«کالکهای خاکی» سردار عزیز جعفری است که از پیش از انقلاب شروع میشود و تا روزهای جنگ و شرح عملیاتهای مختلف ادامه مییابد. یکی از خاطرات خواندنی این کتاب به چگونگی حضور سردار عزیزی در خرمشهر اشاره دارد؛ زمانی که او دانشجوی دانشگاه تهران بود و بیشتر از آنکه با جنگ و تفنگ آشنا باشد، با نقشه و معماری و ... آشنا بود. سردار جعفری بعد از حضور در جبهه جنوب که با مشکلات متعدد و پشت سرگذاشتن حوادث مختلف همراه بوده است، با حسن باقری آشنا میشود؛ فرماندهای که سردار جعفری از وی با عنوان «حسن جانم» یاد میکند.
خاطرات در این بخش از اثر به شرح عملیات فتح و بازپس گیری سوسنگرد و بعد از آن کربلای 5 اختصاص دارد. شاید یکی از بخشهای شیرین این اثر را بتوان به همان بخش فتح خرمشهر دانست که راوی با دقت تمام علاوه بر اینکه تلاش رزمندگان و دغدغه مردم در ان زمان برای بازپس گیری خرمشهر را به تصویر میکشد، آرایش نظامی در عملیات بیت المقدس را نیز شرح می دهد. خاطره فتح خرمشهر از زبان سردار جعفری به شرح ذیل است:
«با اجرای مرحله سوم عملیات، که با موفقیت همراه نبود، دشمن تا حدودی خودش را پیدا کرد تا مقاومتش را زیادتر کند. همین امر کار را برای ما کمی مشکلتر کرد و فضایی آکنده از تردید برای فرماندهان ما به وجود آورد. نیروهای رزمنده هم بسیار خسته و فرسوده شده بودند و انگیزه ادامه عملیات در آنها کم شده بود. اما همچنان یک نقطه امیدواری و ایجاد انگیزه وجود داشت و آن خرمشهر بود. فکر رسیدن به خرمشهر در نیروهای ما شادابی و امید را زنده میکرد. این در حالی بود که همه میدانستیم نیروها تا همانجا هم بیشتر از توانشان مایه گذاشتهاند. چون در عُرف کلاسیک ارتشهای دنیا بُرد عمل مفید یک تیپ پیاده پنج کیلومتر است؛ یعنی بیشترین مسافتی که یک تیپ پیاده میتواند پیش برود پنج کیلومتر بیشتر نیست. اما ببینیم تیپهای ما چه کردند؟
آنها، در مرحله اول، برای گرفتن سرپل از دشمن، حدود بیست کیلومتر از کارون تا جادة آسفالت اهوازـخرمشهر را پیش رفتند و بعد از آن قدم به قدم با دشمن جنگیدند و مسیر را ادامه دادند و پاتکهای واحدهای زرهی دشمن را دفع کردند.
در مرحله دوم، همین نیروها دوباره، ضمن اینکه سیزده کیلومتر از غرب جاده اهوازـخرمشهر به سمت مرز پیش رفتند، چندین پاتک سنگین دشمن را پاسخ دادند. این مانورهای بیسابقه برای کسی که مقداری فهم نظامی داشته باشد اصلاً قابل درک نیست. اما بچههای ما این کارهای عجیب را انجام دادند و با جنگ سخت و قدم به قدم دشمن را تا مرز عقب راندند. همین نیرو باید میآمد و قدم آخر را برمیداشت. قدم آخر چه بود؟ آزادسازی خرمشهر!
از طرف دیگر فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا، برای اینکه به دشمن فرصت
بازسازی ندهند، اصرار داشتند مرحلة آخر هر چه زودتر انجام شود و ما از جای
پایی که در شمال خرمشهر و جنوب حسینیه به دست آورده بودیم به نحو احسن
استفاده کنیم. طبیعی بود که فرماندهان یگانها آمادگی انجام دادن چنین کاری
را نداشته باشند. اما از آنجا که فرصت دادن به دشمن در آن مقطع معادل بود
با کسب آمادگی او و ایجاد مواضع جدید، در نهایت، تصمیم گرفته شد در اسرع
وقت مرحلة چهارم عملیات انجام بگیرد.
انجام گرفتن این مرحله از عملیات مساوی بود با یک پیشرَوی بیست کیلومتری
دیگر از مرز تا اروند و در آنجا هم درگیر شدن با یگانهای زبدة زرهی و
مکانیزه دشمن، که قطعاً در مرز شلمچه و خیّن بهسختی مقاومت میکردند.
وقتی این مسائل دو دو تا چهار تا شد و واقعیتها برای فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا روشن شد، آنها تصمیم گرفتند یک هفته به نیروها استراحت بدهند. با ابلاغ این تصمیم از سوی قرارگاه مرکزی کربلا به قرارگاههای عملیاتی، آنها هم به تیپها دستور دادند تا نیروها را به عقبه یگانها انتقال بدهند و آنها را بازسازی کنند.
در زمینه قرارگاه عملیاتی نصر هم بین من و حسن باقری تقسیم کار شد. طبق آن، حسن من را بیشتر به سمت یگانهای سمت راستی، یعنی تیپهای 25 کربلا و 8 نجف، میفرستاد. به عبارت دیگر، ایجاد هماهنگی بین قرارگاههای فتح و نصر به من محول شده بود و حسن بیشتر با تیپ 27 و احمد متوسلیان ارتباط داشت.
اصولاً حسن کسی نبود که توی قرارگاه بنشیند و بخواهد از راه دور عملیات را هدایت کند. همیشه خدا توی خط مقدم بود. به یاد دارم یک روز رفته بودم به محوری که حسن هم آنجا حضور داشت. دیدم حسن باقری و سرهنگ حسین حسنیسعدی، فرمانده ارتشی قرارگاه نصر، داخل یک سنگر بسیار کوچک نشستهاند. سر و کله حسن آنقدر خاکآلود و دودی بود که در نگاه اول اصلاً نمیشد او را شناخت. فقط از صدا و جثهاش قابل شناسایی بود. آنجا خط مقدم درگیری بین نیروهای ما با عراقیها بود. حضور مؤثر آقای حسنیسعدی در کنار حسن نشان میداد که بالاترین ردههای فرماندهی ارتش هم، پا به پای سپاهیها و بسیجیها، در خط مقدم حضور دارند. حال آنکه در عرف نظامی ارتشهای کلاسیک حضور فرماندهان ارشد رده قرارگاه در خط مقدم اصلاً رایج نبود. حضور تأثیرگذار این فرماندهان عزیز در لبه جلویی منطقه نبرد در حکم نوعی سنّتشکنی فرخنده و نادیده گرفتن قوانین نیز به حساب میآمد.
آخرین روزهای اردیبهشتماه 1361 در حال سپری شدن بود و ما بیصبرانه انتظار میکشیدیم تا گام آخر عملیات الیبیتالمقدس را با موفقیت برداریم و با آزادسازی خرمشهر قهرمان دل مردم ایران را شاد کنیم. این دغدغة مشترک و آرزوی همه فرماندهان و نیروهای تکور بود که برای تحقق آن لحظهشماری میکردند. همه هم میدانستند که تحقق آرزوی دست یافتن به خرمشهر کار آسانی نیست؛ خرمشهری که دشمن، طی فُرجه چندین ماهه پس از اشغال، آن را به دژی مستحکم تبدیل کرده بود و به سبب وجود همان استحکاماتْ عملیات شناسایی ما هم بهسختی انجام میگرفت.
سرانجام شمارش معکوس برای آغاز مرحله چهارم عملیات الیبیتالمقدس، از بعد از ظهر روز شنبه، 1 خردادماه 1361، با استقرار گردانهای خطشکن قرارگاه عملیاتی نصر در پشت خاکریزهای کانال عرایض، شروع شد. کانال عرایض محلی بود که دشمن در طول آن بیست شبانهروز از شروع عملیات تلاش میکرد جای پایش را پشت آن محکم کند؛ یعنی با ایجاد موانع و استقرار تیپ 22 زرهی مانع پیشرَوی نیروها از آن محور به سمت خرمشهر بشود. چند روزی هم که در اجرای عملیات وقفه افتاد فرصت خوبی به دشمن داد تا به مقصودش برسد. البته بچههای ما هم در این مدت بیکار ننشستند. در روزهایی که گردانها برای بازسازی رفتند، نیروهای اطلاعات و تخریب هم، با اعزام تیمهای عملیاتی، شناساییشان را تکمیل کردند تا گردانها بتوانند عملیات خطشکنی را به نحو احسن انجام بدهند.
مطلب مهمی که لازم است در اینجا به آن اشاره کنم این است که ما در مراحل اول و دوم عملیات مأموریت خطشکنی چندانی نداشتیم؛ یعنی در مقابلمان مین و سنگر دفاعی نزدیکی وجود نداشت. فقط در مرحلة سوم عملیات چنین وضعیتی داشتیم که آنجا هم به مشکل برخوردیم. در مرحلة چهارم با خطی مواجه بودیم که هم میدان مین داشت، هم سیمخاردار، هم کانال، و هم سنگرهای دفاعی مستحکم.
در چنین اوضاع و احوالی، ساعت 22:30 شامگاه شنبه، 1 خردادماه 1361، مرحله چهارم عملیات الیبیتالمقدس، با اعلام رمز مقدس یامحمدبنعبدالله(ص)، از بیسیم فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا به واحدهای عملکننده، شروع شد تا به حول و قوه الهی منجر به آزادسازی خرمشهر بشود.
نیروهای خطشکن ما، به جهت برخورداری از آن استراحت یک هفتهای، تا حدودی کسب آمادگی کرده بودند و سرحال و قبراق به سمت اهداف از پیش تعیین شده حرکت کردند. ضمن اینکه دشمن هم میدانست آنجا نقطه آخر است و اگر کم بیاورد، نهتنها خرمشهر را از دست میدهد، بلکه بصره او هم به خطر میافتد. به همین سبب، علاوه بر تسلیح زمین به انواع موانع بازدارنده، سلاحهای مرگباری را هم در مسیر پیشرَوی نیروهای پیاده ما قرار داد که عبور از آنها واقعاً ناممکن به نظر میرسید. شلیکهای پیاپی چندین قبضه توپ ضد هوایی شلیکا میان معبرها جهنمی بر پا کرده بود که شاید کمتر کسی از آن جان سالم به در میبرد. با همه تمهیدات بازدارنده دشمن، بحمدالله، نیروهای ما با جسارت و شجاعت بسیار نهتنها موفق شدند به خاکریز دشمن روی سیلبند عرایض رخنه کنند و مواضع کالیبرهای آن را در هم بکوبند، بلکه با یورشی برقآسا به تجمع تانکهای تیپ 22 زرهی دشمن در پشت آن سیلبند آنها را منهدم کردند.
یک نمونه را عرض میکنم. بعد از در هم کوبیدن تیپ 22 زرهی دشمن، نیروهای فداکار تیپ 27 به پیشرَوی به سمت جنوب ادامه دادند و هنگام روشن شدن هوا رسیدند به جادة مرزی خرمشهرـشلمچه. آنجا برادرها از دو سمت با دشمن درگیر شدند. از یک سمت با عراقیهایی که از داخل خرمشهر میخواستند به سمت خاک عراق فرار کنند و از سمت روبهرو با تیپ 10 زرهی دشمن، که صدام به این تیپ مأموریت داده بود از مرز شلمچه عبور کند و خودش را به خرمشهر برساند تا حلقة محاصرة شهر را از غرب آن بشکند. در جریان درگیری گردانهای تیپ 27 محمدرسولالله(ص) با تیپ 10 زرهی ارتش عراق، حدود هفتاد و پنج دستگاه تانک این تیپ منهدم شد. این در حالی بود که بعدها یکی از فرماندهان عراقی، که در همین درگیری اسیر شد، گفت: «صبح روزی که از طرف قرارگاه سپاه 3 عراق ما را توجیه کردند گفتند که شما اصلاً نگران انهدام تانکهایتان نباشید. اگر صد دستگاه از تانکهای شما را هم بزنند، صد و هشتاد دستگاه دیگر برایتان باقی میماند که به خرمشهر برسید. شما اصلاً ذهن خودتان را درگیر این مسئله نکنید و همة تلاشتان را به کار ببرید تا نیروهای داخل خرمشهر از محاصره خارج شوند.» یعنی دشمن بیش از دویست و هشتاد دستگاه تانک در محور شلمچهـخرمشهر به کار گرفته بود و از قراین و شواهد اینطور برمیآمد که فشار اصلی نیروهای عراقی از سمت راست عملیات باشد؛ جایی که تیپ 27 باید جلوی فشار زرهی دشمن را، که از محور شلمچه وارد میشد، میگرفت. به عبارت واضحتر، باید هم جلوی نیروهایی میایستاد که قصد فرار از خرمشهر را داشتند و هم مقابل تانکهای مجهز تیپ مستقل 10 زرهی سپاه 3 ارتش عراق، که برای شکستن محاصره آن دسته از نیروهای عراقی که داخل خرمشهر گیر افتاده بودند مدام پاتک میکردند.
برای اینکه به اهمیت استراتژیک این منطقه بیشتر پی ببرید لازم میدانم به نکتهای اشاره کنم. تا وقتی پاتکهای دشمن در محور شلمچه شکست نخورده بود احدی از نیروهای عراقی داخل خرمشهر دستش را بالا نبرد. وقتی حوالی ساعت 11 صبح روز دوشنبه، 3 خردادماه 1361، عراقیها در مقابل بچههای قرارگاه نصر در شلمچه و خیّن کم آوردند، نیروهای قرارگاه فتح، تیپ 14 امام حسین(ع)، و 8 نجفاشرف به خرمشهر وارد شدند و با بلندگوهایی که روی خودروها سوار کرده بودند از نیروهای عراقی محاصرهشده در خرمشهر خواستند خودشان را تسلیم کنند. از آن لحظه به بعد دستهدسته سربازان، درجهداران، افسران، و حتی ژنرالهای عراقی دستهای خودشان را به علامت تسلیم بالا بردند و به اسارت نیروهای ما درآمدند. این مقدمهای شد برای آزادی کامل خرمشهر، که بعد از ظهر همان روز از طریق گوینده صدای جمهوری اسلامی ایران به دنیا مخابره شد.
در مجموع باید بگویم در کسب این پیروزی بزرگ و آزادسازی خرمشهر عزیز همه مردم ایران و رزمندگان نیروهای مسلح، اعم از لشکرها و تیپها و گردانهای سپاه و ارتش، و سنگرسازان بیسنگر و فداکار جهاد سازندگی نقشی بیبدیل و ایثارگرانه ایفا کردند؛ اما از حق نباید بگذریم که در این میان نقش رزمندگان تیپ 27 محمدرسولالله(ص) از بقیه برجستهتر بود. چرا؟ الان عرض میکنم. این تیپ، در مرحلة اول، به واسطه پاتکهای سنگینی که دشمن روی آنها انجام داد، بهشدت آسیب دید. در مرحله دوم عملیات روی دژ مرزی کوتسواری باز هم، به دلیل باز بودن جناح چپ آن، در معرض شدیدترین فشارهای دشمن قرار گرفت و آسیب فراوانی به آن وارد شد. در نبرد ناموفق مرحله سوم تقریباً دو تا سه گردان از نیروهایش ذوب شد. در مرحله پایانی عملیات هم، به دلیل قرار گرفتن در نوک حمله پاتکهای زرهی و مکانیزه دشمن، در منطقه شلمچه و نهر خیّن، باز هم بیشترین فشارها را متحمل شد؛ طوری که بعدها مطلع شدم از تیپ 27 در این عملیات دو فرمانده محور، حدود دَه فرمانده و معاون گردان، و صدها تن از نیروهای زبده سپاهی و بسیجی به شهادت رسیدند.
نمونهای از نحوه جنگیدنِ این بچهها را به یاد دارم. صبح روز دوشنبه، 3 خردادماه، رفته بودم سمت نهر عرایض؛ جایی که راه فرار نیروهای عراقی بسته شده بود و بهشدت با نیروهای تیپ 27 درگیر بودند تا بتوانند راه فراری پیدا کنند. همزمان با جنگیدن نیروهای دو طرف میان نخلستانهای عرایض، یک هلیکوپتر [M.i8] دشمن آمد تا فرماندهان عراقی محاصرهشده را نجات بدهد. دیدم یکی از همین بچههای تیپ 27 با آرپیجی هلیکوپتر عراقی را هدف قرار داد و سرنگون کرد. سقوط این هلیکوپتر جلوی چشم بچهها آنها را بیاندازه خوشحال کرد؛ طوری که صدای تکبیرشان فضای نخلستان را پر کرد. »