به گزارش مشرق، در فاصله کمتر از ۱۰ روز مانده به انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا و در شرایطی که حتی رایگیری با برخی شیوهها مانند ارسال پستی در برخی مناطق آغاز شده تنشها و درگیریهای میان دو نامزد و طرفداران آنها بر سر موضوعات و مسائل مختلف نیز به نقطه اوج خود رسیده است.
در این میان مطرح شدن بحث فاشیسم و فاشیست خواندن ترامپ به وسیله برخی سیاستمداران سابق و کنونی و در کنار آن برخی تحلیلگران سیاسی و اجتماعی در هفته گذشته، جنجال سیاسی بزرگی به پا کرده است.
این موضوع واکنشهای گستردهای را در داخل و حتی خارج از آمریکا به دنبال داشت و حتی موجب شد تا مسئله امکان ظهور نظامی فاشیستی در آمریکا به شکل جدیتری مورد توجه قرار گیرد. بر این اساس در این نوشتار کوشیدهایم تا ضمن توجه به مباحث نظری مربوط به فاشیسم، رخدادهای کنونی و چشمانداز آینده ایالاتمتحده در این حوزه را مورد توجه و بررسی قرار دهیم.
تب فاشیسم چگونه در انتخابات آمریکا اوج گرفت؟
بحث فاشیسم و مرتبط دانستن ترامپ با آن از مدتها پیش و البته نه به شکل آشکار فعلی، در محافل سیاسی و اجتماعی آمریکا مطرح بوده است. جاناتان فریدلند، تحلیلگر گاردین بر این نکته اذعان دارد که پیش از این و در برخی محافل، از کلمه F برای توصیف رئیسجمهور سابق آمریکا استفاده میشد که در واقع همان حرف ابتدایی کلمه فاشیست بود. با این حال تا همین چند روز پیش کمتر کسی جرئت یا تمایل آن را داشت تا از این واژه به شکلی مستقیم برای توصیف ترامپ استفاده کند. در عوض به برخی خصوصیات وی مانند اقتدارگرایی، نژادپرستی و قانونگریزی به شکلی کاملا انفرادی و مجزا اشاره میشد.
سرانجام یک نفر پیدا شد و این تابو را شکست و بدون محابا و به شکلی کاملا علنی تمام این خصوصیات انفرادی توصیفشده برای ترامپ را در درون یک قالب جای داد؛ قالبی با نام فاشیسم. این شخص جان کلی، ژنرال بازنشسته نیروی دریایی و یکی از کارگزاران دولت سابق ترامپ و کسی بود که به مدت ۱۸ ماه ریاست کارکنان کاخ سفید را برعهده داشت.
این سمت کلیدی و حساس و بهتبع آن ارتباط بسیار نزدیک جان کلی با ترامپ موجب شد تا نظرات وی بیش از پیش بازتاب پیدا کند. رئیس سابق کارکنان کاخ سفید در مصاحبهای با نیویورکتایمز توصیف کلی از فاشیست را ارائه میدهد: «ایدئولوژی و جنبش سیاسی اقتدارگرای راست افراطی و ناسیونالیست که به وسیله رهبری دیکتاتور، سیستمی خودکامه و متمرکز، همراه با نظامیگری، سرکوب اجباری مخالفان و اعتقاد به یک سلسلهمراتب اجتماعی طبیعی مشخص میشود.»
او در ادامه تاکید میکند که شخصیت ترامپ با تمام این توصیفات مطابقت دارد. جان کلی این را هم اضافه میکند که ترامپ در زمان ریاستجمهوری خود بارها از هیتلر یاد کرده و تاکید داشته که او کارهای خوبی نیز انجام داده است. رئیس سابق کارکنان کاخ سفید در مصاحبه دیگری با آتلانتیک، این مورد را هم اضافه میکند که رئیس جمهور سابق ایالاتمتحده از این که ژنرالهای وفاداری همچون ژنرالهای اطراف هیتلر ندارد، ابراز تاسف کرده است.
البته ناگفته نماند که مایک میلی، رئیس سابق ستاد ارتش آمریکا نیز پیش از جان کلی، تعبیر فاشیسم را درمورد ترامپ به کار برده و او را یک فاشیست ذاتی توصیف کرده بود اما این مواضع او بازتاب چندانی نیافت؛ چرا که مصاحبه او با خبرنگار مشهور باب وودوارد، در قالب کتابی جدید با نام (جنگ) منتشر شد و از این جهت کمتر توجه افکار عمومی را به سوی خود جلب کرد.
علاوه بر این واکنش سریع کامالا هریس نامزد دموکراتها، به اظهارات جان کلی و حمایت از دیدگاههای وی هم در جلب توجه افکار عمومی بسیار تاثیرگذار بود بهطوری که حتی واکنش شخصی ترامپ به این ادعاها را به دنبال داشت.
واکنش سیاستمداران آمریکا به فاشیست خواندن ترامپ
اظهارات جان کلی در مصاحبه با دو نشریه معروف آمریکایی بازتابها و عکسالعملهای بسیاری را در آمریکا برانگیخت. در این راستا بدون شک کامالا هریس در انتقال و برجسته کردن سخنان جان کلی نقشی اساسی را ایفا کرد. او با بازگویی نظرات دولتمرد سابق ترامپ در کمپین تبلیغاتی، حمله تند و تیزی به رقیبش انجام داد و او را متهم کرد که به دنبال قدرتی مهارنشدنی است.
هریس توسل ترامپ به هیتلر را عمیقا نگرانکننده و فوقالعاده خطرناک توصیف کرده و ادعا میکند که رئیس جمهور سابق آمریکا روزبهروز نامتعادلتر و بیثباتتر از قبل میشود.
او از این هم جلوتر میرود و در پاسخ به خبرنگار سیانان که از نظرش در رابطه با فاشیست بودن ترامپ سوال میکند، موافقت کامل خود را با این موضوع اعلام کرده و جان کلی را بهخاطر صدور هشدار در این زمینه شایسته تقدیر میداند.
تحلیلگران سیاسی این اظهارات هریس را نوعی بازگشت به رویکرد انتخاباتی کمپین بایدن در تهدید دانستن ترامپ برای نظام دموکراسی ارزیابی کردهاند، موضوعی که نامزد جدید دموکراتها در مبارزات انتخاباتی از آن فاصله گرفته بود.
اما صرفنظر از مواضع هریس موضوع فاشیسم از سوی دیگر سیاستمداران آمریکایی نیز مورد توجه قرار گرفت. نانسی پلوسی، رئیس سابق مجلس نمایندگان در مصاحبهای با خبرنگار گاردین - که دقیقا روشن نیست بعد یا قبل از اظهارات جان کلی انجام شده است - با دیدگاهها درمورد فاشیستی دانستن عقاید ترامپ اعلام موافقت میکند. الیزابت نویمان، یکی دیگر از کارگزاران دولت ترامپ (معاون ریاست امنیت داخلی) نیز به نشریه پولیتیکو میگوید که ترامپ تحت حاکمیت قانون عمل نمیکند.
این نشریه در ادامه دو سوال صریح از نویمان میپرسد: آیا او [ترامپ] تمایلات اقتدارگرایانه دارد؟ آیا او بهنوعی به سمت مولفه ناسیونالیسم افراطی متمایل است؟ او به هر دو سوال با پاسخهای بله و کاملا، جوابی مثبت میدهد. اما در میان مخالفان ترامپ، تنها جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی آمریکاست که نسبت به این موضوع روی خوشی نشان نمیدهد: «فکر میکنم این اشتباه است که وارد چنین جنجالی شویم که آیا ترامپ با ویژگیهای فاشیست همخوانی دارد یا خیر. ترامپ نمیتواند فاشیست باشد... من سعی نمیکنم خطرات ریاستجمهوری ترامپ را دستکم بگیرم. من فکر میکنم مهم است که روی خود خطرات تمرکز کنیم.»
اما روشن است که طرح این موضوع به هیچ وجه به مذاق ترامپ و موافقان او خوشایند نمیآید. نامزد جمهوریخواه انتخابات آمریکا واکنش خود در برابر این ادعاها را در شبکههای اجتماعی بازتاب میدهد.
ترامپ با دادن صفت عوضی به جان کلی، او را مردی توصیف میکند که دو ویژگی داشت که باهم خوب کار نمیکردند؛ خشونت و خنگی. او هریس را هم متهم میکند که او را با لقب ادولف هیتلر یا هر چیز دیگری که به ذهنش میرسد، صدا میزند. از نظر ترامپ این کار هریس به این دلیل است که نظرسنجیها نشان میدهد او در حال باخت است.
استیون چونگ مدیر ارتباطات کمپین تبلیغاتی جمهوریخواهان هم هریس را به لفاظیهای خطرناک متهم میکند، لفاظیهایی که میتواند مستقیما مقصر تلاشهای متعدد برای ترور ترامپ تلقی میشود. فرماندار جمهوریخواه نیوهمشایر نیز ضمن توهینآمیز خواندن این اظهارات آن را به مشکلات روابط شخصی میان کلی و ترامپ مرتبط میداند.
افکار عمومی و تحلیلگران سیاسی چی میگویند؟
رقابت بسیار نزدیک و فشرده دو نامزد در آستانه انتخابات ریاستجمهوری موجب شده تا طرح هر مسئله کوچک یا بزرگی بهشدت مورد توجه افکار عمومی قرار گیرد. در همین راستا و پس از مطرح شدن بحثها درمورد فاشیست دانستن ترامپ، شبکه خبری ایبیاس و موسسه نظر سنجی ایپسوس، بلافاصله نظر سنجی مشترکی را درمورد دیدگاه افکار عمومی آمریکا در این زمینه برپا میکنند که با نتایج درخور توجهی نیز مواجه میشوند. در ابتدای امر و برای راهنمایی شهروندان مشارکتکننده در نظرسنجی، فاشیست اینگونه توصیف میشود: «یک افراطگرای سیاسی که میخواهد به عنوان دیکتاتور عمل کند، حقوق فردی را نایده میگیرد و مخالفان خود را تهدید یا از زور علیه آنها استفاده میکند.» جالب است که با چنین توصیفی تقریبا نیمی از آمریکاییها (۴۹ درصد) بر این باور بودهاند که ترامپ را باید فاشیست به حساب آورد.
درمورد هریس تنها ۲۲ درصد چنین باوری داشتهاند. حتی وقتی این سوال به شکلی دیگر و در این قالب مطرح میشود که چه کسی فاشیست است؟ بازهم نتایجی تقریبا مشابه حاصل میشود؛ فقط ترامپ ۴۴ درصد، فقط هریس ۱۸ درصد، هر دو نفر ۵ درصد و هیچکدام ۳۲ درصد.
این نظر سنجی بهخوبی روشن میکند که حتی مردم آمریکا نیز درمورد وجود افکار فاشیستی در درون ترامپ ملاحظات جدی دارند.
اما در میان تحلیلگران سیاسی نیز در رابطه با این موضوع دیدگاه های متفاوتی ارائه شده است. دنیس گریس گیتشام، استراتژیست جمهوریخواه معتقد است که رایدهندگان آمریکایی از سال ۲۰۱۶ تا کنون، سخنان مشابهی درباره ترامپ شنیدهاند. بنابراین اتهامات جدید تاثیر چندانی نخواهد داشت: «اگر شما به دلیل این که از شخصیت ترامپ خوشتان نمیآید، علیه او رای میدهید، احتمالا قبلا تصمیم خود را گرفتهاید.»
منت بنت، تحلیلگر و استراتژیست دموکرات که از دموکراتهای میانهرو و وابسته به راه سوم محسوب میشود معتقد است که بزرگنمایی خطر فاشیسم در سخنان هریس اقدام تاکتیکی است: «الان هر کاری که انجام میدهد تاکتیکی است، هدف اصلی این است که تا حد ممکن تعداد بیشتری از رایدهندگان از سخنان جان کلی مطلع شوند.»
اما در میان تحلیلهای سیاسی متفاوتی که در این زمینه ارائه شده است، مقاله جاناتان فریدلند از گاردین شاید بیش از همه جلب توجه میکند. او یادداشت خود در گاردین را با این جملات شروع میکند که: «احتمال زیادی وجود دارد که آمریکاییها در ۱۰ روز آینده اولین رئیسجمهور فاشیست خود را انتخاب کنند.»
او میپذیرد که شاید از نظر بسیاری این موضوع اغراقآمیز یا عصبیکننده به نظر برسد اما باید قبول کرد که این اتفاق در حال رخ دادن است و وقت بسیار محدودی نیز برای ممانعت از آن باقی مانده است. از نظر جاناتان فریدلند اکنون زمان آن رسیده است که خیلی از مسائل و ملاحظات حاشیهای را کنار گذاشته و به اصل ماجرا بپردازیم: «بیاحترامیهای شخصی [ترامپ] را کنار بگذارید... این واقعیت را کنار بگذارید که او دو بار استیضاح و چهار بار متهم، محکوم و حتی توسط دادگاه، مسئول تجاوز جنسی شناخته شده است. در عوض روی کلمه F(فاشیسم) تمرکز کنید... این مردی است که قول داده است در روز اول دیکتاتور شود، او چه کار دیگری جز پوشیدن چکمههای نظامی و سلام هیتلری باید انجام دهد تا به ما بگوید کیست؟»
تأملی بر فاشیسم و ۱۰ ویژگی مهم آن
با در نظر گرفتن تمامی ملاحظات اکنون این سوال مهم و اساسی مطرح میشود که آیا واقعا ترامپ فاشیست است؟ و نظام سیاسی آمریکا را باید نظامی در معرض خطر فاشیسم ارزیابی کنیم؟ بدون تردید برای پاسخ به این سوالات لازم است تا آشنایی بیشتری با فاشیسم و ویژگیهای آن داشته باشیم.
فاشیسم واژه ایتالیایی و به معنای گروه و دسته است که به کنایه به چوب دستی و عصای امپراتوران روم هم اطلاق میشود. همین کنایه از سال ۱۹۱۸ به بعد سمبل جنبشی شد که بعدها به فاشیسم معروف شد. اگر چه فاشیسم از ایتالیا و با حکومت موسولینی بر این کشور سرمنشا گرفته است، اما از آن هنگام تاکنون مفاهیم و تعاریف متنوعی برای آن به کار رفته که دایره وسیعی از نظامها را شامل شده است.
به عنوان مثال دولتی را که هیتلر از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ در آلمان دایر کرد و با عنوان دولت نازی شناخته میشود، در زمره حکمرانی فاشیستی طبقهبندی کردهاند. بدین ترتیب فاشیسم شاید پیش و بیش از آن که مکتب فکری محسوب شود آموزه حکمرانی است که میتواند براساس برخورداری از یکسری ویژگیها و خصوصیات مورد تعریف قرار گیرد. در این راستا عمدهترین خصوصیات را میتوان در این چهارچوبها مد نظر قرار داد.
۱) تمامیتخواهی؛ به نظر میرسد این یکی از مهمترین ویژگی مشترک تمامی نظامهای فاشیستی به شمار میآید که شامل نظارت و دخالت گسترده دولت در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی مردم و استفاده از ابزارهایی چون قدرت نظامی - پلیسی، ارعاب و خفقان سیاسی برای سرکوب مخالفان و منتقدان است.
۲) برخورداری از خصلت تودهگرایی و جلب حمایت توده مردم؛ برخلاف نظامهای استبدادی که با سرکوب و خفقان محض به قدرت رسیده یا قدرت خود را تداوم میبخشند، نظامهای فاشیستی از پایگاه اجتماعی وسیعی برخوردار بوده و در جلب نظر و همراه ساختن تودههای مردم بسیار موفقند.
دقیقا به همین دلیل است که عموما از بستر نظام متکی بر آرای مردم برمیخیزند و درنهایت با اهرم همراهی تودهای مردم، سازوکارها و نهادهای مردمی را که خود از بستر آن بیرون آمدهاند، کنار میزنند.
از سوی دیگر همراهی تودهای و حفظ و بقای آن نیازمند ابزارهایی است که دشمنتراشی در داخل و خارج و ایجاد وضعیت دوقطبی مبتنی بر دوست و دشمن در درون جامعه مهمترین بخش آن محسوب میشود.
۳) وجود نیروهای قدرتمند حامی در داخل که میتواند شامل نیروهای اقتصادی، اجتماعی یا مذهبی باشد. پیوند سرمایهداران و شرکتهای بزرگ و همچنین کلیسا با دولتهای آلمان و ایتالیا در دوران فاشیستی را میتوان نمونههایی از آن بر شمرد.
۴) تمایل به دولتی بیقید و بند و بدون حصر در چهارچوبهای قانونی. در واقع در این نظامها قانونسازی توسط رهبر یا حزب انجام میگیرد نه بر اساس اراده ملت و نهادهای برخاسته از آن.
۵) سر برآوردن این نظامها از دل یک بحران یا نارضایتی عمومی مانند رکود اقتصادی، تورم و حتی بحران اخلاقی؛ البته از درون نظامهایی که از مرحله سنتی عبور کرده و به سطحی از پیشرفت و نهادسازی در عرصههای اقتصادی و اجتماعی رسیده باشند.
۶) رهبری الهامگونه و کاریزماتیک که نجات ملت از شرایط بحرانی را وظیفه و ماموریتی محولشده تلقی میکند. بر این اساس وفاداری محض به رهبر و پیشوا یکی از نکات کلیدی و محوری فاشیسم به شمار میآید.
۷) نگاه نژادپرستانه و اتکا بر آموزههای مبتنی بر عدم برابری اجتماعی طبیعی در میان انسانها و پیگیری مباحث مرتبط با اصلاح و یکسانسازی نژادی.
۸) از میان بردن استقلال نظام قضایی و انقیاد آن در چهارچوب ملاحظات و منافع نظام و طبقه حاکم.
۹) برخورداری از سازمان و تشکیلاتی که در ابتدای امر به شکلی قانونی و در چهارچوب نهادهای سیاسی بالا آمده و درنهایت به ابزاری در خدمت سرکوب تبدیل میشود. حزب سوسیال ناسیونالیسم یا سازمان جوانان نازی در آلمان میتوانند مصادیقی بارز تلقی شوند.
۱۰) در نهایت از پیوند میان «نخبگان» و «اوباش» نیز به عنوان یکی از ویژگیهای ظریف دیگر نظامهای فاشیستی نام برده شده است.
عناصر و خصلتهای پیونددهنده ترامپ با فاشیسم
بررسی ویژگیهای عمومی فاشیسم و تطابق آن با برخی خصوصیات شخصی ترامپ و همچنین رخدادهای دوران حضور ترامپ در صحنه سیاسی آمریکا حکایت از آن دارد که نگرانیها درمورد پیوند رئیس جمهور سابق با عناصری از فاشیسم چندان هم دور از واقعیت نیست. جاناتان فرید لند در گاردین برخی از این خصلتهای فاشیستی ترامپ بهویژه ابعاد تمامیتخواهی و دشمنتراشی او را اینگونه تشریح میکند: «آنچه بهویژه ژنرالهای بازنشسته را نگران میکند تهدیدهای مکرر ترامپ برای استفاده از ارتش آمریکا علیه شهروندان آمریکایی برای سرکوب مخالفان است. هنگامی که اعتراضات «زندگی سیاهان مهم است» در واشنگتندیسی در سال ۲۰۲۰ آغاز شد ترامپ گارد ملی را اعزام کرد، اما اکنون او صراحتا درمورد فراتر از این اقدام صحبت میکند و قول میدهد که از ارتش علیه کسانی که او آنها را دشمن درون مینامد استفاده کند. وقتی هم که تحت فشار قرار گرفت که بگوید منظورش چه کسی است، به تروریستها و جنایتکاران اشاره نکرد بلکه آدام شاف، نماینده دموکرات کنگره از کالیفرنیا را مثال زد.»
این نکتهای است که از سوی هریس نیز مورد توجه قرار میگیرد: «بیایید روشن کنیم او چه کسی را دشمن داخلی خود میداند. هر کسی که جلو او زانو نزند یا جرئت انتقاد از او را داشته باشد، در ذهن ترامپ به عنوان دشمن داخلی شناسایی میشود؛ مانند قضات، روزنامهنگاران و مسئولان انتخاباتی.»
نکته مهم این است که این دشمنانگاری ترامپ حتی مطبوعات و رسانهها را نیز در بر میگیرد، چنانکه پس از مصاحبه هفته گذشته هریس با شبکه سیبیاس آمریکا، ترامپ در توییتی تاکید میکند مجوز این رسانه باید لغو شود و برنامه ۶۰ دقیقه نیز باید فورا از پخش خارج شود.
درمورد تمایل رئیسجمهور سابق به حکومتداری بیقید و بند نیز جان کلی تعریف میکند چگونه ترامپ به انحصار کامل قدرت در دستان خودش باور داشته و اصرار مقامات دولت و ارتش بر وفاداری آنها به قانون اساسی و نه شخص وی را آزاردهنده میداده است. در کنار اینها روابط نزدیک ترامپ با عناصر سرمایهدار و شرکتهای بزرگی چون تسلا و اشخاصی مانند ایلان ماسک از یکسو و روابط بسیار نزدیک او با کلیسای انجیلی آمریکا از سوی دیگر نیز میتواند برخی خصلتهای رهبران فاشیستی را در ذهن تداعی کند.
افزون بر اینها برخی اقدامات ترامپ در برابر مهاجران و رویکردهای ناسیونالیستی او نیز میتواند یادآور نگاه نژادپرستانه و آموزههای مبتنی بر نابرابری طبیعی در میان فاشیستها باشد. مسئله روابط ترامپ با گروههای سازمانیافته و اراذلواوباش هم نکتهای دیگری است که نمیتوان از آن بهسادگی عبور کرد. در جریان شورش ۶ ژانویه ۲۰۲۰، ترامپ از همین نیروها برای اعمال فشار بر دموکراسی و کنگره آمریکا استفاده کرده و بزرگترین شورش تاریخ آمریکا علیه دموکراسی را رقم زد.
اما مداخله ترامپ در ارکان قضایی و خدشه تدریجی به استقلال قوه قضاییه موضوعی است که بیش از همه آمریکاییها را نگران کرده است. جریان رسیدگی به پرونده ترامپ در دادگاه عالی در ژوئیه امسال نشان داد تصمیمات رئیسجمهور تا چه حد میتواند بر اجرای عدالت و استقلال نهادهای عالی قضایی تاثیرگذار باشد. دادگاه عالی که سه تن از قضات آن مستقیما توسط ترامپ منصوب شده بودند با صدور رای به نفع ترامپ حاشیه بزرگی از مصونیت قضایی را برای او رقم زد که بعدها نیز میتواند از جانب او مورد استفاده قرار گیرد.
در همین راستا حمله ترامپ به جک اسمیت، بازپرس پرونده اتهامات ترامپ درمورد تلاش برای لغو انتخابات ۲۰۲۰ و پنهان کردن اسناد طبقهبندیشده بازتاب وسیعی پیدا کرد. ماجرا از این قرار بود که وقتی در مصاحبهای از ترامپ سوال شد که در صورت انتخاب شدن به ریاستجمهوری ترجیح میدهد به خود عفو بدهد یا اسمیت را اخراج کند، او با صراحتی باورنکردنی گفت: «خیلی آسان است، من او را در عرض دو ثانیه اخراج میکنم.» ترامپ درنهایت به این نکته هم اشاره میکند ما از دادگاه عالی مصونیت گرفتهایم.
احتمال خیزش فاشیسم و فروپاشی درونی نظام سیاسی در آمریکا
با توجه به بحثهای مطرحشده و بهخصوص آنچه در مورد خصوصیات ترامپ گفته شد، در حال حاضر نگرانیهای عمیقی در مورد آینده دموکراسی آمریکا و گرفتار شدن آن به سرنوشت برخی دموکراسیهای قرن بیستم در اروپا به وجود آمده است. این نگرانی را میتوان از سهجنبه قابلبررسی و ارزیابی دانست.
الف- میزان تأثیرگذاری شخصی ترامپ بر تحولات آینده آمریکا؛ بررسی ویژگیهای شخصیتی ترامپ نشان داد که عمدهترین نگرانیها از همین حوزه شکل میگیرد. جاناتان فریدلند از گاردین در این مورد نوشت: «دوره اول او بهاندازه کافی نگرانکننده بود، اما در دوره دوم نگرانکنندهتر هم خواهد بود.
او اشتباه پیشین خود در انتصاب ستوان نهایی- که معتقدند وظیفه آنها خدمت به کشور است و نه خدمت به ترامپ- را این بار تکرار نخواهد کرد... دفعه بعد او توسط هواداران احاطه خواهد شد.» این را هم فراموش نکنیم که ترامپ شخصیتی اقتدارگرا دارد و این را میتوان از علاقه او به افرادی چون پوتین، کیم جونگ یا حتی هیتلر درک کرد. این روحیات شخصی او میتواند از برخی زوایا تداعیکننده خواص رهبران فاشیستی باشد، چنانکه نقل است که استالین تنها رهبری بود که هیتلر برای او ارزش و احترام زیادی قائل میشد. درکنار این موضوع مشابهتهای ناخواسته دیگری هم وجود دارد.
هیتلر هم مانند ترامپ با اتهامات متعددی مواجه شد، حتی پس از کودتای آبجوفروشی، مدتی را در زندان سپری کرد؛ اما هیچکدام از اینها مانع از بازگشت او به عرصه قدرت نشد و درنهایت با پیروزی در انتخابات دموکراتیک ۱۹۳۳ نظام نازیستی- فاشیستی آلمان را پایهگذاری کرد. حالا به نظر میرسد این امر ممکن است یکبار دیگر و این بار در تاریخ آمریکا رخ دهد و ترامپ بهرغم اتهامات ریزودرشتش، بازگشتی باشکوه به رأس هرم قدرت را تجربه کند.
در این میان سنوسال ترامپ شاید تنها نکته مثبتی باشد که بتواند مخالفان او را امیدوار کند. ترامپ با ۷۸ سال در شرایطی نیست که بخواهد و بتواند قدرت را به شکلی طولانیمدت در قبضه خود گیرد. با توجه به اینکه نظامهای فاشیستی بهشدت متکی به کیش شخصیتی و جنبههای کاریزماتیک رهبری هستند، بعید است همفکران و همراهان ترامپ بتوانند مسیر او را به همان شکل ادامه دهند.
ب- ایالاتمتحده و شرایط اجتماعی ظهور فاشیسم؛ معروف است که فاشیسم زاییده وضعیت بحران، بهویژه در درون نظامهای سرمایهداری است، بنابراین باید دید آیا اکنون چنین شرایط بحرانی بهعنوان پیشزمینه جنبش و تحرکی فاشیستی در نظام سیاسی آمریکا وجود دارد؟ بر این اساس در حوزه اقتصادی بهنظر نمیرسد شرایط آمریکا با شرایط آلمان یا ایتالیای پس از جنگجهانی اول قابلقیاس باشد.
آمریکای کنونی بههیچوجه وضعیت اقتصادی وخیم اروپای آن زمان را ندارد و با بحران عمیقی هم در این حوزه دستوپنجه نرم نمیکند اما در حوزههای اجتماعی و سیاسی، حداقل در دودهه اخیر شاهد بروز شکافها و دوقطبیهای عمیقی در داخل این کشور بودهایم.
شکاف سفیدپوستان و رنگینپوستان، دوقطبی شدید سیاسی میان جمهوریخواهان و دموکراتها، بروز چالشهای مهم در حوزههای اخلاقی و دینی که اختلافنظر بر سر سقطجنین و بیاعتباری ارزشهای ادعایی انسانی و حقوق بشری در جنگ غزه، دو نمونه بارز آن است.
تصور میشود این وضعیت تا بدان حد مستعد است که امکان شکلگیری یک جنبش یا همراهی تودهای را با هدایت یک رهبری واحد به وجود آورد. بدونشک این جنبش هدف خود را از بین بردن این شکافها و دودستگیها و بازگرداندن یکپارچگی اجتماعی اعلام خواهد کرد، اما اینکه به چه قیمتی و با چه ابزاری؛ همان نکته مهم و درواقع وجه تمایز نظامهای فاشیستی و دیگر نظامهای سیاسی خواهد بود.
ج- دوام و بقای ساختار سیاسی فعلی ایالاتمتحده؛ اگر همه شرایط جانبی دیگر هم مهیای ظهور فاشیست باشد، بازهم این میزان استحکام و اقتدار نظام سیاسی است که سرنوشت نهایی را رقم میزند.
فاشیسم در اروپا از خلأها و بعضاً ضعفهای ساختاری نظامهای دموکراتیک سر برآورد، چنانکه حتی باعث شد برخی اندیشمندان غربی مانند کارل پوپر به این نتیجه برسند که پیروزی در انتخابات تمامی وجوه دموکراتیک نیست، بلکه امکان مستمر عزل قدرت مستقر و جایگزینی آن با حزب گروه یا فردی دیگر بهوسیله سازوکار انتخاباتی است که نظام را شایسته نام دموکراسی میکند.
اما در مورد ایالاتمتحده باید گفت درحالیکه حوادث انتخابات ۲۰۲۰ و بهخصوص حادثه ۶ ژانویه میتوانست نشانهای برای استحکام نظام سیاسی و ساختارهای آن باشد، وقایع بعد از آن و بهطور خاص بازگشت تقریباً باشکوه ترامپ به صحنه سیاسی این کشور میتواند نقاط تاریک زیاد درون این سیستم را روشن کند.
اینکه به کسی که هنوز بر ادعای تقلب خود در انتخابات گذشته پافشاری دارد و حتی بعد از انتخابات نیز خود را رئیسجمهور قانونی کشور بخواند، مجال دوبارهای برای بازگشت به قدرت داده شود، بدونشک از یک ضعف درونساختاری سرمنشأ میگیرد. این ضعف میتواند ساختارهای زیادی را شامل شود؛ قوه قضائیهای که در سایه انتصابات رئیسجمهور سابق از استقلال عمل و عدالت فاصله میگیرد، حزب سیاسی (جمهوریخواهان) که بهخاطر منافع شخصی و جمعی اعضا از بسیاری خطاها و تخلفات چشمپوشی میکند و مردمی که بهرغم باور به دروغپردازیها، تخلفات و گزافهگوییها، همچنان بر حمایت از یک شخص اصرار میورزند. همه اینها رخنههایی درون نظام سیاسی آمریکاست که میتواند مورد بهرهبرداری افرادی مانند ترامپ و حامیانش قرار گیرد.
بر همین اساس است که وقتی از راسل تی ووت، یکی از حامیان رئیسجمهور سابق پرسیده میشود ترامپ چگونه میتواند کنترل مستقیم هر گوشه از دولت فدرال را در دست بگیرد، او بهخوبی این مسئله را کالبدشکافی میکند: «آنچه ما سعی داریم انجام دهیم این است که رخنههای آزادی را شناسایی و آنها را تصرف کنیم.»