کد خبر 179833
تاریخ انتشار: ۲ دی ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۶

آیت‌الله طهرانی می گوید: اطاعت از امام معصوم(ع) صرفاً به احکام شرعى فرعى منحصر نیست بلکه در مکتب شیعه، امام همه چیز یک فرد متشیّع است، و بدون امام اصلًا هویتى براى این مکتب وجود ندارد.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، در مکتب تشیّع حقیقت انکارناپذیر و محورى ولایت و امامت أئمّه معصومین(ع) به عنوان قوام، و یا به تعبیر رساتر: فصل منوِّع و صورت محصِّل دین مبین اسلام به حساب مى ‏آید. در این مکتب گرچه اطاعت منحصراً از امام معصوم(ع) ممضى و پذیرفته و صحیح و اخذ احکام از غیر امام معصوم(ع) باطل و مردود است، ولى مسئله صرفاً به احکام شرعى فرعى منحصر نیست؛ اخذ احکام از امام معصوم(ع) جاى خود را دارد ولى مطلب بالاتر از این است. در مکتب شیعه، امام همه چیز یک فرد متشیّع است، و بدون امام اصلًا هویّتى براى مکتب وجود ندارد.

 
اطلاع از مطالب امامت در نزد شیعه از اهم امور است و در این بین رجوع به متخصصان علوم اهل بیت (علمای عظام) موضوعیت دارد. هفتم صفر در سیره علمای سلف اینگونه بوده آن روز را شهادت امام حسن مجتبی و ولادت امام کاظم علیهماالسلام در نظر می گرفتند. مرحوم علامه آیت‌الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی نیز بر این عقیده بود و با استناد به تواریخ معتبر و برای حفظ شئونات مقام والای امامت بیان می کرد در چنین مواقعی باید جنبه حزن بر سرور غلبه داشته باشد. لذا در این روز مطلبی در خصوصیات عصر آن دو امام همام از جلد شانزدهم کتاب امام شناسی علامه طهرانی تقدیم نظر خوانندگان می شود تا با اطلاع از مبانی آن بزرگواران هر چه بیشتر به آن ذوات مطهره نزدیک شویم.

 
* سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام حسن مجتبى(ع)

 
در مباحث سابق دانستیم که: حضرت امام حسن مجتبى(ع) از کسانى بود که دعوت به کتابت حدیث و تدوین سنت رسول اکرم(ص) داشته ‏اند، و در میان مخالفان این امر، مشهور و مشهود بوده ‏اند. ولى مع الاسف نه از خود ایشان، و نه از حضرت امام حسین سیّد الشهداء علیه السّلام، ما در باب فقه و تفسیر و سنت نمى‏ یابیم مگر چند حدیث معدود.

 
آیا مى‏ توان گفت از آن حضرت بعد از شهادت أمیر المؤمنین(ع) تا زمان شهادت خودشان که ده سال تمام به طول انجامید، حدیثى از ایشان صادر نشده است؟! همچنین از حضرت سید الشهداء(ع) که ده سال دیگر نیز حیات داشتند، و تا وقعه کربلا و عاشورا مجموعاً بیست سال طول کشیده است، حدیثى از ایشان صادر نشده است، با آنکه محل مراجعه مردم و امام امت بوده اند؟!

 
نه!! البته چنین احتمالى نمى‏ رود. و آنچه به ظنّ قریب به یقین به نظر مى‏ رسد آن است که در تمام طول این مدت، حکومت با معاویه بن أبى سفیان - علیه الهاویة و الخِذلان - بوده است. و وى به طورى که در جمیع تواریخ مى‏ یابیم چنان امر را بر مسلمین تنگ گرفت و سخت نمود تا احدى جرأت نقل و حکایت حدیث را نداشت، تا چه رسد به تدوین و کتابت آن.

 
معاویه در سفرى که به مدینه داشت پس از بحث با قَیس بن سَعد بن عُبَادَه و بحث با عبد الله بن عباس، دستور داد تا منادى او در مدینه ندا در داد: هر کس روایتى و یا حدیثى در شأن و فضیلت أبوتراب نقل کند، ذمّه خلیفه از او بَرى است. خونش و مالش و عِرْضَش هَدَر است. بنابراین کسى جرأت نقل و روایت یک حدیث را هم نداشت، مضافاً آنکه به تمام استانداران و أئمه جمعه و جماعات شهرها و ولایات نوشت: نه تنها از فضیلت على بن أبى طالب: أبوتراب چیزى بیان نکنند، بلکه در عقب نمازها بر همه واجب است او را سَبّ کنند.

 
مرحوم مظفر، اجمال و شالوده حکومت معاویه، و ستم بر حضرت امام حسن(ع) را بدین گونه بازگو مى‏ کند: آن ایَّام تر و تازه و جمیل و مُشْرِق به نور حق، سپرى نشد مگر آنکه به دنبالش عصر ظلم و ظلمت؛ دوران و عصر معاویه، بر شیعه، ناگهان با ابر سیاهى سایه افکند. شیعه در آن عصر بهره ‏اى جز جور و اعتساف و فشار و سرکوبى نیافت. گویا معاویه فقط امارت یافته بود تا در رسالتش حکم به نابودى و هلاکت جمیع شیعه بنماید، و گویا شیعیان تشیّع را اختیار کرده ‏اند تا با گردن هاى خود به استقبال تیرها و کمان هاى جور و ستم او بروند.

 
حضرت امام حسن مجتبى(ع) مُضطر و مجبور شد در هنگامى که مردم او را مخذول نمودند با معاویه صلح و متارکه جنگ کند. حضرت امام باقر(ع) به طورى که در جلد 3 «شرح نهج البلاغه» صفحه 15 وارد است، مى‏ فرماید: اى فلان! «چه مصائبى از ستم قریش بر ما، و تظاهرشان و امدادشان به همدیگر بر علیه ما را، ما تحمّل کرده ‏ایم؟! و چه مصائبى از دست مردم به شیعیان ما و محبّان ما رسیده است؟!

 
رسول اکرم(ص) رحلت نمود در حالى که خبر داد که ما ولایتمان به مردم از ولایت خودشان به خودشان محکمتر و استوارتر و ثابت‏تر است. پس قریش دست به دست هم داده براى اخراج امر ولایت از معدن خود همدست و همداستان شدند، و با حق ما و با حجَّت و برهانى که براى ما بود بر علیه انصار قیام، استدلال و احتجاج نمودند. پس از آن قریش یکى پس از دیگرى امر ولایت را در میان خود به نوبت گردانیدند تا نوبت به ما رسید. در این حال قریش بیعتى را که با ما نموده بود شکست، و نیران جنگ را با ما بر پا کرد، و پیوسته دارنده این امر ولایت و صاحب امارت در عقبه ‏هاى کمر شکن و تنگه ‏هاى طاقت فرسا بالا مى‏رفت، و با مشکلات فرسایش دهنده‏ اى مواجه مى ‏شد، تا بالأخره کشته گردید.

 
و با امام حسن مجتبى(ع) مردم بیعت نمودند، و با او معاهده و پیمان بستند، سپس پیمان شکنى کردند و او را یَله و رها ساختند. و اهل عراق بر وى هجوم آوردند تا به پهلوى او خنجر زدند، و لشگرش را غارت کردند و خلخال هاى کنیزانش را که از آنها صاحب اولاد شده بود، کندند و بردند. بنابراین به ناچار او از جنگ با معاویه بر کنار رفت، و خون خود و خون اهل بیتش را حفظ کرد، با وجودى که اهل بیتش در نهایت قلّت بودند.»

 
و چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح کرد، شروط بسیارى را با او شرط نمود، از جمله آنکه: از سبِّ کسى که اسلام به قدرت شمشیرش به پاخاسته است دست بردارد: آن اسلامى که پایه هایش اینک براى معاویه و غیر معاویه، قواعد حکومت و عرش فرماندهى را استوار نموده است. و از جمله آنکه: با شیعیان امرى که موجب گزند و اذیّت باشد روا ندارد. امَّا همین که معاویه به نُخَیْلَه رسید، یا داخل کوفه شد و بر منبر بالا رفت، گفت: اى مردم آگاه باشید: من به حسن بن على امورى را وعده داده ‏ام که عمل کنم؛ و تمام آن شروط زیر دو قدم من مى ‏باشد، این دو قدم من!: ألَا إنِّى قَدْ مَنَّیْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ شُرُوطاً، وَ کُلُّهَا تَحْتَ قَدَمَىَّ هَاتَیْنِ!

 
أبو الفَرَج در «الْمَقَاتِل» مى‏گوید: معاویه نماز جمعه را در نُخَیْلَه انجام داد، و پس از آن به خطبه برخاست و گفت: «من با شما جنگ نکرده ‏ام براى اینکه نماز بخوانید، و نه براى اینکه روزه بگیرید، و نه براى اینکه حج بجاى آورید، و نه براى اینکه زکات دهید! شما این کارها را انجام مى‏ دهید! من فقط با شما جنگ کرده ‏ام تا اینکه بر شما حکومت کنم، و خداوند این را به من عطا کرد، در حالى که شما از حکومت من ناراضى هستید!»

 
شریک در حدیث خود مى‏گوید: هَذَا هُوَ التَّهَتُّکُ! «این است پرده‏ درى و پاره کردن ناموس خدا و احکام خدا!»

 
حضرت ابو محمد امام حسن مجتبى علیه السّلام تحقیقاً مى‏دانست معاویه به هیچ یک از شروط او عمل نمى‏ نماید، ولیکن فقط منظورش از این شروط آن بوده است که غَدر و مکر او و شکستن عهود و پیمان هاى او براى مردم آشکارا گردد.

 
به دنبال این شروط، معاویه چنان عمل کرد که گویا با او شرط شده است که مرتضى را سبّ کند، و شیعیانش را با آنچه در توان و قدرت خویشتن دارد تعقیب نماید. معاویه تنها به سَبِّ کردن از سوى خود اکتفا نکرد تا آنکه به جمیع عاملانش نوشت تا آن حضرت را بر بالاى منبرها، و بعد از هر نماز سبّ کنند.

 
و چون مورد عتاب و سرزنش این امر شنیع قرار گرفت که دست بردارد، در پاسخ گفت: «سوگند به خدا دست از سبّ بر نمى‏ دارم تا زمانى که اطفال صِغار امَّت با سبِّ على، جوان شوند و با آن سبّ رشد و نمو و نما کنند، و تا زمانى که با آن سبّ، بزرگان به صورت پیران فرتوت درآیند.»

 
شَعْبى که مُتَّهَم  به انحراف از أمیر المؤمنین على(ع)است، به پسرش مى‏ گوید: «اى نور دیده پسرک من! هیچ چیز را دین بنا نکرده است که دنیا بتواند آن را منهدم کند، و هیچ چیز را دنیا بنا نکرده است مگر آنکه دین آن را منهدم گردانیده است. نظر کن به على و فرزندانش که بنى امیّه پیوسته در کتمان فضائل و إخفاء امرشان مى‏ کوشیدند، و گویا بازو و زیر بغل آنها را گرفته و به آسمان بالا برده و به مردم معرفى مى‏ کنند، و پیوسته مساعى خود را در نشر فضائل أسلاف و نیاکانشان مبذول داشته‏ اند، و گویا جیفه و مردار آنان را نشر مى‏ دهند و معرفى مى‏ کنند!»

 
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام کاظم(ع)

 
حضرت امام موسى کاظم(ع) در سال 128 و یا 129 متولد شدند و در پنجم و یا بیست و پنجم از ماه رجب سنه 183 شهید، و در مقابر قریش همان جایى که قبرشان امروزه مزار است مدفون شده‏ اند. ایام امامتش را [امامت به آن حضرت در سال وفات پدرشان: سنه 148 منتقل شد. و بنابراین مدت زمان امامتشان سى و پنج سال بوده است.] در میان دو زندان سپرى نمود: زندان خانه‏ اش که بعید از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس که شدید الظُّلم و الظُّلمة بوده است.

 
این محدودیت و تنگنایى تا به جایى رسیده است که چون راوى حدیث‏ بخواهد روایتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمى ‏توانسته است إسناد دهد، بلکه گاهى به کنیه او مثل ابو ابراهیم، و ابوالحسن و گاهى با ألقاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثال آن إسناد مى‏ داده است. و گاهى با اشاره مثل گفتار راوى: عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد» به علّت آنکه چون تقیّه در ایّام حضرت شدید بوده است، نام مبارک حضرت بسیار اندک در حدیث به میان آمده است، و به علت آنکه تضییق بر آن حضرت از معاصرینش از عبّاسیان همچون منصور، و مهدى، و هادى بسیار بوده است.

 
و هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود که او را در زندان هاى داراى طبقه میخکوب نمود. آن حضرت - که سلام خدا بر او باد- مدّت چهارده سال را بدین منوال سپرى کرد که گاهى او را به زندان مى‏بردند، و گاهى از آن آزاد مى‏نمودند. و این مدّت، تمام زمانى مى‏باشد که وى با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.

 
و با این گونه أعمال سخت و قساوت آمیز، علویان را ترسانیدند، و شیعه را به دهشت افکندند. مدّ نظر و چشم امید جمیع شیعیان به امامشان در زندان بود، ولیکن آن حضرت أبداً راه نجاتى براى طالبیّین، و راه چاره و خلاصى براى شیعیان درست‏ تر از این نیافت که در برابر حکم عباسیان پر قساوت و سنگین دل، خود را یله و رها سازد و در مقام دفاع بر نیاید. امَّا هارون الرّشید بدین جنایات و جرائم وارد بر امام(ع) اکتفا ننمود تا اینکه در زمانى که او در محبس سِنْدىِ بْنِ شاهک زندانى بود، وى با دسیسه خورانیدن سمّ آخرین ضربه خود را زد، و حضرت را به شهادت رسانیدند.

 
هارون، نمکى را بر جراحت پاشید و آن این بود که: به احدى از شیعیان و مُوالیان او إذن تشییع نداد، بلکه امر کرد تا حمّال ها بدن او را از محبس برداشته و بر روى جسر بغداد گذاردند، و بر قُرْحَه و دمل نارس، آخرین نشترش را با این ندا فرو برد که: هَذَا إمَامُ الرَّافِضَةِ. «این است بدن امام رافضیان!»

 
این اعمال از عباسیان شعله آتش غضبشان را فرو نمى‏ نشانَد، و از شأن و منزلت امام نمى ‏کاهد، بلکه فقط و فقط از قساوتشان در ساعت انتقام کشف مى ‏کند، و از فراموشی شان سیاست اقلیّت هاى مذهبى را، و غفلتشان از مشحون شدن دل ها از حِقْد و غَیْظى بر آنها که در کمون خود پنهان مى ‏دارد پرده بر مى ‏دارد.

 
آرى آتش با یک چوبه کبریت، و با یک جرقّه فندک و چخماق در مى ‏گیرد. آتش خاموش نبود ولیکن گل هاى آتش در زیر خاکستر بود. از همه اینها که بگذریم امام(ع) در نزد آنان گناه نداشته است، جز آنکه وى صاحب حقیقى مقام امامت است.

 
و از آنجایى که سلیمان بن جعفر عموى هارون نگریست آنچه را که سِنْدى با جنازه امام انجام داد، امر کرد تا جنازه را از دست پاسبانان داروغه گرفتند، و در جانب غربى از شطّ نهادند و منادى خود را امر کرد تا مردم را براى حضور جنازه و تشییع آن فراخواند. أکثر شیعه بغداد در آن جانب سکونت داشتند و محلّه کَرْخ باهمه وسعتش فقط منزلگاه شیعه بود، و امر کرد تا منادى او مردم را به حضور در تشییع جنازه آن حضرت دعوت کند. پس مردم از هر جهت شتافتند، و جنازه را بر دوش هایشان تشییع کرده، تا به تربت طاهره ‏اش در مقابر قریش به خاک سپردند.

 
دل هاى شیعیان از خشم و غضب بر این فعل شنیع هارون همچون دیگ مى ‏جوشید. و اگر این فعل سلیمان نبود، نزدیک بود انقلابى درگیرد، و از روى قهر و جبر از شرطه و نگهبانان مأخوذ دارند، مگر آنکه هارون الرّشید مطمئن است که با وجود فِشار و شدّتش بر شیعه، آنان جهش و پرشى ندارند و اگرچه مقدار ضرب و فشار بر شیعیان فزونى گیرد.

 
و شاید انتباه سلیمان بدین خطر وى را وادار نمود تا آن کار را انجام دهد. سلیمان با سر و پاى برهنه دنبال جنازه امام به راه افتاد. چرا که در این عمل موجب خنکى و تازگى غِلّ و فرو نشاندن شعله آتش، و فروکش کردن نائره‏اى بود که نگرانى از اشتعال آن مى‏رفت. و یا آنکه رشید پس از آنکه با کشتن امام به مقصد و مقصود خود رسید، سرّاً به سلیمان اشاره کرده باشد که این گونه عمل کند.

 
و ممکن است این طرز رفتار سلیمان به جهت غیرتى بوده باشد که بر پسر عمویش (حضرت امام کاظم) داشته، و از آن کردار شنیع هارون رنجیده و ملالت خاطر پیدا کرده باشد.

 
جمعیّت کثیر شیعه در آن عصر در بغداد و غیر بغداد از بلاد عراق کافى بود که بتوانند در مقابل آنگونه فشارها و سلطه‏ ها و فرود آوردن رنج ها و شکنجه‏ هاى متوالى بر ایشان بایستند و دفاع نمایند، ولیکن آیا آن ضربات پى در پى بر رئوسشان، و آن گونه ضَغْط و شدّت و رنجى که بر ایشان وارد مى‏ گردید به کلى قوایشان را برده و فرسوده و بى محتوى گردیده اند؟ و یا آنکه تقیّه آنان را وادار مى‏ نموده است که در برابر آن قساوت استسلام نموده، حاضر براى تحمّل فشار و شدّت شوند؟ و یا آنکه تعدادشان بدون تجهیزات و وسائل دفاعیّه بوده است؟ و یا امام به ثوره و انقلابشان رضا نمى‏داده است، چون مى‏ دانسته است که به ثمر نمى‏ رسد و تا نهایت پیش نمى‏ رود؟ و یا آنکه ایشان زعیم و سیاستمدار مربّى نداشته ‏اند که چرخ حرکتشان را به جنبش درآورد و آنان را در خطرات و ترسناک هائى براى رهائى از این مهلکه وارد کند؟

 
گمان من آن است که: خُلُوِّشان از رئیس انقلابى نهضت دهنده، تنها عامل تسلیمشان در برابر آن قدرت ها و خضوع در مقابل آن تعدّیات و تجاوزات بوده است. و از اینجاست که مى‏ یابیم در عصر عباسیان عِرَاقَیْن (کوفه و بصره) و حَرَمَیْن (مکّه و مدینه) و یَمَن از حکم بنى عباس سرباز زدند در ایَّام حکومت مأمون چون توده مردم زعیم هائى از علویّین یافتند که ایشان را در برابر وجوه بنى عباس بجهاند، و از شانه هایشان خیش ‏هاى استعباد را باز کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس