به گزارش مشرق به نقل از رسا، حجتالاسلام مرتضی آقاتهرانی، عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، سهشنبه شب در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) که در حسینیه آیتالله مرعشی نجفی برگزار شد، با بیان اینکه نفسانیات در وجود هر کس هست، بیشتر مشکلها ناشی از هوای نفس و پیروی از وی است به بیان خاطرهای از دوران دفاع مقدس پرداخت و گفت: شهید مصطفی ردانیپور طلبه بود، فرمانده هم بود، زمانی فرمانده لشکر امام حسین(ع) و زمانی فرمانده لشکر 14 و مدتی نیز فرمانده قرارگاه خاتم(ص) بود، بچه زرنگ و طلبه پرنشاط و پرشوری بود.
یکی از کارهای بسیار خوبی که شهید ردانیپور میکرد این بود که پس از تمام شدن عملیات تمام میشد، تعدادی از فرماندهان جنگ مانند حاجهمت، شهید خرازی، شهید زینالدین را جمع میکرد و میآورد قم و به دیدار علما میبرد، خدمت علمایی مانند آیتالله بهجت، آیتالله بهاءالدینی، آیتالله مصباح، آیتالله مشکینی، آیتالله احمدی میانجی و آیتالله جوادی آملی میرفتند به این دلیل که نفس علما به فرماندهان بخورد و نفس فرماندهان نیز به علما بخورد، فرماندهان از جنگ بگویند و علما اگر وصیتی، امری یا نکتهای دارند به فرماندهان بگویند.
شهید مصطفی ردانیپور از این فرصت استفاده میکرد و طی دو سه شب با برپایی مجالسی تعدادی از روحانیان و طلبهها را دعوت میکرد، تا از این راه تعدادی از طلاب نیز اشتیاق آمدن به جبهه پیدا کنند و برخی نیز از همین طریق در جبهه حضور یافتند، شهید ردانیپور از این فرصت به خوبی استفاده میکرد و میان قشرهای مختلف ارتباط برقرار میکرد.
عملیات فتحالمبین، عملیات ویژهای و فتحالفتوح عملیاتهای جنگ محسوب میشد و موفقیتهای عجیبی در این عملیات نصیب رزمندگان اسلام شد، به نظرم رمز این عملیات یا زهرا(س) بود، بعد از عملیات فتحالمبین و این فتحالفتوح، تعدادی از فرماندهان جنگ به همت شهید مصطفی ردانیپور خدمت علما از جمله آیتالله بهجت رسیدند، که از این بچهها اکنون یکی دونفر در قید حیات دنیوی هستند و باقی شهید شدهاند.
بعضی از طلبهها با آیتالله بهجت خوب دمخور میشدند مانند شهید ردانیپور، آیتالله بهجت آقا مصطفی را خوب میشناخت، آقا مصطفی کسی بود که در خانه آقا رفتوآمد داشت، برای آیتالله بهجت خرید میکرد، اگر روضه در خانه آیتالله بهجت برگزار میشد، چایی درست میکرد، اگر قندی یا چیزی نیاز داشتند، آقامصطفی آن را میخرید، فرماندهان در محضر آیتالله بهجت نشستند و مرحوم آیتالله بهجت گفتند: «مصطفی، چهکار میخواهید بکنید؟»، مصطفی گفت که اجازه میدهید بگویم عملیات چطور بوده است؟ آیتالله بهجت فرمودند: «بله».
آقامصطفی شروع کرد به گفتن که این قدر فتوحات داشتیم و این قدر رفتیم جلو و اسیران زیادی گرفتیم، همهاش از فتوحات و پیروزیهای فتحالمبین گفت، در اثر این گفتنها آهسته آهسته یک نوع غرور در میان فرماندهان دست میداد و خودشان را محکمتر میگرفتند، که این کار شده و الحمدلله ما این کار را کردیم، وقتی گفتنهای شهید ردانیپور تمام شد، آیتالله بهجت دوباره پرسید: «نگفتید میخواهید چیکار کنید؟ آخرش چیه؟» مصطفی گفت: «میخواهیم صدام را بکشیم»، آیتالله بهجت گفت: «هر کدام از ما یک صدام هستیم»، بچههایی که باقی ماندهاند هم این را میگویند که بعد از این حرف آیتالله بهجت غرور بچهها فروریخت.
یکی از کارهای بسیار خوبی که شهید ردانیپور میکرد این بود که پس از تمام شدن عملیات تمام میشد، تعدادی از فرماندهان جنگ مانند حاجهمت، شهید خرازی، شهید زینالدین را جمع میکرد و میآورد قم و به دیدار علما میبرد، خدمت علمایی مانند آیتالله بهجت، آیتالله بهاءالدینی، آیتالله مصباح، آیتالله مشکینی، آیتالله احمدی میانجی و آیتالله جوادی آملی میرفتند به این دلیل که نفس علما به فرماندهان بخورد و نفس فرماندهان نیز به علما بخورد، فرماندهان از جنگ بگویند و علما اگر وصیتی، امری یا نکتهای دارند به فرماندهان بگویند.
شهید مصطفی ردانیپور از این فرصت استفاده میکرد و طی دو سه شب با برپایی مجالسی تعدادی از روحانیان و طلبهها را دعوت میکرد، تا از این راه تعدادی از طلاب نیز اشتیاق آمدن به جبهه پیدا کنند و برخی نیز از همین طریق در جبهه حضور یافتند، شهید ردانیپور از این فرصت به خوبی استفاده میکرد و میان قشرهای مختلف ارتباط برقرار میکرد.
عملیات فتحالمبین، عملیات ویژهای و فتحالفتوح عملیاتهای جنگ محسوب میشد و موفقیتهای عجیبی در این عملیات نصیب رزمندگان اسلام شد، به نظرم رمز این عملیات یا زهرا(س) بود، بعد از عملیات فتحالمبین و این فتحالفتوح، تعدادی از فرماندهان جنگ به همت شهید مصطفی ردانیپور خدمت علما از جمله آیتالله بهجت رسیدند، که از این بچهها اکنون یکی دونفر در قید حیات دنیوی هستند و باقی شهید شدهاند.
بعضی از طلبهها با آیتالله بهجت خوب دمخور میشدند مانند شهید ردانیپور، آیتالله بهجت آقا مصطفی را خوب میشناخت، آقا مصطفی کسی بود که در خانه آقا رفتوآمد داشت، برای آیتالله بهجت خرید میکرد، اگر روضه در خانه آیتالله بهجت برگزار میشد، چایی درست میکرد، اگر قندی یا چیزی نیاز داشتند، آقامصطفی آن را میخرید، فرماندهان در محضر آیتالله بهجت نشستند و مرحوم آیتالله بهجت گفتند: «مصطفی، چهکار میخواهید بکنید؟»، مصطفی گفت که اجازه میدهید بگویم عملیات چطور بوده است؟ آیتالله بهجت فرمودند: «بله».
آقامصطفی شروع کرد به گفتن که این قدر فتوحات داشتیم و این قدر رفتیم جلو و اسیران زیادی گرفتیم، همهاش از فتوحات و پیروزیهای فتحالمبین گفت، در اثر این گفتنها آهسته آهسته یک نوع غرور در میان فرماندهان دست میداد و خودشان را محکمتر میگرفتند، که این کار شده و الحمدلله ما این کار را کردیم، وقتی گفتنهای شهید ردانیپور تمام شد، آیتالله بهجت دوباره پرسید: «نگفتید میخواهید چیکار کنید؟ آخرش چیه؟» مصطفی گفت: «میخواهیم صدام را بکشیم»، آیتالله بهجت گفت: «هر کدام از ما یک صدام هستیم»، بچههایی که باقی ماندهاند هم این را میگویند که بعد از این حرف آیتالله بهجت غرور بچهها فروریخت.