به گزارش مشرق، هالیوود ریپورتر گزارش داد که برایان کاکس، بازیگر مطرح بریتانیایی نسبت به اوضاع کنونی سینما و گسیل تام و تمام آن به سمت آثار پرفروش و پرسروصدای مارول و دیسی ابراز نگرانی کرده و بدون ذرهای لکنت بیان اظهار داشته که حال سینما خراب است. او عنوان کرد: «به نظر من سینما در وضعیت بسیار بدی است و جایگاه خود را از دست داده و دلیل این امر هم تا حدی به دلیل مارول و دیسی و امثال آنهاست.» انتقادات به سینمای بلاک باستر و قهرمانانی که از دل کمیکبوکها بر پرده سالنهای سینما ظاهر شدند حرف امروز و تنها نظر کسی همچون برایان کاکس نیست و این نگرانیها از سالهای قبل در میان فیلمسازان بزرگی همچون فرانسیس فورد کاپولا و مارتین اسکورسیزی نیز وجود داشته، بهطوریکه آنها بارها نسبت به این پدیده واکنش نشان دادهاند.
در ابتدا باید به طرفداران و مخالفان آثار دیسی و مارول بپردازیم و از خلال بحثهای دامنهداری که مطرح داشتهاند درستی یا نادرستی این گزاره که «وضع سینما خراب است» را اثبات یا رد کنیم. اما پیش از هر چیز اجازه دهید تا کمی از سرمایه در گردش سینمای ابرقهرمانی در دنیا، بهخصوص در آمریکای شمالی بگوییم و سپس وارد روایت اصلی شویم و عنوان کنیم که حرف حساب مخالفان و موافقان این مدل از سینما چیست.
تجمیع پول و سرمایه در سینمای ابرقهرمانی
ماهیت سینمای ابرقهرمانی را باید در پیامی که از این عبارت یعنی «ابرقهرمانی» به خواننده انتقال پیدا میکند جستوجو کرد. ابرقهرمان، قهرمان زمینی نیست و ذات فناناپذیر و مانا و همیشگی آن باعث میشود تا مخاطب برای همیشه خیالش از تماشای فرانچایزها و دنبالههای قهرمانی راحت شود.
آنها از قدرت منحصربهفرد و غیرطبیعی برخوردارند و همین مساله ذات حضور آنها را با تغییر نسبت به قهرمانانی از جنس فیلمهای متقدم وسترن مواجه میکند. آثار ابرقهرمانی از کمیکبوکها منشعب شدهاند و تقریبا از اوایل قرن جدید میلادی به یکی از مدلهای اصلی سینمای سرگرمیساز هالیوود بدل گردیدهاند.
بروز و ظهور این آثار -اگر نگاه بدبینانهای نسبت به آن نداشته باشیم- چرخه اقتصادی سینما را متاثر از حضور خود کرده و روی تولیدات آثار جریان اصلی صنعت سینمای آمریکا سایه میاندازند.
در واقع فرمهای هنری با تغییرات در ادراک حسی مرتبطند ولی نباید دگردیسیهای اجتماعی را در مواجهه با تغییرات ادراک حسی مخاطب بدون اثرگذاری قلمداد کرد. مکدونالدیزه شدن و از دست رفتن تمایز در خلق آثار هنری یکی از مضرات یا به تعبیر بعضی یکی از مواهب عصر روشنگری است که حضور خود در دوران حاضر را بیش از هر زمان دیگری به رخ کشیده و نشان میدهد.
ماهیت هنر تکنیکزده مدرن رابطه مستقیمی با هستی و ماهیت تکنولوژیکی دنیای کنونی دارد و از این منظر، هم به افسونزدایی از رویاهای شکلگرفته در ذهن مردم میپردازد و هم به افسونزایی و برساختن جهانی که مماس با وضعیت مدرن قرار دارد دامن میزند. سینما بهعنوان یکی از کارکردهای نوین هنر مدرن، تغییرات آینده جهان را براساس خواست مقاطعهدهندگان غرب فرهنگی و معرفتی پیش چشم مخاطب قرار میدهد و دستورالعمل رابطه میان تکنولوژی و انسان را به نوعی که طبیعی جلوه کند پدید میآورد.
سود اقتصادی و تجمیع پول و سرمایه در سینمای ابرقهرمانی تا وقتی که ادامه داشته باشد و منطقی بهنظر برسد، نهتنها حیات اینگونه از آثار را به خطر نمیاندازد، بلکه انتقاد بسیاری از پیرانهسرهای سینما نسبت به آن عملا به هیچ گرفته میشود.
برای نمونه، فرانچایز مرد عنکبوتی، ساخته سم ریمی در مجموع فروشی بالغ بر ۲ میلیارد و پانصد میلیون دلار تجربه کرد و آینده مجموعه فیلمهای منسوب به مرد عنکبوتی را تضمین نمود. با نگاهی به دیگر فرانچایزهای مارول و دیسی با فرمول دنبالهسازی بر پایه چیز موهومی تحت عنوان احترام به سلیقه مخاطب برمیخوریم و از همین منظر است که انتقادات نسبت به ساخت چنین آثاری با حداقل کنش و نیروی انسانی دخیل در فرآیند درام راه به جایی نمیبرد و در نطفه خفه میشود.
اما هرگاه دنیای خارقالعاده ابرقهرمانان موردپسند مخاطبان قرار نگرفته انتقادات شروع شده است، با وجود این، مخالفتها کمتر به کنه و لایههای درونیتر مساله ورود پیدا کردهاند و تنها در سطح به رویارویی با فیلمسازانی همچون زک اسنایدر پرداختهاند.
مسالهای که در این میان بسیار اهمیت پیدا میکند این است که حیات آثار مارول و دیسی تا حد زیادی به برآورده کردن خواست بیننده از راه پیشرفتهای تکنولوژیک وابسته است. مخاطبان دیسی در انتقاد نسبت به فیلم بازگشت سوپرمن (2006) اینطور عنوان کردند که فیلم صحنههای اکشن زیادی ندارد و همین موجب خستگی و ملال آنها میشود.
برادران وارنر هم برای برآورده کردن تمایل مخاطبانش به تماشای یک فیلم هیجانانگیز دست به تولید مرد پولادین در سال ۲۰۱۳ زد و فروش نسبتا خوبی را هم تجربه کرد. وقتی معیار خوب بودن یا بد بودن هر چیزی «فروختن» یا «نفروختن» باشد دیگر مهم نیست که منتقد کیست و چه میگوید!
مخالفان سینمای ابرقهرمانی چه میگویند؟
مارتین اسکورسیزی، کارگردان برنده اسکار یکی از مخالفان نامدار و سرسخت سینمای ابرقهرمانی است. او پیشتر در مصاحبهای با مجله امپایر با بیان این که فیلمهای ابرقهرمانی همچون شهربازی هستند خشم بسیاری از طرفداران مارول و دیسی را برانگیخت و آنها را به واکنش وادار کرد.
اسکورسیزی در این خصوص گفت: «این فیلمها سینما نیستند. راستش را بخواهید، شبیهترین چیز به این فیلمها، هرچقدر هم که خوشساخت باشند و بازیگرانش در بالاترین سطح ظاهر شوند، شهربازی است. این سینمایی نیست که سعی داشته باشد تجارب روانی و احساسی را به انسانی دیگر منتقل کند.» اسکورسیزی در بیان انتقاد از این آثار تنها نبود و دوست دیرینش، فرانسیس فوردکاپولا هم در حاشیه فستیوال لومیر در سال 2019 فیلمهای بلاک باستر و ابرقهرمانی را نفرتانگیز خواند. البته او بعدها حرفش را تصحیح کرد و گفت که نگاهش در رابطه با آثار ابرقهرمانی را درست ترجمه و منتقل نکردهاند، اما منظور وی این بوده که صنعت فیلمسازی در دنیای کنونی بهنحوی است که تجارت به هنر ارجحیت و برتری دارد و کمتر کسی به فکر خلق کردن است. کاپولا ولی با صراحت حرفهای اسکورسیزی را تایید کرد و ادامه داد: «مارتی عنوان میکند که فیلمهای مارول نسبتی با سینما ندارند، خب حق با اوست. ما میخواهیم از سینما چیزهای خوبی بیاموزیم و بهواسطه تماشای آثار سینمایی انتظار روشنگری و آگاهی داریم. من نمیدانم که چطور میشود، بیننده فکر میکند با تکرار چندینباره یک ایده ممکن است چه تجربهای به دست بیاورد! من قبلا هم گفتهام که تولید فیلم بدون کمترین ریسک مانند تولید مثل در خلا به حساب میآید. ریسکپذیری در عالم سینما بخشی از کار ماست و همین اتفاق به جذابیتهای این حرفه اضافه میکند.»
کن لوچ، یکی از محبوبترین کارگردانان جهان که نسبت به رنج بشر بیتفاوت نیست نسبت به ساخت آثار قهرمانی واکنش نشان داد و آنها را «کسلکننده» دانست. او گفت این فیلمها هیچ ارتباط خاصی با هنر سینما ندارند و تنها بهعنوان یک کالا در چرخه اقتصادی صنعت سینما کارکرد پیدا میکنند ولی سودشان مثل تولید همبرگر به جیب شرکتها و کمپانیهای بزرگ میرود. انتقاد لوک بسون نسبت به این پدیده اما شکل دیگری داشت؛ او در مصاحبه با سینهپاپ در سال 2017 گفت نشان دادن آمریکا بهعنوان قدرتی که همیشه مافوق دیگران بهنظر میرسد وی را آزار میدهد، درحالیکه هیچ کشوری به غیر از آنها قادر نیست بهطور مثال کاپیتان آمریکای خود را داشته باشد و بقیه کشورها با احساسی مملو از شرمندگی از خیر ساخت چنین آثاری سر باز میزنند.
در پاسخ به حرفهای جنجالی مارتین اسکورسیزی، باب ایگر مدیرعامل کمپانی والت دیزنی در مصاحبهای با رادیو بیبیسی اذعان داشت: «اسکورسیزی فیلمساز بزرگی است و من امید دارم او حرفهای مرا بشنود. من او را تحسین میکنم، چون توانسته فیلمهای بزرگ و بسیار موفقی همچون «راننده تاکسی»، «رفقای خوب»، «گاو خشمگین» و... را بسازد. اسکورسیزی پدیده است و در این هیچ شکی نیست ولی من با این کارگردان در این زمینه شدیدا اختلافنظر دارم. مارول فیلم میسازد، همانطور که اسکورسیزی و همکارانش به این کار مشغولند. ما مردم را سرگرم میکنیم، همانگونه که امثال او این کار را بهدرستی انجام میدهند. مخاطب با تماشای آثار مارول با احساس رضایت از سینما بیرون میآید و نسبت به خودش و انتخابش احساس خوبی دارد، پس نگرانی مارتی و همکارانش درخصوص بد بودن فیلمهای ابرقهرمانی بیمورد است.»
سنتشکن یا دوست محافظهکار سنتهای پیشین؟
ما در دنیای اضطرابآوری زندگی میکنیم که شبح جنگ و «بودن در موقعیت حاد و حساس کنونی» بیش از هر زمان دیگری زندگی مادی و فیزیکی ما را تهدید میکند. قرار گرفتن در این وضعیت وظیفه مهم و خطیری را بر دوش سازندگان آثار ابرقهرمانی و بلاکباسترهای پرخرج سوپرقهرمانی قرار میدهد تا در قالب یک تجربه نوگرا و تکنولوژیک به گذشته پل بزنند و خاطرات را با ظاهری جدید بر پرده احضار کنند.
ما در ابتدا گفتیم سینمای این روزها واقعیت خویش را بنا میکند و حتی آینده را در قالب یک اثر نمایشی به سمع و نظر مخاطبانش میرساند ولی این آثار از یک کارکرد دیگر نیز برخوردارند؛ آنها بیاعتنا به جنبه نوستالژیک فیلمهای سینمایی نیستند و به این اصل نیز باور دارند که قرار نیست با برساختن فرمهای انتزاعی خاطر مخاطب را بیازارند، به همین خاطر همچون روال مألوف فیلمهای موسوم به «ژانر» قرار نیست فیل هوا کنند و یکی از اهدافشان سرگرم کردن خلق خداست.
تحولات بنیادین فکری در دوران مدرن باعث شده بشر امروزی نسبت به تاریخ خود احساس دلتنگی نشان دهد و بخواهد با فراخواندن ابرقهرمانانی که هر کاری از دست آنها برمیآید به احضار تاریخ رنگین و پرنشاط گذشتهاش دلخوش کند. بگذارید پروژه بودن یا نبودن هنر مدرن را به وقت دیگری موکول کنیم.
در این نقطه بحث این است که آیا آثار منتسب به دنیای سینمایی مارول و نیز دیسی- همچون موجی که جریان «هالیوود نو» در اواخر دهه 60 میلادی بهراه انداخت- بنیانکن است یا خیر؟ آیا از پس برهم زدن نظم اقتصادی استودیوها درپی ایجاد یک فکر نو در نگرش بیننده نسبت به سینما و هنر نمایش پا در این وادی گذاشته یا درصدد زنده کردن سنتهای پیشین، تولید فیلم داستانی را تحتتاثیر داستان خود قرار داده؟ آثار مارول و دیسی جلوهنما، چشمگیر و زیبا بهنظر میرسند ولی تصویری به تماشاگران و طرفدارانشان ارائه میدهند که تقریبا هیچ نسبتی با واقعیت ندارد و ذات آنها با شالودهشکنی و ایجاد فرمهای بدیعی که بهطورمثال در آثار افرادی مانند برایان دیپالما، رابرت آلتمن، ویلیام فریدکین، مارتین اسکورسیزی و... بهچشم میخورد قرابتی برقرار نمیکند.
سوپرمن، بتمن، کاپیتان آمریکا، مرد آهنی، ددپول و... برخلاف ظاهر غلطاندازشان قرار نیست کار خاصی جز برآورده کردن نیازهای مخاطب و سرو غذاهای فستفودی به آنها انجام دهند و ادعایی هم در این زمینه ندارند. در ابتدای این بحث گفتیم در دنیای مملو از اضطرابی زندگی میکنیم و طبیعتا یکی از کارکردهای سینما تخلیه این نگرانیها و اضطرابهاست.
قهرمان شدن در عصر ما الزامات و اقتضائات خودش را میطلبد و هزینه سنگینی را به شخص تحمیل میکند، پس مردم ترجیح میدهند برای واکنش به رنج بشر در جوامع مدرن قهرمان را نه در کف خیابان، بلکه روی پرده عریض سینما ببینند یا در ابعاد کوچکتر همچون نمایشگر تلفنهای هوشمند آنها را از نظر بگذرانند. از طرف دیگر وقتی به تاریخ شکلگیری دنیای ابرقهرمانان بهمثابه یک صنعت پرمنفعت و پولساز در سینما رجوع میکنیم درمییابیم که 11سپتامبر نقشی عمده در این بین ایفا میکند. از این تاریخ بود که جهان غرب برای به وجود آمدن یک دیگری ستیزهجو و الزام به مقابله با آن از هر حیث، دست به دامن سینما شد و مصرفکنندگان کالایی به اسم فیلم را با حجم قابلتوجهی از آثار ابرقهرمانی مواجه ساخت.
این اتفاق اگرچه در راستای تضمین سیاستهای امپریالیستی و کاپیتالیستی موجود در صنعت سینمای هالیوود بود ولی نیاز مخاطب را هم به صورت آنی با مضامین درظاهر ضدسرمایهدارانهاش تضمین و برطرف میکرد. درحقیقت تولید و نمایش گسترده فیلمهای ابرقهرمانی منطقی بهنظر میرسید، چون بر ارزشهای آیینی و سنتی مخاطب از یکسو و بایدها و نبایدهای ایدئولوژیک هالیوود از سوی دیگر صحه میگذاشت و منطبق بود.
انسان در وضعیت اینجایی و این زمانی مضطرب، نگران و از خود بیگانه است و بیش از هر دوره دیگری برای التیام زخمهایش به مرهمی از جنس سوپرمن و بتمن نیاز دارد و دیگر کاری از دست جان وین و کلانترهای تنهای غرب وحشی برنمیآید.
سوای خوب بودن یا بد بودن بلاکباسترها باید رای به ضرورت آنها داد، چون سینما برای ادامه دادن حیاتش و مخاطب برای سرگرم شدنش علیرغم تالی فاسدی که این آثار درپی دارند به این نمایشهای بیمایه و سطحی نیازمند است.