کد خبر 165438
تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۳

حاج همت، خبر دستگیری بچه‌ها را به فرماندهان بالاتر داد و مورد اعتراض قرار گرفت. او را سخت ناراحت و گرفته و نگران می‌دیدم. گفت: «باید در تکی محدود، چند نفر از عراقی‌ها را اسیر بگیریم و اطلاعات ضروری را به دست آوریم.»

به گزارش مشرق به نقل از فارس، خاطرات سال‌های دفاع مقدس از این لحظا در تاریخ ایران از اهمیت والای برخوردار است که پس از انقلاب اسلامی در ایران برای اولین مردم نیز در نگارش تاریخ نقش به سزایی را ایفا نمودند.

 
تا پیش از این شاهان و دست یافتگان به قدرت تاریخ را به سود خود به آیندگان منتقل می‌نمودند. البته استثنائاتی نی زوجود دارد.

 
حال اگر این خاطرات متعلق به یک نیروی اطلاعات و عملیات باشد که خواندنی تر هم می‌شود. آنچه پیش روی شماست ادامه خاطرات دکتر حسین الله کرم است که در کتاب بمو به نگارش در آمده است:

 
بچه‌های اطلاعات عملیات روی جبهه دشمن در منطقه سومار کار کردند و راهکارهای مناسبی ارایه دادند. شناسایی آنها ماه‌ها طول کشید. آنچه به دست آمد، نه تنها مقبول افتاد، بلکه مورد تحسین واقع شد. علت این بود که مجید در میان بچه‌های شناسایی حضور داشت.

 
آنچه روی نقشه عملیاتی می‌آید، اگر در زمین قابل اجرا نباشد، به درد نمی‌خورد. تیم شناسایی باید بداند که چطور بین زمین و نقشه انطباق ایجاد کند. مجید در تطبیق نقشه و زمین مهارت کامل داشت. او بود که بهترین نقشه عملیاتی منطقه سومار را تهیه کرد و به فرماندهان ارایه داد. امثال مجید زیاد نبودند. تیم‌های شناسایی سومار، روزها را با دیده‌بانی می‌گذراندند و شب‌ها را با شناسایی راهکارها. مهم این نیست که چند راهکار برای شناسایی وجود دارد؛ مهم این است که بتوانیم از آنها در عملیات استفاده کنیم. هنگام شناسایی، گروه محدودی با رعایت اصول وارد راهکار می‌شوند و بدون درگیری برمی‌گردند. آنها حق ندارند درگیری ایجاد کنند. بنابراین، دشمن هم متوجه آنها نیست. کار شناسایی در خفا صورت می‌گیرد. درست است که لحظه لحظه‌اش با درگیری ذهنی و فشار عصبی پیش می‌رود؛ اما واقعیت این است که درگیری فیزیکی وجود ندارد. این یعنی نوع آرامش. در زمان حمله اینطور نیست. در این زمان، عده زیادی زیر آتش دشمن پیش می‌روند. آنها باید بتوانند از راهکار شناسایی شده بگذرند؛ آن هم حین زد و خورد. در جنگ، حلوا پخش نمی‌کنند. با این توضیح معلوم است که تنها شناسایی چه کار مهمی انجام می‌دهد.

 
زمین برای ورود یگان‌های پیاده و توپخانه و زرهی آماده شد. مجید چون با خمپاره‌‌ اندازها آشنایی داشت، با هماهنگی آنها، بهترین موضع را برای قبضه‌های منحنی زن انتخاب کرد. ناهیدی، مسئول گردان ذوالفقار از تیپ محمد رسول‌الله(ص) با مجید چندان موافق نبود. او و عده‌ای از فرماندهان از طرح مجید استقبال نکردند؛ ولی وقتی ارتباط آنها با مجید بیشتر شد، به دقت نظر او پی بردند. طولی نکشید و مجید به عنوان یک قله نماینان شد. این جوان به ظاهر آرام، در سکوتی حیرت‌انگیز، به جبهه دشمن چشم می‌دوخت، صبر می‌کرد و دقیق می‌شد تا نقاط ضعف و قوت دشمن را در تحرکات مختلف کشف کند. او را نمی‌دیدم؛ مگر در خط مقدم؛ حتی در دل دشمن. فرماندهانی مثل حاج همت، رضا دستواره، چراغی و عباس کریمی، براساس اطلاعات مجید تصمیم می‌گرفتند. نظر او پذیرفته می‌شد؛ چون اطلاعات او دقیق بود. او با استفاده از قطب‌نما،  دوربین و نقشه، زمین مورد نظر را بررسی می‌کرد و نتیجه‌اش را به فرماندهان گزارش می‌داد. اگر می‌گفت در فلان راهکار باید یک گردان عمل کند، همان می‌شد. اگر می‌گفت شرایط زمانی برای عملیات مناسب نیست، روی حرفش حرف نبود.

 
هماهنگی‌های لازم بین ارتش و سپاه صورت گرفت. نام عملیات را «مسلم‌بن عقیل» انتخاب کردند. از سپاه و ارتش، 30 گردان آماده عملیات بودند که برای شب عملیات 20 گردان انتخاب شدند. سرهنگ کریم عبادت، فرماندهی تیپ هوابرد را به عهده داشت. هدف اصلی، ایجاد جبهه‌ای جدید بود به سوی بغداد. اوایل مهرماه سال 61 بود. ما می‌بایست از ارتفاعات بریده بریده و صخره‌ای می‌گذشتیم؛ حتی دیوارهایی صاف روبه روی ما وجود داشت. دو ارتفاع تیغه‌ای در دو طرف تنگه سومار قرار دارد. ما می‌بایست در بعضی مناطق از نردبان استفاده می‌کردیم. صعود از این ارتفاعات، به توانایی مناسب، تجربه کافی و شجاعتی در خور تحسین نیاز داشت.

 
شب عملیات فرا رسید. عصر، هوا بارانی و زمین خیس شده بود. نماز مغرب و عشا را به امامت آیت‌الله اشرفی اصفهانی در قرارگاه خواندیم. سپس در مراسم دعای توسل برای پیروزی رزمندگان دعا کردیم. هوا ابری بود. گاهی ماه کمرنگی در می‌آمد و نور ملایمی، منطقه را روشن می‌کرد. تاریک و روشن بود. دعا می‌کردیم که وضع آسمان دگرگون نشود. اگر همین نور ملایم را نداشتیم، ‌نمی‌توانستیم از راهکارها بگذریم و اگر ابرها پراکنده می‌شدند و ماه در‌ می‌آمد، دشمن ما را به وضوح می‌دید. بنابراین، مطلوب ما همین بود که بود. عملیات مسلم بن عقیل به خوبی شروع شد. رزمندگان خیلی خوب توانسند از راهکارها استفاده کنند و به خط دشمن هجوم ببرند. عملیات با موفقیتی نسبی پیش رفت و پیروزی دیگری نصیب ما شد؛ با اینکه عراق از پشتیبانی قابل قبولی استفاده می‌کرد. آنها به راحتی می‌توانستند از شیب‌های ملایم ارتفاقات گیسکه و کهنه رینگ عبور کنند. در عوض، ما ارتفاعات صعب‌العبور را پیش روی خود داشتیم. از گیسکه و کهنه ریگ می‌تواند شهر مندلی عراق را دید.

 
صبح عملیات، نیروهای خط‌ شکن را دیدم. آنها گفتند که نور ماه مشکل‌گشا بوده؛ که اگر نبود، نمی‌توانستیم پای کار برسیم. حاصل کار را بررسی کردیم. در جناح راست، ارتفاقع 402 یا واروالین فتح شد؛‌ ولی در ارتفاع جناح چپ مشکل داشتیم. منطقه عملیاتی 18 کیلومتر طول داشت که ما توانستیم به 70 درصد آن برسیم. به واسطه شناسایی دقیق، تلفات ما بسیار کم و خسارات دشمن قابل ملاحظه بود.

 
پس از خاتمه عملیات شنیدیم که یگانهای سپاه و ارتش در جنوب دهلران عمل کرده‌اند. نام عملیات، «محرم» بود. همانند مسلم بن عقیل، عملیات متوسطی بود با موفقیت نسبی. خبر داشتیم که آنها هم به بیش از نیمی از اهداف خود رسیده‌اند. ثمره این دو عملیات، فرماندهان اتاق جنگ را بر آن داشت که عملیات بزرگی را طراحی کنند. آبان ماه هم گذشته بود. از نقشه اینطور برمی‌آمد که عملیات آینده، سرنوشت‌ساز خواهد شد؛ مثل فتح‌المبین و بیت‌المقدس.


شهید مجید زادبود


عملیات فکه (زمستان 61 و فروردین 62)

 
پس از آزادسازی خرمشهر، عراق در جبهه‌های خود تغییراتی اساسی داد. او سعی کرد خود را در پشت موانع و استحکامات متعددی حفظ کند. نیروهای ما متوجه بصره شده بودند. عملیات رمضان، زنگ خطر را برای صدام به صدا درآورده بود. ده‌ها ردیف سیم خاردار، میادین وسیع مین، کانال‌ها، دژ‌های مختلف، تجهیزات سنگین و زمین مسلح شده، نشان از وحشت ارتش عراق داشت. به نظر می‌رسید که آنها در هول و هراسی تمام نشدنی به سر می‌بردند و هر آن انتظار هجوم رزمندگان ما را دارند.

 
عملیات بزرگ، تدارکاتی بزرگ می‌طلبد. ما می‌باست تجدید سازمان می‌کردیم. در هر عملیات، عده‌ای شهید می‌شدند، گروهی اسیر می‌شدند، نیروهای مردمی جابه‌جا می‌شدند و ما می‌بایست جای آنها را پر می‌کردیم. در هر صورت لازم بود سازمان رزم سپاه تقویت شود و نیروها با آمادگی مجدد به میدان بروند. حاج همت، سپاه 11 قدر را تشکیل داد. سازمان رزم تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) به لشکر تغییر کرد. شمار گردان‌های لشکر افزایش یافت. من در کنار حاج همت مسوولیت شناسایی و طرح‌ریزی را به عهده داشتم. منطقه عملیاتی، فکه جنوبی تعیین شد. قرار بود از شمال چزابه تا فکه عملیات شود. همه نیروها داشتند خود را آماده می‌کردند. حاج همت با آن تواضع فراموش نشدنی‌اش در راس کارها ایستاده بود. او بین نیروهای مستقر در خط مقدم، عقبه و نیروهای خط‌شکن هماهنگی مناسبی به وجود آورد. همت برای بسیجی‌ها الگو بود. الهام‌بخش بود. همت قبل از اینکه وارد جبهه شود، معلم بود؛ معلمی مثل شهید رجایی. خوب می‌دانست چطور با بچه‌ها رفتار کند. فرمانده بود؛ اما میان بسیجی‌ها بود. شیفته بچه‌ها بود و آنها هم برایش سر و جان می‌دادند. به تشریفات نظامی و احترامات ویژه علاقه‌مند نبود. هر روز به محبوبیت او افزوده می‌شد. متوسلیان را با مدیریت و اقتدارش می‌شناختیم و همت را با وقار و مهربانی‌اش. من اغلب در خط مقدم بودم و کارهای شناسایی جبهه دشمن را انجام می‌دادم. برای شناسایی منطقه فکه به نیروهای بیشتری احتیاج داشتم. زمین منطقه رملی است و شن روان، کار شناسایی را بسیار مشکل می‌کند. در کمترین فرصت، علایم و نشانه‌ها با باد گم می‌شوند. به نفرات تیم اضافه کردم. هدف عملیات، دست یافتن به شهر العماره عراق و اتوبان العماره به بصره بود. منطقه شناسایی از شمال چزابه تا سه راهی فکه تعیین شده بود. طول آن به 30 کیلومتر می‌‌رسید. می‌بایست زمین مناطقی مثل جنگل عمقر، چاه‌های یمل‌عمران، راه دجاجیه، ‌مناطق درب زیلیمه و دشت خلف شمبل را شناسایی می‌کردیم و راهکارها را می‌شناختیم و نتایج را برای فرماندهان می‌فرستادیم. اگر از این مناطق می‌گذشتیم، به عمق جبهه دشمن می‌رسیدیم که در محدوده خط مرزی قرار داشت. مشکل‌ترین قسمت کار، شکستن خط دشمن بود. اگر به خاط مرزی می‌رسیدیم، می‌توانستیم تا شهر حلفائیه و پل غزیله پیش برویم. اقدامات مهندسی عراق، یعنی میادین مین، سیم‌های حلقوی، کانال‌های ضد تانک و ضد نفر کم نظیر بودند. مرد می‌طلبید که از این راه بگذرد و درنماند.

 
کار شناسایی در دی‌ماه 61 همچنان ادامه داشت. تیم‌ها توانستند مشکلات را پشت سر بگذارند و نتیجه مطلوبی ارایه دهند. علی‌رغم احتیاط کاری و حفاظت اطلاعات، دشمن به منطقه حساس شد. خبردار شدیم که چند نفر از بچه‌های شناسایی اسیر شده‌اند. بچه‌ها از سپاه 11 قدر بودند. به این ترتیب دچار مشکل شدیم. به زودی شب عملیات فرا می‌رسید. حاج همت، خبر دستگیری بچه‌ها را به فرماندهان بالاتر داد و مورد اعتراض قرار گرفت. او را سخت ناراحت و گرفته و نگران می‌دیدم. گفت: «باید در تکی محدود، چند نفر از عراقی‌ها را اسیر بگیریم و اطلاعات ضروری را به دست آوریم.» او می‌خواست خود داوطلب این تک شود. من پیشدستی کردم و مسوولیت تک را به مجیدزادبود محول کردم. حاجی وقتی این را شنید، آرام گرفت. او می‌دانست که مجید جواب عراقی‌ها را به نحو احسن خواهد داد.

 
مجید در نزدیک‌ترین نقطه به خط دشمن مستقر شد و چند روز متوالی دیده‌بانی کرد. هوای فکه گرم بود و خورشید روی رمل‌ها می‌تابید. مجید پس از ردیابی نقاط ضعف دشمن، کمین بزرگی تدارک دید. سپس بک گروه 30 نفره از بین بچه‌ها انتخاب کرد و به خط دشمن زد. ما چهار - پنج نفر از عراقی‌ها را می‌خواستیم؛ اما مجید، 13 نفر عراقی را اسیر کرد. این موفقیت را مرهون درایت و توانایی تاکتیکی مجید بودیم. از اطلاعات به دست آمده متوجه شدیم که تعدادی از راهکارها لو رفته است. برای رهکارهای سوخته، تدابیر لازم اتخاذ شد. ‌

 
دهه فجر انقلاب هنوز از راه نرسیده بود که در حین شناسایی، حسین باقری - فرمانده نیروی زمین سپاه - و مجید بقایی - فرمانده قرارگاه کربلا - به شهادت رسیدند. این عزیزان در سنگر دیده‌بانی بودند که توپ دور برد دشمن زوزه‌کشان فرود آمد و دو تا از بهترین بچه‌های جبهه را به شهادت رسانید.

 
اطلاعات عملیات در یگان‌های سپاه جا نیفتاد؛‌ مگر با همت والای این افراد، درست یک سال پس از جنگ، اطلاعات عملیات راه‌اندازی شد. در جبهه شمال غرب، حاج احمد متوسلیان و عباس کریمی تلاش کردند. در جبهه غرب، شهید پیچک و بنده کار کردیم. در جبهه جنوب هم حسن باقری این مهم را به انجام رسانده بود که دیگر او را در کنار خود نداشتیم.

 
گردانهای رزمی، آمادگی خود را اعلام کردند. کار شناسایی نیز به آخر رسیده بود. به عملیات آینده چشم امید داشتیم؛ چون حرکت بعدی به سوی بصره بود. ما می‌توانستیم از دروازه‌های شمالی بصره وارد شویم. نگران بودیم؛ نگران رمل‌های وحشی و زمین مسلح. بچه‌های شناسایی از نزدیک با موانع و مشکلات دست و پنجه نرم کرده بودند. من مشکلات عملیات را به حاج همت منتقل کرده بودم. فرماندهان اتاق جنگ نیز از موضوع با خبر بودند. نمی‌توانستیم حاصل تلاش بچه‌ها را نادیده بگیرم. عملیات در 18 بهمن (سال 61) انجام شد. ده‌ها گردان خط شکن به دشمن هجوم بردند. موانع متعدد، انتظار آنها را می‌کشید. بچه‌ها قبل از رسیدن به خط اصلی، با کمین‌های نفوذ‌ناپذیر دشمن مواجه شدند، آرایش نظامی آنها به هم خورد و در نیمه راه ماندند. ناکامی در شب اول عملیات، گردان‌های دیگر را از حرکت بازداشت و عملیات متوقف شد. تا جایی که می‌توانستیم، مجروح‌ها و شهدا را تخلیه کردیم.

 
ابراهیم هادی، از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو، در این عملیات شهید شد و داغ دلم را تازه کرد. عملیات به والفجر مقدمات شهرت یافت.

 
شروع عملیات والفجر مقدماتی، همزمان بود با شروع کنفرانس سران کشورهای اسلامی، صدام به دلیل حمله ما نتوانست در کنفرانس شرکت کند. در عوض، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با تمام قدرت در اجلاس حضور داشتند. در هر حال، در جنگ ابتکار عمل با کشوری است که حمله می‌کند. ما در این زمان با قدرت تمام برخورد کرده بودیم.

 
وقتی والفجر مقدماتی در نیمه راه متوقف شد، فرماندهان تصمیم گرفتند ادامه عملیات را در مرحله بعدی - یعنی والفجر یک - دنبال کنند. گردان‌های رزمی بسیج معمولا برای دوره‌ای کوتاه وارد لشکر می‌شدند و جای خود را به گردان‌های تازه می‌دادند. فرماندهان تصمی گرفتند هر چه سریعتر عملیات بعدی طراحی شود تا از گردان‌های آماده بسیج استفاده شود. در یک گشت شناسایی که در خط فکه شمالی داشتیم، بخش جنوبی ارتفاعات حمرین، منطقه مناسبی برای عملیات بعدی قلمداد شد؛ چون به اردوگاه لشکرهای تابع سپاه قدر نزدیک بود. یگان های سپاه 11 قدر در منطقه چنان‌که متمرکز شده بودند و اردوگاه داشتند. اگر در منطقه فکه شمالی عمل می‌کردیم، ضرورتی برای تغییر مکان اردوگاه و اتلاف وقت وجود نداشت. حاج همت با این طرح موافق بود. قرار شد طرح را دنبال کنیم. من مسئولیت شناسایی و طرح‌ریزی سپاه 11 قدر را به عهده داشتم و برای گویا کردن زمین و تعیین حدود یگان‌ها اقدام کردم.

 
ما زمانی می‌توانستیم عمل کنیم که می‌دانستیم در خط دشمن چه می‌گذرد و با چه استعدادی خواهیم توانست پیشروی کنیم. گاهی ارتفاعی را با یک گردان فتح می‌کردیم؛‌ ولی ارتفاعی دیگر را با چند گردان نمی‌توانستیم فتح کنیم. می‌بایست بر حسب شرایط موجود عمل می‌کردیم. این موضوع ثابت شده است. نتیجه شناسایی‌ها معلوم می‌کرد که چه باید بکنیم.

 
هدف نهایی، تصرف تمامی ارتفاعات و قله‌های جنوبی حمرین تعیین شد. در عملیات محرم که پنج ماه پیش انجام شده بود، قسمت شمالی ارتفاعات به تصرف قوای خودی در آمده بود. در حقیقت، در ادامه همان عملیات می‌خواستیم کار کنیم. اگر قله‌های جنوبی حمرین فتح می‌شد، از کوه فوقی به آسانی می‌توانستیم به سوی شهر العماره حرکت کنیم. ارتفاعات حمرین در غرب رودخانه دویرج و در شمال دشت صاف فکه واقع است. ارتفاعات شمال فکه به هیچ وجه از لحاظ بلندی و اندازه با ارتفاعات جبهه قصر شیرین قابل قیاس نیست و نهایت بلندی آن به 200 متر هم نمی‌رسد.

 
شیار بجلیه در دل ارتفاعات حمرین، حد شمالی، و پاسگاه پیچ انگیزه در دشت فکه، حد جنوبی عملیات قرارگاه نجف به حساب می‌آمد، طولی در حدود 13 - 14 کیلومتر. قله‌های حمرین، به ترتیب از شمال به جنوب، ارتفاعات 165، 145، 143، 142، 146 و 112 بودند. طول و عمق میادین مین به دهها کیلومتر می‌رسید. کلکسیون مین در حمرین دیده می‌شد. ده ها ردیف سیم خاردار سد راهمان بودند؛ با انواع مختلف. اما مهمترین مانع، کانال‌های بزرگ معروف به کانال ضد تانک بود. دو ردیف کانال بزرگ وجود داشت؛ به فاصله یکی - دو کیلومتر از هم، هر کدام به طور تقریبی 14 کیلومتر، عرض 6 متر و عمق 4 متر. در فکه جنوبی هم با چنین کانال‌هایی دست و پنجه نرم کرده بودیم. عبور از آنها کار دشواری بود. این کانال‌ها، موانع مهم نفوذ ما به ارتفاعات محسوب می‌شدند. موانع دیگر بماند؛ مثل کمین‌های ثابت و متحرک، حیرت‌انگیز بود.

 
در ارتفاعات، خط دفاعی عراق، پیچیدگی خاص داشت، یک شکستگی قائمه، خط دشمن را از شمالی - جنوبی به شرقی - غربی می‌کشاند. این یعنی دید وسیع دشمن. بالطبع هم شناسایی مشکل بود و هم عملیات. این مهم را به عهده برادران سعید قاسمی، مجید‌زاد بود، محمد مرادی و بچه‌های لشکر 27 گذاشتیم. محدود لشکر 31 عاشورا را در شمال خط لشکر 27، و محدود تیپ 10 سیدالشهدا در جنوب خط لشکر 27 بود. لشکر عاشورا در بلند‌ترین ارتفاعات و لشکر 27 در حساس‌ترین نقطه، یعنی در شکستگی قائمه، کار خود را آغاز کردند. شناسایی دشت هم کار چندان دشواری نبود که بچه‌های تیپ 10 آن را انجام می‌دادند. مصطفی مولوی، کار شناسایی لشکر عاشورا را انجام داد.

 
بچه‌های لشکر عاشورا را برای سهولت در کار، تونل کنده بودند و با احتیاط حتی در روز به شناسایی جبهه دشمن اقدام می‌کردند. بدین ترتیب، ارتفاعات 143 و 145 به راحتی شناسایی شد، ولی راهکار 165 موفق نبود. لشکر 27 می‌بایست در ارتفاعات 142، 146 و 112 عمل می‌کرد. شناسایی محورهای 112 و 142 پیشرفت خوبی داشت؛ ولی 146، چون در عمق جبهه دشمن قرار داشت، راهکارش لو رفت. شناسایی تیپ 10 سیدالشهدا که به عهده برادر بهرام میثمی بود، به خوبی انجام شد و روستاها و پاسگاه‌های مرزی حاشیه رودخانه دویرج شناسایی شد. در مجموع، کار شناسایی یک ماه طول کشید.

 
در اواخر فروردین سال 61، والفجر یک را شروع کردیم. در شب اول در حمله به ارتفاعات 143 و 112 و پاسگاه پیچ انگیزه خوب پیش رفتیم، ولی در محورهای دیگر موفق نبودیم. لشکر 27 در 112 و لشکر 31 در 143 موفق بودند. بچه‌های لشکر 27 از راهکار عاشور یعنی 143 به سوی 142 و 146 حمله کردند و آن را با تلفات زیاد تصرف کردند. بچه‌های عاشورا هم از 143 به 145 و 165 حمله می‌کردند. راهکار 143 معروف به راهکار عاشورا راه ارتباطی دو لشکر بود. از ارتفاع 146 اطلاعات کافی نداشتیم. در نتیجه نتوانستیم ارتباطی دو لشکر بود. از ارتفاع 146 اطلاعات کافی نداشتیم. در نتیجه نتوانستیم راه مستقیم ارتباطی ایجاد کنیم. در محدوده عاشورا هم ارتفاع 165 بین ما و دشمن دست به دست می‌شد. گاهی ما و گاهی دشمن بر ارتفاع مسلط بود.

 
راهکار عاشورا بسیار پر رفت و آمد بود. ما فقط می‌توانستیم از راهکار عاشورا مهمات برسانیم و مجروحین و شهدا را تخلیه کنیم. دشمن به محدودیت راههای ارتباطی ما پی برد. در شب دوم عملیات، سعید قاسمی مجروح شد و مجید‌ زاد بود، مسئولیت تیم‌های شناسایی را به عهده گرفت. حجم آتش دشمن بی‌سابقه می‌نمود. او مسیر چند کیلومتری ما را زیر آتش گرفت و وضعیت را به نفع خود تغییر داد. گلوله‌های توپ و خمپاره و کاتیوشا بود که بر سر ما می‌ریخت.

 
بین دو ارتفاع 142 و 143 یک کانال تنگ (نفر رو) حفر شده بود. طولش به 2 کیلومتر می‌رسید و ارتفاعش به یک و نیم متر. تک‌ها و پاتک‌های مکرر، این کانال را از جنازه‌ها پر کرده بود. پا که می‌گذاشتیم، روی دست و پا سینه افراد فرو می‌آمد، چه جنازه عراقی‌ها و چه شهدای خودمان. یکی از نیروهای شناسایی به نام برادر ثقفی را در همین کانال دیدم. زخمی بود و راه پس و پیش نداشت. عراقی‌ها روی او آتش می‌ریختند و پیش می‌آمدند. یا کشته‌اش را می‌خواستند یا اسیر شدنش را. ثقفی، از بچه‌های اطلاعات عملیات بود. وقت عقب‌نشینی ما بود. بچه‌ها درگیر بودند و راه باز می‌کردند برای عقب‌نشینی. ثقفی به زودی گرفتار می‌شد. چند نفر را خواستم و خودم هم آتش کردم. بچه‌ها یک بار یورش برده ولی نتوانسته بودند ثقفی را نجات دهند. ناظر بودم که عراقی‌ها لحظه به لحظه نزدیکتر می‌شدند. آتش تیربار و کلاش‌ها، آنها را مأیوس کرد. وقتی به ثقفی رسیدیم، دیدم وضع او وخیم‌تر از آن است که فکرش را می‌کردم او را از معرفه به در بردیم. ارتفاعات 165 و 146 گره اصلی عملیات محسوب می‌شدند عراق شرایط مناسبی برای استقرار خود فراهم کرده بود. پیش از آنکه ما وارد عملیات شویم، او میادین وسیع مین را تعبیه کرده بود راه عبور ما باز نبود، مگر راهی که خود انتخاب کرده بودیم. آن هم تحت پوشش آتش خمپاره و تیربار بود. این یعنی میدان مرگ. چه کسی کانال 143 را فراموش می‌کند؟

 
عملیات مرحله دوم از مرز ده ساعت گذشت. به اندازه کافی تلفات داده و خسارات کمرشکنی هم به عراق وارد کرده بودیم. جبهه محدودی بود؛ اما لبریز از کشته‌ها و زخمی‌ها تا چشم کار می‌کرد، ادوات جنگی تخریب شده بود و تا گوش می‌شنید، فریاد زخمی‌ها می‌آمد. بوی تند باروت، دود غلیظ، صفیر گلوله... هنگامه‌ای بود تماشایی!

 
دشمن از ارتفاعات 165 و 146 به ما حمله کرد و متوجه عقبه‌های تدارکاتی ما شد و با فشار مضاعف، مسیر را بست و به سوی 143 هجوم آورد. لشکرها عقب‌نشینی کردند. این عملیات هفت شبانه روز ادامه داشت؛ بی‌وقفه و بی‌کمترین استراحت و تجدیدقوا. بچه‌ها با جیره جنگی و یک قمقمه آب گرم ایستادند. عزیزان بسیاری از دست دادیم. رضا چراغی، فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص)؛ رضا گودینی، فرمانده گردان حنین؛ و مختار سلیمانی، فرمانده گردان میثم در پاتک‌ها به شهادت رسیدند. در پایان عملیات، چند تپه و روستای کوچک حاشیه رودخانه دویرج و پاسگاه مرزی پیچ انگیزه در تصرف ما باقی ماند. این نیز از عملیات والفجر یک.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس