مسعود آذرباد نیز نظر خود را درباره فضای کتابهای نوجوان اینگونه بیان کرد: فضای ادبیات ژانر مخصوصاً فضاهایی که رنگوبوی معمایی و جنایی و زد و خوردی دارند، برای نوجوان جذاب است. هر اثری که چیزی گم شده، چیزی دزدیده شده و چیزی دارد با یک مسئله دیگر سروکله میزند و مسئله امنیت ملی را بازگو میکند، برای نوجوانان جذاب است؛ فقط نکته آن این است که چرا نوجوان ما این اثر را نمیپسندد؟ جوابش این است که نوجوان ما شیر بییالودم را نمیپسندد؛ حُسنی که کتاب «شکار هیولا» دارد این است که به نوجوان اطلاعات میدهد؛ ممکن است یکسری از این اطلاعات را در فضای مجازی یا رسانههای رسمی شنیده باشیم؛ اما مواردی هم هست که واقعاً ارزش دارد به سراغ آن برویم.
این منتقد ادبی در مورد اینکه این اثر ظرفیت پینما شدن را دارد یا خیر؟ گفت: قاعده فضای پینما، این است که شما باید هیجان داشته باشید؛ چون نوجوان فضای هیجانی را بیشتر میپسندد. من تجربه نوشتن پینما را دارم و به نظرم، کتاب حاضر کشش این را دارد که تبدیل به پینما شود.
او ادامه داد: یکسری عکس در انتهای کتاب آورده شده که من در ذهنم بود «ای کاش این عکسها در طول کتاب پخش میشد یا تبدیل به اثر تصویرسازی و کارتونی میشد تا اثرگذاری بیشتری داشته باشد.».
محمد سرشار در پایان صحبتهای خود و در پاسخ به صحبتهای مسعود آذرباد گفت: من سعی کردم به شکل رمانهای جدید، قالب خاطرات شفاهی را کپی کنم. این رمان در قالب کتاب خاطرات شفاهی نوشته شده است؛ علت آن هم این است که مقدمه دارد، انگار یک پژوهشگر رفته و این کار را انجام داده است. شما گفتید که چرا عکسها داخل کتاب نرفته است؛ دلیلش یک نکته فنی است، زیرا عکسها چاپ رنگی بود و متن کتاب چاپ سیاه و سفید و من قصد داشتم تعداد صفحات کتاب خیلی زیاد نشود تا کتاب بیش از حد گران نشود.
سرشار به مورد موضوع پینما نیز اشاره کرد و گفت: کتابهای پینما مخاطبهای خودش را دارد. سازمان هنری اوج تلاش دارد که نسخه سینمایی یعنی انیمیشن کتاب «شکار هیولا» را بسازد. من در حال حاضر دارم روی فیلمنامه آن کار میکنم و بازنویسیهایی انجام میدهم. به نظر خودم تبدیلشدنش به یک انیمیشن سینمایی باعث میشود که نسخه سینمایی، نسخه جذابتری از رمان اثر شود.
مسعود آذرباد نیز در پایان جلسه عنوان کرد: چیزی که این کتاب را جذاب میکند فرمداشتن داستان است. اگر شما میخواهید روایت پیشرفت بگویید، نمیتوانید بگویید ما قوی هستیم؛ زیرا باید ما قوی هستیم را نشان دهید و این نیاز به اطلاعات دارد؛ اما همین اطلاعات را هم نمیتوانید مثل دایرهالمعارف بریزید در داستان؛ چون باید درام داشته باشد. به طور کل، به هر بهانهای هر چیزی گفتن، روایت پیشرفت در نمیآید و اگر فرم نداشته باشد به ضدخودش تبدیل میشود.